
مصرف بسيار بالاي مواد. در اين حالت آشفتگي هيجاني در تقابل با تفکر منطقي قرار ميگيرد. کودکان و نوجواناني که آشفتگي هيجاني را تجربه ميکنند، ممکن است در مورد عواقب رفتارشان فکر نکنند يا رفتارهاي هدفگرا را کنار بگذارند. آنها ممکن است تحت شرايط استرس، به طور کلي، ديگر در فکر تنظيم رفتار در جهت اهداف نباشند. ديدگاه ديگري پيشنهاد ميکند که اين افراد در شرايط استرسزا، ممکن است از تمام منابعشان براي مقابله با هيجانات استفاده کنند و هيچ منبعي براي تنظيم رفتارشان باقي نماند. يا ممکن است استرس به جاي توانايي، انگيزش فرد را خراب کند يا باعث سرکشي شود. دانشآموزاني که عقيده دارند توانا هستند، زمان رو به رو شدن با استرس، هيجانات منفي را کم برآورد ميکنند. اگر دانشآموزان بر اين عقيده باشند که آنها تحت کنترل نيستند، زماني که وارد دبيرستان ميشوند، هيجان منفي و استرسهاي مدرسهاي بيشتري را تجربه ميکنند. عقايد خودتنظيمي ناسازگارانه، دانشآموزان را در برابر فشارهاي تحصيلي و هيجاني در طي گذر از يک دوره تحصيلي آسيب پذير ميسازد (21،42 و 50).
وقتي فشار رواني تظاهر پيدا ميکند، هوش هيجاني ميتواند به فرد کمک کند به تحليل موقعيت پرداخته و با تدبير کامل، با احساسات خودش رويارويي کند. بار- آن و هاندلي1999 به رابطه بين قدرت کنترل فشار رواني و کنترل تکانهها، تاکيد کردهاند. وقتي تکانهها را کنترل ميکنيد، عوامل بالقوه فشار رواني را کاهش ميبخشيم. اين امر يکي از روابط بيشماري است که ممکن است بين کنترل موثر فشار رواني و ارتقاء عوامل هوش هيجاني موجود باشد (54) .
افرادي که از هوش هيجاني بالايي برخوردارند ميتوانند با مشکلات و چالشهاي زندگي سازگار گردند و در نتيجه موجبات بهبود و افزايش سلامت رواني خود شوند. نمرات بهره هيجاني بالا با سلامت رواني بهتر و نمرات بهره هيجاني پايين با سلامت رواني مسالهدار همبستگي دارند. روشهاي مقابله با استرس به صورت شيوههاي مسأله مدار، هيجانمدار و اجتنابي ميباشد. هوش هيجاني بر پاسخ به هيجانها اثر مينمايد، بنابراين در جريان مقابله با فشار رواني نقش عمدهاي دارد. مهمترين موضوع در کنترل هيجان، روشهاي مقابله ميباشند. از نظر سالووي و همکاران هوش هيجاني به عنوان يک ابزار براي کمک به ما در درک بهتر خود، اطرافيان و چالشهايي که در پيش رو داريم ميتواند محسوب گردد(30 و 55). با استفاده از هوش هيجاني ميتوان از عوارض ناشي از استرسها جلوگيري کرد. افراد داراي هوش هيجاني بالاتر احساسات و تمايلات خود را بيشتر ابراز ميکنند و در نتيجه شبکه اجتماعي وسيعتر و حمايت اجتماعي بيشتري براي خود فراهم ميآورند(55).
برخورداري از حمايتهاي اجتماعي نيز به نوبه خود باعث ارتقاء سلامت رواني و محافظت در برابر استرسها ميشود. پژوهشها نشان ميدهد هوش هيجاني تعديلکننده رابطه استرس با سلامت رواني است. شواهدي وجود دارد که نشان ميدهد بعضي از اشکال هوش هيجاني هيجاني ممکن است افراد را از فشار رواني محافظت کرده و در نتيجه به انطباق بهتر منجر شوند. بوساکو و همکاران 2008، به اين نتيجه رسيدند که هوش هيجاني يک متغير لازم براي پايين آوردن سطح اضطراب و نااميدي محسوب ميشود (55).
هوش هيجاني و زندگي تحصيلي
زندگي تحصيلي، يکي از مهمترين ابعاد زندگي اشخاص است که بر ساير ابعاد زندگي تاثير فراوان دارد. عوامل متعددي بر وضعيت و عملکرد تحصيلي فرد تاثير ميگذارند از جمله عوامل فردي، آموزشگاهي، خانوادگي و اجتماعي. در ميان علل فردي، يکي از عوامل تاثيرگذار بر عملکرد تحصيلي افراد، هوش و توانايي ذهني اوست. اما واضح است که هوش شناختي، فقط قسمت محدودي از توانايي را شامل ميگردد و لذا ساير ابعاد آن نيز بايد تشخيص داده شود. يکي از اين ايعاد يا تواناييهاي شناخته شده انسان هوش هيجاني است(56).
تحقيقات گسترده نشان ميدهد که مهارتهاي هوش هيجاني در سطوحي به مراتب بالاتر و فراتر از تاثيرات شخصيت و هوش عمومي نقشي پر اهميت را در زندگي تحصيلي، شخصي و اجتماعي افراد ايفا مينمايند. هيجانها قادرند توجه را به هر سو سوق دهندکه اين خود بر يادگيري بر حافظه و رفتار تاثير ميگذارد. مثلا توانايي کنترل کردن هيجانها ميتواند به شاگردان کمک کند که در کلاس درس تمرکز حواس داشته باشند و موقعيتهاي اضطرابانگيز را اداره کنند. در واقع دانشآموزاني
که مهارتهاي بالاتري از لحاظ هوش هيجاني دارند در مقايسه با دانشآموزاني که از اين لحاظ داراي مهارتهاي کمتري هستند تمايل دارند موفقيتهاي تحصيلي بالاتري را تجربه کنند. همچنين امکان دارد که به واسطه تعامل برخي مهارتهاي هوش هيجاني با هوش عمومي موفقيتهايي را از نظر تحصيلي پيش بيني کرد و گفت که دانشآموزان متعلق به سطح يکسان هوش عمومي بسته به سطح هوش هيجانيشان به نحوي متفاوت عمل ميکنند. بنابراين آموختن سواد هيجاني به دانشآموزان روشي مهم براي تاثيرگذاري بالقوه بر جنبههاي فراوان زندگي تحصيلي آنان است (55 و 39).
برخي از پژوهشهاي نوين، به صورت تجربي نشان داده است که هوش هيجاني با موفقيت تحصيلي همبستگي دارد. پترايدز، فردريکسون و فورنهام 2004، همبستگي هوش هيجاني، توانايي شناختي و کارکرد تحصيلي را در نمونهاي با 650 دانشآموز پايه 11 بررسي کردند و دريافتند که هوش هيجاني بر کارکرد تحصيلي و توانايي شناختي تاثيرگذار است. آنان همچنين نشان دادند که هوش هيجاني با رفتارهاي خلاف مقررات آموزشي مدرسه همبستگي منفي دارد؛ وضعيتي که موفقيت تحصيلي را نيز تحت تاثير قرار خواهد داد(57). طبق نتايج برخي تحقيقات ميتوان مولفههاي هوش هيجاني را پيشبيني کنندهاي مهم براي عملکرد و موفقيت تحصيلي در نظر گرفت.
پپتيدز و همکاران 2004 در بررسي دانشآموزان بريتانيايي نتيجه گرفتند هوش هيجاني ارتباط بين تواناييهاي شناختي و عملکرد تحصيلي را تعديل مينمايد. آنها بر اين باورند که چرخه تواناييها و آمادگيهاي ادراک شده مرتبط با هيجان که هوش هيجاني را نيز در بر ميگيرد بر عملکرد تحصيلي تاثير ميگذارد. پارکر و همکاران 2006 در پژوهشي نشان دادند که افراد برخوردار از هوش هيجاني بالاتر در انتقال از دبيرستان به دانشگاه موفقتر بودند. آنها نتايج را اين گونه تبيين کردند که افراد با هوش هيجاني بالاتر با تنظيم هيجان خود، پافشاري بيشتري به هدف داشتند، از اين رو موفقيت بيشتري کسب کردند(58).
آموزش مهارتهاي هوش هيجاني و استرس تحصيلي:
با اينکه فرصت حياتي براي شکلگيري هوش هيجاني در سالهاي اول زندگي است، اين توانائي بصورت محدودتر در تمام طول عمر ادامه خواهد داشت. اين يادگيري از تولد آغاز شده و آنچه کودکان سالهاي اوليه زندگي ميآموزند، پايه شکلگيري هوش هيجاني آنان است. اين آموزش بايد در دوران مدرسه ، دانشگاه و در تمامي عمر ادامه يابد (59) . يادگيري مهارتهاي هوش هيجاني در خانه شروع ميشود و کودکان در وضعيتهاي آغازين هيجاني به مدرسه وارد ميشوند. بنابراين مدارس با چالش تدريس و همينطور اصلاح مهارتهاي هيجاني کودکان روبهرو هستند. اين چالش ميتواند با تزريق باسوادي
هيجاني به برنامه استاندارد و همينطور ايجاد جو تحصيلي همراه باشد که تحول و کار بست مهارتهاي هيجاني را شکوفا ميسازند (26 و 13).
ماير عقيده دارد، هوش هيجاني يک نوع ظرفيت رواني براي معني بخشي و کاربرد اطلاعات هيجاني ميباشد. به عقيده ماير، قسمتي از اين ظرفيت غريزي است، در حالي که قسمت ديگر آن چيزي است که ما از تجربه زندگي ميآموزيم. قسمت اخير با کوشش، تمرين و تجربه، قابل پيشرفت است. سالووي نظر ماير را توسعه داده و عقيده دارد، بسياري از مهارتهايي که قسمتي از هوش هيجاني هستند، قابل يادگيري است. وي همچنين معتقد است، هوش هيجاني عبارت است از يکسري مهارتها و قابليتهايي است که ميتواند هم آموزش داده و هم ياد گرفته شود، به طوري که شخص بتواند از نظر هيجاني بهتر تربيت يابد. روان درماني، مشاوره، مربيگري و آمادهسازي راههايي مي باشند که با آن ميتوان مهارتهاي هوش هيجاني را افزايش داد (21و 29).
مهارتهاي هوش هيجاني يک دسته از توانائيها و مهارتهاي غيرشناختي است که توانايي موفقيت فرد را در مقابله با فشارهاي و اقتضاهاي محيطي افزايش ميدهد(28). مقابله با فشار رواني عبارت است از تلاشهاي فکري و رفتاري مستمري که براي برآوردن احتياجات خاص بيروني يا دروني بکار ميرود. اين احتياجات ممکن است مطابق و يا افزون بر منابع و امکانات فرد باشد. روشهاي مقابله با فشار رواني به صورت شيوههاي مسألهمدار، هيجانمدار و اجتنابي ميباشد. در مقابله مسئله محور هدف اصلي فرد، تسلط يافتن بر موقعيت و ايجاد تغيير در منبع فشارزا است. در حالي که در مقابله هيجان محور، هدف اصلي کاهش يا تعديل سريع آشفتگي هيجاني است. از اين رو ممکن است چنين به نظر برسد که رويارويي مستقيم با مسئله و تلاش براي حل آن در مقايسه با شيوههاي ديگر مقابله، تدبيري بهنجارتر است. اما بايد اذعان داشت که مهارتهاي حل مسئله مستلزم به کارگيري فرايندهاي عالي ذهن است و تداخل هيجاني شديد، کارکرد اين فرايندها را با مانع روبرو ميسازد. بنابراين استفاده از مهارتهاي هوش هيجاني و هيجانمحور به فرد کمک مي کند تا به وضعيت رواني تثبيتشدهتري برسد و فرصتي را براي فعالسازي فرايندهاي پيچيدهتر ذهني خود به دست آورد. مهارتهاي هيجاني به فرد اجازه ميدهد تا واکنشهاي هيجاني خود را در حين رويارويي با استرس کنترل و تعديل نمايد(60). افراد با مهارتهاي هوش هيجاني بالا از توانايي حل مسأله بيشتري برخودارند و بيشتر ميتوانند با استرس و مشکلات زندگي مقابله کنند و آنهايي که حل مسئله را ياد ميگيرند بطور موثرتري با استرس مقابله مينمايند (61).
از نظر سالووي و همکاران مهارت هوش هيجاني به عنوان يک ابزار براي کمک به ما در درک بهتر خود، اطرافيان و چالشهايي که درپيش داريم ميتواند محسوب ميگردد. همچنين آنها معتقدند که افراد با مهارتهاي هوش هيجاني بالا به طور موثرتري حالات خلقي خود را تنظيم کرده و به شيوهاي مناسب با تنيدگي سازگار ميشوند. تحقيقات اخير بر روي آموزش ” آگاهي” ( يکي از راهبردهاي خودنظمدهي هيجاني) نشان داده است که آموزش ميتواند واقعا، به شاگردان کمک کند تا بهتر بتوانند بر ” اکنون” تمرکز کنند و از افکار پريشان کننده جلوگيري کنند و قبل از اين که براساس تکانشهاي هيجاني عمل کنند آنها را متوقف نمايند. افرادي که درباره هيجانهاي خود، آگاهي بيشتري دارند، مهارتهاي بيشتري در مديريت مشکلات هيجاني دارند و در مقايسه با افرادي که مهارتهاي کمتري دارند احساس سلامت روان بيشتري را تجربه ميکنند. به اين ترتيب افرادي که ميتوانند در يک موقعيت استرس برانگيز هيجان ويژهاي را در خود تشخيص دهند زمان کمتري را صرف توجه به واکنشهاي هيجاني خود ميکنند و منابع شناختي کمتري را بکار ميگيرند. اين امر به آنها امکان بررسي واکنشهاي شناختي ديگر را ميدهد و باعث ميشود که افکار خود را متوجه تکاليف ديگر کنند يا راهبردهاي انطباقي سازگارانه بيشتري را بکار ببرند. بنابراين ميتوان نتيجه گرفت، مهارتهاي هوش هيجاني بر پاسخ به هيجانها اثر مينمايد، بنابراين در جريان مقابله با فشار رواني نقش عمدهاي دارد (63، 62،63 ).
با آموزش مهارت هوش هيجاني ميتوان توانائي را در فرد ايجاد نمود که راههاي مختلف مقابله با استرس را، بدون احساس ضعف و شکست، براي حل مشکلات خود انتخاب نمايد. اين مهارت، به افراد کمک ميکند تا به موقع توجه خود را به مسائل معطوف نموده و واکنشها، هيجانات و تکانههاي بي فايده به عوامل استرسزا را در مسير ديگري هدايت ميکند (64). با توجه به آنچه گفته شد ميتوان اين حقايق را براساس الگوي بازنگري شده هوش هيجاني ماير و سالووي (1997) که چهار مولفه ادراک هيجاني، تسهيل سازي هيجاني تفکر ، شناخت هيجاني و مديريت هيجاني را براساس اين سازه مشخص کردند، چنين تبيين نمود که مطابق با ويژگيهاي مولفه ادراک هيجاني هرچه سطح هوش
