
نيايد و دوم اين كه به عمق آثار منفي اين عوامل در كاهش گستره تواناييهاي اين كشور براي آسيب رساندن به دشمنانش توجهي نشود. اين عدم پردازش بدين روي به وجود آمد كه ساختار سنتي و اقتدارگراي حاكم در چارچوب معيارها و شاخصهاي دوران جنگ سرد، اقدامات خود را سازماندهي كرد. چنين ساختاري كه از ظرفيتهاي بسيار بالا و سازوكارهاي به شدت كارآمدي براي فعاليت در قالبهاي منطق با عصر تعارض و دشمني كشورهاي بزرگ برخوردار است، به هيچ وجه توان عملكرد در دوران «تفوق خوشخيم» را نداشت. سيستم سياسي حاكم بر عراق به اين مهم دست نزد كه خود را با شرايط و ضرورتهاي نوين تطبيق دهد. ناتواني در اين راستا كه از ويژگيهاي سيستمهاي غيردموكراتيك است، در نهايت سرنوشتي را رقم زد كه تاريخ آن ها را بارها عرضه كرده است. ويژگي متمايز سيستم غيردموكراتيك اين است كه به شدت متناقضنما (پارادوكسيكال) و به همين دليل به فراوني آسيبپذير و شكننده است، هرچند كه قدرتمند ظاهر ميشود. ساختار قدرت حاكم بر عراق به عنوان يك سيستم غيردموكراتيك از اين امتياز برخوردار بود كه بدون توجه به چالشهاي احتمالي به وسيله گروهها و كليتهاي متعارض در جامعه، با توجه به منافع نخبگان حاكم، سياستها را پياده كند (دهشیار 1386، 39-38).
پس از فروپاشي دولت عراق، حصر سياسي و اجتماعي شيعيان اين كشور پايان يافت و امروزه آينده عراق با مسئله شيعه گره خورده است. آن ها كه اكثريت جمعيت عراق را تشكيل ميدهند، توانستهاند در دولت بعد ازصدام جايگاه خوبي را به دست آورده و نقش های کلیدی قدرت را به دست بگیرند. از زماني كه آمريكا، صدام حسين را از قدرت بركنار كرد، آيتا… سيستاني دائماً آمريكا را براي پذيرش فرآيند انتخابات زير فشار گذاشت چون انتخابات می توانست تسلط شيعيان را بر عراق براي نخستين بار پس از تصرف بغداد در سال 1533 به دست امپراتوري عثماني سني، تضمين کند. با وجود آن كه شيعيان عراق با يك صدا صحبت نميكنند، سياست، فرهنگ و ارزشهاي مذهبي تشيع بيش از ويژگيهاي جمعيت سني و كرد عراق، آينده عراق را شكل خواهد داد (محمدپور 1385، 263).
بزرگترين چالشي كه دولت عراق با آن روبروست، ناامني گسترده است. فلسفهي وجودي تشكيل هر دولت در درجهي نخست برقراري نظم و امنيت است، زيرا امنيت، بسترساز و هموار كنندهي هر دگرگوني مثبت در حوزههاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و… است. مايههاي ناامنيها در عراق گوناگون است و مهمترين ديدگاهها در اين زمينه را ميتوان چنين برشمرد:
1. برخي بر آنند كه امریکا با اشغال عراق زمينهساز ناامني و گسترش آن در عراق شد. در مقابل، برخی باور دارند كه با بيرون رفتن آمريكاييها از عراق، جنگ و ناامني در آن كشور دامنهدارتر شده است.
2. گروهي ديگر، بافت ناهمگون قومي و وجود فرقههاي گوناگون مذهبي و نيز اختلافات مذهبي را سرچشمهي برخوردها ، خشونت و ناامنی می دانند.
3. گروهی هم دخالت و رقابت كشورهاي منطقه و به ويژه همسايگان عراق را از دلايل درگيريهاي خونين در آن سرزمين ميشمرند (نادری 1387، 51-50).
افزون بر نبود امنيت، دولت عراق با خطرها و دشواريهاي ديگري هم روبه رو است كه در ميان آن ها ميتوان از خطر پارهپاره شدن كشور، بازسازي نشدن خرابيهاي جنگ، ترور نخبگان سياسي و دانشمندان عراقي در سايهي نبود امنيت، فشارهاي روحي و رواني سنگين بر عراقيها بر اثر بمبگذاريها و ترورها، پايين بودن استانداردهاي بهداشتي و آموزشي و صدها دشواري ديگر كه امروزه دولت عراق با آن دست به گريبان است، ياد كرد. همچنين گفتني است كه ائتلاف گروههاي سني، شيعي و كرد همواره شكننده و ناپايدار است و عناصر بيثباتي و واگرايي بسياري وجود دارد كه ميتواند در آينده پويا شود (نادری 1387، 51).
در مورد بحران عراق كه منجر به سقوط رژيم صدا حسين شد، وضع چنين است؛ براي مثال، اشغال عراق به دست ايالات متحده بدون تأييد ملل متحد ميتواند به يك سلسله فكرهاي مبتني بر توطئه شكل دهد. بر اساس چنين طرز فكري پيدا شدن سلاح كشتار جمعي چنين توجيه ميشود كه سازمان سيا آن ها را در آن جا گذاشته است. حضور شركتهاي آمريكايي براي بازسازي عراق قراردادهاي كاري آن ها را به دليلي به توطئه و تهاجم بدل ميكند. جداي از اين حالات مفروض، عملاً پيش از وقوع حادثه نيز تحليلهايي مبتني بر فكر توطئه ارائه شد. بر همين اساس دو نظر عامهپسند ارائه گرديد؛ يكي بر نقش يهوديان تأكيد ميورزد و ديگري بر عامل نفت و نقش شركتهاي نفتي. قاعدتاً اين دو تحليل با يكديگر ناسازگارند، زيرا اگر قرار باشد هر دو نظر درست باشد حكومت ايالات متحده بايد در آن واحد بر اساس دو طرح توطئه عمل كند كه هر كدام در پي دست يافتن به منافع موردنظر خود هستند. اين امر بر پيچيدگي عمل كردن بر اساس فكر توطئه ميافزايد و در نتيجه فرآيند تحول رويدادها را مبهمتر و نامطمئنتر ميگرداند. چنين وضعي بر ترديد با دقت مفروض در فكر توطئه مغايرت دارد (مستقیمی 1382، 14-13).
شايد اين فكر نزد كساني مطرح بود كه توطئه براي در اختيار گرفتن نفت عراق به منظور تأمين منافع اسرائيل است، اما اين تصور با استدلالهاي مختلفي رد شد. يك استدلال آن بود كه اصولاً چنين شهرتي وجود ندارد كه شركتهاي نفتي در پي منافع اسرائيلاند، بلكه سوابق حكايت از آن دارد كه اين شركتها براي حفظ منافع خود بيشتر به دنبال وضعيت تثبيت شدهاي در قبال دولتهاي صادر كننده نفت، حتي دولتهاي داراي حكومتهاي مستبد، باشند. استدلال ديگر را استفن پلتير46، تحليل گر پيشين سيا، مطرح كرد. او در نيويورك تايمز آشكار ساخت كه جنگ در واقع براي به دست آوردن آب عراق و فرستادن آن براي اسرائيليهاي تشنه است. بنابراين، به نظر ميرسد جنگ را شركتهاي نفتي، مانند اكسون موبيل47، به راه نينداختهاند. به هر حال همين چندگانه بودن تحليلهاي مبتني بر فكر توطئه خود نشان از آن دارد كه اين نظرها نميتواند پايه چندان محكمي داشته باشد. به علاوه هيچيك از دو روايت مربوط به نقش يهوديان و سهم عامل نفت نيز به تنهايي از آن چنان استحكامي برخوردار نيستند كه بتوانند مبناي يك تحليل علمي قرار گيرند (مستقیمی 1382، 14).
با اشغال عراق، از دیدگاه آمریکا ساختار حكومت و آينده عراق در چارچوب مشخصههاي زير تعريف می شود: 1. حكومت فدرال متناسب و همسو با ارزشها و فرهنگ (اگر اسلامي باشد) موردنظر آمريكا و همسويي روابط منطقهاي و بينالمللي، امنيتي- نظامي، اقتصادي و اجتماعي اين حكومت با ايالات متحده؛ 2. حكومت داراي پتانسيل قوي و تأثيرگذار بر ساختارهاي جديد سياسي- امنيتي- اقتصادي دول منطقه (دومينو)؛ 3. حكومت هدايت كننده اسلام به سمت غيرسياسي شدن و كاهش نقش آن در جامعه.
به زعم كاخ سفيد، رژيم جديد عراق با اين خصوصيات اولاً، ارزشهاي ليبرال دموكراسي و سرمايهداري آمريكا را در منطقه تأمين و تقويت خواهد كرد؛ ثانياً، در صورت بروز و تداوم خصومت با اين ارزشها از سوي برخي از كشورهاي منطقه، امكان حضور نظامي و سياسي- امنيتي ايالات متحده در نزديكي اين كشورها را تسهيل و تثبيت خواهد نمود؛ ثالثاً، اين وضعيت و اين روند، نظام امنيتي جديدي را در خليجفارس و خاورميانه به وجود ميآورد (آیتی 1383، 300-299).
از سوی دیگر، تحولات جديد سياسي در عراق نقطه عطفي در شكلگيري تهديدات جديد با ماهيت متفاوت امنيتي- سياسي است. در اين راستا شكل تهديدات از قدرت سخت به قدرت نرم در حال تغيير است. محور اصلي شكلگيري تهديدات جديد نيز تغييرات به وجود آمده در ساخت قدرت و سياست عراق و خروج اين كشور از نظاميگري و افراطيگري به شكل سنتي و تأثيرات آن بر منطقه است. تهديدات جديد عمدتاً بر محورهايي همچون، تجديد حيات سياسي و بيداري ملتها (به خصوص ملت شيعه)، افزايش تقاضاها براي خودمختاري بيشتر در ميان هويتهاي فرهنگي و سياسي مختلف، تضعيف اقتدار و مشروعيت حكومتها، افزايش نقش تودهها در ساخت قدرت و سياست و غيره از يك سو و تهديداتي همچون گسترش تروريسم، آلودگي محيط زيست، قاچاق مواد مخدر، امنيت تجارت و صدور انرژي و غيره از سوي ديگر، استوار ميباشد. به عبارتي ديگر جنس و ماهيت تهديدات جديد به گونهاي است كه نيازمند همكاري جمعي و متقابل ميان تمامي بازيگران منطقهاي و فرامنطقهاي داراي منافع در منطقه ميباشند. به عنوان مثال مبارزه با تروريسم القاعده نيازمند همكاري همه كشورها در مسدود كردن راههاي ارتباطاتي و فعاليتهاي نظاممند اين سازمان ميباشد كه به نوبهي خود نيازمند همكاري متقابل تمامي حكومتهاي منطقه است.
نظام امنيتي- سنتي در منطقه عمدتاً بر محور تهديدات سنتي و شرايط خاص دهههاي 1970، 1980 و 1990 طراحي شده است. اين نظام با تكيه بر نظريههايي همچون «توازن قوا»، «مهار دوجانبه»، «تهديد خيالي جمهوري اسلامي ايران» و عمدتاً بر محور «نظام امنيت وارداتي» و مبتني بر خواست و منافع بازيگران فرامنطقهاي يا به عبارت ديگر «منافع طرف سوم» استوار است. در شرايط حاضر، چنين نظامي كه زمينههاي تنش و بياعتمادي در ميان دولتها را افزايش ميدهد و مبتني بر سوءبرداشتها از نقش، جايگاه و اهداف كشورهاي منطقه نسبت به يكديگر ميباشد، با شرايط منطقه هماهنگ نيست و كارآيي لازم را ندارد؛ همانگونه كه در طول چند سال گذشته با بروز بحرآن هاي مختلف از جمله جنگهاي اول و دوم خليجفارس آشكار شد. به همين دليل شرايط و واقعيتهاي منطقه، شكلگيري نوع جديدي از تركيبات امنيتي را اجتنابناپذير ميكند. اين ترتيبات جديد امنيتي بايد در درجه اول مبتني بر تعريف جديد از ماهيت تهديدات، شناخت صحيح از اهداف بازيگران و شناسايي و كار كردن بر مشتركات و نگرانيهاي مشترك و نه صرفاً تضادها استوار است. بديهي است در نظر گرفتن مفاهيم فوق، بيش از هر چيز نيازمند تغيير در نوع نگاه و برداشت نسبت به تهديدات جديد و امتناع بازيگران در پذيرش آن و يا به عبارت ديگر حركت به سوي تعريف جديدي از مسائل امنيتي منطقه ميباشد (برزگر 1386، 71-70).
3-3 چالش های بحران عراق
چالشهايي كه ناشي از بحران بينالمللي عراق ميباشند در يك دستهبندي عام، به دو دسته چالش قابل تقسيماند. چالش دسته اول، چالشي عام براي همه بازيگران بينالمللي ميباشد. بدين صورت كه بحران عراق بحراني خاورميآن هاي و منحصر به محدوده جغرافيايي خاصي نميباشد. اين بحران، به طور عمده به خاطر رفتار آمريكا از يك سو و وزن آمريكا در سيستم بينالمللي از سوي ديگر، همه كنش گران روابط بينالمللي را با چالشهاي گوناگون اما كم و بيش شبيه روبرو ساخت. چالشهاي موردنظر با محوريت رفتار ايالات متحده آمريكا، سه شاخصه اصلي داشتند كه به «نيتها»، «روش عمل» و «پيامدهاي» رفتار آمريكايي برميگردد (سجادپور 1383، 801).
در خصوص شاخصه نيتها بايد گفت تا اين لحظه، به رغم عرضه دهها انگيزه، ابهامي استراتژيك در زمينه نيت نهايي آمريكا وجود دارد. توضيحات و دلايل مختلفي براي حمله آمريكا به عراق ارائه شده است. برخي آن را در ماهيت اهداف سلطهجويانه و هژمونيك آمريكا براي شكل دادن به نظام نوين بينالمللي جستجو ميكنند. گروه ديگري بر آنند ارزيابي آمريكا از مفهوم تهديد و دگرگون شدن مؤلفههاي تهديد از جمله اهميت يافتن اشاعه سلاحهاي كشتار جمعي در دست زدن به اشغال عراق مؤثر بوده است. تسلط نهايي بر منابع نفت از انگيزههاي ديگري است كه مطرح ميشود. گروهي از محاسبات عادي و منطقي منافع ملي فراتر رفته و رفتار آمريكا در قضيه عراق را منتج از يك حركت عصبي و واكنشي به شرايط بعد از يازده سپتامبر توصيف كردهاند. تعدادي ديگر گرايشهاي گروهي و ايدئولوژيك نومحافظهكاران در خلق خاورميانه جديد و پردازش نويني از دموكراسي در اين منطقه را نيت اصلي آمريكا ميدانند و دلايل روانشناختي مربوط به شخص رئيسجمهور آمريكا، پيشينه و مجموعه منش او نيز در اين زمينه مطرح شده است. علاوه بر اينها، نقش گروههاي طرفدار اسرائيل در آمريكا به خصوص جناح جانبدار حزب ليكود48 اسرائيل نيز عنوان شده است (سجادپور 1383، 802-801).
براي هر كدام از
