
شته است اما اين کاهش معنيدار نبود. دليل اين تفاوت جزئي در نوع استرسي است که دانشآموزان با آن مواجه ميشوند از طرفي ميتواند بدليل متفاوت بودن جامعه پژوهش ما باشد که در اين مطالعه جامعه آماري دختران دانشآموز بوده و در مطالعه اصانلو مادران کودکان کم توان ذهني.
نتايج مطالعه اسماعيلي و همکاران (1386) با عنوان تاثير آموزش مولفههاي هوش هيجاني بر سلامت روان، نشان داد که آموزش مولفههاي هوش هيجاني بر سلامت روان موثر است و آموزش مولفههاي هوش عاطفي باعث بهبود شاخص کلي علائم مرضي و معيار ضريب ناراحتي ميشود. همچنين نشان داد که علائم سلامت روان شامل شکايت جسماني بعد از مداخله بهبود
يافتند. ميانگين شاخص کلي علائم مرضي و شکايات جسماني در دو گروه پس از مداخله تفاوت آماري معنيداري دارند (001/0p)(78). اين يافته نيز با نتيجه مطالعه ما همخواني دارد و نشان ميدهد که برنامه آموزشي مهارتهاي هوش هيجاني بر واکنش جسماني به استرس موثر ميباشد.
مطالعات توصيفي- تحليلي نيز وجود ارتباط بين عوامل استرسزا و نشانگان جسماني را تاييد نمودهاند. مطالعه خليليان و همکاران 1379 نشان داد که بين عوامل استرسزا و شکايات جسماني دانشآموزان دبيرستاني شهر ساري ارتباط وجود دارد (01/0P) که در ميان محدوده گستردهاي از علائم جسماني، سردرد شايعترين نشانه در بين جمعيت دانشآموز دبيرستاني بود(12). برنان (2006) به نقل از استنبرگر و رولاند (1993) مينويسد که استرس باعث تغيير در علائم حياتي و پارامترهاي هموديناميکي در فرد ميشود(79).
در پژوهش موربرگ (2007) در بين دانشآموزان دبيرستاني نشان داد که استرس مدرسه محور با نشانههاي جسماني در ارتباط است(17). مطالعه کارينگ و همکاران (1999) نيز نشان داد که استرس مدرسه محور با نشانههاي جسماني در ميان نوجوانان مرتبط است به نحوي که تندخويي، تحريکپذيري، بيخوابي، سردرد، کمردرد، ضعف، عصبيت، سرگيجه و درد معده در پسران و تندخويي، تحريک پذيري، سردرد، بيخوابي، ضعف، درد وعده ، کمردرد و عصبيت در دختران 15-13 ساله از شايعترين علائم در مواجهه با موقعيتهاي استرسزا ميباشد(80).
مطالعه آگولا و اونگاري (2009) نيز آشکار کرد که 88 درصد دانشجويان دوره ليسانس علائم جسماني مانند سردرد، ميگرن، درد، تنش، احساس درد در گردن و شانه و ايجاد مشکل در تفس را بعنوان شايعترين واکنش به استرس تجربه مينمايند(11).
در راستاي هدف شماره 7 تعيين تاثير برنامه آموزشي مهارتهاي هوش هيجاني بر واکنش هيجاني به استرس تحصيلي در دختران مورد مطالعه يافتههاي جدول(25-4) حاکي از وجود تفاوت در گروهها از لحاظ متغير مذکور ميباشد. ميانگين نمرات واکنش هيجاني به استرس تحصيلي در گروه مداخله و کنترل کاهش داشته است. ميانگين نمرات واکنش هيجاني به استرس در گروه مداخله قبل از دريافت برنامه آموزشي 691/7 ± 020/19 بوده است که پس از برگزاري جلسات آموزشي اين ميزان به 820/6 ± 920/16 کاهش يافته است که معنيدار گزارش شد ( 041/0p). در حالي که ميانگين نمرات اين بعد در گروه کنترل قبل از مداخله 879/7 ± 580/21 ميباشد و بعد از مداخله به 496/6 ± 560/21 کاهش يافته است اما اين کاهش معنيدار نبود (075/0=p). در مقايسه نمرات پس آزمون دو گروه با هم، تفاوت آماري معنيدار ديده شد (001/0P).
در پژوهش اصانلو و همکاران 1387 که به بررسي تاثير برنامه آموزش مديريت هوش هيجاني بر نشانگان استرس مادران کودکان کمتوان ذهني پرداخته بود، نتايج آن نشان داد که اين برنامه مداخلهاي باعث کاهش نشانگان عاطفي استرس در مادران ميگردد. ميانگين نمرات نشانگان عاطفي مادران در گروه آزمايش قبل از مداخله 95/14 بود که پس از آن به 14/11 کاهش يافته است و اين ميزان در گروه کنترل قبل از مداخله 05/16 و پس از آن 95/15 ميباشد. يافتههاي اين مطالعه با نتيجه پژوهش ما مطابقت دارد . در مطالعه ما نيز در هر دو گروه کاهش نشانگان عاطفي پس از مداخله مشهود است اما در گروه آزمايش اين کاهش معنيدار ميباشد در حالي که در گروه کنترل کاهش، چشمگير نبود (75).
مطالعه اسماعيلي و همکاران 1386 نيز نشان داد که آموزش مولفههاي هوش هيجاني بر سلامت روان موثر است و باعث بهبود شاخص کلي علائم مرضي و معيار ضريب ناراحتي شد. همچنين نشان داد که برخي علائم سلامت روان شامل افکار پارانوييدي، افسردگي، اضطراب و وسواس و اجبار و روان پريشي بهبود يافتند. ميزان ميانگين نمرات متغيرهاي سلامت روان در دو گروه پس از مداخله تفاوت آماري معنيداري داشته است بطوري که در مقياسهاي افکار پارانوئيدي، افسردگي، وسواس و اجبار و اضطراب ميزان معنيداري (01/0p) و در مقياس روانپريشي (05/0P) بود. تمامي موارد و مقياسهاي مذکور جزء واکنشهاي عاطفي فرد محسوب ميگردد که پس از دريافت آموزش مولفههاي هوش هيجاني بهبود داشتهاند(78).
مطالعه حاج اميني و همکاران 1387 با موضوع آموزش هوش هيجاني بر واکنشهاي هيجاني دانشآموزان نشان داد که بعد از مداخله آموزشي واکنشهاي هيجاني در گروه آزمون بهبود داشته است. نمره واکنش افسردگي در گروه آزمايش قبل از مداخله 5 درصد نرمال، 3/33 درصد متوسط و 7/11 درصد شديد گزارش شده بود. پس از اجراي مداخلهاي نمرات به ترتيب به 7/16 درصد، 20 درصد و 3/13 تغيير يافت. نمرات اين متغير در گروه کنترل قبل از مداخله، به ترتيب 5 درصد نرمال، 45 درصد متوسط و بدون مورد افسردگي شديد، بود که پس از پايان جلسات آموزشي و اجراي پسآزمون اين ميزان به 10 درصد،3/28 درصد و 7/11 تغيير يافتند. نتيجه نهايي اين مطالعه نشان داد که در بعد واکنش هيجاني افسردگي، اين ميزان در گروهها قبل و بعد مداخله تفاوت معنيداري نداشته است (16/0=p). در نمره واکنش اضطراب نمرات گروه آزمون قبل از مداخله 7/6 درصد نرمال، 3/38 درصد متوسط و 5 درصد شديد گزارش شد که پس از اجراي مداخله نمرات اين بعد بدين صورت تغيير کردند: 6/26 درصد نرمال، 7/21 درصد متوسط و 7/1 درصد شديد. همچنين نمرات اين بعد در گروه کنترل و قبل از مداخله 20 درصد نرمال، 25 درصد متوسط و 5 درصد شديد بود که بعد از مداخله يه 7/6 درصد نرمال، 40 درصد متوسط و 3/3 درصد شديد تغيير پيدا نموده بود. اين تغييرات در بعد واکنش اضطراب به استرس بعنوان يکي از واکنشهاي
هيجاني، پس از مداخله در مقايسه با مرحله قبل از آن تفاوت آماري معنيداري را نشان ميداد (005/0p).بطور کلي واکنشهاي هيجاني در گروه آزمون بعد مداخله تفاوت آماري معنيداري با گروه کنترل داشته است (003/0p)(81).
مطالعه شهني و همکاران 1387 نيز نشان داد که آموزش هوش هيجاني بر اضطراب اجتماعي، سازگاري اجتماعي و هوش هيجاني دانشجويان موثر بوده است و باعث بهبود تمامي متغيرها شده است. ميانگين ميزان اضطراب دانشجويان دختر، به عنوان يک جزء از واکنش هيجاني، قبل از مداخله در گروه آزمون 52/41 و در گروه کنترل 20/42 بود. پس از اجراي برنامه آموزشي ميانگين ميزان اضطراب در دو گروه به ترتيب 02/24 و 10/40 شد که در مرحله پيگيري نيز ميانگين اين متغير 21 و 95/38 گزارش شد. اين روند تغييرات در مقايسه دو گروه با هم معنيدار بودند (001/0p)(70). اين يافته با نتيجه مطالعه ما مطابقت دارد يعني در مطالعه ما نيز در هر دو گروه کاهش واکنشهاي هيجاني را داشتهايم اما اين کاهش در گروه کنترل معنيدار نبوده است.
در پژوهش ميکولاژاک و لومينت (2008)، يافتهها نشان داد که تاثير آموزش مفاهيم هوش هيجاني بر واکنش شناختي به اتفاقات استرسزا موثر است. پس از اجراي برنامه آموزشي، بين دو گروه شرکتکننده از لحاظ واکنش به استرس تفاوت آماري معنيداري يافت شد (05/0p)(82).
در مطالعه شيربيم و همکاران (1388) نيز ميزان اضطراب اجتماعي، نوعي واکنش عاطفي به استرس، دانشجويان پس از دريافت آموزش مهارتهاي مديريت استرس کاهش يافته بود. ميانگين اين متغير قبل از مداخله در گروه آزمون 30/12 و در گروه کنترل 13 بود. اين ميانگينها پس از دريافت مداخله به 85/6 و 30/13 تغيير يافتند. ميزان آن در گروه آزمون کاهش معنيدار و در گروه کنترل افزايش فاقد معنيداري داشته است. در مقايسه بين دو گروه ميزان اضطراب پس از مداخله تفاوت معنيداري نشان ميدهد (0001/0p)(3). نتيجه اين مطالعه در مورد گروه کنترل با يافته مطالعه ما همخواني ندارد. در مطالعه ما ميزان واکنش عاطفي به استرس پس از مداخله، کاهش يافته است اما در پژوهش شيربيم شاهد افزايش آن هستيم. علت اين مسئله در اين ميباشد که واکنش عاطفي شامل چندين جزء اعم از افسردگي، اضطراب، خشم، احساس گناه ميباشد که توسط پرسشنامه استرس تحصيلي گادزلا بررسي ميشود . بنابراين اضطراب تنها بخشي از واکنش عاطفي به استرس است. اين احتمال وجود دارد که با سنجش ساير متغيرهاي واکنش عاطفي، ميزان آن کاهش يابد. از طرفي جامعه آماري مطالعه ما با جامعه پژوهش شيربيم متفاوت است. افراد در جنس، سنن و شرابط مختلف واکنشهاي متفاوتي به استرس از خود بروز مي دهند که اين مسئله بر ميزان نمره دريافتي فرد از اين بعد تاثيرگذار است. همچنين نوع مداخله بکار گرفته شد و متغير وابسته نيز متفاوت از هم ميباشد. ما به بررسي تاثير آموزش هوش هيجاني بر استرس تحصيلي دختران نوجوان دانشآموز پرداختهايم در حالي که شيربيم به بررسي اثر آموزش مديريت استرس بر نشانگان جسماني و اضطراب دانشجويان پرداخته است. نوع استرسي که يک دانشآموز تجربه ميکند به مراتب با استرس تجربه شده دانشجو متفاوت خواهد بود.
مطالعه فورمن (1981) نيز نشان داد که آموزش کنترل استرس بر ميزان اضطراب حالت – صفت و رضايت شغلي معلمان موثر است. ميانگين نمرات اضطراب حالت و ميانگين نمرات اضطراب صفت در گروه آزمون قبل از مداخله به ترتيب 38/37 و 37/38 بود که پس از دريافت برنامه آموزشي به ميزانهاي 38/30 و 88/34 کاهش يافت. ميانگين اين دو متغير در گروه کنترل قبل از مداخله 50/34 و 88/30 گزارش شد که پس از اجراي پس آزمون به 75/37 و 75/33 افزايش يافتند(83). اين يافته نشان ميدهد که آموزش کنترل استرس بر اضطراب بعنوان يک واکنش عاطفي به شرايط تنشزا موثر بوده است که هماهنگ با نتيجه مطالعه ما ميباشد .
در مطالعه هاينز (1992) نيز نتايج آن نشان داد که برنامه آموزشي استرس باعث کاهش اضطراب و خشم در نوجوانان سنين راهنمائي ميشود. ميانگين نمرات اضطراب حالت، اضطراب صفت، خشم حالت، خشم صفت، افسردگي و خشم ابراز شده قبل از مداخله به ترتيب ، 41، 17/43، 67/13، 33/21،17/54 و 33/30 گزارش شد . اين نمرات پس از دريافت مداخله به 30، 67/31، 83/11، 50/18، 17/50، 17/28 کاهش داشتند. در بررسي پيگيرانه 3 ماه پس از دريافت برنامه، نيز ميانگين نمرات اين متغيرها به ترتيب 40/32، 20/31، 20/11، 60/18، 80/49 و 40/30 بودند. در برخي موارد در مطالعات پيگيري، متغيرها نسبت به پسآزمون کاهش و در برخي موارد افزايش داشتند با اين حال نسبت به مرحله قبل از مداخله همچنان کاهش را نشان ميدهند (84). متغيرهاي مذکور در مطالعه هاينز در واقع واکنش عاطفي به استرس بوده است که پس از مداخله کاهش قابل توجهي را نشان ميدهند و اين نتيجه همسو با يافتههاي مطالعه ما ميباشد.
نتيجه مطالعه اسميت و همکاران 2012 نشان داد که جويدن آدامس به اندازه 40 تکه طي دوره دو هفتهاي باعث کاهش واکنش هيجاني به استرس شده است. ميزان اضطراب و افسردگي در گروه آزمون پس از مداخله 88/6 و 03/3 بود در حالي که در گروه کنترل اين متغيرها با ميزانهاي 84/6 و 64/8 گزارش گرديد(85). که اين يافته با نتيجه پژوهش ما همسو ميباشد.
نوريان وهمکاران 1390 نيز نشان داد که آموزش مولفههاي هوش هيجاني باعث کاهش استرس و اضطراب موقعيتي و صفتي در پزشکان و پرستاران شاغل در بخشهاي مراقبتهاي ويژه ميشود.ميانگين اضطراب موقعيتي گروه مداخله قبل از آموزش 22/45 بود که پس از اجراي آموزش مولفه هاي هوش هيجاني به 47/40 کاهش يافت. اين در حالي است که ميانگين امتياز اضطراب موقعيتي گروه کنترل قبل از مداخله 77/46 بود که در پس آزمون 05/47 افزايش يافت. ميانگين امتيا
