
است اشاره، و با بيان اين كه قبول آن، منوط به اين است كه از روى رغبت و با طيب نفس ادا شود، راز اين تكليف را بيان فرموده است. در شرح خطبههاى پيش و نيز در ذيل همين خطبه دانسته شد كه از اقسام انفاق كنندگان مال كسانى هستند كه درباره زكات به مقدار واجب آن بىكم و زياد اكتفا مىكنند، و اينها مردم عوامند، زيرا از رازى كه در انفاق است ناآگاه و نسبت به مال دنيا بخيل و حريص مىباشند، و اين به سبب كمى رغبت و محبّت آنها به آخرت است، چنان كه خداوند متعال فرموده است:”إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا” و بى شكّ پاكيزگى نفس كسانى كه در راه خدا مال خود را انفاق مىكنند و پيش از اين به آنها اشاره كرديم، و همچنين قرب و بعد آنها نسبت به حقّ تعالى، به اندازه خشنودى و رغبت آنها در بذل مال و دلبستگى و يا وارستگى آنها از آن است، و گروه مذكور يعنى آنانى كه تنها به اداى مقدار واجب بسنده مىكنند نيز دو دستهاند، دستهاى اين حقّ را با خشنودى و گذشت ادا مىكنند، و دسته ديگر با اين كه نسبت به پرداخت آن اقدام مىكنند ليكن از عمل خود تنگدل و اندوهگين بوده، و محبّت آنچه را در راه خدا دادهاند از دل بيرون نكرده و در انتظار پاداش آنند، بنا بر اين اداى زكات براى اقسام گروههايى كه ذكر شد به جز دسته اخير، مايه تقرّب به خداوند متعال مىباشد، و همان است كه امير مؤمنان(ع) در گفتار خود كه فرموده است: إِنَّ الزَّكَاةَ… تا وِقَايَةً بدان اشاره كرده، و آثار نيكويى را كه ذكر فرموده به كسانى تخصيص داده كه اين حقّ را از روى رغبت ادا كنند. اين كه زكات مايه قرب به خداوند است براى اين است كه اداى آن مستلزم راندن و دور كردن محبوبى است كه معمولا ادا كننده تصوّر مىكند همه كمالات و خواستههاى دنيوى به وسيله آن به دست مىآيد، و او به خاطر خداوند و شوق پاداشهاى او از اين محبوب روى مىگرداند و از پيش خود مىراند، و نيز زكات كفّاره بخل و سبب زدودن اين صفت زشت است، همچنين زكات ميان بندهاى كه آن را ادا مىكند و عذابهاى خداوند به منزله مانع و حجاب است، زيرا چنان كه مىدانيم مايه و منشأ عذابهاى آخرت، دلبستگى به دنيا و بيشتر به خاطر دوستى مال و منال است، و چون انفاق، مستلزم از ميان رفتن دلبستگى به دارايى است، از اين نظر به منزله حجاب و سپرى ميان او و عذابهاى خداوند مىباشد. امّا دادن زكات به گونهاى كه در باره دسته دوّم انفاق كنندگان گفته شد زشت و ناپسند است، و امير مؤمنان(ع) پس از اين كه دادن زكات را سفارش مىكند با ذكر وَ لَا يُكْثِرَنَّ عَلَيْهَا لَهَفَهُ… تا فَلَا يُتْبِعَنَّهَا أَحَدٌ نَفْسَهُ از اداى آن به گونه مذكور نهى كرده است، زيرا اين روش مستلزم نقايصى است كه آن حضرت بيان فرموده و از آن جمله ناآگاهى از سنن و احكام شرعى است براى اين كه در پرداخت زكات سنّت اين است كه از روى رغبت و ميل ادا شود، ديگر اين كه اجرى را كه بر اين عمل مترتّب است از دست داده و مغبون است، زيرا او زكات را به قصد گرفتن پاداش داده نه اين كه به وسيله آن به خداوند تقرّب جويد، و چنين عملى موجب خشنودى خداوند نمىباشد، و بدين سبب مغبون است هر چند پاداش ديگرى جز رضاى خداوند به دست آورد، براى اين كه هر پاداشى در برابر خشنودى ذات مقدّس الهى ناچيز بوده و در مقايسه با از دست دادن آن غبنى فاحش و زيانى بزرگ است، ديگر اين كه چنين كسى كه از روى بىميلى زكات را پرداخته است، عمل خود را ضايع ساخته و گمراه است، براى اين كه مال مذكور را به طريق صحيح و شرعى بذل نكرده، و قصد او از دادن آن به ديگرى چيزى غير از تحصيل رضاى خداوند متعال بوده است، ديگر اين كه پشيمانى او طولانى است، يعنى در دوستى مال و پاداشى را كه اميدوار است پشيمانيش به درازا خواهد كشيد پس هنگامي که مي فرمايد نبايد کسي به دنبال زکاتي که داده است چشم بدوزد کنايه(ايماء)از انتظار براي گرفتن پاداش باشد. (راوندي؛ 1364: 2/150-141)
قسمت سوم : ثُمَّ أَدَاءَ الْأَمَانَةِ- فَقَدْ خَابَ مَنْ لَيْسَ مِنْ أَهْلِهَا- إِنَّهَا عُرِضَتْ عَلَى السَّمَاوَاتِ الْمَبْنِيَّةِ- وَ الْأَرَضِينَ الْمَدْحُوَّةِ وَ الْجِبَالِ ذَاتِ الطُّولِ الْمَنْصُوبَةِ- فَلَا أَطْوَلَ وَ لَا أَعْرَضَ وَ لَا أَعْلَى وَ لَا أَعْظَمَ مِنْهَا- وَ لَوِ امْتَنَعَ شَيْءٌ بِطُولٍ أَوْ عَرْضٍ- أَوْ قُوَّةٍ أَوْ عِزٍّ لَامْتَنَعْنَ- وَ لَكِنْ أَشْفَقْنَ مِنَ الْعُقُوبَةِ- وَ عَقَلْنَ مَا جَهِلَ مَنْ هُوَ أَضْعَفُ مِنْهُنَّ وَ هُوَ الْإِنْسَانُ- إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًاإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لَا يَخْفَى عَلَيْهِ- مَا الْعِبَادُ مُقْتَرِفُونَ فِي لَيْلِهِمْ وَ نَهَارِهِمْ- لَطُفَ بِهِ خُبْراً وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْماً أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ-وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُهُ((سپس لزوم اداى امانت است كه هر كس امين نباشد نوميد مىگردد، همانا امانت بر آسمانهاى بر پا شده، و زمينهاى گسترده، و كوههاى سر برافراشته عرضه شد، و چيزى طولانىتر و پهنتر و بزرگتر و بلندتر از اينها نيست، و اگر چيزى به سبب درازا يا پهنا يا نيرومندى و ارجمندى از پذيرفتن امانت خوددارى كند مىبايستى همانها خوددارى كنند، ليكن آنها از بيم عقوبت و كيفر از قبول آن امتناع ورزيدند، و آنچه را انسان كه ضعيفتر از آنهاست ندانست دانستند، “إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا” آنچه بندگان در شب و روز خود انجام مىدهند بر خداوند سبحان پنهان نيست، به خردترين كارهاى آنها آگاه است و دانش او بر اعمال آنها احاطه دارد، اعضاى شما گواهان او، و جوارحتان سپاهيان او، و وجدانتان جاسوسان او و خلوتهاى شما آشكار و عيان اوست))(دشتي؛ 1387 : 299)
لغات:
* اقتِراف: به دست آوردن
* نَصَبَ: زحمتكش
* الْمَبْنِيَّةِ: بنا شدن
* خَلَوَات: خلوت ها
سيماي ادبي:
1- از امور ديگرى كه امير مؤمنان بدان سفارش فرموده اداى امانت است، و اين چيزى است كه قرآن كريم ضمن آيه “إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ…” بدان اشاره فرموده است، و ما در گذشته روشن كردهايم كه امانت در اين آيه به عبادت و طاعتى كه از انسان (از حيث اين كه انسان است) خواسته شده، برگشت دارد و پيداست كه چنين عبادت و طاعتى از غير او ساخته نيست، زيرا او از آن جهت بار اين امانت را به دوش گرفته كه شايستگى زندگى دنيا و آخرت به او داده شده و براى اين امر آفريده گرديده است.
2- وَ لَوِ امْتَنَعَ شَيْءٌ…. اين سخن در بيان اين است كه خوددارى آسمانها و زمين و كوهها از پذيرش اين امانت به سبب قدرت و عظمت اجساد و خود بزرگ بينى و سرپيچى آنها از طاعت حقّ تعالى نبوده و اگر امتناع آنها بدين سبب مىبود به علّت اين كه اجسام آنها از همه آفريدگان بزرگتر است از همگى موجودات به اين مخالفت سزاوارتر بودند ليكن خوددارى آنها به سبب ناتوانى و ترس از خشم پروردگار متعال بوده است، و آنچه را انسان نسبت به آن نادان بود، آنها دريافتند و دانستند. گفته شده: در هنگامى كه خداوند آسمانها و زمين و كوهها را مورد خطاب قرار داده در آنها فهم و عقل آفريده بود و نيز گفته شده: كه واژه عقل به طور مجاز بر مسبّب آن كه امتناع از قبول اين امانت است اطلاق شده همان طورى كه واژه إشفاق مجازا در اين معنا به كار رفته است، زيرا لازمه عاقل بودن مكلّف اين است كه بداند كوتاهى در تكليفى كه در قبول آن مخيّر شده موجب كيفر و عقوبت است، و از تقصير در عمل بترسد و از قبول اين تكليف خوددارى كند، و چون اينها اجرام و اجسامند و داراى عقل و درك نيستند، واژه عقل بر لازمه اين ادراك و ترس كه امتناع مىباشد مجازا اطلاق شده است، و اين از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است، همچنان كه در آيه شريفه “جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ” واژه اراده، بر كج شدن ديوار اطلاق گرديده است. احتمال دارد ضمير أشفقن و عقلن به ملائكة آسمانها كه دارندگان عقلند برگشت داشته باشد، زيرا هر يك از اجرام آسمانى را فرشتهايست كه آن جرم به منزله بدن اوست و تدبير امور آن را به عهده دارد، و بر خلاف اجرام زمينى وجود مفاهيم مذكور نسبت به آنها ممكن است. منظور از آنچه انسان بدان نادان است، شناخت عظمت خداوند و هدف او از اين امانت است، و اين كه كوتاهى در اداى وظايف ناشى از اين وديعه، مستلزم كيفر و توجّه خشم خداوند بر اوست. مراد از اين كه انسان جهول است اين است كه به اسرار اين امانت بسيار نادان، و از آثار و عواقب قبول اين تكليف و يا ردّ آن ناآگاه، و از وعدهها و هشدارهايى كه خداوند درباره كيفر تقصير كاران داده است غافل است پس هنگامي که مي فرمايد همانا امانت بر آسمانها بر پاشده عبارت را به صورت استعاره مکنيه بيان نموده و آسمانها را چون انسانها فرض نموده است و در دنباله آن مطلب بيان مي کند و زمينهاي گسترده و کوههاي سر برافراشته باز هم جمله را به صورت استعاره مکنيه بيان فرموده است.(بحراني؛ 1374: 3/849-838)
3- مخلوقات خداوند متعال يا جماد و فاقد حياتند و يا داراى حيات، دسته دوّم يا فرشتگانند و يا حيوانهاى زمينى، گروه اخير يا بىزبانند و يا داراى نطق و گويش، و از جمله اينها انسان است كه شايستگى آباد كردن دنيا و آخرت و زيستن در هر دو جهان به او داده شده است، او به گونهاى آفريده شده كه واسطه ميان پستترين حيوانها كه حيوان بىزبان است و شريفترين موجودات كه فرشتگانند قرار دارد، و نيروى اين دو عنصر در او جمع شده است، چنان كه در شهوت و غضب و توليد مثل و ديگر قواى بدنى شبيه حيوانها، و در داشتن روح مجرّد و خرد و دانش و عبادت و ديگر كمالات نفسانى همانند فرشتگان است، حكمت و هنر آفرينش سرشت او اين است كه چون عنايت حقّ تعالى اقتضا كرد كه او را بيافريند، و به عبادت و بندگى خود مخصوص، و در روى زمين جانشين خويش گرداند، تا آن را آباد و معمور سازد، هر دو نيروى ملكى و حيوانى را در نهاد او گرد آورد، زيرا اگر او را مانند چهار پايان خالى از خرد و انديشه مىآفريد شايستگى معرفت و قابليّت بندگى خاصّ او را نداشت، و اگر همچون فرشتگان فارغ از شهوت و غضب و ديگر قواى بدنى آفريده مىشد صلاحيّت آبادانى زمين و خلافت او را در آن نمىيافت، و به همين مناسبت است كه خداوند در پاسخ فرشتگان مىفرمايد: “من مىدانم آنچه را شما نمىدانيد” بنا بر اين مقام بندگى خاصّ مذكور كه همان امانت الهى مورد بحث است كه تنها در خور انسان بود و ديگرى جز او صلاحيّت احراز آن را نداشت، و چنان كه پيش از اين دانستهايم امتناع آسمانها و زمين و كوهها از تحمّل قبول اين امانت به زبان حال به سبب ناتوانى و عدم شايستگى آنها، و بيم از كيفرخداوند بر تقصير در اداى حقوق اين امانت است، چنان كه اميرمؤمنان(ع) در جمله: أَشْفَقْنَ مِنَ الْعُقُوبَةِ بدان اشاره فرموده، و بىشك اين خوددارى به گونه استكبار و خود بزرگ بينى نبوده است، زيرا آنها به سبب زبونى و نياز به درگاه حقّ تعالى خاضع و فرمانبردار اويند، واژه إشفاق(ترسيدن) مجازا بر آنچه لازمه و نتيجه ترس است اطلاق شده است، و اين از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است و اين معنا بدان مىماند كه پادشاهى يكى از رعاياى خود را مخيّر كند كه امانتى را نگه دارد، و او از قصور خود در نگهدارى اين امانت و ايفاى شرايط آن بيمناك باشد، در اين صورت ترس، او را وادار مىكند كه از قبول اين امانت امتناع ورزد، لذا خوددارى و امتناع او از پذيرفتن امانت نتيجه و حاصل ترس اوست.(ابن ابي حديد؛1426: 10/41-28)
4- أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ. يعنى: اعضاى بدنتان گواهان او بر ضدّ شماست، چنان كه فرموده است:”يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ” و اين كه فرموده است: وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ (جوارح شما لشكريان اويند) از اين نظر است كه بر ضدّ او كمك مىكنند، و معناى جمله وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ اين است كه ضمير و وجدان شما ديدهبان و جاسوس بر شماست، همان گونه كه خداوند فرموده است:”وَ شَهِدُوا عَلى
