
متأثر بود. فان درليو بر قدرت به مثابه مفهوم اصيل دين تأكيد ميكرد. اثر اصلي او ذات دين و تجليات آن در بردارنده يك گونهشناختي عظيم و گسترده از پديدارهايديني است كه شامل انواع قربانيها، طبقات مختلف مردان مقدس، مقولات تجربي و ديگر پديدارهاي ديني ميباشد. اين كتاب به خاطر غير تاريخي بودن مورد انتقاد قرار گرفته است. به ويژه به خاطر مفروضات فلسفي آن كه عمدتا از هوسرل و فلسفه او گرفته است. فان درليو معتقد به اين اصل قابل بحث بود كه پديدارشناسي كاري با تحول اديان ندارد و از آن چيزي نميداند؛ پديدارشناسي فقط درصدد كشف ماهيت بيزمان پديدارهاي ديني است144.
او معتقد بود پديدارشناسي دين بايد به حيث التفاتي خاص پديدارهاي ديني احترام بگذارد و صرفاً پديدار ديني را به مثابه آنچه پديدار ميشود توصيف كند، پديداري كه خود را در روابط متقابل و دو سويه ميان ذهن و عين آشكار ميكند؛ يعني ماهيت كلياش در ظهور براي كسي هويدا ميشود. او روش پديدارشناختي پيچيده و ظريفي ارائه كرد كه با آن پديدارشناسان بسي فراتر از يك پديدارشناسي توصيفي صرف ميروند. روش او متضمن يك خودكاوي و دروننگري روشمند، يعني افزودن اين پديدار به زندگيهاي خود ما به مثابه امري ضروري براي درك پديدار ديني است145.
طبق نظر او پديدارشناسي بايد با تحقيقات تاريخي كه مقدم بر فهم پديدارشناختي است و براي پديدار شناس اطلاعات كافي فراهم ميآورد، توأم شود. چنانچه پديدارشناسي خود را از قيد كنترل اين تحقيقات تاريخي خارج كند به شكل يك هنر ناب يا تخيل صرف در ميآيد. تحليل فان درليو از روش پديدارشناختي براي نيل به فهم ساختارها و معاني ديني اغلب نشان دهندة تأثيرات خاص ديدگاههاي مسيحي بر اوست. در واقع او بيش از هر چيز خود را متأله146 ميداند و ميپذيرد كه پديدارشناسي دين به سمت انسانشناسي و الهيات رهنمون ميشود. محققان به اين نتيجه رسيدهاند كه بخش زيادي از پديدارشناسي او را بايد بر حسب بينش الهياتياش تفسير كرد.147.
فان در ليو ادعا ميكند كه پديدارشناسي نه متافيزيك است و نه فهم واقعيت تجربي، بلكه يك فعاليت حياتي خاص آدمي است. پديدار شناس براي اينكه بتواند دادههاي كافي براي كارش فراهم كند بايد پيوسته تسليم تاريخ باشد. فهم پديدارشناختي به زعم فان درليو به مجرد اينكه خود را از قيد كنترل تفاسير باستانشناختي و زبانشناختي خارج كند، بدل به هنري ناب و يك خيالپردازي تهي از واقعيت ميشود. با اين همه او معتقد است كه پديدارشناسي دين بسي چيزي بيش از تاريخ صرف است. از طرف ديگر او پديدارشناسي دين را با الهيات هم يكي نميگيرد.148
از نوشتههاي فان درليو چنين برميآيد كه هرچند ممكن است او خود پديدارشناسياش را به يك معناي ديني دقيقتر، الهياتي نداند، اما رويكرد كلي او اساساً الهياتي است. او در جايي ميگويد هرگز نيازي نديدم كه فراموش كنم كه من يك متاله هستم و به طور طبيعي ميكوشم تا الهيات را در جهت سود بردن از روش پديدارشناختي توانمند كنم… قبل از اينكه الهيات بتواند حقايق را ارزيابي و براي مقاصد و نتايج ديني مورد استفاده قرار دهد، پديدارشناسي ميتواند با نظم و نسق بخشيدن به آنها، به منظور پيدا كردن ماهيت آن حقايق درون معانيشان نفوذ كند.149
فان درليو برآن بود كه هيچ پديدار ديني نميتواند بدون ارجاع به آن ساختارهاي آغازين150 در ذهن آدميان درك شود. وقتي كوششي براي بررسي دين تنها بر مبناي مقولات منطقي و اجتماعي صورت ميگيرد، كليت اين كار اغلب صبغهاي انتزاعي به خود ميگيرد و هيچ چيز از ذهن انسان دينورز را آشكار نميكند. شايد اين مسأله به نوعي دليل نظر پارهاي منتقدان باشد كه معتقدند ساختارها و مؤلفههاي ذهني به طرز نگرانكنندهاي در پديدارشناسي فان درليو موجود است. فان درليو نخستين علامت و نشانه بيماري قرن بيستم را شيوه تكلم كاملاً تجربي ميداند. او تحقيق تجربي را بياهميت و كوچك نميشمرد اما منحصراً تجربي بودن هم، برابر با نفي و انكار تماميت خويشتن فرد است.151
اصلى ترين و اصيل ترين يارى اى كه فان در ليو به دين پژوهى رساند رهيافت پديدارشناسانه وى در پژوهش راجع به داده هاى دينى وخودپديده دين است. او در پى آن بود كه در كثرت و انبوهى داده هاى مربوط به دين ساختار و معناى منسجمى بيابد. او با همين رهيافت و طرز تلقى، طرح هاى الهياتى كوته انديشانه در تفسير و تأويل، ارزيابى و داورى را كه در روزگارش شايع بود رد مى كرد. فان در ليو بدين ترتيب راه را براى انواع تحقيقات درباره معانى گوناگون مربوط به داده هاى دينى و معنى دينى بالقوه پديده هاى اساسى طبيعى و انسانى هموار ساخت. مشخصه پديدارشناسى فان در ليو، جهت گيرى روان شناختى آن و جايگاه آن به عنوان يك فن و رشته الهياتى است.
در اين نوع رهيافت و طرز تلقى، فان در ليو قوياً برروان شناسى و بويژه آنطور كه خود در سال ????م مطرح كرد بر روان شناسى ساختارى در معناى مورد نظر ديلتاى تكيه مى كرد. او حتى از “روان شناسى” به جاى “پديدارشناسى” دين سخن مى گفت هرچند تصور او در مورد روان شناسى با مفهوم روان شناسى تجربى امروزين تفاوت بسيار دارد. مقصود او از روان شناسى دين در اينجا آن است كه فرد از طريق تجربه شخصى خويش به دين و مقولات آن بپردازد. اين عقيده او كه فهم و شناخت152 و نه تبيين153 بايد هدف دين پژوهى باشد طنينى مشابه با نظرات انديشمندان و محققانى چون كارل ياسپرس، ادوارد اسپرانگر و لودويگ بينسوانگر در دهه ????م در مورد هدف روان شناسى دارد. در اين فهم و شناخت روان شناسانه از طريق تجربه، ذهنيتِ154 محقق، يك عامل بايسته و ضرورى است كه نمى توان آن را ناديده گرفت. محقق براى فهم و شناخت يك پديده دينى به عنوان نمودى انسانى، بايد اجازه دهد كه آن پديده در كليت اش بر وى اثر بگذارد و مقصود فان در ليو اين بود كه اين كار مى بايست به شكلى روشمند در حوزه دين و نيز در ساير حوزه هاى انسانى از قبيل تاريخ و روان شناسى صورت بگيرد. اين طريق خاص فهم و شناخت، مستلزم آن است كه محقق پديده هاى دينى را به درون زندگى خويش راه دهد وآنها را “تجربه كند” و در عين حال واقعيت كاركردى و غايى آنها را در پرانتز قرار دهد155 يعنى پديده هاى دينى را آن گونه كه هستند و به تجربه بر او اثر مى گذارند در نظر بگيرد. فان در ليو مى افزايد كه چنين فهم و شناخت روان شناسانه اى براى آنكه كنترل و اصلاح شود بايددر معرض تحقيق و بررسى تجربى قرارگيرد. دقيقاً همين طبيعت سوبژکتيو156 تجربه فهم و شناخت آنگونه كه فان در ليو آن را مطرح ساخته است كه مورد ايراد برخى محققان قرارگرفته زيرا اين رهيافت ممكن است به برداشت هاى ناروا و نادرست در تحقيقات هرمنوتيكى بينجامد. بحث درباره ارزش و اعتبار پديدارشناسى فان در ليو براى هرمنوتيك كه جهتى روانشناختى دارد همچنان ادامه دارد.
در نزد فان درليو پديدارشناسى دين واجد بنيادى الهياتى است. تجربه مربوط به شعائر مذهبى و آيينى واقعيت از يك سو و كشمكش ميان وجوه انفسى و عينى تجربه دينى از سوى ديگر كه در اساس و بنيان پديدارشناسى او از دين قرار دارند مبناى الهياتى شان را برطبق نظر او، در آموزه تجسد157 مى يابند. پديدارشناسى دين براى فان درليو جايگاهى الهياتى داشت. در واقع او از آن به “الهيات پديدارشناختى” تعبير مى كرد. اساساً آن يك فن و رشته الهياتى بود كه مى كوشيد معناى داده هاى دينى را در تجربه معتقدان بيابد. فان درليو اين الهيات پديدارشناختى را مرحله ميانى بين الهيات “تاريخى” كه به واقعيت هاى تاريخى نظر دارد از يكسو، و الهيات “نظام مند”158 ازسوى ديگر كه معطوف به وجود و حقيقت غايى است مى داند. الهيات پديدار شناختى چون به بحث درباره جايگاه پديده دين در نسبت با ارزش هاى غايى و واپسين نمى پردازد خود را به مسأله معنى پديده و وصف آن محدود و مقيد مى كند.
هرچند، در عمل، يك پديدارشناس الهياتى معناى پديده هاى دينى را نهايتاً در پرتو معناى دينى “راستين” كه از طريق ايمان بدان علم پيدا مى كند تفسير و تأويل مى نمايد. خود كتاب ذات و تجلي دين گواه برايمان فان در ليو در مقام يك مسيحى است.
در نظر فان درليو دين عبارت است از مواجهه و برخورد انسان با “قدرت”159، قدرت به عنوان يك مقوله فلسفى و طنينى الهياتى. به ديد او، از لحاظ فلسفى دين يكى از نتايج اين واقعيت است كه انسان زندگى را آن گونه كه به وى داده شده است، نمى پذيرد. او در جست و جوى قدرت در زندگى است، چيزى كه برتر و متعالى است و انسان سعى مى كند معنايى در زندگى بيابد و آن را در يك كليت معنادار جاى دهد و سامان بخشد. بنابراين از نظر فان درليو دين نهايتاً مرتبط است با فرهنگ كه حاصل تلاش خلاقانه آدمى است.
4/ج. تحليل پديدارشناسي فان در ليو از زبان ژاک واردنبرگ160
واردنبرگ در کتاب رهيافت هاي کلاسيک به مطالع? دين161، ديدگاه هاي پديدارشناسان? فان در ليو که به طور خاص در خاتم? کتاب ذات و تجلي دين منعکس شده اين گونه جمع بندي کرده است:
1/4/ج. تجزيه و تحليل پديده
پديدارشناسي در جستجوي پديده به معناي واقعي كلمه است؛ پديده نيز آن چيزي است كه “پديدار مي شود”. اين اصل، سه لازمه دارد: 1- چيزي وجود دارد. 2- اين چيز، “پديدار مي شود”. 3- اين چيز، دقيقا به اين دليل كه “پديدار مي شود” يك “پديده” است. اما “پديدارگشتن” هم به آنچه پديدار مي شود و هم به كسي كه اين چيز برايش پديدار مي شود اشاره دارد؛ بنابراين، پديده نه ابژة صرف است و نه موضوع يعني واقعيت حقيقي كه وجود ذاتيش كه فقط با “پديدار شدن” پديدارها پنهان مي شود؛ يك متافيزيك خاص به اين مطلب مي پردازد. واژة “پديده” حاكي از چيزي صرفا ذهني و “حيات” فاعل شناسايي نيست162 ؛ تا آنجا كه ممكن باشد شاخة معيني از روان شناسي به اين امر مي پردازد. بنابراين ، “پديده”، موضوعي است مرتبط به فاعل شناسايي و فاعل شناسايي اي است مرتبط با موضوع؛ گرچه اين مطلب مستلزم اين نيست كه فاعل شناسايي به شيوه اي، هر چه كه باشد، به موضوع مي پردازد يا آن را تغيير مي دهد و اصلاح مي كند و بالعكس موضوع به گونه اي تحت تاثير فاعل شناسايي باشد. فاعل شناسايي، پديده را به وجود نمي آورد و آن را مستند يا اثبات نمي كند؛ تمام ماهيت پديده، در “نمود”163 آن و نمودش براي “يك فرد” است. اگر سرانجام، اين “يك فرد” دربارة آنچه “پديدار مي شود” بحث كند آنگاه پديدارشناسي مطرح مي شود.
بنابراين ، پديده در ارتباط خود با “يك فرد” كه برايش پديدار مي شود سه سطح پديدايي دارد: 1- اختفاي (نسبي) آن؛ 2- مكشوف شدن (تدريجي) آن؛ 3- شفافيت و وضوح (نسبي) آن. اين سطوح با سه سطح زندگي همسنگ نيستند (اما با آنها همبسته اند): 1- تجربه؛ 2- فهم؛ 3- شهادت164؛ دو نگرش اخير، زماني كه به صورت نظام مند يا به طور علمي به كار گرفته شوند، فرايند پديدارشناسي را تشكيل مي دهند.
“تجربه” متضمن يك حيات عملا مانا است كه با توجه به معنايش، يك واحد را تشكيل مي دهد.165 بر اين اساس، تجربه، “حيات” صرف نيست زيرا تجربه اولا به لحاظ عيني مشروط است و ثانيا به طرز تفكيك ناپذيري با تفسيرش به عنوان تجربه، پيوند خورده است. “حيات” في نفسه قابل فهم نيست: “آنچه شاگرد سيس166 از آن پرده بر مي دارد صورت و شكل است نه حيات.”167 از آنجا كه “تجربة اوليه” كه تجارب ما مبتني بر آن است به طور قطعي با گذر زمان از ميان رفته است، توجه ما به آْن معطوف است. براي مثال،حيات شخصي من كه آن را در ضمن نوشتن چند سطر جملة قبل، تجربه كردم درست همان اندازه از من دور است كه “حيات” مربوط به سطرهايي كه سي سال پيش در تحقيق مدرسه نوشته ام. من نمي توانم دوباره آن را بازگردانم: اين حيات كاملا گذشته است. در واقع، تجربة سطرهاي يك لحظه پيش، از تجربة كاتب مصري كه يادداشتش را چهارهزار سال پيش روي كاغذ پاپيروس نوشته به من نزديكتر نيست. اينكه او فرد “ديگري” بوده هيچ تفاوتي ايجاد نمي كند زيرا پسري كه سي سال پيش تكليف مدرسه اش را آماده كرد نيز در نظر من، فرد “ديگري” است
