
رژيم، ايدئولوژي و هژموني، چهار نوع نظام تخرب را مطرح ميكنند. آن ها ميان نظامهاي رقابتي و غيررقابتي تفكيك قائلند. «نظامهاي رقابتي معمولاً در كشورهايي به وجود آمدهاند كه گستردگي جغرافيايي زيادي دارند يا اينكه داراي اقوام متعددند (جامعهاي متفرق را تشكيل ميدهند مانند هند، نيجريه، مالزي و سريلانكا) (غرایاق زندی 1390، 170).
7-2 نقش ایدئولوژی در کارکرد احزاب:
به دليل جذابيتي كه احزاب در كشورهاي جهان سوم براي برخي منافع طبقاتي دارند، مواضع ايدئولوژيك آن ها مشابه احزاب ديگر كشورهاست. اين احزاب از ايدئولوژيهاي غربي بهره گرفتهاند تا به ايجاد يك چارچوب مشترك ارزشي نائل آيند و بتوانند همگرايي ملي را در جوامع پراكندهي خود تقويت نمايند. ايدئولوژيهاي سوسياليسم23 و كمونيسم24 در كشورهاي جهان سوم به اين منظور به كار رفتهاند. البته اين دو ايدئولوژي به شكل خالص اعمال نشدهاند، بلكه براي اينكه مناسب محيط جديد شوند، در آن ها تغييراتي صورت گرفته است. به عبارت ديگر برداشتهاي ويژهاي از اين ايدئولوژيها مانند سوسياليسم آفريقايي تانزانيا به وجود آمده است. سوسياليسم تانزانيا بر اساس ارزشهاي جماعتي سنتي و برخي انديشههاي اروپايي در مورد مساوات استوار است. همچنين ماركسيسم- لنينيسم در چين نيز خود را با محيط تطبيق داده و داراي ويژگيهاي مخصوص به خود شده است (حاجی یوسفی 1390، 60).
عملكرد اوليه هر حزب شكل دادن به افكار عمومي است. احزاب سياسي به انتخاب و نمايندگي معنايي عميقتر از انتخابات با تأييد يك فرد به وسيله فردي ديگر ميبخشند، زيرا با ارائه يك برنامه و خطمشي موجد فكري جمعي ميشوند كه زير پوشش آن افراد پراكنده به نوعي وحدت سياسي ميرسند، بدينسان فرد از فرديت خود خارج شده و با كنار گذاشتن بسياري از خواستههاي شخصي به جمعيتي ميپيوندد كه حول يك هدف كلي اشتراك نظر پيدا كردهاند. بدون چنين اجتماعي هيچگاه امكان ندارد بتوان افكار و عقايد پراكنده در جامعه را بررسي و به صورت يك مجموعه منسجم به رهبران سياسي منتقل نمود تا آن ها نيز به نوبهي خود بتوانند افكار عامه را در تصميمات خود ملحوظ بدارند. به عبارت ديگر بدون شكل دادن به افكار عمومي كه كار عمده احزاب و گروههاي سياسي است نميتوان رابطه معقولي بين حاكمان و حكومت شوندگان برقرار نمود، در حالي كه اصل نمايندگي در «اپشتين» به آن «عملكرد پروگراماسيون25» ميگويد خود متضمن عيبي است كه دموكراسي را در عمل با معضلي لاينحل روبرو ميسازد زيرا هيچگاه فرد نميتواند حزبي را پيدا كند كه برنامه آن تجسم تمامي آرمآن هاي او باشد. ممكن است شخصي با سياست خارجي يك حزب موافق ولي با برنامههاي داخلي آن مخالف باشد. به علاوه هيچ تضميني وجود ندارد كه حزب پس از پيروزي به برنامههاي اعلام شده عمل كند، برعكس به قول «ماكس وبر26» هرچه شعارهاي حزب دور و درازتر باشد، فاصله آن با واقعبيني و اختلاف حرف و عمل بيشتر است (نقیب زاده 1387، 9).
در جاهايي كه سرمايهداري سابقهاي طولاني داشته است (مانند كشورهاي آمريكاي لاتين)، احزاب در ديدگاههاي ايدئولوژيكي خود آشكارا منعكس كنندهي منافع طبقاتي ميباشند. احزاب محافظهكار در آرژانتين، كلمبيا و اكوادور از حمايت ائتلافي از زمينداران با كليساي كاتوليك برخوردارند. احزاب ليبرال را ائتلافي از بخشهاي گوناگون تجار شهري حمايت ميكنند. اين احزاب براي جلب حمايت كارگران و كشاورزان به رقابت با احزاب سوسياليستي و كمونيستي (البته در كشورهايي حه اين احزاب وجود دارند) ميپردازند. اغلب ايدئولوژيهاي اروپايي طي دورهاي در كشورهاي آمريكاي لاتين حضور داشتهاند. البته در كشورهاي جهان سوم تحولات ايدئولوژيك و سازمآن هاي سياسي مبتني بر آن ها داراي ويژگيهاي خاص و مجزا بودهاند. نخست، ايدئولوژيهاي احزاب سياسي در جهان سوم اغلب ريشه در مذهب دارند نه در ايدئولوژيهاي مادهگرايانهي غرب كه انتظار ميرفت در اكثر جوامع استعماري ريشه بدوانند. احزابي چون احزاب جماعتي هندو در هندوستان، حزب مسلم در اندونزي و حزب اسلامي در ليبي را ميتوان به عنوان نمونه نام برد. در حال حاضر گسترش ايدئولوژيهاي سياسي اسلامي در بسياري از مناطق جهان سوم از اهميت فوقالعادهاي برخوردار است (حاجی یوسفی 1390، 60).
دوم، برخي از احزاب در كشورهاي جهان سوم مانند احزاب مالاياييها، چينيها و هنديها در كشور مالزي صرفاً بدين علت به وجود آمدهاند كه از روش زندگي برخي جوامع قومي- نژادي دفاع به عمل آورند. ايدئولوژيهاي اين احزاب به جاي منافع طبقاتي، منعكس كنندهي فرهنگ اين جوامع مجزا هستند. در هندوستان كاستها پايههاي تشكيل حزب را به وجود ميآورند مانند حزب دالي تاس كه نماينده نجسها ميباشد. اين حزب در انتخابات ايالتي سال 1993 موفق شد در دولت ائتلاف ايالت اوتارپرادش حضور يابد. هدف اين حزب گسترش عدالت اجتماعي براي اكثريت مردم مستضعف و محروم هندوستان است. از آنجا كه 410 درصد مردم هندوستان به كاستهاي پايين تعلق دارند، اين موفقيت ميتواند يك تحول سياسي بسيار بااهميت تلقي شود. اما برعكس در برخي كشورها به خصوص در آفريقا، تمايل احزاب سياسي در منعكس كردن منافع قومي و محلي به جاي منافع عام و ملي باعث تضعيف آن ها شده است و حكومتهايي هم كه از طريق رقابت چنين احزابي ايجاد شدهاند بسيار ضعيف و ناپايدار بودهاند (حاجی یوسفی 1390، 60).
سوم، اغلب احزاب سياسي در جهان سوم خصلتي عوامگرايانه دارند. البته عوامگرايي يك نوع شيوهي رهبري است نه يك ايدئولوژي. عوامگرايي با بياهميت جلوه دادن طبقه يا هر نوع ايدئولوژي طبقاتي درصدد است مردم را صرفنظر از اينكه از چه طبقهاي هستند، بسيج نمايد. به عبارت ديگر، عوامگرايي ميخواهد همه منافع را تحت عنوان مفهوم واحد منفعت ملي بسيج نمايد. به همين علت عوامگرايي اين انديشه را كه گروههاي اجتماعي داراي منافع مصالحهناپذيري هستند رد ميكند. رهبران سياسي چون سكوتوره (گينه) ادعا كردهاند كه هرچند در جوامع آن ها تقسيمبنديهاي شغلي، سني و گروههاي مخلتف وجود دارد، اما همه داراي يك منفعت مشترك هستند كه توسط حزب واحد و رهبري آن نمايندگي ميشود. بر اساس اين بينش، جامعه داراي دستهبنديهايي است (مانند بيسواد و روشنفكر، پير و جوان، توليد كننده و مصرف كننده، مرد و زن، روستايي و شهري، ديوانسالار و اربابرجوع) كه منافع مشتركشان بر منافع جزيي و بعضاً متضادشان تفوق داد. بنابراين، عوامگرايي برداشتي از جامعه است كه بر يكسان بودن آن تأكيد دارد و يكپارچگي جامعه را بر متفاوت و متنوع بودن آن ترجيح ميدهد. احزاب عوامگرا و رهبرانشان براي اينكه مقبوليت عمومي بيابند، منافع خاص را به شكلي تعريف مينمايند كه آن ها را مصالحهپذير و قابل جمع مينمايد. اموري كه مربوط به منافع خاص است يا منافعي كه تفرقهانگيز باشد تا حد ممكن ناديده انگاشته ميشوند. رهبران عمدتاً تلاش دارند تا خودآگاهي نسبت به تفاوت منافع در جامعه پا نگيرد. براي نيل به اين هدف، شيوههايي از قبيل جلب حمايت بر اساس پاداش نه اصول ايدئولوژيكي و اعلام اهداف متناقض و نامنسجمي براي سياستها مورد استفاده واقع ميشود. عوامگرايي به علت اينكه درصدد جلوگيري از تنوع و وجود بينشهاي جايگزين است، محافظهكار ميباشد (حاجی یوسفی 1390، 61-60).
8-2 نظریه های احزاب:
1-8-2 نظريه نهادگرا27
از اين رويكرد يا نظريه احزاب سياسي در جريان توسعه، حق رأي و تشكيل نهادهاي دموكراتيك در غرب شكل گرفتهاند و تولد خود را مرهون همگاني شدن حق رأي و شكلگيري مجالس مقننه در غرب هستند. از اين منظر، نهادها و سازمآن هاي حزبي اهميت بسياري دارند. شاخصترين متفكر اين نظريه موريس دوورژه است. از ديدگاه وي احزاب سياسي در اروپاي قرن نوزدهم هماهنگ با شكلگيري نهادهاي دموكراتيك و به ويژه مجالس مقننه به وجود آمدند. احزاب پارلماني به طور خاص ريشه در همگاني شدن حق رأي دارند كه در پي آن مجالس مقننه در جوامع شكل ميگيرد. دومين عامل تشكيل احزاب سياسي از نظر دوورژه، تشكيل كميتههاي انتخاباتي بود. تشكيل اين كميتههاي انتخاباتي به آن خاطر بوده است كه كليه امور مربوط به تبليغات نامزدهاي انتخاباتي را بر عهده گيرند. در ابتدا، اين كميتهها تنها موظف بودند در ايام محدود انتخابات تشكيل شده و فعاليتهايي را براي پيروزي نماينده خود انجام دهند، اما به مرور زمان، با توجه به ضرورت برنامهريزي طولاني، صرف وقت، هزينه فراوان و اتخاذ استراتژيهاي مناسب براي پيروزي در انتخابات نمايندگان دانستند كه گروههاي موقت تبليغاتي چندان كارايي ندارد. لذا، فعاليت اين گروهها را گسترش داده و وظايف مختلف ديگري را براي دائمي شدن فعاليتشان بدآن ها محول كردند. به عنوان مثال، اين كميتهها وظيفه داشتند ارتباط ميان نمايندگان و حوزههاي انتخابيهي خود را سازمان دهند و به عبارتي، به عنوان رابطين ميان مردم و نمايندگان عمل كنند (بهشتی نژاد 1392، 53). در حقيقت، يكي از عوامل تشكيل كميتهها به وجود آمدن نوعي روحيهي برابريطلبي ميان شهروندان اروپايي بود. اقشاري كه به تازگي پا به عرصه سياسي گذاشته بودند و ميكوشيدند با ايجاد اين كميتهها با طبقه اشراف مقابله نمايند و اشراف هم براي حفظ موقعيت خود چارهاي جز تشكيل اين كميتهها نداشتند. پس از شكل گرفتن احزاب پارلماني، هنوز گروههاي فشار، سنديكاهاي كارگري و گروههاي فكري در جامعه حضور داشتند كه پس از همگاني شدن حق رأي به احزاب سياسي تغيير شكل دادند و احزاب غيرپارلماني نام گرفتند. برخلاف احزاب پارلماني، احزاب غيرپارلماني در خارج از پارلمان شكل گرفته بودند و در فضاي خارج از مجالس قانونگذاري فعاليت ميكردند و بسياري از آن ها به كار فكري و سياسي ميپرداختند. اينگونه احزاب بيشتر از آن كه افراد عضوشان شوند، اتحاديهها بودند كه عضو آن ها ميشدند. چنان كه اتحاديههاي كارگري در انگلستان به حزب كارگر پيوسته و حزبي قدرتمند را در انگلستان تشكيل دادند (بهشتی نژاد 1392، 54-53).
ميخلز معتقد است كه تشكيلات حزبي فرجامي جز حاكميت گروهي از سياستپيشگان حرفهاي ندارد زيرا احزاب براي ايفاي نقش خود ناچار از تقويت سازمان خويشند و لازمهي اين امر آن است كه جمعي تمامي اوقات خود را وقف امور حزب نمايند. در نتيجه به تدريج گروه كوچكي از فنسالاران سياسي و حرفهاي خود را در رأس هرم قدرت و سلسلهمراتب حزبي جاي ميدهند و به زودي درمييابند كه براي حفظ منافع شخصي و حتي حزبي خويش ميبايست راه را براي ورود ديگران به جمع كوچك خويش ببندند. حلقه كوچك و بسته رهبري در عمل ساليان متمادي زمام امور حزب را به دست ميگيرد و نوعي استبداد فنسالارانه بر تشكيلات حزبي سايه ميافكند. نظريات ميخلز با شرايط اجتماعي عصر او كاملاً تطبيق دارد چرا كه در آن آلمان حزب سوسيال دموكرات و ديگر احزاب در عمل به حاكميت گروهي منجر شده و هر يك به نوع خاصي از استبداد گراييده بودند، كه ميخلز آن را «اليگارشي فنسالاران28» ميناميد (ایوبی 1390، 67). با وجود اين، ميخلز نه تنها با سازمان حزبي مخالف نيست، بلكه آن را وسيلهاي براي دفاع ضعيفان در مقابل قدرتمندان ميداند و بر اين عقيده است كه كارگران و اقشار ناتوان، سلاح ديگري جز تشكل براي دفاع از موجوديت و حقوق خود دارند.
2-8-2 نظریه آلموند:
تا پيش از دهه 70 ميلادي، الگوي مورد بررسي فرهنگ سياسي بر مبناي مطالعات محققاني چون گابريل آلموند، سيدني وربا29 و ليپست30 استوار بود. دو انديشمند آمريكايي يعني آلموند و وربا در كتاب معروف خود «فرهنگ مدني، 1963» استدلال كردند دموكراسي يا ثبات عموماً نيازمند شهرونداني است كه هم داراي فرهنگ تابعيت و هم داراي فرهنگ مشاركت باشند زيرا اولي پايهي احساس اطلاعات و وفاداري نسبت به حكومت است؛ در حالي كه دومي مبناي اعتقاد مردم به مشاركت و رقابت در زندگي سياسي را تشكيل ميدهد. اين دو، انواع فرهنگ سياسي را بر اساس دو محور مشخص ميسازند: يكي بر اساس نوع جهتگيريهاي فردي نسبت به نظام سياسي كه عبارتند از: نگرش ادراكي،
