
انگيزهها و نيتهاي فوق، شواهد گوناگوني توسط پژوهشگران مطرح شده است. ولي واقعاً نيت آمريكا چه بوده است؟ نيتخواني رفتار استراتژيك همچنان چالشي تحليلي و عملياتي براي تمام كنش گران بينالمللي است. به خاطر ابهام ساختاري و روشن نبودن انگيزه اصلي، به خصوص در پرتو بطلان بهانهها و دليل نماهاي دولت بوش براي حمله به عراق، تمام دولت- ملتها و ساير بازيگران، با قطعيت و روشني خدشهناپذير نميتوانند يك دليل را به عنوان اصليترين انگيزه معرفي كنند. تركيبي از آميزهها و نيتها براي سهولت تحليل ارائه ميشود اما نبايد از نظر دور داشت كه شناخت نيتهاي آمريكا، تداوم و تغيير در انگيزههاي اين كشور و تحول نيت و انگيزه در مراحل گوناگون بحران عراق همچنان چالشي مفهومي است (سجادپور 1383، 802).
در كنار ابهام در نيتهاي آمريكا، شاخصه دوم كه غالب كنش گران بينالمللي را در خصوص رفتار آمريكا در عراق با چالش روبرو ساخته، به روشهاي اعمال شده توسط آمريكا در اين بحران مربوط ميشود. ميتوان گفت تمامي روشهاي آمريكا در بحران عراق غيرمتعارف و غيرمعمول بوده است. نقش اشغال نظامي براي تغيير رژيم، به هم ريختن عرف مورد پذيرش نظام جهاني از بعد از قرارداد وستفاليا49 از 1648 تاكنون است. دكترين حمله پيشگيرانه نيز شالودهشكني در عرف استراتژيك جهاني در پذيرش بازدارندگي به عنوان مبناي جلوگيري از تعرضات نظامي احتمالي ميباشد. به علاوه شيوه اجراي جنگ از نظر سرعت عمليات، به كارگيري انعطاف استراتژيك در مديريت عمليات نظامي، نوع سلاحهاي به كار گرفته شده، تركيب خاص پوشش تبليغاتي، بياعتنايي بنيادين به ابزار و امكانات ديپلماتيك به خصوص سازمان ملل متحد و سرانجام راهاندازي ائتلافي شكننده براي مقابله با شكافهاي عظيم سياسي در سطح جهاني و مخالفت قطعاً بينظير تاريخي با جنگ، ولي راه افتادن نهايي آن مجموعهاي از چالشهاي كنش گران بينالمللي را به همراه آورد (سجادپور 1383، 803).
سومين شاخصه رفتار چالشبرانگيز آمريكا، پيامدهاي بحران عراق بعد از اشغال نظامي اين كشور است. پيامدهاي اشغال نظامي عراق به خاطر عدم اطميناني كه با خود به خصوص از نظر گسترش هرج و مرج، به همريختگي سامآن هاي اجتماعي و اقتصادي، بحران عميق مشروعيت داخلي و بينالمللي، برآمدن بازيگراني كه در مورد حضور احتمالي آن ها تصوري نميرفت، همه بازيگران بينالمللي را با چالش روبرو ساخته است. آيا عراق تبديل به افغانستان دهه 80 و لبنان دهه 70 و يا سومالي دهه 90 شده است؟ چگونه ميتوان در جامعهاي كه حتي سازمآن هاي غيردولتي انساندوستانه توان و ظرفيت انجام وظايف و اقدامات بيطرفانه خود در كمكرساني به مجروحان و آسيبديدگان را ندارند، نظمي تصور كرد كه به برقراري ثبات بيانجامد؟ ساختار سياسي داخلي عراق به كدام سو خواهد رفت؟ آيا بازيگران عمده سياست بينالمللي و در رأس آن ها قدرتهاي بزرگي چون فرانسه، آلمان، چين و روسيه خواهان موفقيت تمامعيار آمريكا هستند؟ كنار كشيدن، عقبنشيني و شكست آمريكا چه پيامدهايي نه فقط براي اين كشور، بلكه براي ديگر بازيگران خواهد داشت؟ در هر صورت پيامدهاي بحران اشغال نظامي عراق، همچنان چالشهايي را ميآفريند و آينده كاملاً قابل پيشبيني و كنترلي را نميتوان در افق ديد (سجادپور 1383، 804-803).
4-3 موانع و مشکلات دموکراسی سازی در عراق
1-4-3 عدم شكلگيري صحيح فرآيند دولت- ملتسازي:
قدرتهاي فرامنطقهاي نقش اصلي و تعيين كننده در شكلدهي به مرزها و دولتها در خاورميانه را بر عهده داشتند. با توجه به اين كه مباني سياسي و فكري گروهها و قوميتهاي مختلف در خاورميانه يا مبتني بر انديشههاي ملتسازي مليگرايانه اروپا و يا مبتني بر منافع قدرتهاي خارجي بوده است، در منطقه خاورميانه هنوز مفهوم ملت به معناي مدرن آن يعني وفاداري ملت به اهداف و منافع مشترك كه دولت ملي را فارغ از تعلقات قومي- قبيلهاي به وجود آورد، پديدار نشده است. اگرچه ويژگي مشتركي همه اين جوامع عدم تكامل فرآيند دولت- ملتسازي در آن هاست، ولي اين كشورها به لحاظ يكپارچگي ملي، اجماع در هويت ملي و انسجام سياسي و اجتماعي در موقعيت و شرايط يكساني قرار ندارند. آنچه كه بيش از همه در فرآيند دولتسازي در كشورهاي خاورميانه خودنمايي ميكند، اين است كه مجموع عوامل دولتسازي در هيچيك از اين كشورها در روندي طبيعي و خودجوش طي نشده و غالباً با دخالت نيروهاي خارجي و فرامنطقهاي صورت گرفته است. مداخلات خارجي اعم از مالي و معنوي همواره از عمدهترين چالشهاي شكلگيري دولت ملي در خاورميانه بوده است. عراق، خود به طور مكرر قرباني چنين مداخلاتي بوده است. از ابتداي شكلگيري اين كشور، نيروهاي خارجي نقش اصلي را در شكلدهي به مرزها گرفته تا تعيين سياستمداران اين كشور بر عهده داشتند (خدایی 1390، 46).
از سوی دیگر، رویکرد آمریکا در قبال گروههای شیعی روند تثبیت روند دولت – ملت سازی در عراق جدید را با مشکل مواجه کرده است. رويكرد دولت آمريكا نسبت به شيعيان، به دو رهيافت كلان آن كشور نسبت به جريآن هاي اسلامگرا بازميگردد. اين دو رهيافت متفاوت پس از پايان جنگ سرد در بين انديشمندان آمريكايي مطرح شده است و هر يك تصاوير متفاوتي از جهان اسلام و گروههاي اسلامگرا ارائه ميدهد:
الف) رويكرد تقابلگرا50
بر اساس اين برداشت از اسلام، پس از پايان جنگ سرد، مبارزه با اسلام سياسي ميبايست جايگزين مبارزه با كمونيسم گردد. اين رويكرد، اسلام سياسي را تهديدي بالقوه براي غرب ميداند. از نظر اين عده، اسلام و دموكراسي كاملاً در تضاد بوده و بنيادگرايان اسلامي همانند كمونيستها ذاتاً ضد دموكراتيك و عميقاً ضد غربند و مبارزه ميان اسلام و غرب نه تنها بر سر منابع مادي و سياسي، بلكه ستيزي تمدني و فرهنگي محسوب ميشود. ساموئل هانتينگتون، برنارد لوئيس و مارتين اينديك شاخصترين چهرههاي اين جريان هستند.
ب) رويكرد تعاملگرا51
اين رويكرد، اسلام را تهديدي براي غرب ندانسته و تنها آن را چالش جديد براي غرب ميداند. به نظر اين گروه، جهان اسلام بسيار پراكندهتر و پيچيدهتر از آن چيزي است كه معمولاً غربيها تصور ميكنند و گوناگوني و تنوع بسياري در جهان اسلام ديده ميشود. بنابراين نبايد ويژگيهاي رفتاري بخشي از جوامع اسلامي را به كل تعميم دهيم. به نظر اين متفكران، غرب شناخت عميقي از جهان اسلام ندارد و اين مسئله سبب ناكامي آمريكا در خاورميانه شده است. بر اساس اين رهيافت، آمريكا ميبايست با حمايت از فعاليتهاي دموكراتيك واقعي اسلامگرايان، از حمايت جوامع اقتدارگرا و سركوبگر كه سبب تشديد احساسات ضد آمريكايي در تودههاي مسلمان ميشود، دست بردارد. جان اسپوزيتو و گراهام فولر، شاخصترين اين انديشمندان محسوب ميشوند (جاودانی مقدم و گوهری مقدم 1385، 157-156).
هرچند بعيد است در آينده نزديك فرهنگ سياسي و دموكراتيك ميان گروههاي مدعي قدرت در عراق ظهور كند، ولي آن چه روشن است فضاي آزاد سياسي و قالبي براي رقابت سياسي در اين كشور فراهم خواهد شد كه ممكن است بيش از يك دهه به طول انجامد تا به يك سيستم سياسي باثبات، مشروع، قاعدهمند و آنچه كه غربيها بيش از هر عامل ديگري به آن علاقهمندند، قابل پيشبيني، منتهي شود. اگر اين ارزيابي خيلي خوشبينانه نباشد حداقل مقدمهاي مهم و الگويي پايدار براي سير تحولات سياسي در دنياي عرب پديد خواهد آورد. با توجه به سرمايههاي انساني و فكري كه عراقيها دارند، اگر ارتباطات بينالمللي معقول ميان اين كشور و محيط خارجي ايجاد گردد، ثروت ملي آن در راستاي توسعهيافتگي و تعامل فرهنگي صرف خواهد شد (سریع القلم 1381، 6).
به طور کلی، دلايل و عوامل ناكامي پروژهي دولتسازي در عراق بسيار است. از مهمترين آن ها ميتوان به موارد زير اشاره كرد:
1. موانع فرهنگي: آمريكا شناخت درستي از بافت سياسي- اجتماعي و قومي و مذهبي عراق نداشت؛ هرچند هنوز هم آمارهاي دقيقي كه بر پايهي آن بتواند جمعيت و بافت جمعيتي عراق را به خوبي شناخت و دستمايهي بررسيهاي كارساز قرار داد، وجود ندارد. آمارها در اين زمينه گوناگون است و براي نمونه، شيعيان عراق را از 60 تا 80 درصد جمعيت برآورد كردهاند. به جرأت ميتوان گفت كه پروسهي ملتسازي در عراق انجام نشده است و به سخن ديگر، باشندگان عراق را به دشواري بتوان يك ملت به معناي واقعي دانست؛ چون به دلايل گوناگون همگرايي و چسبندگي لازم در ميان آنان وجود ندارد و اين، خود سرچشمه اختلافات قومي و مذهبي در عراق است. شايد تنها موضوعي كه عراقيها بر سر آن به همگرايي كامل رسيدهاند «سرنگوني صدام حسين» بوده باشد و از فرداي فرو افتادن رژيم او، هر يك از گروههاي سياسي در عراق، ديدگاهها و خواستهاي ويژهي خود را پيگيري كرده است و همين، رسيدن به همگرايي را بسيار دشوار ساخته است. رژيم بعثي در بيش از 30 سال حكومتش بر عراق به اين وضع دامن ميزد و عراقيها در گونهاي بيخبري باورنكردني از جهان بيرون و زير بمباران سنگين ايدئولوژيك رژيم قرار داشتند. بنابراين تودههاي بزرگي از مردم توان شناخت و تجزيه و تحليل مسائل را نداشتند و اقليت بعثي و سنيمذهب بيرحمانه بر اكثريت شيعي و كردها فرمان ميراند. البته دربارهي پروسه ملتسازي ميتوان گفت كه در بسياري از كشورهاي خاورميانه، مفهوم ملت با استانداردهاي لازم بيگانه است و اين نكته تنها در مورد عراق راست نميآيد (نادری 1387، 51).
2- بقایای حزب بعث:
در جريان حملهي نظامي آمريكا به عراق، تشكيلات امنيتي حزب بعث قدرت را از دست داد ولي سازمان آن باقي ماند و به صورت زيرزميني و مخفي در ناامنيهاي عراق پشتيبان گروههاي تروريستي برونمرزي به ويژه القاعده شد (نادری 1387، 52).
3-رقابت همسایگان عراق:
. در پيرامون عراق، رقابتهاي همسايگان شكل گرفت: سوريه با بعثيها كار ميكند و عربستان با سنيهاي تندرو و وهابيها؛ تركيه پيگير مسئلهي كردها است و براي ايران وضع شيعيان بسيار اهميت دارد. به سخن ديگر، پيش از اشغال عراق توازن منطقهاي و منافع همسايگان آن، چنان كه بايد در نظر گرفته نميشود (نادری 1387، 52).
4-بدبینی مردم عراق به آمریکا:
حساسيت و تا اندازهي زيادي بدبيني عراقيها به نيات و سياستهاي آمريكا عامل مهم ديگري است كه همراهي و همكاري عراقيها با روند دولتسازي را با دشواري روبرو كرده است. از ديد بيشتر عراقيها، آمريكا و ديگر دولتهاي غربي صلاحيت دولتسازي در عراق را ندارند (نادری 1387، 52).
5. دولت و ساختار حكومتي آمريكا بر پايهي قانون اساسي آن كشور با مانع قانوني براي دولتسازي روبروست؛ هرچند آمريكاييان همواره ميگفتند كه قصدشان دولتسازي نيست و اقدام خود در حمله به عراق را زير پوشش كمك به دولتسازي توجيه ميكردند (نادری 1387، 52).
2-4-3 حضور گروههای رادیکال52 و تروریستی در عراق
نيروهاي مقاومت و تروريستي در عراق بسيار گونهگون و پيچيدهاند. در حقيقت اشغالگران با نيروي ناشناخته و دشمنان ناشناسي روبرو شدهاند كه تاكنون با آن ها برخوردي نداشتهاند. هماينك عراق، ميدان مبارزه افرادي است كه در زمان اشغال عراق برای مقابله با آمریکا ، اقداماتش، برنامههايش و اهدافش در عراق شکل گرفتند. هرچند آمريكاييها پيشرفتهترين تجهيزات جنگي را در عراق به كار بردند، ولي به سبب ناتواني در شناخت دشمن، نتوانستند بحران را كنترل كنند. چگونگي جنگ در عراق نشان ميدهد كه در برابر هر تاكتيكي كه آمريكاييها به كار ميبردند، جنگجويان در عراق تاكتيك تازهاي خلق می کردند و ضربههاي سهمگيني وارد نمودند. البته اين نكتهي بسيار مهم را نبايد از نظر دور داشت كه آمريكاييها به سبب اين كه مسئوليت كامل تأمين امنيت در عراق را برعهده داشتند، در جهتدهي و تعيين اهداف براي نيروهاي مقاومت و تروريستها نيز مي توانستند نقش داشته باشند. نمونههاي بسيار در اين زمينه ميتوان نشان داد؛ از جمله اين كه آمريكاييها اراده كردند در سه دوره انتخابات و رفراندوم در عراق، ناامنيها را به كمترين ميزان برسانند و موفق شوند، يا
