
برنگردانيدم مگر اين كه خود برگردانيده مىشد و من در آن احساس سنگينى نمىكردم و گويى كسى مرا در اين كار يارى مىكرد، و اينها جز فرشتگان نبودند، واژههاى حيّا و ميّتا بنا بر اين كه حال از ضمير مجرور به، در جمله فمن ذا أحقّ به مىباشند منصوبند. همچنين در باره اين كه چه كسى وارد قبر شود، تا جسد مقدّس پيامبر(ص) را در لحد گذارد اختلاف شد، على(ع) فرمود: جز من و عبّاس كسى درون قبر نشود، و پس از آن اجازه داد فضل بن عبّاس و اسامة بن زيد نيز به قبر در آيند، در اين ميان ناله انصار بلند شد و خواستند از آنان نيز يك تن به قبر پيامبرخدا(ص) در آيد، از اين رو أوس بن خولى كه از مجاهدين بدر بود نيز وارد قبر شد، توضيح داده مىشود واژه ضريح كه در خطبه آمده گاهى بر مطلق قبر اطلاق مىشود، و در اين صورت هم لحد و هم غير آن را شامل مىگردد.(ابن ابي حديد؛1426: 10/1 و 7)
2- امّا درباره اين كه خانه و اطراف آن هم صدا با فرشتگان به شيون درآمده عبارت خانه مجاز محليه مي باشد که منظور اهل خانه بوده است و گروهى از فرشتگان فرود مىآمدند، و دستهاى ديگر به آسمان بالا مىرفتند، و تا آن گاه كه پيامبر(ص) به خاك سپرده شد صداى آهسته آنان كه بر آن حضرت نماز مىگزاردند از گوش على(ع) قطع نشده است.
3- عبارت گوش من از آواي آهسته آنان جدا نمي شد کنايه از همراه بودن است. در هر حال ذكر اين فضيلتها در اين جا به منزله صغراى قياس ضمير از شكل اوّل است كه به وسيله آن استدلال فرموده است به اين كه كسى نسبت به پيامبر(ص) از او شايستهتر نيست، و تقدير كبرا اين است كه هر كس در ارتباط با پيامبر خدا(ص) اين چنين باشد سزاوارتر به اوست، و در نتيجه آشكار مىشود كه هيچ كس از او نسبت به رسول اكرم(ص) احقّ و شايستهتر نيست، و منظور از اين حقانيّت، سزاوارتر بودن او از نظر منزلت و داشتن مناسبت با پيامبراست، براى اين كه در حيات آن بزرگوار، او برادر و وزيرش بود، و پس از مرگ نيز او وصىّ و جانشينش مىباشد، بنابراين منظور آن حضرت اين نيست كه ذاتا و شخصا ازديگران سزاوارتر است، بلكه مراد، احقّ و شايستهتر بودن او از نظر نسبت با رسول خداو احراز جانشينى اوست.( موسوي؛1376: 3/1و7)
4- بين مَلَأٌ يَهْبِطُ وَ مَلَأٌ َيعْرُجُ تضاد وجود دارد. همچنين بين حَيّاً وَ مَيِّتاً تضاد وجود دارد.
قسمت سوم: وَ لْتَصْدُقْ نِيَّاتُكُمْ فِي جِهَادِ عَدُوِّكُمْ- فَوَالَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنِّي لَعَلَى جَادَّةِ الْحَقِّ- وَ إِنَّهُمْ لَعَلَى مَزَلَّةِ الْبَاطِلِ- أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِي وَ لَكُمْ(پس با بينش و اعتقاد خود به جنگ بشتابيد و يقين شما در نبرد با دشمن خويش درست، و خالى از هر شكّ و شبهه باشد، سوگند به آن كه جز او خدايى نيست من بر طريق حقّ هستم، و آنان بر لغزشگاه باطل قرار دارند، مىگويم آنچه را مىشنويد، و براى خود و شما از خداوند درخواست آمرزش مىكنم)).(دشتي؛ 1387 : 295)
لغات:
* جَادَّةِ : طريق
* مَزَلَّةِ : لغزشگاه
سيماي ادبي:
1- امام(ع) پس از ذكر فضيلت و سوابق موقعيّت خود، به شنوندگان دستور مىدهد كه با دلايل و براهينى كه دارند به سوى نبرد با دشمن خويش بشتابند منظور از بصائر عقايد آنهاست مبتنى بر اين كه آنها بر حقّند و دشمن آنها بر باطل است .امام(ع) با سوگند به پروردگار اين عقيده آنها را تأييد، و تأكيد مىكند كه در آنچه دستور مىدهد بر مقتضاى حقّ و بر طبق آن است، و دشمن آنها بر پرتگاه باطل و لغزشگاه انحراف است، تشبيه بليغ اضافي مي باشد. اين كه فرموده است: من بر جادّه حقّم،(تشبيه بليغ اضافي)است. اين كه فرموده است: من بر جادّه حقّم، براى اين است كه مردم را به سوى خود بكشاند، و ذكر اين كه دشمن بر لغزشگاه باطل قرار دارد به منظور اين است كه از دشمن بيزارى جويند، زيرا باطل بر خلاف حقّ راه روشنى كه به دانشى راست و برهانى درست برسد ندارد
2- بين جَادَّةِ الْحَقِّ- مَزَلَّةِ الْبَاطِلِ هم مقابله وجود دارد.
5- 02 خطبه 198
5- 2- 1 موضوع: و من خطبة له(عليهالسلام) ينبه على إحاطة علم اللّه بالجزئيات، ثم يحث على التقوى، و يبين فضل الإسلام و القرآن.
قسمت اول: يَعْلَمُ عَجِيجَ الْوُحُوشِ فِي الْفَلَوَاتِ- وَ مَعَاصِيَ الْعِبَادِ فِي الْخَلَوَاتِ- وَ اخْتِلَافَ النِّينَانِ فِي الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ- وَ تَلَاطُمَ الْمَاءِ بِالرِّيَاحِ الْعَاصِفَاتِ-وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً نَجِيبُ اللَّهِ- وَ سَفِيرُ وَحْيِهِ وَ رَسُولُ رَحْمَتِهِ ((خداوند ناله و فرياد حيوانهاى وحشى را در بيابانها، و گناهان بندگان را در خلوتها، و آمد و رفت ماهيها را در ژرفاى درياها، و تلاطم امواج آب را بر اثر تندبادها مىداند، و گواهى مىدهم كه محمّد(ص) برگزيده خدا و آورندهوحى او، و پيك رحمت اوست.))
لغات:
* النِّينَانِ: جمع نون به معناى ماهى بزرگ
* عَجِيجَ: فرياد
* الْعَاصِفَاتِ: تندبادها
سيماي ادبي:
1- آغاز اين خطبه در بيان اين است كه علم خداوند به جزئيّات موجودات با همه كثرت و اختلافى كه دارند احاطه دارد، و اين كه فرموده است: خداوند فرياد حيوانات وحشى را در بيابانها كه بر اثر خشكسالى و بىگياهى ناله، و گويى به درگاه او استغاثه مىكنند مىداند براى اين است كه گوشزد كند انسان سزاوارتر است به اين كه به درگاه او التجا كند، و به او پناه برد، همچنين ذكر اين كه خداوند بر گناهانى كه بندگان در پنهانى انجام مىدهند، و آمد و شد ماهيها در پهنه و ژرفاى درياها آگاه است، بدين منظور است كه مردم از ارتكاب گناه در خلوت به گمان اين كه مكان امنى براى اين كار است دورى جويند. پس از اين به رسالت پيامبرگرامى(ص) گواهى مىدهد، و سپس به تقوا و پرهيزگارى سفارش مىكند و در تأكيد اين مطلب به ذكر صفاتى از حقّ تعالى مىپردازد كه توجّه به آنها باعث ترس و هراس از نافرمانى خداوند و موجب رو آوردن و پناه بردن به اوست، از جمله اين كه خداوند سبحان مبدأ آفرينش و مرجعبازگشت انسان در معاد حسّى و عقلى است چنان كه فرموده است “وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ” و ما درباره اين مطلب مكرّر توضيح دادهايم، ديگر اين كه خداوند است كه خواستهاى شما را برآورده مىكند، و آرزوهاى شما به او باز مىگردد و رو به سوى او داريد زيرا حقّ تعالى منتها و مقصد همه موجودات است و همه به او بازگشت دارند، ديگر اين كه فرموده است: و إليه مرامى مفزعكم يعنى در ترس و وحشتهاى خود به او پناه مىبريد، و اين جمله مانند اين است كه گفته مىشود فلان مرمى قصدى يعنى در مشكلات پناه من به اوست، همچنان كه خداوند متعال فرموده است:”إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ” پس از اين امير مؤمنان(ع) صفات و آثارى از تقوا به شرح زير بيان مىكند كه انسان وادار مىشود به اين فضيلت رو آورد و آن را پناه خود گرداند بين القلوات والخلوات والغامرات جناس وسجع متوازي وجود دارد.
قسمت دوم: فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِكُمْ- وَ بَصَرُ عَمَى أَفْئِدَتِكُمْ وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِكُمْ-وَ صَلَاحُ فَسَادِ صُدُورِكُمْ- وَ طُهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِكُمْ وَ جِلَاءُ غِشَاءِ أَبْصَارِكُمْ- وَ أَمْنُ فَزَعِ جَأْشِكُمْ وَ ضِيَاءُ سَوَادِ ظُلْمَتِكُمْ فَاجْعَلُوا طَاعَةَ اللَّهِ شِعَاراً دُونَ دِثَارِكُمْ- وَ دَخِيلًا دُونَ شِعَارِكُمْ وَ لَطِيفاً بَيْنَ أَضْلَاعِكُمْ- وَ أَمِيراً فَوْقَ أُمُورِكُمْ وَ مَنْهَلًا لِحِينِ وُرُودِكُمْ- وَ شَفِيعاً لِدَرَكِ طَلِبَتِكُمْ وَ جُنَّةً لِيَوْمِ فَزَعِكُمْ- وَ مَصَابِيحَ لِبُطُونِ قُبُورِكُمْ- وَ سَكَناً لِطُولِ وَحْشَتِكُمْ وَ نَفَساً لِكَرْبِ مَوَاطِنِكُمْ- فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ حِرْزٌ مِنْ مَتَالِفَ مُكْتَنِفَةٍ- وَ مَخَاوِفَ مُتَوَقَّعَةٍ وَ أُوَارِ نِيرَانٍ مُوقَدَةٍ((همانا تقوا و پرهيزگارى داروى بيمارى دلهايتان، و بينايى براى كورى قلبهايتان، و بهبودى براى بيمارى بدنهايتان، و درمان تباهى سينههايتان، و پاكيزه كننده آلودگى جانهايتان، و زداينده تاريكى چشمانتان و ايمنى براى ترس دلهايتان و روشنى در برابر سياهى تيرگيهايتان مىباشد. پس فرمانبردارى خداوند را پيراهن زير قرار دهيد نه جامهرو، بلكه آن را زير پيراهن جزء بدنتان قرار دهيد و ميان دندههايتان جا دهيد، و بر كارهايتان فرمانروا گردانيد و آن را براى ورود به آبشخورتان، و واسطه براى رسيدن به درخواستهايتان، و سپر براى ترس و بيمتان، و چراغ درون گورهايتان، و آرامش براى طول وحشت و هراستان، و گشايشى براى اندوه منازل سخت خويش قرار دهيد، زيرا فرمانبردارى خداوند نگهدارنده از مهلكههايى است كه از هر سو احاطه دارد، و وسيله ايمنى از مواقف هراسناكى است كه انتظار آنها مىرود، و گرمى آتش كه زبانه مىكشد)).
لغات:
* جَأْشِ: دل
* مَنْهَلَ :آبشخور
* مَخَاوِفَ مُتَوَقَّعَةٍ :بيمهايى كه مورد انتظار است.
* سَكَن: آرامش
* أُوَارِ: گرمى آتش
سيماي ادبي:
1- درمان درد دلهاى شماست، و در عبارت تقوي و پرهيزکاري داروي بيماري دلهايتان بينائي براي کوري قلبهايتان و بهبودي براي بيماري بدنهايتان و…تشبيه جمع به کار رفته است زيرا مشبه تقوي را براي چند جيز به کار برده است.
2- بينايى براى كورى دلهاى شماست، مراد رهايى چشمهاى دل از كورى نادانى است و استعاره مکنيه مي باشد.
3- درمان بيمارى بدنهاى شماست، زيرا پرهيزگارى مستلزم كاستن در خوردن و آشاميدن، و بسنده كردن به اندازه نياز است، چنان كه آن حضرت در آن جا كه ويژگيهاى پرهيزگاران را بر شمرده كم خوردن را يكى از صفات آنان ذكر فرموده است، و ما مىدانيم پرخورى چه بيماريهاى بسيارى كه در بدن انسان به وجود مىآورد. از اين رو آن بزرگوار فرموده است: المعدة بيت الأدواء يعنى شكم خانه همه دردهاست.(ابن ابي حديد؛1426: 10/9 و 12)
4- موجب اصلاح تباهى سينههاى شماست، منظور زدودن زنگار كينه، حسد، پليدى و نيّات بدى است كه بر خلاف دستورهاى خداوند در دلها جاى دارد، و تقوا مستلزم نفى و ترك همه اينها و پاكيزه شدن دل از اين صفات است، زيرا مبدأ اينها و همه بديها دوستى دنيا و دلبستگى به لوازم پوچ آن است، و آن كه تقوا را پيشه خود ساخته از اينها بر كنار مىباشد. در اينجا استعاره مصرحه ميباشد زيرا کينه مانند تباهي وزنگار است.
5- پاك كننده آلودگى جانهاى شماست، يعنى تقوا جانهاى شما را از آلودگى و پليدى صفات زشتى كه مايه نابودى شماست پاكيزه مىكند، اين سخن همانند گفتار پيش آن حضرت است كه فرموده است تقوا داروى دلهاى شماست ليكن اين دو تعبير با يكديگر فرق دارد، زيرا در آن جا كه داروى دلها گفته شده به اعتبار اين است كه صفات زشت مانند بيماريهاى زيانبارى است كه انسان را دچار نابودى مىسازد، و تعبير دوّم از نظر اين است كه خويهاى ناپسنديده به منزله آلودگيها و پليديهايى است كه مانع ورود انسان به بهشت قدس خداوند و جايگاه صدق مىگردد. در اينجا بازهم استعاره مصرحه ميباشد چون خوهاي ناپسند مثل آلودگي است.
6- زداينده تاريكى چشمهاى شماست، اين معناى جمله: وَ جِلَاءُ غِشَاءِ أَبْصَارِكُمْ مىباشد، واژه عشاء براى تاريكى كه عارض ديده باطن مىشود، و صفات زشتى كه مانع ادراك حقايق مىگردد استعاره مصرحه شده است، اين كلمه باغين نقطه دار نيز روايت شده و مراد از آن تاريكى اوهام ناشى از نادانى است كه از آن به پرده غفلت تعبير مىشود، بنابراين تقوا كه نفس را براى وصول به درجات كمال آمادگى و شايستگى مىدهد زداينده اين تاريكى و روشنى بخش چشم باطن انسان است، اين كه امام(ع) تقوا را جلاى(روشنى) چشم خوانده از باب مجاز، و از قبيل اطلاق نام مسبّب بر سبب است.(بحراني؛ 1374: 3/808-804)
7- روشنى سياهى تاريكيهاى شماست [اين ظاهر معناى جمله وَ ضِيَاءُ سَوَادِ ظُلْمَتِكُمْ مىباشد- مترجم] واژه ظلمت كه بر تاريكى اطلاق مىشود براى نادانى و غفلت دل استعاره مصرحه شده، و چون تاريكى سياهى را به همراه دارد با ذكر آن استعاره مذكور
