
در تبوك، منافقى به نام حلّاس گفت: اگرپيامبر راست بگويد، ما از الاغ بدتريم. يكى از اصحاب (عامربن قيس) اين جسارت را به پيامبر خبر داد. رسول خدا صلى الله عليه و آله احضارش كرد. او انكار مىكرد و عامر مىگفت كه دروغ مىگويد و او چنين گفته است. به دستور پيامبر، هر دو نزديك منبر سوگند ياد كردند، امّا با نزول اين آيه، منافق رسوا شد. دروغگويى وسوگند دروغ، از نشانههاى منافق است. “يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ”.منافقان ناسپاسند، آنان در سايهى اسلام به جايى رسيدهاند، امّا دست از عيبجويى و بدگويى بر نمىدارند. وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ .راه توبه حتّى براى آنان كه نقشه قتل پيامبر را كشيدند، باز است. “فَإِنْ يَتُوبُوا”(قرائتي،پيشين،ج3،467و468)
الف 2- 3 – 7 ) سوره توبه – آيه 107و108و109و110 : وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ(107) لاتَقُمْ فيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْم أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ(108) أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللّهِ وَ رِضْوان خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُف هار فَانْهارَ بِهِ في نارِ جَهَنَّمَ وَ اللّهُ لايَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ(109) لايَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذي بَنَوْا ريبَةً في قُلُوبِهِمْ إِلاّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ(110)
(گروهى ديگر از آنها) كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان (به مسلمانان)، و (تقوّيت) كفر، و تفرقهافكنى ميان مؤمنان، و كمينگاه براى كسى كه از پيش با خدا و پيامبرش مبارزه كرده بود؛ آنها سوگند ياد مىكنند كه: “جز نيكى (و خدمت)، نظرى نداشتهايم!” امّا خداوند گواهى مىدهد كه آنها دروغگو هستند! (107)هرگز در آن (مسجد به عبادت) نايست! آن مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا شده، شايستهتر است كه در آن (به عبادت) بايستى؛ در آن، مردانى هستند كه دوست مىدارند پاكيزه باشند؛ و خداوند پاكيزگان را دوست دارد! (108)آيا كسى كه شالوده آن را بر تقواى الهى و خشنودى او بنا كرده بهتر است،يا كسى كه اساس آن را بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرومىريزد؟ و خداوند گروه ستمگران را هدايت نمىكند! (109)(امّا) اين بنايى را كه آنها ساختند، همواره بصورت يك وسيله شك و ترديد،در دلهايشان باقى مىماند؛ مگر اينكه دلهايشان پاره پاره شود (و بميرند؛ وگرنه، هرگز از دل آنها بيرون نمىرود)؛ و خداوند دانا و حكيم است! (110)
آيات فوق در باره گروهى ديگر از منافقان است كه براى تحقق بخشيدن به نقشههاى شوم خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعدا بنام مسجد” ضرار” معروف شد.اين موضوع را همه مفسران اسلامى و بسيارى از كتب حديث و تاريخ ذكر كردهاند، اگر چه در جزئيات آن تفاوتهايى ديده مىشود.خلاصه جريان بطورى كه از تفاسير و احاديث مختلف استفاده مىشود چنين است: گروهى از منافقان نزد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آمدند و عرض كردند به ما اجازه ده مسجدى در ميان قبيله بنى سالم (نزديك مسجد قبا) بسازيم تا افراد ناتوان و بيمار و پير مردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند، و همچنين در شبهاى بارانى كه گروهى از مردم توانايى آمدن به مسجد شما را ندارند فريضه اسلامى خود را در آن انجام دهند، و اين در موقعى بود كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم عازم جنگ تبوك بود.پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به آنها اجازه داد، ولى آنها اضافه كردند آيا ممكن است شخصا بيائيد و در آن نماز بگزاريد؟ پيامبر ص فرمود من فعلا عازم سفرم، و هنگام بازگشت بخواست خدا به آن مسجد مىآيم و نماز در آن مىگزارم.هنگامى كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم از تبوك بازگشت نزد او آمدند و گفتند اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيايى و در آنجا نماز بگزارى، و از خدا بخواهى ما را بركت دهد، و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر ص وارد دروازه مدينه نشده بود.در اين هنگام پيك وحى خدا نازل شد و آيات فوق را آورد و پرده از اسرار كار آنها برداشت، و به دنبال آن پيامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند، و بقاياى آن را ويران كنند، و جاى آن را محل ريختن زبالههاى شهر سازند! اگر به چهره ظاهرى كار اين گروه نگاه كنيم از چنين دستورى در آغاز دچار حيرت خواهيم شد، مگر ساختن مسجد، آن هم براى حمايت از بيماران و پيران و مواقع اضطرارى كه در حقيقت هم يك خدمت دينى است و هم يك خدمت انسانى كار بدى است كه چنين دستورى در باره آن صادر شده.اما هنگامى كه چهره باطنى مسئله را بررسى كنيم خواهيم ديد اين دستور چقدر حساب شده بوده است.توضيح اينكه: در زمان جاهليت مردى بود بنام” ابو عامر” كه آئين نصرانيت را پذيرفته و در سلك راهبان در آمده بود، و از عباد و زهاد بشمار مىرفت و نفوذ وسيعى در طائفه” خزرج” داشت.هنگامى كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به مدينه هجرت كرد و مسلمانان گرد او را گرفتند و كار اسلام بالا گرفت، و هنگامى كه مسلمانان در جنگ بدر بر مشركان پيروز شدند ابو عامر كه خود روزى از بشارت دهندگان ظهور پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بود اطراف خود را خالى ديد، و به مبارزه با اسلام برخاست، و از مدينه بسوى كفار” مكه” گريخت، و از آنها براى جنگ با پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم استمداد جست و از قبائل عرب دعوت كرد.او كه قسمتى از نقشههاى جنگ” احد” را ضد مسلمين رهبرى مىكرد، دستور داد در ميان دو صف لشكر گودالهايى بكنند كه اتفاقا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در يكى از آنها افتاد و پيشانيش مجروح شد و دندانش شكست.هنگامى كه غزوه احد پايان يافت و با تمام مشكلاتى كه مسلمانان در اين ميدان با آن روبرو شدند آوازه اسلام بلندتر گرديد و در همه جا پيچيد او از مدينه فرار كرد و به سوى” هرقل” پادشاه روم رفت تا از او كمك بگيرد و با لشكرى براى كوبيدن مسلمانان حركت كند. ذكر اين نكته نيز لازم است كه بر اثر اين تحريكات و كارشكنىها پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم لقب” فاسق” به او داده بود.بعضى مىگويند مرگ به او مهلت نداد تا خواسته خود را با هرقل در ميان بگذارد، ولى در بعضى از كتب ديگر مىخوانيم كه او با هرقل تماس گرفت و به وعدههاى او دلگرم شد!به هر حال او پيش از آنكه بميرد نامهاى براى منافقان مدينه نوشت و به آنها نويد داد كه با لشكرى از روم به كمكشان خواهد آمد، مخصوصا توصيه و تاكيد كرد كه مركزى براى او در مدينه بسازند تا كانون فعاليتهاى آينده او باشد.ولى از آنجا كه ساختن چنين مركزى در مدينه بنام دشمنان اسلام عملا امكانپذير نبود منافقان بهتر اين ديدند كه در زير نقاب مسجد، و به عنوان كمك به بيماران و معذوران، اين برنامه را عملى سازند.سر انجام مسجد ساخته شد و حتى مىگويند جوانى آشنا به قرآن را از ميان مسلمانان بنام” مجمع بن حارثه” (يا مجمع بن جاريه) به امامت مسجد برگزيدند.ولى وحى الهى پرده از روى كار آنها برداشت و شايد اينكه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم قبل از رفتن به تبوك دستور نداد شدت عمل در مقابل آنها به خرج دهند براى اين بوده كه هم وضع كار آنها روشنتر شود، و هم در سفر تبوك ناراحتى فكرى ديگرى از اين ناحيه نداشته باشد.هر چه بود پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نه تنها در آن مسجد نماز نگزارد، بلكه همانگونه كه گفتيم مالك بن دخشم، و معنى بن عدى، و عامر بن سكر، يا عاصم بن عدى را ماموريت داد كه مسجد را بسوزانند و ويران كنند. (مکارم شيرازي،1374، ج8 ،134تا136)
الف 2- 3 – 8 ) سوره نور- آيات46و47و48و49و50 : لَقَدْ أَنْزَلْنا آيات مُبَيِّنات وَ اللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقِيم( 46)وَ يَقُولُونَ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (47)وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ (48)وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ(49) أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (50)
ما آيات روشنگرى نازل كرديم؛ و خدا هر كه را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مىكند! (46)آنها مىگويند: “به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مىكنيم!” ولى بعد از اين ادّعا، گروهى از آنان رويگردان مىشوند؛ آنها (در حقيقت) مؤمن نيستند! (47)و هنگامى كه از آنان دعوت شود كه بسوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميانشان داورى كند، ناگهان گروهى از آنان رويگردان مىشوند! (48)ولى اگر حق داشته باشند (و داورى به نفع آنان شود) با سرعت و تسليم بسوى او مىآيند! (49)آيا در دلهاى آنان بيمارى است، يا شكّ و ترديد دارند، يا مىترسند خدا و رسولش بر آنان ستم كنند؟! نه، بلكه آنها خودشان ستمگرند! (50)
مفسران براى بخشى از اين آيات دو شان نزول ذكر كردهاند: نخست اينكه:يكى از منافقان با يك مرد يهودى نزاعى داشت، مرد يهودى، منافق ظاهر مسلمان را به داورى پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم خواند، اما منافق زير بار نرفت، و او را به داورى” كعب بن اشرف يهودى”! دعوت كرد (و حتى طبق بعضى از روايات صريحا گفت ممكن است” محمد[صلي الله عليه وآله وسلم]” در مورد ما عدالت را رعايت نكند!) آيات فوق نازل شد و سخت اين گونه اشخاص را مورد سرزنش و مذمت قرار داد.
ديگر اينكه در ميان امير مؤمنان على عليه السلام و عثمان (يا طبق روايتى ميان آن حضرت و مغيرة بن وائل) بر سر زمينى كه از على عليه السلام خريدارى كرده بود و سنگهايى از آن بيرون آمد و خريدار مىخواست آن را به عنوان معيوب بودن رد كند، اختلافى در گرفت، على ع فرمود: ميان من و تو رسول اللَّه داورى كند، اما” حكم بن ابى العاص” كه از منافقان بود به خريدار گفت: اين كار را مكن، چرا كه اگر نزد پسر عموى او- يعنى پيامبر[صلي الله عليه وآله وسلم]- بروى مسلما به نفع او داورى خواهد كرد! آيه فوق نازل شد و او را سخت نكوهش كرد (مجمع البيان” و تفسير” روح المعانى” و تفسير” تبيان” و تفسير” قرطبى” و تفسير” فخر رازى” و تفسير” صافى” و تفسير” نور الثقلين” ذيل آيه مورد بحث با كمى تفاوت).( مکارم شيرازي،1374، ج14، 513)
اين نخستين بار نيست كه در قرآن مجيد به تعبير” مرض” در مورد نفاق بر خورد مىكنيم، قبل از آن در اوائل سوره بقره، ضمن بيان صفات منافقان، چنين آمده بود: فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً:” در دلهاى آنها يك نوع بيمارى است، و خداوند هم بر بيمارى آنها مىافزايد”! همانگونه كه در جلد اول ذيل آيه مزبور گفتيم، نفاق در حقيقت بيمارى و انحراف است، انسان سالم، يك چهره بيشتر ندارد، روح و جسم او هماهنگ است، اگر مؤمن است تمام وجودش فرياد ايمان مىكشد، و اگر منحرف است ظاهر و باطنش بيانگر انحراف است، اما اينكه ظاهرش دم از ايمان بزند و باطنش بوى كفر دهد، اين يك نوع بيمارى است.از آنجا كه اين گونه افراد بر اثر لجاجت و پافشارى در برنامههايشان مستحق لطف و هدايت خدايى نيستند، خداوند آنان را به حال خود مىگذارد تا اين بيماريشان افزون گردد. براستى خطرناكترين افراد در يك جامعه همين منافقانند، چرا كه تكليف انسان در برابر آنها روشن نيست، نه واقعا دوستند و نه ظاهرا دشمن!، از امكانات مؤمنين استفاده مىكنند و از مجازات كفار ظاهرا مصونند، ولى اعمالشان از اعمال كفار بدتر. چنان كه مىدانيم چون اين ناهماهنگى ظاهر و باطن براى هميشه قابل ادامه نيست سر انجام پردهها كنار مىرود و باطن آلوده آنان ظاهر مىشود، چنان كه در آيات مورد بحث و شان نزول آن ملاحظه كرديم كه پيش آمدن يك صحنه داورى، مشت آنها را باز كرد و خبث درونشان را آشكار ساخت.( مکارم
