
اين دشمنان نمىتوانستند آنها را گمراه سازند.بلكه به گفته قرآن در ادامه اين آيه” آنها تنها خودشان را گمراه مىكنند و نمىفهمند” (وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ).زيرا آنها با القاء شبهات و نسبت دادن خلافها به اسلام و پيامبر ص روح بدبينى را در روح خود پرورش مىدادند زيرا كسى كه در صدد عيبجويى و خردهگيرى است، نقطههاى قوت را نمىبيند و گاه بر اثر تعصب و لجاجت نقاط نورانى و قوت در نظرش تاريك و منفى جلوه مىكند و به همين دليل روز به روز بيشتر از حق فاصله مىگيرد.جمله” وَ ما يَشْعُرُونَ” (آنها متوجه نيستند و نمىفهمند) گويا اشاره به همين نكته روانى است كه انسان ناخودآگاه تحت تاثير سخنان خويش است. و به هنگامى كه سعى دارد ديگران را با سفسطه و دروغ و تهمت گمراه كند خودش از آثار آن بر كنار نخواهد بود و اين خلافگويىها كم كم در روح و جان او چنان اثر مىگذارد كه به صورت يك عقيده راسخ در مىآيد، و آنها را باور مىكند و براى هميشه گمراه مىشود. (مکارم شيرازي،1374، ج2،609و610)
الف-2-4-7 ) سوره يونس – آيه15و16و17 : وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّنات قالَ الَّذينَ لايَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآن غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْم عَظيم(15) قُلْ لَوْ شاءَ اللّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(16) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لايُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ(17)
و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مىشود، كسانى كه ايمان به لقاى ما (و روز رستاخيز) ندارند مىگويند: “قرآنى غير از اين بياور، يا آن را تبديل كن! (و آيات نكوهش بتها را بردار)” بگو: “من حق ندارم كه از پيش خود آن را تغيير دهم؛ فقط از چيزى كه بر من وحى مىشود، پيروى مىكنم! من اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از مجازات روز بزرگ (قيامت) مىترسم!” (15)بگو: “اگر خدا مىخواست، من اين آيات را بر شما نمىخواندم؛ و خداوند از آن آگاهتان نمىكرد؛ چه اينكه مدّتها پيش از اين، در ميان شما زندگى نمودم؛ (و هرگز آيهاى نياوردم؛) آيا نمىفهميد؟!” (16)چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مىبندد، يا آيات او را تكذيب مىكند؟! مسلماً مجرمان رستگار نخواهند شد! (17)
بعضى از مفسران گفتهاند كه اين آيات در باره چند نفر از بت پرستان نازل شد، چرا كه خدمت پيامبر ص آمدند و گفتند: آنچه در اين قرآن در باره ترك عبادت بتهاى بزرگ ما، لات و عزى و منات و هبل و همچنين مذمت از آنان وارد شده براى ما قابل تحمل نيست، اگر مىخواهى از تو پيروى كنيم، قرآن ديگرى بياور كه اين ايراد در آن نباشد،! و يا حد اقل اين گونه مطالب را در قرآن كنونى تغيير ده! آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت. (مکارم شيرازي،1374، ج8، 245)
الف-2-4-8 ) سوره هود – آيات 12و13و14 : فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّما أَنْتَ نَذيرٌ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء وَكيل
شايد (ابلاغ) بعض آياتى را كه به تو وحى مىشود، (بخاطر عدم پذيرش آنها) ترك كنى (و به تأخير اندازى)؛ و سينهات از اين جهت تنگ (و ناراحت) شود كه مىگويند: “چرا گنجى بر او نازل نشده؟! و يا چرا فرشتهاى همراه او نيامده است؟!” (ابلاغ كن، و نگران و ناراحت مباش! چرا كه) تو فقط بيم دهندهاى؛ و خداوند، نگاهبان و ناظر بر همه چيز است (؛و به حساب آنان مىرسد)!
گاهى كفّار از پيامبر مىخواستند كوههاى مكّه را با معجزه به طلا تبديل كند و يا فرشتهاى براى تأييد او نازل شود، از سوى ديگر بعضى به خاطر بغض و كينه حاضر نبودند كهپيامبر صلى الله عليه و آله آنچه را مربوط به حضرت على عليه السلام است، بيان كند و اگر هم بيان مىفرمود، نمىپذيرفتند. لذا پيامبر صلى الله عليه و آله سينهاش تنگ و ناراحت مىشد و در نتيجه پيام آيات را به تأخير مىانداخت و اين با عصمت پيامبر صلى الله عليه و آله منافاتى ندارد. زيرا گاهى ابلاغ پيام الهى فورى نيست و پيامبر صلى الله عليه و آله هم روى ملاحظاتى كه آن هم شخصى نيست، (بلكه بر اساس مصلحت است،) ابلاغ آيات را به تأخير مىانداخت. امّا با نزول اين آيه، آن ملاحظات هم كنار گذاشته مىشود و با قاطعيّت، پيام آيه ابلاغ مىگردد.ممكن است ترك بيان وحى تنها نسبت به برخى افراد لجوج بوده كه پيامبر صلى الله عليه و آله از هدايت آنان مأيوس بوده است، لكن خداوند مىفرمايد: گرچه ايشان ايمان نخواهند آورد، امّا تو وظيفهى خودت را ترك نكن.شايد معناى آيه اين باشد كه كفّار افرادى بىتفاوت و بهانهگير هستند كه گويا تو وحى ما را بر آنان نخواندهاى، و شايد مراد اين باشد كه انديشهى تأخير و ترك ابلاغ برخى از آيات قرآن، مايهى دلتنگى تو است.(قرائتي،1383،ج4،29و30)
الف-2-4-9 ) سوره اسراء- آيات73و74 : وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوكَ خَلِيلاً (73)وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً(74)
نزديك بود آنها تو را (با وسوسههاى خود) از آنچه بر تو وحى كردهايم بفريبند، تا غير آن را به ما نسبت دهى؛ و در آن صورت، تو را به دوستى خود برميگزينند! (73)و اگر ما تو را ثابت قدم نمىساختيم (و در پرتو مقام عصمت، مصون از انحراف نبودى)، نزديك بود به آنان تمايل كنى. (74)
حديثى از امام باقر و امام كاظم عليهما السلام نقل شده كه دربارهى ولايت حضرت على عليه السلام است كه خداوند از طريق وحى سفارشهايى را به پيامبر كرد. خداوند براى توجه نكردن پيامبر به حسادت مردم و نپذيرفتن و تحمّل نكردن آنان، اين آيه را نازل كرد و تلاشهاى كفّار براى عدول و تغيير موضع پيامبر را بىنتيجه گذارد. كفّار براى جذب انبيا و رهبران نيز طرح و برنامه دارند. “كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ”.رهبران مذهبى بايد از توطئههاى دشمن در جهت ايجاد سستى و تغيير در مواضع مكتبى، هوشيار باشند. “كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ”.اگر دوستى و ارتباط با افراد و كشورها به قيمت چشمپوشى از مكتب و مقدّسات باشد، بىارزش است. “إِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا”.تا مسلمانان دست از مكتب و آيين خود بر ندارند، كفّار و دشمنان، دوست واقعى آنان نخواهند شد، دشمن به كم قانع نيست، مىخواهد شما را از مكتب جدا كند. “إِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا”.
آيه74 با عصمت پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ گونه تعارضى ندارد.امام رضا عليه السلام فرمودند: اين آيه از اين باب مىباشد كه به در مىگويند تا ديوار بشنود. “3” و در واقع خطاب آيه به مسلمانان است، نه شخص پيامبر. عقبنشينى در مسائل اعتقادى واصول مكتب، تمايل وگرايش به ظالمان است ورهبران در معرض چنين خطرى مىباشند. “لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ”.كمترين عقبنشينى از اصول و ارزشها نيز ممنوع است. زيرا براى دشمنان يك موفّقيت و پيروزى حساب مىشود. “شَيْئاً قَلِيلًا”( قرائتي،1383،ج5، 98تا100)
الف-2-4-10 ) سوره ممتحنه – آيات1و2و3 : يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَمَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ(1) إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ(2) لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(3)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد! شما نسبت به آنان اظهار محبّت مىكنيد، در حالى كه آنها به آنچه از حقّ براى شما آمده كافر شدهاند و رسول اللّه و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شماست از شهر و ديارتان بيرون مىرانند؛ اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كردهايد؛ (پيوند دوستى با آنان برقرار نسازيد!) شما مخفيانه با آنها رابطه دوستى برقرار مىكنيد در حالى كه من به آنچه پنهان يا آشكار مىسازيد از همه داناترم! و هر كس از شما چنين كارى كند، از راه راست گمراه شده است! (1)اگر آنها بر شما مسلّط شوند، دشمنانتان خواهند بود و دست و زبان خود را به بدى كردن نسبت به شما مىگشايند، و دوست دارند شما به كفر بازگرديد! (2)هرگز بستگان و فرزندانتان روز قيامت سودى به حالتان نخواهند داشت؛ ميان شما جدايى مىافكند؛ و خداوند به آنچه انجام مىدهيد بيناست. (3)
غالب مفسران تصريح كردهاند كه اين آيات (يا آيه اول) در باره” حاطب ابن ابى بلتعه”، نازل شده است (البته با تفاوتهاى مختصرى) و ما ذيلا آنچه را مرحوم طبرسى در مجمع البيان آورده است، ذكر مىكنيم: جريان چنين بود كه زنى بنام” ساره” كه وابسته به يكى از قبائل مكه بود از مكه به مدينه خدمت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم آمد، ايشان فرمود: آيا مسلمان شدهاى و به اينجا آمدهاى؟ عرض كرد نه، فرمود: به عنوان مهاجرت آمدهاى؟گفت: نه.فرمود: پس چرا آمدى؟ عرض كرد: شما اصل و عشيره ما بوديد، و سرپرستان من همه رفتند، و من شديدا، محتاج شدم نزد شما آمدهام تا عطائى به من كنيد و لباس و مركبى ببخشيد.فرمود: پس جوانان مكه چه شدند؟ (اشاره به اينكه آن زن خواننده بود و براى جوانان خوانندگى مىكرد).گفت: بعد از واقعه بدر، هيچ كس از من تقاضاى خوانندگى نكرد، (و اين نشان مىدهد ضربه جنگ بدر تا چه حد در مشركان مكه سنگين بود).حضرت ص به فرزندان عبد المطلب، دستور داد، لباس و مركب و خرج راهى به او دادند، و اين در حالى بود كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آماده فتح مكه مىشد.در اين موقع” حاطب بن ابى بلتعه” (يكى از مسلمانان معروف كه در جنگ بدر و بيعت رضوان شركت كرده بود) نزد” ساره” آمد و نامهاى نوشت و گفت: آن را به اهل مكه بده و ده دينار و بقولى ده درهم نيز به او داد، و پارچه بردى نيز به او بخشيد.” حاطب” در نامه به اهل مكه چنين نوشته بود رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم قصد دارد به سوى شما آيد، آماده دفاع از خويش باشيد!” ساره” نامه را برداشت و از مدينه به سوى مكه حركت كرد.جبرئيل اين ماجرا را به اطلاع پيامبر ص رسانيد، رسول خدا، على عليه السلام و عمار و عمر و زبير و طلحه و مقداد و ابو مرثد را دستور داد كه سوار بر مركب شوند و به سوى مكه حركت كنند و فرمود در يكى از منزلگاههاى وسط راه به زنى مىرسيد كه حامل نامهاى از” حاطب” به مشركين مكه است، نامه را از او بگيريد.آنها حركت كردند و در همان مكان كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرموده بود به او رسيدند، او سوگند ياد كرد كه هيچ نامهاى نزد او نيست، اثاث سفر او را تفتيش كردند و چيزى نيافتند، همگى تصميم بر بازگشت گرفتند، ولى على عليه السلام فرمود: نه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به ما دروغ گفته، و نه ما دروغ مىگوئيم، شمشير را كشيد و فرمود نامه را بيرون بياور، و الا به خدا سوگند گردنت را مىزنم!” ساره” هنگامى كه مساله را جدى يافت نامه را كه در ميان گيسوانش پنهان كرده بود بيرون آورد، آنها نامه را خدمت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آوردند.حضرت صلي الله عليه وآله وسلم به سراغ” حاطب” فرستاد، فرمود اين نامه را مىشناسى؟! عرض كرد: بلى، فرمود: چه چيز موجب شد به اين كار
