
تحليلهاي خود از نقش فرهنگ و محيط و ساختارهاي سياسي و اجتماعي در بررسي احزاب سخن ميگويد و شايد بتوان او را نخستين محققي دانست كه به تأثير محيط بر سازمان و ساختار حزبي توجه نموده است. سورف معتقد است كه سازمان و ساختار حزب را نحوه ايفاي نقشهايش در جامعه تعيين ميكند. به عبارت ديگر روابط بين حزب و محيط به شيوه زير قابل ترسيم ميباشد:
ساختار حزبي → عملكرد → محيط
در تحليل نهايي، از ديدگاه سورف آنچه احزاب سياسي را در جوامع مختلف از هم متمايز ميسازد نحوه كاركرد آن هاست (نقیب زاده 1390، 69).
تحليلهاي كلاسيك كاركردگرا با در نظر گرفتن مفهوم خاص «كاركرد» نوعاً سه نقش اساسي براي احزاب قائلند كه عبارت است از: 1) شكلدهي افكار عمومي 2) انتخاب نامزدهاي انتخاباتي 3) سازماندهي و جهتدهي رأيدهندگان. بدين ترتيب احزاب تنها در جوامع دموكراتيك مبتني بر انتخابات امكان وجود مييابند و در جامعهاي كه حق رأي عموميت ندارد و بر اصول دموكراسي پايهريزي نشده است نميتوان سخن از حزب راند. دسته دوم مطالعات كاركردگرا، با لحاظ نمودن مفهومي گستردهتر براي كارويژه و تعميم آن به عواقب نهان و آشكاري كه هر كارويژه به دنبال دارد، كارويژههاي بيشتري براي احزاب برميشمرند. از اين ديدگاه احزاب سياسي گذشته از نقش مستقيمي كه در انتخابات بر عهده دارند، نقشهاي مهم ديگري نيز ايفا مينمايند كه چندان ملموس و محسوس نيست. اين دسته از نويسندگان در حقيقت در تلاشند احزاب سياسي را از انحصار نظامهاي دموكراتيك درآورند و تعريفي از حزب ارائه نمايند كه در مورد احزاب موجود در جوامع غيرغربي نيز صادق باشد.
يكي از مهمترين محققاني كه با استفاده از چنين شيوهاي به بررسي و تحليل احزاب پرداخته است كيلاوسن ميباشد. وي با طرح مفهوم «ارتباط» نشان ميدهد كه مهمترين وظيفه احزاب عبارت است از ايجاد ارتباط بين مردم و زمامداران. احزاب سياسي با گماشتن نمايندگان خود به مقامهاي دولتي در حقيقت عامل نوعي ارتباط دائمي بين مردم و دولت ميباشند. بنابراين اگرچه در ظاهر كاركرد مهم احزاب در انتخابات نمود مييابد، ولي در حقيقت نتيجه اين عمل كه همان برقراري ارتباط بين مردم و دولت است، وظيفه اساسي حزب را تشكيل ميدهد (اطاعت 1391، 251).
از ديدگاه لاوسن احزاب از طريق «ارتباط» و «عكسالعمل» مردم و زمامداران را به يكديگر مرتبط ميسازند. در حالت نخست (ارتباط)، از يك سو احزاب نمايندگان خود را به مقامهاي دولتي برميگمارند و از سوي ديگر مقامهاي دولتي نيز به نوبه خود در اجتماعات و تشكيلات شهروندان حضور مييابند. در حالت دوم (عكسالعمل)، احزاب به شهروندان ميآموزند كه در مقابل اقدامات دولت و سياستهاي متخذه از سوي دولت مردان بيتفاوت ننشينند و در مقابل آن «عكسالعمل» نشان دهند. اين كارويژهي حزب كه در حقيقت نوعي آموزش مشاركت سياسي به شهروندان است، موجب آن ميشود كه حاكمان بكوشند ارتباط خود را با مردم حفظ نمايند و در تأمين خواستههايشان بيش از پيش كوشا باشند، چرا كه باقي ماندن بر مسند قدرت جز با جلب رضايت مردم ميسر نميباشد. در نتيجه، اصل «ارتباط» آنگونه كه لاوسن42 به تبيين آن ميپردازد، پيوند عميقي با مشاركت سياسي دارد و به عبارت ديگر احزاب، ساماندهنده و هدايت كنندهي مشاركت ميباشند. لاوسن بر اين عقيده است كه حيات و بقاي سازمان حزبي در گرو انجام درست و رضايتبخش نقش اصلي آن يعني «ارتباط» ميباشد. در غير اين صورت، روزگار حزبي كه ناتوان از انجام اين مهم باشد به سر خواهد رسيد و تشكيلات ديگري جاي آن را خواهند گرفت (نقیب زاده 1390، 70).
7-8-2 نظریه ی ساختارگرای لاپالومبارا و واینر
از محققاني كه ميبايست از جمله ساختارگرايان محسوب شوند، لاپالومبارا و اينر ميباشند كه در مطالعات خود در خصوص احزاب سياسي تأكيد عمدهاي بر سازمان و تشكيلات حزب دارند. اين دو نويسنده ضمن تعميق انديشههاي دوورژه، افقهاي جديدي را در مطالعات احزاب گشودند. در ابتداي كتاب احزاب سياسي و توسعه سياسي، عنصر سازمان، فصل مميز حزب نوين از ديگر تشكيلات سياسي معرفي شده است. از ديدگاه اين دو، حزب به تشكيلاتي اطلاق ميشود كه عمرش بسته به رهبرانش نباشد و بتواند پس از مرگ رهبرانش نيز به حيات سازماني خود ادامه دهد. براي اينكه تشكيلاتي حزب ناميده شود، ميبايست شعب مختلفي در نقاط مختلف كشور داشته باشد و سازمان خود را به فراسوي مركز گسترش دهد. از نظر اين نويسندگان نيز تلاش براي كسب قدرت از مهمترين تفاوتها ميان حزب سياسي و گروههاي ذينفوذ محسوب ميگردد (ایوبی 1390، 68).
لاپالومبارا و واينر به نوبه خود كوشيدهاند به جبران يكي از مهمترين نقايص نظرات دوورژه يعني محدود بودن آن به واقعيتهاي موجود در جوامع غربي بپردازند و دايرهي نظريات خود را به ديگر جوامع نيز گسترش دهند. اين دو نويسنده با استفاده از مفهوم «بحران» در مطالعه احزاب، افقي نو در تحليل احزاب سياسي به ويژه در جوامع غيرغربي گشودند. از اين ديدگاه، نظامهاي سياسي در سير تكامل و توسعه خود با سه بحران مهم «مشروعيت»، «همبستگي» و «مشاركت» مواجه مي شوند. در نخستين مرحله توسعه سياسي، با از بين رفتن مباني سنتي مشروعيت و لزوم كسب مشروعيت از طريق مردم، نظامهاي سياسي پايههاي كهن و سنتي مشروعيت خود را لرزان مييابند و به عبارتي دچار بحران مشروعيت ميشوند. صاحبان قدرت كه از اين پس چارهاي جز جستجوي دائمي پايگاه مردمي براي خود ندارند خويشتن را ناچار از تشكيل احزاب سياسي براي يافتن هواداراني در متن جامعه ميبينند (احزاب خواص و پارلماني). در مرحله دوم غالباً نظامهاي سياسي خود را در برابر ادعاهاي استقلالطلبانهي اقليتهاي نژادي و زباني مييابند كه در مقابل تمركزگرايي دولتهاي ملي قد علم ميكنند و دولت را با بحران همبستگي مواجه ميسازند (ایوبی 1390، 69-68). اقليتهاي مزبور در بسياري از كشورها اقدام به تشكيل احزاب سياسي براي نيل به مقاصد خويش نمودهاند. حزب مسلم ليگ در هند و برخي از احزاب در آلمان و ايتاليا ريشه در همين بحران داشتهاند. سومين دسته از احزاب، ريشه در بحران مشاركت دارند. اين بحران ناشي از ظهور طبقات جديد اجتماعي، يعني كارگران و طبقات متوسط در جوامع صنعتي است. احزاب سوسياليست و كمونيست براي دفاع از اين قشر جديد پا به عرصه وجود گذاشتهاند. شايان ذكر است كه لوسينپاي43 مفهوم بحران را در بحث از توسعه سياسي به شكلي گسترده مورد استفاده قرار داده است. بنابراين نخستين مطالعات احزاب بر محور سازمان و تشكيلات احزاب شكل گرفته و در غالب اين مطالعات بين مرام احزاب و ساختار تشكيلاتي آن ها رابطه مستقيمي برقرار شده است (ایوبی 1390، 69).
9-2 نتیجه گیری
در یک نتیجه گیری کلی باید گفت که در دنیای معاصر، احزاب ایفاگر نقشی والا در جوامع هستند و شرط اولیه حکومت های دموکراتیک، وجود احزاب گوناگون میباشد. احزاب سیاسی با کارکردهای متعدد، از جمله گسترش مشارکت سیاسی، مشروعیت، یکپارچگی ملی، مدیریت منازعات و جامعهپذیری سیاسی، میتوانند تأثیر بسزایی در زندگی عمومی و سیاسی جامعه برجای بگذارند و با کمک به گسترش آگاهی سیاسی مردم، شهروندان را به زندگی انتقادی، همبستگی و فعالیت جمعی سوق داده و با تأثیرگذاری بر شکلدهی و تبیین مصالح دینی و ملّی، ضریب امنیت ملی را افزایش دهند. اینک جامعه درحال گذار ایران در برهه خاصی از تاریخ خود واقع شده است که نیاز مبرمی به توسعه سیاسی و اقتصادی دارد. این در حالیست که موانع عظیمی نیز بر سر راه آن مشاهده میشود؛ از اینرو برای دستیابی به توسعه سیاسی و اقتصادی و نیز کنترل و تحدید قدرت، ایجاد احزاب قانونی و قدرتمند در جامعه، لازم و ضروری مینماید.
همان گونه که نویسندگان و اندیشمندان مختلف ذکر می کنند، حزب ابزار استقرار حکومت مردم بر مردم، بهترين وسيله پاسداري از امنيت ملي و نقطه غليان سياست ورزي و رقابت قانونمند شهروندان براي در دست گرفتن مديريت کلا ن جامعه است. اهميت احزاب و نقش آن ها در توسعه سياسي جامعه نيازمند تاکيد و تکرار نيست. براي نيل به آرمان هاي بزرگ اجتماعي ملي هيچ کس نمي تواند بدون داشتن يک تشکيلات پشتيبان به اهداف خود برسد. بنابراين به منظور رسيدن به اهداف بلندمدت و پايدار سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي چاره اي جز تشکل و تحزب نيست. این مهم در نظریات مهم مختص به احزاب از جمله نظریات ساختارگرا، کارکردگرا، تاریخی، نهادی و … نیز مورد اشاره قرار گرفته است.
فصل سوم:
چالش های دموکراسی سازی در عراق
1-3 مقدمه
با فروپاشی حکومت بعث در عراق، زمینه برای شکل گیری حکومتی مبتنی بر ارزش های دموکراتیک فراهم شد. با این حال، وجود عوامل و متغیرهای بسیاری که مهم ترین آن شاید وجود اقوام و هویت های مختلف و همچنین ناامنی های گسترده باشد حرکت به سوی دموکراسی سازی را با دشواری مواجه ساخت. در جامعه عراق، کردها، شیعیان و سنی ها به عنوان گروه های اصلی، در پی تحقق خواست ها و اهداف خود می باشند. از سوی دیگر، نقش و نفوذ گروه های تروریستی و رادیکال، بر پیچیدگی های عراق جدید افزود. نتیجه این امر، هرج و مرج و شکل گیری بی اعتمادی های گسترده در عراق جدید است. در این فصل، ضمن تشریح و بررسی چرایی فروپاشی حکومت بعث، مهم ترین چالش های دموکراسی سازی در عراق را واکاوی می کنیم.
2-3 چرایی و چگونگی فروپاشی حکومت بعث
تهاجم نظامي به عراق در سومين سال حاكميت نومحافظهكاران بر قوه مجريه آمريكا، گريزناپذير گشت؛ چرا كه صدام حسين از درك دگرگونيهاي كلان در جايگاه بازيگران مطرح بازماند. وي در عين حال توجه نداشت كه «نومحافظهكاران44 آمريكايي متعهد هستند كه با تقبل هر هزينهاي از باجدهي و سازش [با امثال صدام حسين] خودداري كنند.» او نه تنها به اين واقعيت توجه نكرد، كه تمركز قدرت در آن سوي آتلانتيك به وجود آمده است، بلكه از درك اين نكته هم بازماند كه «اولين مسئوليت هر دولتي در آمريكا، دفاع از امنيت كشور و ايمني مردمش است.» ارتقاء رهبران جهان غرب در كرانه اقيانوس اطلس به منزلت هژمون، نزول نماد حاكميت فرهنگ سياسي اقتدارگرا در اروپا به جايگاه يك قدرت قارهاي و تدوين راهبرد تعريف قدرت بر مبناي توسعه اقتصادي به وسيله چين، از طرف ساختار حكومت بعثي ناديده انگاشته شد. (دهشیار 1386، 38-37). رهبران عراق در قالب مؤلفههاي دوران جنگ سرد، ارزشهاي عصر رقابت ايدئولوژيك و معادلات منطق دوقطبي به ارزيابي منطقه و جهان پرداختند؛ پس خبط راهبردي حادث شد و به وقوع پيوست، نخبگان عراقي در محاسبه توان خود به اغراق گرفتار شدند و در وقوف به محركهاي ساختاري تشويقگر اقدام به وسيله كشور بهرهمند از موقعيت هژمون، نابخردي فزايندهاي به نمايش گذاشتند. در نتيجه اين فهم حاصل نشد كه «آمريكا در شرايط امروزي، قدرت نظامي برتر جهان است.» مهمتر از همه اين كه رهبران عراق اين نكته را مورد توجه قرار ندادند كه كيفيت هژموني آمريكا فراتر از صرف برخورداري از قدرت نظامي است. «تفوق (هژموني45) اراده تحميل شده تنها ابرقدرت باقيمانده نيست، بلكه اراده تحميل شده بلوك تاريخي موسوم به غرب است. اين تفوق آرمآن هاي ليبرال است كه به طور تعيين كنندهاي تأثيرگذار بوده و پيامدها را در امور جهاني سياسي، اقتصادي، نظامي، اجتماعي و فرهنگي الگو ميدهد.» در نتيجه قصور تصميمگيرندگان در جمعبندي توانمنديهاي خود در خواندن تحولات بينالمللي حادث شده در آخرين دهه قرن بيستم و نيز در فهم فرهنگ سياسي ساكنان خانه شماره 1600 خيابان پنسيلوانيا(کاخ سفید)، حمله نظامي به عراق اجتنابناپذير گشت (دهشیار 1386، 38).
ماهيت فردي تصميمگيري در عراق و فقدان جريان آزادانه اطلاعات، ظرفيتهاي ضروري براي دستيابي به يك تصوير معتبر را غيرممكن ساخت. پذيرش اقتدارگرايي به عنوان مناسبترين چارچوب براي حفظ قدرت، كه در طول تاريخ عراق خصلت نهادينه پيدا كرده است، موجب اين شد كه نخست این که الزامي براي پردازش مؤلفههاي جديد به وجود
