
اجرایی به تبیین نكات تازهتری پرداختند. پیشتر گفتیم “پرفورمنس آرت” را نقطه اتصال هنر تجسمی وهنر نمایش نیز میدانند. در این نوع از هنر، مخاطب در جریان روند خلاقیت قرار می گیرد. از وپژگیهای “پرفورمنس آرت” این خط اتصال و اتفاقات در لحظه است. تئاتر به شكل و شیوه ی كلاسیك خود حامل روایی یك داستان است، پیگیری این داستان یكی از مهمترین تلاشهای صحنه و سالن است؛ در صورتی كه پرفورمنس آرت، با قصه گویی سازش چندانی ندارد. برعكس اجتناب از قصهگویی، گرایش به بازنمایی تصویر و یا مفهوم مجرد اما ساده باورپذیری بالا را دراین شیوه بیانی شدت میبخشد كه خود این باعث نوعی كثرت داستانی میشود. این اصل كلی را به خاطر داشته باشیم كه تصویر سریعترین و بی واسطهترین نوع انتقال معناست و هر تصویر چون توانایی استقلال پذیری به ذات دارد و بی نیاز به قبل و بعد خود(همچون یك عكس) مفهوم پذیر است از كلمات، گنجایش داستانی بیشتری دارد. همچنین تفسیر و تعبیر یك داستان دارای محدودیتهای زیادی است چرا كه از قواعد دست و پا گیر صرف و نحوی تبعیت میكند؛ اما ملموس بودن و بی واسطگی تصویر این مشكلات را نداشته و به محض دیده شدن در ذهن توسط یك قیاس بی واسطه بدل به مفهوم میشود؛ حال این مفهوم خواسته هنرمند باشد یا نه.
هنر پسا مدرن هیچ محدوده ای برای خودش قائل نیست، تا بتواند با ضرایب اندیشه ناشی از كثرت رسانهها كه ازآنها پدید آمده رویارویی كند و در هر لحظه به بیان اندیشه پردازد. نكته اصلی در این است كه این اندیشه صرفاً یك محتوا نیست، بلكه این امكان وجود دارد كه بیان مورد بحث گونهای فرمالیسم100 باشد كه در شكل چندان به اشتراك نظری نسبت به امرِی قطعی بدل نشود. اما این فرمالیست را نه با تمام ملزومات سبكی بلكه تنها به معنای شكل گرایانهاش باید مد نظر قرار داد. شكلی كه توانایی وجذابیت را یك جا و با هم برای تماشاگر امروزی داشته باشد. ایجاد اندیشه و چالشهای ذهنی در مرحله بعد قرار دارد. مهمترین اصل این است كه به شعبدهای میماند كه فارق و فاقد هر حقهای است . پرفورمنس آرت چنین شمایلی ایجاد میكند.
با قبول آنچه گفته شد، میتوان فهمید آنچه در یك پرفورمنس آرت اتفاق می افتد، چیزی است كه در اتاق تاریك ذهن مخاطب وباقبول چیزی كه میبیند وخود نیز در روند اجرا جزیی از آن می شود. پس ابتدا باید او را در یك مكان و زمان بدون قرارداد غافلگیر كرد وسپس از طریق شگفت زدگی او در برابر یك واقعیت دگرگون شده و نه تحریف شده به بالا بردن حس اعتماد او پرداخت.
هرگاه گرایش به پرفورمنس آرت در بستر فرمالیسم یادشده با این زیبایی شناسی قابل درك شود كاركرد نشانهای، فرمهای این اثر پرفورمنس، ساز و كار معنایی خود را در فضایی خلق میكنند كه در نهایت آنچه اتفاق میافتد این است كه هنرمند دقیقاً نمی داند چه معنا و مفهومی به مخاطب منتقل میكند، بلكه این ذهن مخاطب است كه با دیدن محل ثابت چیدمان ها و تحرك پرفورمرها اعم از حركتهای پیش بینی شده و پیش بینی نشده و همچنین چیزی كه به عنوان صوت توسط اعضای گروه ایجادمی شود، در مجموع معنا و مفهوم خود را خلق می كند كه البته پرفورمرها نیز الزاماً از آن اطلاعی ندارند. این خاستگاه هنر پست مدرن است. شاید التقاط مفهومی مظاهر هنر مدرن كه به شدت در تقابل هنرهای پیشین بود با ارباب انواع كلاسیك چنین وضعیتی را پیش آوردهاند.
اثری كه در قالب پرفورمنس آرت ارائه می شود، همانند نقاشی های آبستره از گویش معنای عام شمول و مشخص طفره میرود و به سمت ایجاد نوعی دستگاه نشانه شناسی فردی كه به بیان ذهنی و نه عینی میانجامد، متمایل میشود. این امر در حالی است كه شكل گیری و گسترش هنرهای مفهومی (كانسپچوال آرت) در دهه های۶۰ و ۷۰میلادی در ضدیت با نقاشی آبستره و در جهت انتقال مفهوم خاص به مخاطب بوده است. حاصل چنین تضادی می تواند نفی فرمولهای موجود باشد.
در هنر هنرمند به هیچ وجه فرمول بندی قطعی و خاصی نداریم. فرمولها ساخته و پرداخته دست منتقدان هستند. بر عكس می توان با ایجاد تضاد وپارادوكس با منطقی خاص در شكلی از بیان، چیز جدیدی به وجود آورد. پرفورمنس آرت هدفش انتقال اندیشه واحدی به مخاطب نیست، بر عكس ذهن مخاطب بسیار وسیع و آزاد است. در بسیاری از مواقع مخاطبان تحلیلی از اثر ارائه می كنند كه خالق اثر هیچ گاه به آن فكر نكرده است. همین نكته ، پرفورمر راتحریك می كند تا اثرش حائز شرایطی شود كه مخاطب با قرار گرفتن در فضای آن ، تحلیل خود را ارائه كند.
اما سوال این جاست كه نشانه در نهایت در خدمت انتقال مفهوم قرار دارد، همین امر نیز موجب عینی شدن آن میشود، حال در این شرایط پرفورمر چگونه بازیهای تئاتری خود را به سمت عدم تعین سوق میدهد؟
باید دانست هر نشانه را نمیتوان همواره وابسته به یك مفهوم خاص فرض كرد. بلكه برعكس، هنرمند این توانایی را دارد كه ازنشانه آشنایی زدایی كند، بنابراین نشانهها در ابراز شخصیت، وضعیت و موقعیت نمایش، كاركردی متفاوت از خود نشان میدهند. اگر در این حالت با نگاه متعارف به نشانه بنگریم، آن را بیانگر مفاهیم قبلی خودش خواهیم یافت، اما اگر در همین حالت، نشانهها كلیدی ارائه كنند كه به آن واسطه بتوانند به شكل جدیدی با اثر برخورد كنند، می توان به معنای جدیدی از همان نشانههای قدیمی دست یافت. كار هنرمند این است كه به جای كلید متعارف كه از مخاطب گرفته، كلیدهای جدیدی ارائه كند. در دنیای نمایش هم، برخی مواقع به جای انتقال مفهوم به القای حس میپردازیم و هنرمندان پرفورمنس آرت درصددند كه به همین شكل به جای مفهوم با القای حس به مخاطب خود بپردازند.
به هر صورت ارتباط دوگانه مخاطب اثر و اثر هنرمند كه در یك پرفورمنس آرت وجود دارد، باعث شكل گیری نوعی از دریافت در نزد هنرمند میشود. با این وجود، یك عامل دیگر به نام «زیبایی» در ارائه یك اثر هنری مطرح است. به رغم تئوری های متفاوتی كه در رابطه با ماهیت «زیبایی» بیان شده است، رسیدن به این عامل در پرفورمنس آرت به شیوهای متمایز درنظر گرفته میشود.
از آنجا كه اساس شكل گیری هنر پست مدرن بر بازی است ،به راحتی حتی هنر كلاسیك را در كولاژ خود راه میدهد و به چیدمان هر یك از هنرها در كنار هم میپردازد و در همین جاست كه مشتِ ریاكارِ عدهای از شكست خوردگان نمایشهای كسالت بار كه حضور پرفورمنس آرت را باعث انحطاط این هنر میدانند باز میشود. چرا كه یكی از دلایل پیدایش این هنر را در احیای مراسم و سنتها و مناسكی میدانند كه توسط اسلاف و اخلاف هنر مدرن به نابودی كشیده شد. حال بیان این كه با آمدن چنین هنری جوهره درام تازه شكل گرفته مملكتمان میخشكد بسیار عجیب مینماید. یكی از پیامدهای هنر مدرن كه تحت عنوان مشاركت مخاطب است و به تدریج از او یك ابزار برای هنر مدگرای مدرن ساخته را دوباره سامان میدهد واز او حركت و انتخاب و سپس مشاركت می طلبد.
به نظر میرسد این اتفاق به نوعی در معماری هم رخ میدهد یعنی دراثر معماری هم مخاطب از جای ثابتی برخوردار نیست و به شكلی سیال با اثر ارتباط برقرار میكند ولی در آنجا هنرمند با در اختیارگرفتن نشانهها اثر را بامیل و خواسته خود زیبا میسازد. اما از جنبه هایی اثر «پرفورمنس آرت» همانند معماری نیست. شما به هنگام دیدن یك اثر معماری با دیدن قسمت پیشین اثر، پشت اثر را هم بازسازی میكنید، اتفاقی كه در پرفورمنس آرت میافتد سیال بودن مخاطب است. مخاطب در شگفت زدگی باید به این باور واقعی برسد كه خود نیز از موثرین است، همچون هر یك از پرفورمرها. هجوم مخاطب به اثر خودش، ارتباط های دیگری را شكل و سامان میدهد كه باعث میشود تا هنرمند سعی نكند ساختاری بسته ارائه كند. تفكر پیرامون كلیت ارائه شده صحیح است ولی این كه بخواهیم ساختار محكمی در اثر ایجاد كنیم چیزی دیگر است .
در این هنر حتی بدن یك رابط و ابزار میشود. معنی هنر كانسپچوال تبدیل شدن رفتار به فرم است و درست در همین نقطه است كه بدن یك رابط و ابزار میشود. اما در مقایسه تئاتر و هنرهای تجسمی در
« هنر زنده 101» كه هسته اصلی پرفورمنس را تشكیل میدهد یك فرق عمده وجود دارد. در اتفاقاتی كه به صورت مشخص در دهه 60 افتاد بدن در مركزیت جریان هنری آن زمان قرار گرفت، مولف و متن یكی شد، دیگر بوم، قلممو و رنگ وجود نداشت بنابراین همه ی واسطهها ترك و در نتیجه رفتار به هنر تبدیل شد.
میان پرفورمنس در هنرهای تجسمی و پرفورمنس تئاتر چند رابطه و چند جدایی وجود دارد. در هنرهای تجسمی، هنرمند با حضور بدن خود به عنوان بخشی از اثر مطرح میشود. او از همه امكانات بهره میگیرد. ولی در تئاتر به واسطه عنصر سخن، اثر در متن زندانی میشود. سخن ناچاراً به سوی محتوا حركت میكند. خوشبختانه در هنرهای تجسمی متن وجود ندارد.
در تئاتر بنا به حضور متن، اثر تكرار میشود. حتی با حذف كلمات در انتها به واجها و آواها، نشانههای حضور به زبان میرسد. در نتیجه رفتار كادر شده است. این كادر در هنرهای تجسمی وجود ندارد. در پرفورمنس آرت اتفاق فقط یكبار به وقوع میپیوندد. نور، صدا و بازیگر را؛ اگر وجود دارند، تعریف میكند ولی در لحظه كشف رابطه این عناصر با یك دیگر آنچه رخ میدهد قابل تكرار نیست و میرا است.
در بیان وجه اشتراك پرفورمنس در هنرهای تجسمی و تئاتر ، هر دوی این هنرها مخاطبان مشترك دارند. تمام رفتارها به حافظه جمعی مخاطبان سپرده میشود. برای مثال دریك پرفورمنس اجرا شده، حدود٥٠ تا٦٠ مخاطب به كار گرفته میشوند. وقتی آنهابه خود میآیند كه خود نیز جزیی از اثر شدهاند و هنرمند نیز بخشی از اثراست و همه غافلگیر می شوند. در این شیوه مخاطب درگیر میشود و واكنشهای غیر مترقبهای از خود نشان میدهد.
اساساً پرفورمنس در هنر بر اتفاق پایهگذاری میشود. فرم در یك چهارچوب مشخص ایجاد میشود ولی مركزیت با حادثه و شك است. برای مثال كوتاه كردن مو یك واقعیت است كه اتفاق میافتد و همكار پرفورمر موهای اورا با قیچی به طور نامنظم در پیش چشم مخاطبان كوتاه میكند. این اتفاق فقط یكبار میتواند بیافتد. در نتیجه واقعیت مركز اصلی اتفاق است. ذهن پرفورمر دائماً در حال كنش و خلق است.
اگر تئاتر را در یك فضای معین تعریف كنیم دچار یك تضاد میشویم. ولی همان طور كه همه میدانند از دهه ٦٠ به بعد تئاتر دائم خارج از محل تعریف شدهاش اجرا شد. درباره استفاده از بدن نیز مدتها فكر و تصور بر این بود كه باید فضا ساخته و بدن حركت كند ولی امروزه این رابطه كاملاً برعكس است.
برای رسیدن به لحظه خلق، هنرمند باید تمام امكانات و عنصرهای امكان پذیر كننده اتفاق لحظهای را در اختیار داشته باشد. همه این تجربیات در دهه شصت امریكا انجام و متوقف شد و سپس با استفاده از امكانات پلاستیك، نور ، صدا و…….. به سوی دیگری حركت كرد.
تادیوش كانتور هم كه یك نقاش و مجسمهسازبود و خودش آكسسوارش را میساخت و روی صحنه نیز حاضر می شد، در یك فضای قراردادی كار میكرد. اما رابطه خلاقه در شكل دادن به ذهنیت مخاطب وجود دارد و در این باره باید گفت این اتفاق وقتی خواهد افتاد كه بازیگر، سازنده و مخاطب این امكان را فراهم كنند. در تئاتر با یك رشته نخ كارهای جدید میشود انجام داد. در لحظه بودن مهم است. در لحظه ، انجام و در همان لحظه تمام شدن ، مانند یك حباب؛ در هنر پلاستیك قابلیت به جا ماندن وجود دارد ولی در تئاتر هیچ چیز باقی نمیماند همچون حباب شكل میگیرد، خلق میشود و با همه زیباییهایش در لحظه نابود میشود. تكرار از منظر مخاطب تنها در آكسسوار است. اگر این مسأله را در نظر بگیریم هر اجرا یك پرفورمنس است. اما به محض قرار گرفتن در چارچوب یك متن و دكور ارتباط یك سویه این معنا را از دست میدهیم و همچنان این سوال كه آنچه در جهان غرب اتفاق افتاده آیا در این فضا اتفاق نخواهد افتاد و ما فقط میتوانیم آن را مطالعه كنیم؟
زمانی كه هنرمند طبیعت را روی بوم نقش میكند، عنصر بازتاب طبیعت بوجود آمده است. حتی هنر مدرن نیز، وقتی مربع آبی را
