
خداوند مىخواست [با همديگر]
نمىجنگيدند ولى خداوند آنچه را مىخواهد، انجام مىدهد.»695، خلافت نيز از مراتب و درجاتي برخوردار است. همه انبيا، اوليا و مؤمنان صالح، خلفاي الهياند؛ ليكن در درجات و مراتب مختلفي به سر
ميبرند.696
جانشيني خدا به اين معناست كه: انسان همهي كارها را از سوي خدا و به عنوان مظهر و آيت خدا انجام دهد. خداي سبحان فرمود: وقتي مالي حلال به دست آورديد، در انفاق آن خليفهي (جانشين) من باشيد و بدانيد كه اين مال از آن شما نيست. خدا در اين آيه، اصول مالكيت و روابط اقتصادي را ميان انسانها پايهريزي كرد؛ يعني هركس چيزي از راه حلال كسب كرد، مال اوست؛ اما اين مالكيت در امور مربوط به خدا جريان نمييابد و شخص نميتواند بگويد كه اين چيز مال من است و مال خدا نيست. انسان، تنها در نسبت با ديگر همنوعان خود، ميتواند ادعاي مالكيت داشته باشد و در مقابل خدا، فقط امين و خليفه است. از اينرو در قرآن كريم آمده است: «و از مال خداوند كه بر شما ارزانى داشته است، به آنان بدهيد.»697 يعني از مال خدا كه به شما عطا كرده است، انفاق كنيد. با اینکه در قرآن كريم در موارد مختلف از «اَموالُكُم»698 سخن به ميان آمده است به مانند كريمهي: «مردان از آنچه به دست آوردهاند، بهرهاى دارند. و زنان [نيز] از آنچه به دست آوردهاند بهرهاى دارند.»699
پس مقام خلافت مقامي است كه هر انسان شايستهاي ميتواند عهدهدار آن شود. البته خلافت درجات بسياري دارد و انسان مؤمن به اندازه ايمان و عمل صالح خود، خليفه و جانشين خداست.700 پس میتوان خلافت را به دو گونه نسبي و كامل تقسيم نمود و گفت: انسان به قدر علوم و معارفش از ديگر موجودات برتر است و به همان اندازه هم خليفهي خداوند متعال است. خلافت تامّه، از آنِ انسان كامل است و انسانهای ديگر برخي از شئون آن خلافت تامّه را دارند.701 آسمانهای ظاهر مورد احاطه علمي فرشتگان است، اما علم انسان كامل كه جانشين خداوند است، خود، غيب آسمانها و زمين میباشد. خليفه بودن و انسان كامل بودن، از مرز آسمانها و زمين با همهي گسترش ظاهري و معنوي كه دارد، بيرون است.702
3-6. گسترهي جانشيني آدمي
از بهترين شيوههاي تفسيري، رفتن به محضر خود وحي است اما داستان نشستن آدم بر تخت خلافت و سر نهادن تاج كرامت جانشيني خداي سبحان تنها در همين آيه ياد شده است. و اين، كار را بر مفسر سخت میکند. آنچه از آيات قرآن كريم برمیآید اين است كه انسانهای كامل جانشين خداي سبحان هستند اما سخن در گستره و نيز جاي جانشيني اوست كه آيا قلمرو تدبير او به جاي مستخلفعنه تنها در زمين خاكي است يا يكسره در همه هستي است. آنچه رهنمون به اين پاسخ اين سخن است آياتي است كه انسان را جانشين خداوند در زمين میداند و خونريزي و تباهي برخي آدميان را مايهي برگشت از تصميم خود قرار نداد.
دليل و مؤيد اين عموميت خلافت، آيهاي است كه میفرماید: «و ياد كنيد هنگامى كه پس از قوم نوح شما را جانشينان [آنان] قرار داد.»703 و نيز كريمهاي كه بازگو میکند به اينكه: «آن گاه شما را پس از آنان در زمين جانشين قرار داديم.»704 همچنانكه آيه: «و شما را جانشينان زمين مىسازد؟»705 رسانندهي همين سخن است.706
دومين نكته، اين است كه خداى سبحان در پاسخ و رد پيشنهاد فرشتگان، مسئلهي فساد در زمين و خونريزى در آن را، از خليفه زمينى نفى نكرد، و نفرمود: كه نه، خليفهاى كه من در زمين میگذارم خونريزى نخواهند كرد، و فسادانگيزي نخواهند كرد، و نيز ادعاي ملائكه را مبنى بر اينكه «ما با ستايش تو تسبيح مىگوييم و تو را پاك می شماریم؟»707 انكار نكرد، بلكه آنان را بر دعواى خود تقرير و تصديق كرد. در عوض، مطلب ديگرى عنوان نمود و آن اين بود كه: در اين ميان مصلحتى هست كه فرشتگان تواناي بر انجام آن نيستند، و نمیتوانند آن را بر دوش گيرند، ولى اين خليفه زمينى قادر بر تحمل و ايفاى آن هست. آرى انسان از خداى سبحان كمالاتى را نمايش میدهد و اسرارى را تحمل مىكند كه در وسع و طاقت فرشتگان نيست. در نوبت دوم به جاى آن پاسخ، اينگونه جواب میدهد: كه «آيا به شما نگفته بودم كه به راستى من غيب آسمانها و زمين را مىدانم؟»708 و مراد از غيب، همان اسما است، نه علم آدم به آن اسمها.
از اين رو در بيان حوزه خلافت انسان كامل، اين سخن خداوند كه میفرماید: «به راستى من
جانشينى در زمين خواهم گمارد.»709 بدين معنا نيست كه جانشيني خليفهي خدا تنها در زمين است،
بلكه خلافت او در همهي جهانِ امكان است، به شهادت اينكه انسان كامل هم آموزگار همه فرشتههاست، و هم مورد تكريم همه آنها. معلم، حق تربيت و تعليم بر متعلّم دارد و متعلّم، عبد اوست: «مَن
عَلّمني حَرفاً، فقد صَيَّرني عبداً»710 و عبد بايد در برابر مولايش، به ميزاني كه خداوند اجازه داده،
كرنش كند، از اين رو فرشتگان به علت شاگردي انسان كامل، موظف به آشكار نمودن كرنش در مقابل وي بودند.711
انسان كامل هم جانشين خدا و آموزگار همه اهل زمين است و هم خليفهي خداوند متعال و معلّم همهي اهل آسمان. اما معلم اهل زمين است براي اينكه خداي سبحان به رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: ما قرآن را فرستاديم تا تو مردم را با آن آشنا كني: «به تو قرآن نازل كرديم تا براى مردم روشنسازى آنچه را كه بر آنان فرو فرستاده شده است.»712 و امّا معلم اهل آسمان است زيرا خداي سبحان فرمود: «اى آدم، اينان را به نامهاى آنها خبر ده.»713 پس انسان كامل، معلم فرشتگان است.714
مخْلص سخن آنكه: انسان كامل، همهي مخازن موجودات و كليدهاي نهان و كليد نهانيها را داراست، و در ملك و ملكوت خليفهي خداوند است؛ هم انسانهاي عادي در برابر وي تكريم میکنند و هم فرشتگان. بنابراین نه موجودي كه تنها زميني است خليفهي خدا میباشد و نه آن كه حوزهي جانشینیاش تنها زمين است، خليفه خواهد بود، بلكه موجودي كه به آسمان و زمين احاطه تام دارد، گرچه وجود عنصريش به زمين بسته است خليفهي حق است.715
نتيجه و رهآورد گفتار:
به حقيقت میتوان تمامي ورقهای پيشين اين نگاشته را تنها مقدمهاي بر اين گفتار دانست كه
پرسش و دغدغه اصلي پژوهنده و راقم اين سطور را بايد در اين قسمت يافت. و اگر مرهمي بر دل ريش خويش در اين مسئله نهاده باشد آن را بايست همين جا جست كه: چيست كه آدمي را توانا بر كرامت میکند.
عبوديت و معرفت دو ستون استوار است براي بالا رفتن بر بام خلافت الهي و رسيدن به نيروي نهفته و توانايي شگفتانگيز تكويني براي ولي خدا – و نه هر كسي – و توانايي بر كرامات رباني – و نه رخدادهاي شيطاني- است. عبوديت محض و فراگير نخستين پلهي نشستن بر بام ولايت تكويني است. كرنش در برابر تواناي مطلق امري است كه بندگان ويژهي الهي بدان گردن نهاده و با آن به شهود حق دست یازیدهاند. عبادت، نه از ترس آتش و نه به آز فردوس، كه به عشق محبوب، سخني است كه تنها و تنها اندكي در پي آنند. عبادت از روي محبت برترين جلوه بندگي خداست. در حوزه عبوديت بهترين راه براي دستيازي به نعمت بزرگ ولايت و سر نهادن تاج كرامت محبت است و عشق الهي نه ریاضتهای دشواري كه تنها کاراییاش همان امور شگفتآور است. نيايش به درگاهش، خواندن او خواست از او نمايانگر توجه به فقر مطلق به درگاه ربوبيت است كاري كه سنگ پرستان و چوب خدايان نيز در برابر معبود خويش بدان پاي بندند. قرب به حق از راه انجام واجبات و زياده بر آن نوافل، آدمي را گوش و چشم و دست و پاي حق میکند. اين جايگاه، گرچه مقامي است منيع اما دل بستن به آن درهاي است عميق كه رونده به سوي خدا را به قعر خويش میخواند و سامري و بلعم باعورا را نشانت میدهد. بايد كه محبوب حق شوي تا وليّ او گردي. با دوستداشتنش به تنهايي ره به جايي نمیبری. هر چه از كرامات و معجزات بر دست عارفان، روندگان به سوي معبود هستي و پيامبران خدا رخ نموده است جلوهگري و كارايي دو قرب فرايض و نوافل است كه دست میدهد. همنوايي مرغان هوا و کوهها آن ميخهاي زمين با وليّ خدا و همسخني با فرشتگان درگاه حق، جان دادن مردگان و عروج به افلاك و… میبینی، همه از اين است اما همگي به اذن حق، كه اگر او حكم بردارد طومارها پيچيده شده و بنده را هيچ نيرويي از آشكار و نهان نخواهد ماند.
معرفت دومين پلهي صعود بر بلنداي ولايت الهي است. نكته باریکتر اينكه برترين پله نيز معرفت است اما از جنس شهودش و نه با دستيابي به نوع حصولیاش. سخن باريكي كه تاب گفتن را دارد برتري معرفت بر عبوديت در راستاي باريابي به ولايت و خلافت و انجام كرامت است چرا كه عبوديت در مسير معرفت و مقدمهاي براي دانش الهي است.
آنان كه با طهارت درونِ دست يافته از سرسپردگي به حضرت حق به بخشي از علم كتاب دست یازیدهاند، بر انجام كرامات چيرگي دارند اما آنها كه به همهي دانش كتاب الهي بار یافتهاند هم چيز در سيطره و چنگ اوست. اوست كه به گنجينههاي هستي در نزد خداي متعال ره يافته، اسماي الهي را واسطه فيض از حق میگیرد و به اسم اعظم باري تعالي رسيده، هر چه خالق میکند او نيز بر آن توانا میشود. دو نمونهي نامي اين بخش، آصف بن برخيا، وزير سليمان نبي(علیه السلام) و علي مرتضي، وصي رسول گرامي اسلام(صلی الله علیه و آله) است كه روايات فراوان از سوي سني و شيعه، نگارنده را
نگذاشت كه از آن دو، يادكرد نشود گرچه گفتار ما با رويكرد تأويلنگري نيست. تعليم اسماي الهي به آدمي از سوي حضرت حق آن هم بيواسطهي حتي فرشتگان ـ كه خود، او آموزگار روحانيان آسماني است ـ و بررسي ابعاد گوناگون آن، گفتاري است كه نويسنده، در شمار انواع معرفت در قرآن بدان پرداخته است.
عبوديت و معرفت دو ركن ركين و دو ستون استواري است كه آدمي را به خلافت الهي شكوه میدهد تا او به جاي خدا در عالم تدبير نمايد اما جانشيني او به معناي ظهور صفات و أفعال حضرت حق است نه اينكه او «جل شأنه» نيست و نهان باشد و اين به جاي او نشسته و فرمانروايي كند، كه اين معنا، سخني است در سلطنت و جانشيني زميني و خلافت اولياي الهي جلوهگاهي است آسماني. هر كدام از پلههاي عبوديت و بالاتر از آن معرفت و در نتيجه آن دو، ولايت و خلافت داراي مراتب است و گستره جانشيني ولي خدا در زمين و آسمانها بسته به آن درجات است. مصداق برتر اين جانشيني، انسانهای كاملاند كه هر ولیای كه به حضرت حق نزدیکتر، ولايت او برتر و خلافتش گستردهتر است. اما در اين ره، انبيا چون سارباناند. رسول گرامي اسلام(صلی الله علیه و آله) بالاترين رتبه را در اين ميان دارند. و گستره جانشيني ايشان نيز همهي عوالم را در بر میگیرد و زمين و زمان و انس جن و پري نمیشناسد. كه اگر او نبود آسمانها نمیبود.
تبيين علل مسئله ـ و نه توصيف دلايل موضوع ـ در پژوههي حاضر، بدين بخش برمیگردد و بيشترين بهره را در این باره، از تفاسير قرآن به قرآن و مفسران اين دستگاه تفسيري برده است.
اما:
اين همه گفتيم، ليك اندر بسيج بي عنايات خدا هيچيم هيچ
بي عنايات حقّ و خاصان حقّ گر ملِك باشد، سياهستش ورق716
قطرهي دانش كه بخشيدي زپيش متصل گردان به درياهاي خويش717
«وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين»718
***
**
*
كتابنامه
1. قرآن كريم، ترجمه: انصاري خوشابر، مسعود، ويراستار: بهاءالدين خرمشاهي، تهران، فرزان، اول رقعي(دوم اين ترجمه)، 1383.
2. آشتياني، سيدجلالالدين، شرح مقدمه قيصري بر فصوصالحكم، قم، بوستان كتاب، پنجم،1380.
3. آقا جمال خوانسارى، محمد بن حسين، شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحكم و درر الكلم، محقق، مصحح: جلال الدين حسينى ارموى (محدث)، تهران، دانشگاه تهران، 1366.
4. آلوسى، سيد محمود، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، تحقيق: على عبدالبارى عطية، بيروت، دارالكتب العلمية، اول، 1415 ق.
5. آمدى، سيف الدين،623 ق، أبكار الأفكار في أصول الدين، تحقيق: احمد محمد مهدى، قاهره، دار الكتب، 1423 ق،.
6. آملى، سيد حيدر بنعلي، تفسير المحيط الأعظم و البحر الخضم، تحقيق: سيد محسن موسوى تبريزى، تهران، سازمان چاپ
