
ميگيرد که به طور کلي به سه بخش تقسيم ميشود:
* عربي کلاسيک يا قرآني ” اللغة العربية الفصحي”
* عربي استاندارد يا شيوا و يا کتابي
* عربي محاورهاي يا جلفي و يا دارجة “اللهجة العامية”
در تمام کشورهاي عربي لهجه استاندارد جهت تدريس در مدارس و تأليف کتابها و جرايد به کار برده ميشود. اما هر بخشي از جهان عرب، گويش محلي ويژه خود را دارد که گاه تفاوتهاي ميان آنها به اندازهاي است که عربها مجبور به سخنوري به عربي کتابي با هم ميشوند. دليل شمار فراوان گويشها و لهجهها در زبان عربي را تأثير زبانهاي پيشين موجود در آن بخشها پيش از چيرگي زبان عربي بر آن منطقهها دانستهاند. در حالت کلي عربي محاورهاي را به دو بخش خاورميانهاي و مغربي تقسيم ميکنند اما به طور دقيقتر عربي داراي چهارگويش زير است که هر کدام خود داراي لهجههاي فراواني است.
* لهجه مصري
* لهجه مغربي (شامل لهجههاي: مراکشي، تونسي، الجزايري و…)
* لهجه شرقي (شامل لهجههاي: لبناني، فلسطيني، و عرب زبانان غرب کشور اردن)
* لهجه عراقي و يا خليجي (شامل لهجات عراقي، کويتي، شرق سوريه، ساحل خليج فارس از عراق تا کشور عمان و سواحل جنوبي و جنوب غرب ايران). از اين ميان عربي مصري به عنوان گويش محاورهاي زبان دوم مشترک ميان همه عرب زبانان به کار ميرود. و دليل آن وجود انبوه فيلمها و برنامههاي تلويزيوني و راديويي و منابع عربي به اين گويش است. تفاوت لهجهها در گويشهاي عاميانه زبان عربي در واژگان، دستور زبان و شيوه آوايِش واژهها به چشم ميخورد. بيشترين تفاوتها بين گويشهاي غرب و شرق کشورهاي عرب زبان وجود دارد براي نمونه(کويتي و مراکشي). در تفاوتهاي مربوط به چگونگي آوايِش ميتوان به چگونگي آوايِش حرف /قاف/ اشاره نمود که در لهجه باديهنشينان و عراقيها /گاف/، در لهجه مصري و سوريه /ء/ و در لهجه فلسطيني /کاف/ تلفظ ميشود. و يا چگونگي تلفظ /ج/ که در لهجه مصري /گ/ آوايِش ميشود مانند الجمهورية ? الگمهورية و در لهجه لبناني اين حرف نزديک به /ژ/ آوايِش ميگردد. (آذر نوش؛76:1354)
2-2-2 تأثيرمتقابل زبان عربي بر ديگر زبانها
زبان عربي بر بسياري از زبانهاي جهان تاثير گذاشتهاست، اين تأثير بيشتر بر زبانهايي بودهاست که زماني در حوزه قلمروي سرزمينگشاييهاي عربها بکار برده ميشدهاند، زبانهاي اردو، فارسي و ترکي بسياري از واژگان امروزي خود را از زبان عربي گرفتهاند. زبانهاي امروزي اروپا شماري از واژههاي علمي و فلسفي خود را از عربي گرفتهاند؛ براي نمونه، اين زبان بر دستور زبان و واژگان زبانهاي اسپانيايي و پرتغالي هم تأثير نهادهاست، زبانهاي مالتي و هندي هم واژههاي بسياري از عربي دارند، هندي افزون بر واژگان، چندين حرف ويژه عربي را نيز به کار ميبرد. از اين ميان ميتوان به تأثير زبانهاي فارسي، عبري، اکدي و رومي بر آن اشاره کرد، حتي در نوشتار قرآن چنين واژههايي يافت ميشوند هر چند که زبان عربي بنابر ويژگي نهادين خود که واژهها در آن گردانِش (تعريب) ميشوند چهره وامواژهها را چنان دگرگون مينمايد که شناسايي ريشه ي آن بسيار دشوار ميگردد. براي نمونه واژه عربي “جلاب” بر وزن “فُعال” برگرفته از واژه فارسي “گلاب” است. در زمانهاي قبل از اسلام زبان عربي به دو شاخه ي عربي جنوبي و عربي شمالي تقسيم ميگرديد. عربي جنوبي در اطراف يمن کنوني صحبت ميشد و تحت تأثير ارتباط با مصريان باستان و تمدن فنيقي قرار گرفته بود. زبان عربي امروزي بر اساس تدوين زبان اوليه ي عربي توسط ايرانيان در زمان ساسانيان بوده که صرف و نحو آرايش کلمات براي زبان عربي ايجاد شد و از حالت اوليه ي آن خارج شد .اين زبان با ظهور اسلام و زبان عربي قرآني که نزديکي زيادي به زبان شکل يافته عربي داشت به مرور زمان فراگير شد، و امروزه به عنوان زبان عربي کلاسيک در تمام نقاط عرب زبان پراکنده شده است. زبان عربي اشتقاقي است، بدين معني که عربزبانان از الگوهاي افعال، تفعيل، مفاعله، استفعال و…. بهره ميبرند و با ريختن ريشه واژه در اين الگوها که “باب” ناميده ميشوند، واژه ميسازند. در عربي همين روش را براي ريشههاي واژههاي پارسي هم به کار ميبرند. براي نمونه از واژه فارسي زمان، مشتقهايي مانند ازمنه، مزمن و زمن ساخته شدهاست که شناسايي ريشه آن را دشوار ميکند. نمونه ديگر واژه پارسي” کاديک” بصورت قاضي و ساير مشتقات آن مانندقضاوت و مقتضي و … نمونهاي ديگر واژه “مورَخ” به معني تعيين زمان رويدادها است و در قرآن و عربي پيش از اسلام نبوده و ريشه عربي ندارد. فيروزآبادي درالقاموس المحيط آنرا بر گرفته از ماه رخ دانسته است اما عدهاي از زبانشناسان معاصر آنرا اسم فاعل از تاريخ مي دانند و خود تاريخ را عربي شده از” تاريک” مي دانند. زيرا سخن از گذشتهها در تاريکي و ابهام قرار دارد. در مجله “الدراساتُ الأدبيّة” بهار و تابستان ???? نويسنده ديدگاههاي مختلف را در اين خصوص آورده و نظر حمزه اصفهاني را در مورد عربي شده از “ماه رخ” و يا “تاريک” را بررسي نمودهاست. و نتيجه گيري نموده که معرب شده از تاريک بيشتر محتمل است و به منطق نزديک تر است. اعراب شمار زيادي از واژههاي فارسي را برابر گويش خود تغيير دادند و شماري از همين واژهها بهوسيله ايشان و کارگزاران ايرانيِ آنها به فارسي وارد شد. عربي سازي شمار ديگري از واژههاي فارسي و راه يافتن آنها به فارسي از الگوي پيچيدهتري پيروي ميکند يک نمونه واژه “جُنحه” است که در فارسي کنوني کاربرد حقوقي دارد. اين واژه از مفرد کردن واژه “جناح” ساخته شدهاست، اما “جناح” خود عربي شده واژه فارسي “گناه” است که از اين ديد پر نفوذترين زبان بر ادبيات قرآني انگاشته ميشود: دين، سراج (برگرفته از چراغ)، جند، سجيل (بر گرفته از سنگگل)، نمارق (جمع واژه نرمک ايراني به معني بالش)، وزير (از وَچير پهلوي)، مسک (از مشک پهلوي)، عفريت (از آفريد) از ديگر واژه هايي که از فارسي به عربي رفتهاند ميتوان به هندسه (برگرفته از اندازه / هَنداچک)، محراب (برگرفته از مهراب) و مسجد (برگرفته از مَزگت) اشاره کرد. (امام شوشتري؛ 1347: 50 و60)
2-03-علوم زير مجموعه ادبيات عرب
1-علم لغت : علمي است كه در آن درباره مفردات الفاظ وضع شده و از جهت دلالت مطابقي آنها بر معاني شان بحث ميشود. و از آنجا كه موضوع اين علم، لغتِ مفرد حقيقي است، برخي گفتهاند كه علم لغت، شناخت اوضاع شخصي مفردات ميباشد. هدف اين علم پيشگيري از اشتباه در معاني حقيقي لغات و تمايز قايل شدن بين معاني حقيقي و مجازي و برداشتهاي عرفي است. و روشن است كه افاده و استفاده از هر علمي منوط به شناخت لغت ميباشد. (فيروز آبادي؛ بي تا: 7-6)
2-علم صرف : داشتن اصولي است که در آن از بر گردانيدن کلمات عربي بصورتهاي گوناگون بر حسب معناهايي که از آن پديد مي آيد بحث مي کند (اماهيار؛ 1389: 11) وبه صيغه هاي مختلف که از هر يک معنايي جدا قصد شده باشدتقسيم مي شود ،مثل اينكه چگونه از سه حرف اصلي ضارب افعال مختلف در زمانهاي مختلف اسم فاعل و اسم مفعول و… ساخته مي شود. از همين جا معلوم ميشود كه موضوع علم صرف كلمه است و خصوصيات و ساختمان آن مورد بحث قرار ميگيرد و فايده آن نيز شناخت كلمات و معاني آنها و نيز ساختن كلمات مناسب براي معاني مختلف ميباشد. (طباطبايي؛ 1372 : 11و12) در اين علم درباره، جامد و مشتق، مونث و مذكر، مفرد و جمع و تثنيه، اسم يا فعل و يا حرف بودن و زمانهاي مختلف افعال و… بحث ميشود. يا ميتوان آن را چنين تعريف کردعلم صرفياهمان تصريف،اصطلاحاًيعني تحويل بردن وتغييردادن يك اصل كه همان مصدرباشد،به صيغههاي مختلف،كه ازهريك معنايي جداقصدشده باشدواين معناجزبااين كلمه سازي وتغييروتحويل حاصل نمي شود..(افغاني؛1375: 9/205)
3-علم اشتقاق : اين علم شباهت فراواني با علم صرف دارد. و كلمات را از اين جهت كه تداوم اصل و كدام فرع آن است بررسي ميكند و نيز اينكه اين فرع چگونه از آن اصل حاصل شده است.(معين؛ 1360 : 1/280)
4-علم نحو :علم نحو علمي است به اصول وقواعديکه به سبب آن حالتهاي آخر کلمات از حيث معرب ومبني بودن ،شناخته مي شود وغرض از فراگرفتن علم نحو آن است که زبان را از خطاي در گفتار حفظ کند .(شرتوني؛ 1381 : 10)
5-علم معاني : اين علم يكي از اركان بلاغت محسوب ميشود و اصول و قواعدي را آموزش ميدهد كه ميتوان با آنها لفظ را مطابق با مقتضاي حال، به كار برد، اموري همچون تقديم، تأخير و حذف و يا ذكر هر يك از اركان جمله و نيز ايجاز و اطناب و فصل و وصل كلام به هم…. مباحث اين علم را تشكيل ميدهند.(تفتازاني؛ 1361 : 25 ـ 24) مقتضاي حال، ركن اساسي اين علم است. چرا كه موقعيت مخاطب نقش فراواني در شكل دهي به جمله دارد و گوينده و نويسنده بايد كلام خود را به نوعي شكل دهد كه مخاطب همان را به خوبي بفهمد و هم آزرده نشود. و اين وظيفه علم معاني است. به عبارت بهتر مراد از معاني در علم معاني، معاني ثانويه است. يعني اغراضي كه متكلم دارد و به خاطر همان اغراض، اسلوب خاصي به كلام خود ميدهد.( فضلي؛ 1374 : 7/19)و مثلاً يك جمله امري مثل “برف را ببين” به جاي جمله خبري “برف زيادي باريده است” بكار برده ميشود. تا تعجب متكلم ابراز شود.(شميسا؛ 1375 : 4/14 ـ 13)
6-علم بيان : اين علم دومين ركن بلاغت است. و علمي است كه با آشنايي با قواعد قرآن ميتوان يك معنا را با تركيبهاي مختلف بيان كرد، زيرا هر معنايي درجهاي از وضوح دارد كه ديگري ندارد.(تفتازاني؛ 1361 : 218) و البته اين تركيبها و اسلوبهاي مختلف، معنوياند نه لفظي و لذا با قواعد نحوي و معاني متفاوتند. در اين علم عنصر خيال نقش اساسي دارد. و مباحث اصلي آن عبارتند از :تشبيه ، استعاره ، حقيقت ، مجاز و كنايه. (فضلي؛ 1374 : 7/78)
7- علم بديع : كه برخي آن را ذيل دو علم معاني و بيان دانسته اند. علمي است كه از صور معنوي و لفظي، زيبايي كلام بحث ميكند و لذا به لحاظ رتبه پس از معاني و بيان و رعايت قوانين آن دو علم قرار ميگيرد. برخي از مباحث آن هم عبارتند از : تضاد ، طباق ، سجع ، جناس و مبالغه. يا اموري که موجب زيبائي و آرايش سخن ادبي مي شود که آ را به دوقسم لفظي ومعنوي گويند.(همائي؛ 1373 :37)
8- علم عروض و قافيه : اين دو علم هر دو مربوط به شعر و كلام منظوم ميباشند. علم عروض اشعار را از حيث وزن آنها مورد مطالعه قرار ميدهد. يعني چگونگي ايجاد وزن، صحت و سقم آن و برخي از شگردهايي كه مخصوص احكام منظور است.(شميسا؛ 1375 : 4/13-12) و به گفته خواجه نصيرالدين طوسي اين علم به نوعي زير مجموعة علم موسيقي ميباشد.(اقباس؛ 1370 : 166)
9- علم قافيه : بررسي ارتباط حروف و يا كلمات آخر ابيات در شعر ميپردازد. و در اين علم ، تعريف و مشخص كردن دقيق حرف قافيه ، كلمه قافيه ، رديف و… ميپردازند و عيوب آنرا مشخص ميكنند. (شميسا؛ 1375 : 4/89و124)
فصل سوم
نگاهي به زندگاني امام علي(ع)
3-01 تأملي بر زندگي حضرت
3-1-1 حيات حضرت
علي بن ابيطالب (?? رجب سال سيام عامالفيل- ?? رمضان سال ?? هـ.ق)، امام اول تمامي فرقههاي شيعه – که آن ها از وي با عنوان امام علي (ع) ياد مي کنند – و خليفه چهارم از خلفاي راشدين، پسر عمو و داماد حضرت محمد پيامبر اسلام(ص) است. وي همسر فاطمه(س) و پدر حسن، حسين (ع)و زينب وام کلثوم است. مساله حق وي در خلافت پس ازحضرت محمد(ص)، منجر به شکاف اصلي ميان مسلمانان و تقسيم آنان به دو گروه شيعه و سني شد.حضرت محمد(ص) در بازگشت از حجةالوداع عبارت “هر که من مولاي او هستم، اين(ع) علي مولاي او است.” را به زبان آورد؛ اما مقصود اين عبارت مورد اختلاف شيعه و سني قرار گرفت. شيعيان بر اين اساس معتقد به نصب امامت و خلافت در خصوص حضرت علي(ع) شدند و اهل سنت آن را به معناي دوستي و محبت حضرت علي (ع)تفسير ميکنند. پس از رحلت پيامبر و در ماجراي انتخاب جانشين او، جمعي از انصار در
