
مىكند، از جمله اين كه خداوند با پند و اندرزهاى خود بندگانش را بهرهمند مىسازد، يعنى آنها را به سوى بهشت خويش مىكشاند، و به عطا و بخشش خود ترغيب مىكند، و با فرستادن پيامبر به سوى بندگان آنان را اندرز مىدهد و با نعمتهاى خويش به آنان احسان و انعام مىفرمايد، چنان كه خداوند متعال در چندين جاى كتاب خود فرموده است((وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ)). (ابن ابي حديد؛1426: 10/12-8)
قسمت چهارم: فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي نَفَعَكُمْ بِمَوْعِظَتِهِ- وَ وَعَظَكُمْ بِرِسَالَتِهِ وَ امْتَنَّ عَلَيْكُمْ بِنِعْمَتِهِ- فَعَبِّدُوا أَنْفُسَكُمْ لِعِبَادَتِهِ- وَ اخْرُجُوا إِلَيْهِ مِنْ حَقِّ طَاعَتِهِ ثُمَّ إِنَّ هَذَا الْإِسْلَامَ دِينُ اللَّهِ الَّذِي اصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ- وَ اصْطَنَعَهُ عَلَى عَيْنِهِ وَ أَصْفَاهُ خِيَرَةَ خَلْقِهِ- وَ أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ أَذَلَّ الْأَدْيَانَ بِعِزَّتِهِ وَ وَضَعَ الْمِلَلَ بِرَفْعِهِ- وَ أَهَانَ أَعْدَاءَهُ بِكَرَامَتِهِ وَ خَذَلَ مُحَادِّيهِ بِنَصْرِهِ- وَ هَدَمَ أَرْكَانَ الضَّلَالَةِ بِرُكْنِهِ- وَ سَقَى مَنْ عَطِشَ مِنْ حِيَاضِهِ- وَ أَتْأَقَ الْحِيَاضَ بِمَوَاتِحِهِ- ثُمَّ جَعَلَهُ لَا انْفِصَامَ لِعُرْوَتِهِ وَ لَا فَكَّ لِحَلْقَتِهِ- وَ لَا انْهِدَامَ لِأَسَاسِهِ وَ لَا زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ- وَ لَا انْقِلَاعَ لِشَجَرَتِهِ وَ لَا انْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ- وَ لَا عَفَاءَ لِشَرَائِعِهِ وَ لَا جَذَّ لِفُرُوعِهِ وَ لَا ضَنْكَ لِطُرُقِهِ- وَ لَا وُعُوثَةَ لِسُهُولَتِهِ وَ لَا سَوَادَ لِوَضَحِهِ- وَ لَا عِوَجَ لِانْتِصَابِهِ وَ لَا عَصَلَ فِي عُودِهِ- وَ لَا وَعَثَ لِفَجِّهِ وَ لَا انْطِفَاءَ لِمَصَابِيحِهِ- وَ لَا مَرَارَةَ لِحَلَاوَتِهِ- فَهُوَ دَعَائِمُ أَسَاخَ فِي الْحَقِّ أَسْنَاخَهَا- وَ ثَبَّتَ لَهَا آسَاسَهَا وَ يَنَابِيعُ غَزُرَتْ عُيُونُهَا- وَ مَصَابِيحُ شَبَّتْ نِيرَانُهَا- وَ مَنَارٌ اقْتَدَى بِهَا سُفَّارُهَا وَ أَعْلَامٌ قُصِدَ بِهَا فِجَاجُهَا- وَ مَنَاهِلُ رَوِيَ بِهَا وُرَّادُهَا((بنابراين از نافرمانى خداوندى كه شما را با پند خود سود بخشيده، و با فرستادن پيامبران اندرز داده، و با نعمتهاى خود بر شما منّت نهاده بترسيد، وبراى پرستش و بندگى او نفس خويش را رام و فرمانبردار سازيد و حقّ طاعت او را به جا آوريد. سپس(بدانيد) اين اسلام دين خداست كه آن را براى خويش برگزيده، و زير نظر عنايت خود آن را پرورش و گسترش داده، و براى تبليغ آن بهترين آفريدگانش را انتخاب كرده، و پايههاى آن را بر اساس محبّت خويش بر پا داشته است،))((همه دينها را با عزّت اسلام خوار ساخته، و ملّتها را با بلند داشتن آن پست گردانيده، و با اكرام آن دشمنانش را تحقير كرده، و با يارى دادن به آن مخالفانش را مغلوب داشته و با بر پا داشتن اركان آن پايههاى ضلالت را ويران ساخته، و تشنگان(علم و معرفت را) از حوضهاى آن سيراب فرموده، و آبگيرهاى آن را براى آبكشها پر كرده است پس از آن خداوند اسلام را به گونهاى قرار داده است كه دستاويزهاى آن گسسته نمىشود، و حلقههايش باز نمىگردد و بنيانش ويرانى نمىپذيرد، و پايههايش زوال نمىگيرد، و درخت هستى آن بركنده نمىشود، و مدّتش پايان نمىيابد، و احكام آن كهنه و شاخههايش كنده نمىشود، و راههايش تنگ، و آسانيهايش دشوار و سپيديهايش سياه نمىگردد، آنچه را اسلام بر پا داشته كژى نمىپذيرد، چوب آن را پيچيدگى، و راه آن را دشوارى و چراغهاى آن را خاموشى، و شيرينى آن را تلخى نيست. بنابراين اسلام آيينى است كه خداوند پايههاى آن را در ژرفاى حقّ فرو برده، و اساس آن را استوار گردانيده، و چشمه جوشانى است كه نهرهاى آن پر آب، و چراغهاى آن فروزان است، ستون نور بخشى است كه رهروان طريق حقّ از آن پيروى مىكنند، و نشانههايى است كه بدان راه مىجويند، و آبشخورهايى است كه وارد شوندگان از آن سيراب مىشوند.))
لغات:
* مَوَاتِح: آبكشها
* أَتْأَقَ الْحِيَاضَ: حوضهاراپركرد
* وَضَحَ: سپيدى
* عَصَلَ: كژى
* سَاخَ: فرورفت
* عَبِّدُوا: خواركردند
* عِوَجَ: بافتح عين هرچه داراىساق باشدومانندنخل برپاى ايستد،وبه كسرعين هرچه خلاف اين باشدمانندراه
* سَنَخَ: اصل،ريشه
* وُعُوثَة: زمين همواري كه راه رفتن درآن دشواراست مانند زمينهاى شنزار
سيماي ادبي:
1- خداوند اسلام را زير نظر خود پرورش و گسترش داده است، واژه عَلَى عَيْنِهِ هنگامى به كار برده مىشود كه نسبت به چيزى عنايت و اهتمام خاصّ وجود داشته باشد، و مانند اين است كه اسلام كار يا صنعتى است كه آن كسى كه اين صنعت براى او ساخته و پرداخته شده آن را برگزيده و زير نظر خويش قرار داده است، واژه عين مجازا(سبب و مسبب) براى علم و آگاهى به كار رفته و على براى حال است، يعنى با علم او به شرف و فضيلت و حكمتى كه در وجود اسلام است، و اين مانندقول خداوند متعال مىباشد، كه به موسى عليه السّلام فرموده است:”أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ”
2- خداوند پايههاى دين اسلام را بر اساس محبّت خويش بر پا داشته است، واژه دعائم براى اهل اسلام يا براى اركان آن استعاره مصرحه شده، و وجه مشابهت در استعاره مذكور اين است كه اسلام مانند سقفى كه بر روى ستونهايش بر پاست بر اركان خود قيام و قرار دارد، واژه على در جمله على محبّته براى حال است و ضميرها، به اسلام برگشت دارد، يعنى: خداوند پايههاى اسلام را در حالى كه آن را دوست مىدارد برپا داشته است، و گفته شده كه ضمير مذكور به اللّه برگشت دارد، و مانند اين است كه گفته شود: طبَعَ اللّهُ قلبي عَلى مُحِبّته يعنى خداوند دل مرا بر محبّتش سرشته است.(ابن ابي حديد؛1426: 10/14-8)
3- خداوند با عزّت اسلام اديان ديگر را خوار كرده است، منظور از ذَلَّ الْأَدْيَانَ، عدم توجّه و التفات خداوند به آنهاست كه در اين صورت واژه ذلّت مجاز، و اطلاق آن از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است، و يا اين كه مقصود خوارى مردم كيشهاى ديگر است، و مضاف كه واژه أهل باشد حذف شده است و روشن است كه عزّت اسلام سبب هر دو امر مىباشد.
4- جمله وَضَعَ الْمِلَلَ بِرَفْعِهِ مجاز سبب بر مسبب نيز نظير معناى جمله پيش است يعنى با بلند گردانيدن اسلام، كيشهاى ديگر را پست گردانيده است.
5- در جمله وَ خَذَلَ مُحَادِّيهِ بِنَصْرِهِ مراد يارى اهل اسلام است، يعنى خداوند با يارى اهل اسلام دشمنان آن را دچار خذلان و شكست كرده است. در جملات چهارگانه پيش صنعت تضادّ موجود است، زيرا قرينهها در عزّت و ذلّت، بلندى و پستى، كرامت و اهانت، و يارى و خذلان ضدّ يكديگر است.
6- خداوند با استوار گردانيدن اركان اسلام و نيرومند ساختن آن پايههاى گمراهى را ويران كرده است، منظور از پايههاى ضلالت، اعتقادات گمراه كننده، و مردمان گمراه است، و واژه اركان استعاره مصرحه است، زيرا همان گونه كه وجود ساختمان بستگى به ستونها و پايههاى آن دارد، گمراهى نيز به عقايد فاسد و مردمى كه داراى آن تباهيها و گمراهيها هستند وابسته است، واژه هدم نيز براى از ميان رفتن اين گمراهيها بر اثر نيرومندى اسلام و مسلمانان استعاره مصرحه شده است.
7- خداوند تشنگان وادى معرفت را از چشمههاى زلال آن سيراب كرده است، واژه سقى(آب دادن) را براى افاضه علوم دين و كمالات نفسانى به آنها استعاره مصرحه فرموده است، واژه عطش(تشنگى) براى آنانى كه گرفتارى خود را به جهل و نادانى دانسته و از دانش بىبهرهاند، و واژه الْحِيَاضَ (آبگيرها) را براى دانشمندان اسلام كه حوضهاى علوم و حكمت دين مىباشند و اين تشنگان از آنان كسب فيض مىكنند استعاره مصرحه آورده است.
8- خداوند آبگاههاى آن را به وسيله آب كشندگان آن پر كرده است، واژه مَوَاتِح (آب كشندگان) را يا براى سران و بزرگان دين در قرن اوّل هجرى كه اسلام را از سرچشمه زلال آن يعنى پيامبر اكرم(ص) فرا گرفتند استعاره مصرحه فرموده و يا براى انديشهها و پرسشها و بررسيهاى دانشمندان اسلام در باره دين و احكام آن و فوايدى كه به دست آوردهاند، استعاره مصرحه قرار داده است، و در هر دو صورت وجهمناسبت استعاره اين است كه آنان مانند كسى كه آب را از چاه بيرون مىكشد دين و دانش را از سرچشمه حقيقى آن كسب و استخراج كردهاند، واژه حياض براى آنانى كه از علوم و معارف دين استفاده مىبرند استعاره شده است.
9- خداوند اسلام را به گونهاى قرار داده كه دستاويزهاى آن كنده و گسسته نمىشود، واژه عروة(دستگيره) براى آنچه انسان به وسيله آن به اسلام متمسّك مىشود استعاره مصرحه شده و با ذكر واژه انفصام ترشيح داده شده است، و چون كسى كه به اسلام چنگ زند از هلاكت اخروى رهايى، و از عذابهايى كه دامنگير پيروان اديان گذشته شده ايمنى مىيابد، لذا با ذكر اين كه دستاويز اسلام كنده و گسسته نمىشود به امنيّت و دوام سلامت كسى كه به آن متمسّك مىشود اشاره فرموده است، زيرا گسسته نشدن دستاويز موجب بقاى سلامت كسى است كه به آن چنگ زده است. حلقه آن گسسته نمىشود، و اين سخن كنايه از اين است كه پيروان اسلام و اجتماع آنان مقهور نمىشوند.(بحراني؛ 1374: 3/810-807)
10- بنياد اسلام ويران نمىگردد، واژه أساس براى كتاب خدا و سنّت پيامبر اكرم(ص) كه اساس دينند و واژه انهدام را براى نابودى آنها استعاره مصرحه فرموده است.
11- پايههاى اسلام از ميان نمىرود، واژه دعائم را براى دانشمندان اسلام يا براى كتاب و سنّت و قوانين و احكام آن استعاره مصرحه آورده است، و مراد از عدم زوال آنها عدم انقراض علما و دانشمندان اسلام و يا شريعت و احكام آن است.
12- درخت اسلام ريشه كن نمىشود، واژه شجرة (درخت) را براى اساس و اركان اسلام استعاره مصرحه فرموده است و معناى سخن پيش را دارد كه فرموده است: وَ لَا انْهِدَامَ لِأَسَاسِهِ دوران آن را پايانى نيست: اين سخن اشاره به اين است كه دين اسلام تا قيامت پايدار است. شرايع آن را كهنگى نيست، منظور از شرايع، قوانين و اصول آن است، و اين سخن نيز نظير معناى جمله وَ لَا انْقِلَاعَ لِشَجَرَتِهِ (درخت آن ريشه كن نمىشود) مىباشد. شاخههايش بريدنى نيست، يعنى پيوسته از درخت اسلام شاخههاى نو روييده مىشود، و اين رويش پايان يافتنى نيست، چنان كه هر ذهن صحيحى در باره اصول آن كه كتاب و سنت است انديشه و بررسى كند مىتواند به چيزهايى دست يابد كه ديگران پيش از او به آن نرسيدهاند. راههاى اسلام را تنگى و دشوارى نيست، اين سخن اشاره دارد به اين كه قوانين و تكاليف اسلام براى مكلّفان دشوار نيست، و يا مراد اين است كه اسلام با سختى ملازمه ندارد و براى كسانى كه به آن متعهّد مىشوند مايه رنج و زحمت نيست، چنان كه پيامبر اكرم(ص) فرموده است: من به دين حنيف ساده و آسانى برگزيده شدم.(همان: 3/812-810)
13- راه صاف آن را ناهموارى نيست، اين گفتار كنايه(ايماء) از اين است كه اسلام آيينى است در نهايت اعتدال و در حدّ متوسّط ميان صعوبت و سهولت زياد چنان كه بيشتر كيشها و آيينهاى پيشين كه بر اساس تشبيه و تجسيم بنا شده است چنين بود، يعنى گام برداشتن در آن راهها و تصور آن عقايد آسان بود ليكن طريقه آنان از مقصد اصلى و مطلوب حقيقى دور، و رسيدن به توحيد خالص از راه آنها ناممكن بود، بنا بر اين راه ظاهرا صاف آنها ناهموار و بر خلاف اسلام داراى سختيها و دشواريها بوده است.(ابن ابي حديد؛1426: 10/18-11)
14- صفا و پاكيزگى آن را تيرگى نيست. واژه وضح(سپيدى) را براى پاكيزگى اسلام از تيرگيهاى باطل و آنچه صفحه دل كافران و منافقان را سياه و تيره ساخته، استعاره مصرحه فرموده است.
15- راه مستقيم آن را كژى نيست، واژه انتصاب را كه ضدّ اعوجاج و كژى است براى مستقيم بودن راه اسلام در رسانيدن انسان به سر منزل حقّ استعاره مصرحه آورده، زيرا در دنيا تنها راه راست و صراط مستقيم اسلام است. اين كه فرموده است در چوب اسلام پيچ و تابى نيست نيز به همين معناست.
16- چراغهايش خاموشى ندارد، منظور از چراغهاى اسلام دانشمندان، و مقصود از خاموشى آنها خالى شدن زمين از آنان است كه در هر دو مورد به طريق استعاره
