
سخن به ميان نيامده است
سيّد مرتضي؛ از متکلّمان برجسته شيعي، با استفاده از قاعده لطف، به ضرورت بعثت انبيا ميپردازد. در اين زمينه مي گويد:
“در ميان افعال انسانها، افعال و رفتاري يافت ميشود که اگر آنها را برگزيند، فعل واجب عقلي را مرتکب خواهد شد يا از قبيح عقلي پرهيز خواهد کرد و همچنين افعالي يافت ميشود که انتخاب آنها، مستلزم انجام فعل قبيح يا اخلال به واجب ميشود. حال اگر حق تعالي چنين مطلبي را بداند، بر او لازم است تا به بندگان اعلام کند تا به انجام فعل واجب و پرهيز از فعل قبيح دعوت شوند؛ بنابراين، بعثت اعلامکننده، يعني پيامبران واجب است”.137
و در جاي ديگر مي افزايد:
“اعلم أنّه لا طريق من جهة العقل إلي القطع بفضل مکلّف علي آخر، لأنّ الفضل المراعي في هذا الباب هو زيادة استحقاق الثواب، و لا سبيل إلي معرفة مقادير الثواب من ظواهر فعل الطاعات، لأنّ الطاعتين قد تتساوي في ظاهر الأمر حالهما و إن زاد ثواب واحدة علي الأخري زيادة عظيمة و إذا لميکن للعقل في ذلک مجال فالمرجع فيها الي السمع، فإن دلّ سمع مقطوع به من ذلک علي شيء عُوّل عليه وإلاّ کان الواجب التوقّف عنه و الشکّ فيه”138
“مجالي براي عقل در درک ثواب و عقاب نيست و يگانه مرجع، سمع و شرع است. شريعت تنها در امور حياتي و مربوط به سعادت و شقاوت انسان که از قلمرو عقل خارج است، به داوري ميپردازد”.
محقّق طوسي؛ نخست به دليل فوايد بعثت، آن را “حسن” بر ميشمارد و به دليل اشتمال آن بر لطف در انجام تکاليف، آن را واجب ذکر ميکند:
“البعثة حسنة لاشتمالها علي فوايد … و واجبة لاشتمالها علي اللطف في التکاليف العقلية”.139
“بعثت پيامبران نيکو است چون شامل فوائدي است . . . و بعثت واجب است به دليل اشتمال آن بر لطف نسبت به تکاليف عقليه”.
ابن ميثم؛ نيز مينويسد:
“وجود النبي ضروري في بقاء نوع الانسان و اصلاح احواله في معاشه و معاده و کل ما کان ضروريا في ذلک فهو واجب في الحکمة الاهية فوجود النبي واجب في الحکمة الالهية”140
“وجود پيامبر در بقاء نوع انساني و و اصلاح احوالش در معاش و معاد ضروري است، و هر چه که اينگونه ضروري باشد پس در حکمت خداوند واجب مي شود، پس وجود نبي در حکمت خداوند واجب است”.
نکته قابل ذکر درباره ارزش معرفتي و قلمرو رهيافت پيشين اين که فقط به مسأله ضرورت وحي آسماني پرداخته است و ارزش آن نيز به آن محدود ميشود؛ امّا اين که آيا انسان نيز به چنين ديني نيازمند است و بايد به آن ملتزم شود، پاسخ آن از دليل پيشين بر نميآيد و در واقع، تفاوت دو مقوله فلسفه نياز به دين و ضرورت آن در اين جا روشن ميشود؛ امّا در چهار دليل پسين هر دو مقوله جمع شده است؛ يعني هم آن ادّله، نياز انسان به وحي را ثابت ميکند و هم به تبع آن نوعي ضرورت و وجوب کلامي وحي را به خداوند ظاهر و کشف ميکند.141
2-1-2-2-1-2-): رهيافت عقلائي؛ (کرانمندي عقل):
دليل پيشين، اعتبار خود را از بالا و به تعبيري علّت فاعلي يعني صفات کمالي أخذ ميکرد؛ امّا با قطع نظر از آن و توجّه به خود انسان و نيازها و محدوديّتهايش، ميتوان ضرورت بعثت را اثبات کرد. يکي از اين راهکارها توجّه به کرانمندي عقل در شناخت مبدأ و معاد و تشخيص مصالح و مفاسد است که در عرصههاي ذيل بدان توجّه ميشود:
1-): امداد عقل در شناخت مبدأ: هر چند خداوند در سرشت بهترين آفريده خود يعني انسان، قوّه عاقله و فطرت در شناخت آفريدگار را نهادينه کرده است، قوّه عاقله چه بسا با لايهها و حجابهاي معرفتي مثل استدلالهاي به ظاهر عقلي در تشکيک وجود خداوند يا جزم به عدم آن، رو به افول و خاموشي ميگذارد و فطرت و سرشت پاک انساني با غرايز و هوسهاي مادّي و تبليغات مسموم اغفال ميشود.
بر اين اساس، انسان براي شناخت خداوند نيازمند نداي بيروني است و نداي عقل و فطرت، در بيشتر انسانها به تنهايي کارساز نخواهد شد. به تقرير ديگر، شناخت و معرفت خداوند، واجب عقلي است و متکلّمان فصلي را به اين بحث اختصاص داده و ادّله گوناگوني را براي آن مانند شکر منعم و رفع خوف از تصرّف غاصبانه در ملک الهي، اقامه کردهاند. از سوي ديگر، معرفتبدون پيامبران امکان ندارد؛ بدين سبب ايمان به نبوّت از باب مقدّمه واجب، واجب است.142
2-): شناسايي صفات خداوند: دليل پيشين شناسايي وجود خداوند از راه بعثت را اثبات ميکرد که بيشتر انسانها بدان نيازمند بودهاند و هستند.
3-): شناسايي معاد: شناخت معاد و فرجام هستي، به ويژه احوال و جزئيات آن، از قلمرو عقل و فلسفه خارج است؛ براي مثال، عالم برزخ، شفاعت، مدّت عذاب و معاد جسماني از آموزههايي هستند که شناسايي و اثبات آنها از عهده عقل و فلسفه بر نميآيد، پس مردم و فيلسوفان بايد براي شناخت معاد و امور غيبيه به پيامبران دست نياز دراز کنند.
غزالي؛ در روششناسي فهم ديني به روش و طريقه اهل سنّت روي آورد و راه جمودگرايان، حشويّه، فلاسفه و غلات از معتزله را ناکام و براي شريعت مضر دانست. وي در مقام نياز به پيامبران مي گويد:
“فطرت آدميان از هرگونه دانشي خالي بوده و حق تعالي در آغاز حيات براي ادراک انسان به او حواس داد تا جهان محسوسات را درک کند و در سن هفت سالگي، قوّه تمييز به او بخشيد و در مرحله بالاتر، عقل را به او عطا کرد تا حقايقي را که در مراحل قبلي نميتوانست بيابد، درک کند، ولي برتر از مرحله عقل، مرحله ديگري از کمال وجود دارد و آن بصيرتي است که انسان با آن، امور غيبي را درک ميکند؛ مانند: رؤياي صادقهاي که در خواب ميبيند؛ پس نبوّت، عبارت است از مرحلهاي از کمال که با آن ديدي همراه است که با نور آن، مسائل غيب و اموري که عقل از ادراک آن ناتوان است، ادراک ميشود و دليل وجود چنين مقامي، وجود معارفي است که هرگز با عقل قابل دستيابي نبوده؛ مثل دانش پزشکي و ستارهشناسي اين امور، با تجربه و تحقيق به دست نميآيد و انسان در شناخت آنها به الهام و يا توفيق الهي نيازمند است”.143
4-): امداد عقل در تشخيص مصالح: يکي ديگر از عرصههاي نياز به نبوّت، قلمرو امور دنيايي است. عقل انساني توانايي شناخت بعض مصالح و مفاسد دنيايي خود را دارد؛ امّا به دليل غريزه خودخواهي و جلب منافع به سوي خويش و همچنين محدوديّت اصل علم بشري، از شناخت کامل و تمام همه مصالح و مفاسد فردي و اجتماعي ناتوان است؛ بدين سبب در شناخت مصالح و مفاسد امور تکويني و اعتباري ، به وحي نياز دارد.
محقق طوسي؛ در کتاب”تمهيد الاصول”در اين رابطه (امداد عقل) مي گويد:
“دليلي که خوبي برانگيخته شدن پيامبران را ميرساند، اين است که آنان پيامهايي به ما ميرسانند که نيکي و مهرباني به ما ميباشد؛ زيرا ميشود که خداوند برتر از همه چيز، بداند مردم که برابر با خِرَدشان بايد کارهايي را انجام بدهند و از کارهايي بايد دست بازدارند، پارهاي از کارهاي ديگر هست که اگر آنها را به جا آورند، به انجام دادن آنچه خِرَد، آنها را به آن وادار ميکند، ميکشاند و يا آنان را از کارهايي که خردشان بد ميداند، روگردان ميکند يا کارهاي ديگري هست که با انجام دادن آنها به سر زدن کار بد يا کوتاهي کردن در کاري که بايد انجام بدهند، ميکشاند؛ پس خداوند که به اينها آگاه است، بايد مردم را از آن کارها آگاه گرداند؛ زيرا آگاهي دادن از کارهاي نخست، مهرباني به آنان است و انجام شدن کارهاي دوم، آنان را به نابودي ميکشاند و آگاه نبودن از آن کارها بنا بر آنچه در گذشته آشکار کرديم، نارساييهايي در کار آنان است که خداوند برتر از همه چيز، بايد مهرباني کند و نارساييهايي را که هست، بايد از ميان بردارد و نميشود خداوند؛ اين نارساييها را به آنان بياگاهاند، جز آنکه پيامبري برانگيزاند که او مردم را از آن نارساييها آگاه گرداند و اين را از آن رو گفتيم که با نشانيهاي عقل نميتوان به اين نارساييها پي برد و اگر خداوند، دانشي آشکار به اين نارساييها در آنان بيافريند، خوب نيست؛ زيرا اگر مردم، خودبهخود، از همه چيز آگاه باشند، نارسايي در کارشان نخواهد بود و ديگر کاري نبايد انجام بدهند يا از کاري نبايد دست بازدارند و پس از اين سخنان راهي نميماند، جز آنکه بايد، پيامبران برانگيخته شوند تا آن کارهايي را که بايد مردم انجام بدهند، يا از آن دست بازدارند، به آنان بشناسانند و همين سخن، دليل بر آن است که ميگوييم، چون برانگيخته شدن پيامبران خوب است، بايد برانگيخته شوند و خوب بودنش، از اينکه بايد انجام گردد، جدا نميشود”144
در جاي ديگر مي گويد:
“رواست خداوند برتر از همه چيز، پيامبري برانگيزاند تا او آنچه را در خردها هست، استوارتر گرداند؛ هرچند فرمانهايي با او نباشد و برانگيخته شدن او از اين راه که خرد براي دانا بودن به آنها بس است، بيهوده نخواهد بود؛ زيرا ميشود خود برانگيخته شدن آن پيامبري که به همان چيزهايي که خرد مردم، از آن آگاه است، ميخواند، براي انجام دادن کارهايي که بايد انجام گردد، يا بايد انجام داده نشود، مهرباني باشد؛ پس با کمک برانگيخته شدن چنين پيامبراني، کساني که اگر به وسيله آنان به آنچه در عقل هست، خوانده نميشدند، نميگرويدند، بدان خواهند گرويد.”145
در تحليل اين وجه از نياز عقل به دين و نبوّت، بايد به اين نکته اشاره کرد. اگر مقصود فقط مصالح و مفاسد مادّي و دنيايي و قطع نظر از نيازهاي معنوي انسان باشد، بايد گفت:
هر چند ادّعاي فوق يعني عدم شناخت کامل عقل از مصالح و مفاسد خود ادّعاي درستي است، امّا پاسخ دين و وحي به اين نيازها، به خدمات و فوايد دين بر ميگردد و آن را نميتوان دليل ضرورت نبوت وصف کرد.
2-1-2-2-1-3-): رهيافت عرفاني؛ (تکامل و تحصيل غايت آفرينش):
در تقرير مباحث گذشته گفته شد که غرض از آفرينش انسان، صرف زندگاني چندين ساله در دنياي مادّي و سرانجام، عدم نيست؛ بلکه آفرينش انسان در جايگاه گل سر سبد خلقت، هدف والا و فراتر از عالم مادّه دارد و آن تحصيل سعادت آخرتي و وصل به مقام الوهي است. به ديگر سخن، حيات انسان صرف حيات مادّي نيست؛ بلکه انسان دو حيات مادّي و معقول دارد که چگونگي حيات معقول و راهکارهاي وصل دوباره انسان به عالم قدسي از قلمرو عقل انساني، خارج است. عقل انساني نميداند که با کدام برنامه و انديشه ميتواند روح خود را تعالي داده، رضايت آفريدگار را جلب کند و به غايت عظما نايل آيد؛ بنابراين نيازمند است تا برنامه را از خود آفريدگار دريابد و با عمل به آن، به غايت آفرينش دست يازد. در صورت استغناي عقل از برنامه آسماني، چه بسا عقل دچار انحراف شده و مسير سعادت را به خطا رفته، از غايت آفرينش دور افتد. و معلوم است که ابلاغ برنامه و پيام آسماني به صورت مستقيم براي همه انسانها ممکن نيست وبايد انسانهاي تکامل يافته و صلاحيّتدار متکفّل اين کار شوند که همان پيامبران هستند.
باري، اگر حيات انساني به همين حيات مادّي منحصر ميشد، ميتوان ادّعا کرد که عقل بشري خود در تدبير آن از دين و نبوّت استغنا دارد و بدان نيازمند نيست؛ امّا چون حيات انسان از حيات مادّي فراتر است، اوّلاً در شناخت آن و جزئياتش به نبوّت نياز دارد و ثانيا اين که راه آن را چگونه بپيمايد، به برنامه آسماني بايد دست نياز بگشايد؛ کسي که حيات ديگر و غايت فراتر از اين جهان براي انسان تعبيه کرده است، اوّلاً ميتواند اصل و جزئيّات آن را به تصوير کشد و ثانيا چگونگي وصول به آن را تبيين کند.
رهيافت ديگري که در مساله گستره شناسي دين بدان پرداخته اند رهيافت عارفان مسلمان است، آنها در اين بحث به شيوه هاي گوناگوني به اين مبحث نظر داشته اند، مثلا در بحث علم است که دانستن آن را نياز به شريعت مي دانند يا در بحث نبوت مطلقه و نبوت مقيده که نياز بشر را به دين و نبي بررسي کرده اند.146يکي ديگر از نگرش آنان به بحث نياز به دين و نبي، رهيافت انسان کامل است، انسان کامل کَوْن جامعي است که بر مراحل دو گانه فيض مقدّس (عالم ارواح، عالم مثال، عالم اجسام) و فيض اقدس (تعيّن اوّل و تعيّن دوم) مشتمل است. انسان کامل نزد اهل معرفت از جهت حق در دايره حضرت عمائيه
