
هستند (ویلیامز، 1386: 177). بدين طريق اگر نظريه گفتمان فوكو را در اين تحليل استفاده كنيم متوجه ميشويم كه قدرتهاي جهاني كه به دانش جديد (اينترنت) مجهزاند ميخواهند از طريق اين رسانه معناها و ارزشهاي خود را به ساير نقاط جهان انتقال دهند و آنان را بهصورت ناخودآگاه به اين ارزشها سوق دهند، غافل از اينكه شايد در پشت اين ارزشها اقتصاد و كنترل قرار گرفته باشد. از سوي ديگر دولت ملي نيز خواهان آن است كه معناها و ارزشهاي مسلط خود را از طريق نهادهايي كه نتيجه گفتمان مسلط هستند بر جامعه جهت يكسانسازي و كنترل آنان تحميل كنند. بنابراين رسانهها (شبکههای اجتماعی اينترنتی) يكي از كارگزاران گفتمان مسلط ميتوانند باشند.
2ـ10ـ2ـ10ـ حوزه عمومی62 یورگن هابرماس
یورگن هابرماس63 بهعنوان یکی از مهمترین نظریهپردازان انتقادی، به ظهور فنآوریهای ماهوارهای و اطلاعات دیجیتالی و تأثیر آن در فرایند جهانیشدن تأکید کرده است. به نظر وی اگرچه مهمترین بعد این جهانی شدن، جهانیشدن اقتصاد بوده، اما در عرصههای فرهنگی نیز گزارش به تولیدات فرهنگی خاصّ، نوعی همسازی در فرهنگها را بهدنبال داشته است. وی معتقد است که فرهنگ کالایی شده آمریکا نهتنها خود را بر سرزمینهای دور تحمیل میکند، بلکه حتی در غرب نیز معنادارترین تفاوتها را کمرنگ و ریشهدارترین سنتهای محلی را سست بنیاد کرده است (رفعتجاه و شکوری، 1384: 4).
همچنین هابرماس در اثر معروف خود با عنوان «دگرگونی ساختاری حوزه عمومی» به چگونگی پیدایش حوزهی عمومی در جوامع سرمایهداری پرداخته و اظهار کرده که اطلاعات، هسته مرکزی حوزه عمومی است و رسانههای جمعی و نهادهای اطلاعاتی در ایجاد و گسترش این حوزه نقش داشتهاند و کنش ارتباطی باعث تفاهم و موجب هویت منسجمی شده بود. اما در اواخر سده بیستم، غلبه اندیشههای فایدهگرایانه بنگاههای اقتصادی و یکقطبیشدن حاکمیت قدرتهای بینالمللی، جهانیشدن اقتصاد و خصوصیسازی، سبب نابودی حوزه عمومی شد. در این فرایند رسانهها به بنگاههای تجاری بدل شدند و بهجای آنکه تأمینکننده اطلاعات برای مخاطبین خود باشند، به ابزار سودرسانی برای صاحبانش بدل گشتند. در نتیجه از اطلاعات از دسترسی عموم خارج گشته و نوعی فرهنگ کالایی شده تودهای در سطح جامعه رواج یافته است. هابرماس رفع این معضل را در گرو گسترش عقلانیت ارتباطی و تضعیف عقلانیت ابزاری میداند و سعی میکند که نظریه راهحلی برای گسترش کنش ارتباطی در سطح جامعه رواج دهد. چرا که در مسیر کنش ارتباطی است که هویت و نگرش انسانی شکل میگیرد و از حالت شیبودگی و مسخشدگی فاصله میگیرد و آنرا از نفوذ فرهنگ تودهای یکسانساز بیرون میآورد (همان). هابرماس برای بسط تئوری خود و تشریح کامل آن از مفهومی تحت عنوان، مدیریت اطلاعات استفاده میکند و از مدیریت اطلاعات بهعنوان نشانهای از نابودی حوزه عمومی یاد میکند. او همچنین ترویج تبلیغات، اقناع، مدیریت افکار عمومی و رشد سرسامآور آگهیهای بازرگانی را دلیلی بر غلبه غیرسازنده محتوای رسانههای جمعی و از میان رفتن حوزه عمومی می داند. به اعتقاد او این روند در نهایت به انقیاد افکارعمومی در تاروپود امور بیارزش خواهد انجامید. در نهایت هابرماس سه جنبه از مدیریت اطلاعات را که شامل بستهبندی، ارعاب و سانسور است، همراه با بازارپوشیهای دولت که آن را روی دیگر این سکه میشناسد بهعنوان عوامل عمده در نابودی حوزه عمومی بر اثر مدیریت اطلاعات میشناسد (وبستر، 1380: 279).
بنابراین میتوان گفت که هابرماس نسبت به نقش تکنولوژیهای نوین ارتباطی و نظام اطلاعرسانی مدرن در تقویت حوزه عمومی و گفتگوهای آزاد و انتقادی، دیدگاه تأییدآمیزی ندارد، زیرا ارتباطات گسترده معاصر را حاوی مقدار زیادی اطلاعات تحریف شده میداند که بر اصول تجاری و سرگرمیهایی تکیه دارند که ابتذال و گریز از واقعیت، محتوای اصلی آنها را تشکیل میدهد. هابرماس رفع این معضل را در این میبیند که با گسترش عقلانیت ارتباطی و سیطره آن بر عقلانیت ابزاری زمینهای ایجاد شود که درآن حوزه عمومی از رشد و پویایی لازم برخوردار شده بهطوری که یک نوع وفاق تفاهمی بر سر اصول و قواعد جمعی عام حاصل شود که این امر خود زمینهساز شکلگیری نوعی هویت جمعی عام اقناعی، در سطح جهانی خواهد بود (هابرماس، 1380: 67).
2ـ10ـ2ـ11ـ تعامل رسانهای64 تامپسون
جان بروكشاير تامپسون معتقد است كه استفاده از رسانههاي ارتباطي شامل آفرينش انواع جديد روابط اجتماعي و راههاي تازه رابطه خود با ديگران است. افراد هنگام استفاده از رسانههاي ارتباطي، وارد اشكال تعاملي ميشوند كه از جنبههاي خاص، با نوع تعامل رودررو كه خصيصه بيشتر برخورهاي زندگي روزمره است، تفاوت دارد. افراد قادر به كنش ديگراني هستند كه از نظر فيزيكي غايبند يا در واكنش به ديگراني عمل ميكنند كه در محلهاي دور واقع شدهاند. استفاده از رسانههاي ارتباطي، سازمانهاي مكاني و زماني اجتماعي را به طريقي بنيادين، دگرگون كرده است و اشكال تازهاي از عمل و تعامل و شيوههاي جديدي از اعمال قدرت ميآفريند كه ديگر پيوندي با سهيمشدن در يك محل مشترك ندارند (تامپسون، 1380: 9).
به اعتقاد تامپسون استفاده از رسانههاي ارتباطي نوين سه شكل موقعيت تعاملي: تعامل رودررو، تعامل رسانهاي و شبه تعامل رسانهاي را تغيير داده است. جيمز اسلوين با بهرهگيري از نظرات تامپسون ميگويد كه اينترنت همه اين سه موقعيت تعاملي را بهوجود آورده و ويژگي سازماني و تعاملي آنرا تغيير داده است. در تعامل چهره به چهره در محيط مجازي اينترنت مثلاً ممكن است دو نفر در يك اتاق در حال صحبت باشند و بهطور همزمان با دوستي كه در مكان دور قرار دارد در حال گپ اينترنتي باشند و براي او پيام بفرستند. در مورد تعامل واسطهاي يا رسانهاي در اينترنت، محيطهايي مثل پست الكترونيكي يا گپ اينترنتي را در نظر گرفت كه ميتوان ارتباط دوطرفه برقرار نمود؛ و شبه تعامل واسطهاي در اينترنت، انواع صفحات وب با اين نوع ارتباطات انطباق بيشتري دارد (اسلوين، 1380: 72ـ74).
به اعتقاد تامپسون، تملك محلي محصولات جهاني رسانهها، منبع تنش و ستيزه بالقوه نيز هست، زيرا محصولات رسانهاي ميتواند تصاوير و پيامهايي را انتقال دهد كه با ارزشهاي ملازم با شيوهی سنتي زندگي برخورد تعارضي داشته باشند يا كاملاً از آن ارزشها پشتيباني نكند. در بعضي از زمينهها اين ناهماهنگي ميتواند بخشي از خود جاذبه محصولات رسانهاي باشد. اين محصولات به افراد كمك ميكند كه دوري يا فاصلهاي اختيار كرده، بديلهايي را تصور كنند و در نتيجه كاربستهاي سنتي را به زير سؤال ببرند (تامپسون، 1380: 218).
او معتقد است كه با تحول جوامع مدرن، فرايند خود شكلپذيري، بازتابيتر و بازتر ميشود. بدين معني كه افراد براي ساختن هويتي منسجم براي خود، بيش از پيش به منابع شخصي باز ميگردند. در عين حال، فرايند خود شكلپذيري بهگونهاي فزاينده با مواد نمادين رسانهاي تغذيه شده و دامنه گزينشهاي فراهم براي افراد را بسيار وسعت بخشيده است. و باز همزمان با اين امر، رابطه بين خود شكلپذيري و محل مشترك را سست كرده است (بيآنكه آنرا از ميان برده باشد). اين رابطه تا بدانجا كه افراد بهطور فزاينده به اشكال اطلاعات و ارتباطي كه از منابع دور نشئت ميگيرد، دسترسي دارند، رابطهاي آزاد و خالي از تقيد است؛ بهعبارت ديگر، افراد بهطور فزاينده به چيزي دسترسي دارند كه ميتوانيم بهطور كلي آنرا «معرفت غيرمحلي» بناميم. اما رابطه بين خود شكلپذيري و محل مشترك از بين نرفته است، زيرا معرفت غيرمحلي همواره به تملك افرادي در محلهاي مشخص در ميآيد و اهميت و دلالت عملي اين معرفت (اينكه براي افراد چه معنايي دارد و چگونه توسط آنها به كار گرفته ميشود) هميشه وابسته به علايق گيرندگان و منابعي است كه آنها را به فرايند تملك پيوند ميدهند. تحول رسانهها نهتنها فرايند خود شكلپذيري را پربار و دگرگون ميكند، نوع جديدي از نزديكي و صميميت نيز بهوجود ميآورد كه پيش از اين وجود نداشته و از جنبههاي بنيادين خاصي با اشكال صميميت كه خاصه تعامل رودرروست، تفاوت دارد.
تامپسون همچنين جنبههاي متعددي كه طي آن نقش رو به رشد محصولات رسانهاي ميتواند براي خود شكلپذيري پيامدهاي منفي بههمراه داشته باشند، بهشرح زير وصف ميكند: 1ـ ممكن است پيامهاي اين رسانهها ذاتاً ايدئولوژيك و در خدمت استقرار و حفظ ناهمگوني نظاممندانه روابط قدرت باشند. 2ـ خویشتن همچنين بيشتر به نظامهاي رسانهاي كه در وراي كنترل آن قرار دارند، وابسته گردد. 3ـ تنوع و كثرت عظيم پيامهاي فراهم آمده از سوي رسانهها ميتواند به نوعي «زيادهباري نمادين» فرصت ظهور دهد كه ممكن است سازگاري آنها را بر هم زند. 4ـ ممكن است خويشتن در يك شكل شبه تعامل رسانهاي كه قادر به جذب و ادغام مواد نمادين رسانهاي نيستند، محو شوند (همان: 266ـ253).
2ـ10ـ2ـ12ـ مخاطبان فعال و مقاومت نشانهشناختی65 فیسک
جان فیسک66 یکی دیگر از متفکران پست مدرن، معتقد بود که نخبگان فکری و روشنفکران که دارای قدرت نشانه شناختی هستند، معانی مورد نظر در آثار فرهنگی و هنری را میسازند. اما آیا مخاطبان همان معنا را درک میکنند که نخبگان فکری میخواهند؛ به نظر فیسک آنچه که در عمل اتفاق میافتد نوعی مقاومت نشانه شناختی است که براساس درک مخاطب فعال و مقاومت نشان دادن آنان در برابر معانی نخبه ساخته صورت میگیرد. بهنظر فیسک، مقاومت نشانهشناختی به حمایت از مردم در زندگی روزمره منجر میشود و به آنان کمک میکند تا در برابر نوعی اطاعت مقاومت کنند. این رویکرد دوم از نوعی دموکراسی نشانهشناختی سخن میگوید که در آن به فعال بودن مخاطبان برای پذیرش یا عدم پذیرش معانی نشانهها اهمیت زیاد داده میشود (کوثری، 1387: 188).
این قدرت مخاطب، چه منفعلانه و چه فعالانه حامی این ادعای پستمدرنهاست که مخاطب را نمیتوان با رسانههای جمعی فریفت یا ابزار دست خود ساخت. این برداشت نشانگر تمایزی اساسی با دیدگاه سنتی تئوریهای رسانهای نسبت به مخاطب است (ویلیامز، 1386: 79). دیدگاه فیسک از تمجید از قدرت مخاطب، ماحصل این برداشت اوست که رسانهها دستمایههای فراوانی عرضه میکنند که امکان برداشتهای متفاوت از آن وجود دارد و اینکه لذت محض کاری مخرب است. فیسک قائل به چند صدایی است. و میگوید که از هر متن رسانهای میتوان معناهای متعددی مستفاد کرد. هر متن رسانهای، حاوی انواع تصاویر و کلمات است و لاجرم میتوان از آنها به برداشتهای مختلف رسید. برداشت مسلط یا قرائت ارجح نمیتواند تمامی این نکات و جزئیات را شامل شود. مخاطب میتواند این نکات و جزئیات مندرج در پیامهای رسانهای را مطابق میل و سلیقه خود کنار هم بگذارد و معانی مختلفی از آن بیرون بکشد. دو پهلوییها و تناقضهای نهفته در متون رسانهای به مخاطب امکان و فرصت میدهد تا تواناییهای خلاق و انتقادی خود را بهکار گیرند. به نظر فیسک، مخاطب این قدرت و آزادی عمل را دارد که از رسانهها و فرهنگ عامّه پسند به هر طریقی که میخواهد برداشت کند. به این تعبیر رسانهها بر مردم تأثیری ندارند و قدرت تفسیر و برداشت مردم برتر از هر چیزی است و این قدرت برداشت به متونی که با آن وارد تعامل میشوند و آن دسته از نیروهای اجتماعی سروکار دارد که اعتقادات، باورها و دیدگاههای آنان را شکل میدهند. فیسک معتقد است که رسانهها شبکهای از مقاومت را در برابر قدرت خود پدید میآورند چون پیامهای آن در معرض برداشتهای مختلف قرار دارد، تلاشهایش برای یکدست کردن و تسلط بر مخاطب ناکام میماند (همان: 222).
2ـ10ـ3ـ رویکرد رسانهای
2ـ10ـ3ـ1ـ تئوری تأثیر مستقیم67
اولین تئوری در مورد تأثیر رسانهها که هیچ وقت بهصورت یک تئوری منسجم عرضه نشد، تئوری تأثیر مستقیم است که آنرا «تئوری آمپولی» و «تئوری گلولهای» هم نامیدهاند. این تئوری بهطور خلاصه
