
تبهكاري نقص و شرّ است و به خود انسان برميگردد و هرگز به كمال صرف راه ندارد: «و آنچه از گزند به تو رسد، [بدان كه] از [جانب] شخص توست.667»668 از این رو كارهاي مرتاضان و جادوگران هرگز بر اساس خلافت الهي نيست چرا كه مشمول كريمه پيشين است و كارشان نادرست و گزندي از خود به خويش است.
كوتاه آنكه، خداوند چون بر هر چیزی محيط و شاهد است، محيط مطلق، خليفه نخواهد داشت و حاضر محض، استخلاف نميپذيرد و اينكه كسي را به عنوان خليفه خود معرفي ميكند، بدين معناست كه آن شخص دست خداست كه ظهور میکند، چنانكه فرمود: «با آنان پيكار كنيد، تا خداوند آنان را با دستان شما عذاب كند.»669 و نيز فرمود: «هنگامى كه [به سوى آنان خاك] افكندى، تو نيفكندى بلكه خداوند افكند.»670 در همهي اين موارد، دست خداست كه از آستين بنده خاص وي بيرون ميآيد و در او ظهور میکند. انسان، آيت، مظهر و جانشين خدايي است كه در وي ظهور كرده است و جانشيني در چنين موردي بدان معناست كه خداوند بالاصاله بر هر چيز، محيط است و خليفه خدا كه انسان كامل است بالعرَض اينگونه است. چون معناي خليفه آن است كه مظهر مُسْتَخْلَفٌعنه باشد و كار مستخلفعنه را بكند. پس خدايي كه بر همه چيز محيط است آثار قدرتش، از دست انسان كامل ظهور میکند و اين انسان كامل كه مظهر آن اصل است، نيز محيط بر همه چيز میشود. آثار احاطه تامه حق از نيروهاي ادراكي و تحريكي انسان كه خليفه اوست، ظاهر میشود و اين اوج مقام انسانيت است كه نمیشود او را متوقف و محدود كرد.671
خداوند فرمود: من ميخواهم جانشين بيافرينم و چون جانشين به معناي مظهر است و خداوند بر هر چيزي دانا و تواناست و او زندهاي است كه هرگز نميميرد، از اين رو خليفه بايد انسان كاملي باشد كه «به حكم خدا»672 «به همه چيز دانا»673 و «بر هر كارى توانا»674 باشد، و نيز «زندهاى كه نمىميرد»675 باشد و همهي هستي نيز «به دستور خداوند»676 در دست قدرت او و خدمت گزار اوست. البته اين سه كمال به مقداري كه در جهان امكان ظهور دارد و ميسر است براي انسان كامل مقدور است. بنابراين اموري كه در غيب ذات است و ظهور نكرده و آنچه از «اسماي مستأثره» است، و آنها كه به نام «هو الباطن» ذاتي است (نه باطني كه در مقابل ظاهر است و تعين خاص محسوب میشود) و در جهان امكان، ظهور ندارد، براي انسان كامل مقدور و ميسور نخواهد بود.677
همهي گفتارهاي پيشين بهگونهاي پيشدرآمدي بود بر اين قسمت است چرا كه بندهي رونده به سوي حق وقتي آنقدر بندگي پیشه كرد كه شايستهي آموختن حقايق عالم هستي شد و دانا و داراي بخشي يا همهي كتاب تدوين و تكوين حق گرديد، سزاوار جانشيني خالق و مدبر هستي میشود. چرا كه حقايق هستي و تدبير عالم در چنته اوست، بميراند و زنده كند، از آسمان سفرهاي فرود آورد يا آسمانیها را بشكافد، با فرشتگان به گفتگو بنشيند، چوب خشكي را به اژدهاي دهشتناك مبدل سازد يا با عصايش دريا را بشكافد، با سنگ ريزه اي لشكري را هلاك و زمين گير كند.
در كريمهاي كه ميفرمايد: «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ: و چون پروردگارت به فرشتگان فرمود: به راستى من جانشينى در زمين خواهم گمارد، گفتند: آيا كسى را در آنجا مىگمارى كه در آنجا فساد كند و خونها بريزد، حال آنكه ما با ستايش تو تسبيح مىگوييم و تو را پاك مىشماريم؟ فرمود: به يقين من چيزى را مىدانم كه شما نمىدانيد.»678، پرسش فرشتگان از چرايي جانشيني آدمي نشان اين است كه خليفه بايد نمايشگر مستخلفعنه باشد نه خونريز و پردردسر.679
3-4. مصداق جانشيني آدمي و مقصود از مستخلفعنه
آيا سخن اين است كه برخي از آدمياني كه در زمين بوده و هستند در روند تاريخ جانشين انسانهای پيش از خود میشوند يا اينكه آدمي جانشين خداست. و نيز آيا تنها حضرت آدم (علیه السلام) جانشين خداي متعال است يا خليفه، يك عنوان فراگير است و ديگر بندگان شايسته نيز میتوانند به چنين جايگاهي دست يازند. زمينه و سياق كلام به دو نكته اشاره دارد، نخست اينكه منظور از خلافت نامبرده، جانشينى خدا در زمين بوده، نه اينكه انسان جانشين ساكنان پيشين زمين شوند، كه در آن روزها از ميان رفته بودند، و خداوند خواسته كه انسان را جانشين آنها كند. همچنانكه برخى از مفسرين اين احتمال را دادهاند، براى اينكه پاسخى كه خداى سبحان به فرشتگان داده، اين است كه اسما را به آدم آموخته، و سپس فرموده: اينك، فرشتگان را از اين نامها آگاهي بده، و اين پاسخ با احتمال نامبرده هيچ سازگاریای ندارد. بنابراین، پس ديگر جانشينيِ نامبرده اختصاصى به شخص آدم(علیه السلام) ندارد، بلكه فرزندان او نيز در اين مقام با او مشترك اند، آنگاه معناى تعليم اسما، اين ميشود كه: خداى تعالى اين علم را در انسانها به امانت سپرده، به گونهاي كه كاركردهاي آن وديعه، به اندكاندك و هماره از اين نوع موجود سر بزند، هر وقت به طريق آن بيفتد و هدايت شود، بتواند آن امانت را از قوه به فعل در آورد.
در ميان مفسران چندين احتمال وجود دارد كه انسان جانشينِ كه میشود. نسل پيشين انسان كه ممكن است پيش از حضرت آدم(علیه السلام) بوده باشد چنانكه رواياتي بر اين سخن رهنمون است. و يا منظور جانشيني آدم براي پيشينيان از همين نسل موجود در زمين مراد است. يا اينكه مراد جانشيني صالحان عالَم در زمين بعد از نابودي طالحان است. و احتمال پاياني اينكه: آدم به يكسره جانشين خداي سبحان در زمين شده است و تمام اختيارات وي را دارد. اينها پرسشهایی است كه به تفصيل در متون تفسيري قرآن كريم در ازايش قلمزني شده است. اما كوتاه سخن اينكه: آدمي آمده است تا خليفه خدا در زمين باشد و دخل و تصرف در عالم را خداي به او سپرده تا او حكم براند و تدبير كند.680 اما اينكه قلمرو كار او تا به كجاست سخني ديگر است.
از آيات خلقت و خلافت انسان روشن میشود كه «انسان كامل» خليفهي خداست681 و اين جايگاه ويژه اوست. البته در اينكه كدام آيه بر اين سخن رهنمون است و اينكه نكتهي برآمده از آيات خلافت، اين باشدكه آدمي جانشين انسانهای پيشين است يا اينكه خليفه خداست كشمكشي درميان مفسران يافت میشود كه جستاري تخصصي است و نيازي نيز براي پهن كردن آن دراين نگاشته ديده نمیشود. ضرورتِ بودن جانشين از سوي خدا در زمين يا همه عوالم سخني است كه میتوان در ذيل كريمهي: «به راستى من جانشينى در زمين خواهم گمارد.»682 بدان پي برد. صدر و ذيل آيه 30 سورهي مباركهي بقره نشان میدهد كه انسان كامل چون به غيب سماوات و ارض عالم است، خليفهي الله است. محدودهي خلافت وي نيز از ظاهر آسمان و زمين بيرون است، و قهراً بر خود آسمان و زمين نيز خلافت و سيطره دارد.683
3-5. درجات خلافت الهي
خلافت الهي درجات متعدد دارد، زيرا خداوند ظهورهاي متفاوت دارد و خليفه تام، خليفهاي است كه
كار خداي سبحان را در همه شئون جهان امكان انجام دهد و چون خداي سبحان عليم است، انسان كامل هم بايد مظهر تام آن عليم بالذات باشد. و چون قادر است كه در جهان تكوين هرچه بخواهد انجام دهد، انسان كامل هم مظهر اين قدرت و خليفه اين قدير است و هر چه در جهان تكوين بخواهد به حكم خدا انجام میدهد. همانگونه كه ما در محدودهي بدن خود هر كاري كه بخواهيم با اراده انجام میدهیم انسان كامل هم در جهان تكوين هر كاري را بخواهد، به اذن خدا انجام ميدهد. پس انسان كامل، هم عالم به علم الهي است و هم مقتدر به قدرت الهي و هم متخلّق به اخلاق الهي.
خداوند اوصافي مانند رحمان، رحيم، عادل و محسن دارد و انسان كامل، مظهر آن اوصاف است. خداوند به خودي خود و به اقتضاي ذات مقدسش «هو الحي الذي لا يموت» است. انسان كامل هم از آن لحاظ كه نمايانگر و مظهر خداست «هو الحي الذي لا يموت» است. از اين رو در طليعهي نامهاي كه به دست بهشتيان كامل ميرسد نوشته است: «من الحي الذي لا يموت الي الحي الذي لا يموت». اين نامهاي است از خداي سبحان كه ذاتاً حي است به انسان كاملي كه مظهر آن حيّ لايموت است. چنانكه در قيامت به همهي انسانها گفته ميشود: «خلودٌ فلا موت أبداً»684 انسان كامل، كه بندهي خاص خداست، به عنايت و فيض الهي، از چنان حياتي برخوردار است كه مرگپذير نيست. بنابراین، انسان كامل، خليفه خداست هم در اوصاف ذاتي، هم در اوصاف فعلي و هم در آثار. به اين معنا كه ذاتش خليفه ذات خدا، صفاتش خليفه صفات خدا، و افعالش خليفه افعال خداست و معناي خلافت در اين سه مرحله، مظهريت خواهد بود. ذات انسان كامل، مظهر ذات حق، صفاتش مظهر صفات حق و افعالش مظهر افعال حق است و اين مقام، ويژه انسان است نه جز انسان.685 حضرت علي(علیه السلام) میفرماید: هرچه میخواهید از من بپرسيد زيرا من راههای آسماني را بهتر از راه زمين میشناسم.686 آن حضرت، خليفه و مظهر خدايي است كه «بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم»687 است و بايد خود، «بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم» باشد. در جهان امكان، بايد موجود كاملي باشد كه خداي «بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم» را نشان دهد، تا انسانها به خداي عالم مطلق پي ببرند. معناي خلافت، مظهريت است و از اینکه انسان كامل به اين مقام منيع میرسد محذوري پيش نمیآید،زيرا همه اين کمالها مظاهر فيض حق است و بر اساس توحيد افعالي و صفاتي، هر كمالي كه از او ظهور ميكند، يا فعل خداست و يا وصف خدا و بر اثر اين امتياز انسان است كه خداوند در بارهي آفرينش وي فرمود: من میخواهم او را در زمين خليفه قرار بدهم.
انسان كامل، مظهر اتَمّ است و بعد از مظهر اتَمّ، مظهر تام و ناقص و انقص مطرحاند. خلاصه آنكه معناي خلافت در اين مقام، همان مظهريت خداست؛ يعني انسان كامل ذاتاً، صفتاً و فعلاً مظهر خداوند است.688 از اين رو توانايي اولياي خدا در انجام امور خارق عادت به گستردگي جلوهگري آنان از ذات، صفات و افعال خداست. پس پيامبر اسلام كه برترين جلوهنما و بزرگترین جلوهگاه خداست تواناییاش از همهي آدميان بيشتر است گرچه به شدت، از انجام اينگونه امور پرهيز داشتند.
انسانهای كامل و اولياي الهي، به حكم خداوند، بر آنچه در زمين است سيطره دارند؛ بستر دريا با عصاي موساي كليم به جادهي خشكي تبديل میشود آنگاه كه فرمود: «و به موسى وحى كرديم كه بندگانم را در شب ببر. آن گاه برايشان در دريا راهى خشك قرار ده. نبايد كه از فرا رسيدن [دشمنى] بيمناك شوى و [از غرق شدن] پروا دارى.»689، آتش را براي حضرت ابراهيم گلستان ميكند به آتش فرمان «گفتيم: اى آتش، بر ابراهيم سرد و سلامت شو.»690 و بادها مسخّر حضرت سليمان ميشود كه تا بامداد راه يك ماهه را و شامگاه نيز راه يك ماهه را بپيمايد: «و باد را براى سليمان [مسخر كرديم] كه سير بامدادىاش يك ماه و باز گشت شبانگاهىاش يك ماه بود.»691 و ماه با اشاره رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) به دو نيم ميشود: «قيامت نزديك شد و ماه شكافت.»692 چيزي در نظام آسمان و زمين نيست كه تحت هيمنه و سيطرهي خليفهي خداوند متعال نباشد. پس خليفه خدا بودن انسان كامل و برتري او بر ملائكه بر اثر مقام علمي و معرفت اوست.693
اما اينكه آيا مقام جانشيني خداوند، ويژهي پيامبران(علیهم السلام) است يا انسانهاي ديگر هم ميتوانند بدين جايگاه بار يابند؟ پاسخ، اين است كه همانگونه كه نبوت، درجاتي دارد: «و به راستى برخى از پيامبران را بر برخى [ديگر] برترى دادهايم و به داود زبور بخشيديم.»694 و رسالت را مراتبي است: «اينان پيامبران هستند كه، برخى از آنان را بر برخى ديگر برترى دادهايم. كسى از آنان هست كه خداوند با او سخن گفت و برخى از آنان را به مراتبى بلندى بخشيده است و به عيسى بن مريم معجزهها داديم و با روح القدس به او يارى كرديم و اگر خداوند مىخواست كسانى كه پس از آنان بودند، بعد از
آنكه دلايل روشن برايشان آمد [با همديگر] نمىجنگيدند ولى اختلاف ورزيدند. و كسى از آنها هست
كه ايمان آورد و كسى از آنها هست كه كفر ورزيد و اگر
