
خداوند فرمود: “پس دلهاى برخى از مردم را به سوى آنان گرايش ده” و مقصود ابراهيم اشتياق به خانه نبود و گر نه مىگفت: “هواى آن كند”(و اينكه “اليهم” گفت و ضمير را جمع آورد مقصودش ما بودهايم) پس مائيم به خدا سوگند مقصود از ادعاى ابراهيم(ع) كه هر كه در دل هواى ما كند حج او پذيرفته است و گر نه نه، اى قتادة هر كس چنين باشد از عذاب جهنم در روز قيامت در امان و آسوده است”817
کليني در روايت ديگري از امام باقر(ع) نقل کرده است که حضرت مردم و اعمالي که در مکه انجام ميدادند، ديد سپس فرمود: “اين كارها به مانند كارهاى دوران جاهليت است. به خدا قسم مأمور بدان نيستند، و امر نشدهاند مگر به اينکه حج را انجام دهند و به نذر خود وفا كنند و نزد ما آيند و ولايت خود را به ما اظهار كنند و نصرت خود را در اختيار ما گذارند”.818
در روايت ديگري از کليني چنين آمده که امام باقر(ع) به سدير فرمود: “همانا به مردم دستور داده شده كه بيايند به اين سنگها طواف كنند و سپس نزد ما آيند و ولايت خود را به ما اعلام دارند و اين است قول خدا “و به راستى من بسيار آمرزندهام براى كسى كه باز گردد و بگرود و كار خوب كند و سپس رهبرى شود”. پس از آن اشاره به سينه خود كرد و گفت: به سوى ولايت ما هدايت شود”.819
3-13-2- دعوت مردم به حج توسط حضرت ابراهيم(ع)
دعوت مردم به حج توسط حضرت ابراهيم(ع) که در سياق آيات داستاني “وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفينَ وَ الْقائِمينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ”820 آمده است نيز نمونه ديگري بر اهميت زيارت حجج الهي است. البته برخي خطاب در آيه “وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ” را رسول خدا(ص) دانستهاند لکن همانگونه که علامه طباطبايي تصريح کرده اين مطلب از سياق آيات بعيد است.821
به نظر مىرسد تعبير “يَأْتُوكَ” در اين آيه شريفه گوياي محوريت حجت الهي در حج است. به بيان ديگر تعبير آيه شريفه آمدن به حج نيست هرچند از آيه آمدن به حج نيز فهم مىشود بلکه تعبير آيه آمدن به نزد حضرت ابراهيم(ع) و يا رسول خدا(ص) براي بجا آوردن حج است.
از ديگر سو، با توجه به وجوب هر ساله حج تا روز قيامت و نيز با توجه به اينکه دليلي بر تخصيص آيه به حضرت ابراهيم(ع) نداريم زيرا مورد مخصص آيه نميتواند باشد، و نيز با عنايت به اينکه انبياء و اوصياء حضرت ابراهيم(ع) پس از وفات وي، نازل منزله وي و در جايگاه وي به عنوان حجت الهي و خليفه الهي در زمين خواهند بود، پس از وفات حضرت ابراهيم(ع) امر آمدن نزد وي به آمدن نزد انبياء و اوصياء پس از وي محقق خواهد شد به عبارت ديگر در هر برهه از زماني انجام حج بدون مشرف شدن نزد حجت الهي زمان ناتمام خواهد بود. در واقع پرچم دعوت مردم به سوي خداپرستي به ويژه دعوت به حج هيچ اختصاصي به حضرت ابراهيم(ع) ندارند زيرا همه حجج الهي که وارث جايگاه او باشند در تأسي به حضرت ابراهيم(ع) و امتثال اين امر الهي عهده دار دعوت مردم به حج خواهند بود. سبب نزول اين آيه مؤيد اين مطلب است زيرا امام صادق(ع) فرمود: “همانا رسول خدا(ص) ده سال در مدينه اقامت نمود و به حج نرفت سپس خداوند آيه “وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ” را بر وي نازل کرد. پس پيامبر(ص) مؤذنان را امر کرد که با صداي بلند ندا دهند که رسول خدا(ص) امسال به حج خواهد رفت”.822
امام رضا(ع) نيز فرمود: “امامت زمام دين و نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزّت مؤمنين است. امامت بنياد پاك اسلام و شاخه پربركت آن است، به واسطه امامت نماز و زكات و روزه و حجّ و جهاد تحقّق مىيابد”.823
امام باقر(ع) نيز فرمود: “جز اين نيست که مردم امر شدهاند که به سوي اين سنگها بيايند و آن را طواف کنند و سپس به نزد ما بيايند و ما را به ولايت خويش خبر دهند و ياري خويش را بر ما عرضه دارند”.824
و نيز امام باقر(ع) فرمود: تماميت حج به ديدار امام است. 825
3-13-3- مزار اصحاب کهف
خداوند متعال در مورد اصحاب كهف و نزاع مردم در كيفيت تعظيم از آنان مىفرمايد: “إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً”826 از اينكه برخى پيشنهاد ساختن مسجد دادهاند كشف مىشود كه آنان مسلمان و موحّد بودهاند. لذا واضح است كه پيشنهاد مسجد به اين جهت است كه بهطور مدام بر آن وارد شده تا مرقد اصحاب كهف مزار مردم گردد.827 قرآن کريم با لحن موافق اين داستان را نقل مىكند و ايرادى بر آن نمىگيرد، يعنى ساختن مسجد در كنار قبور بزرگان مانعى ندارد.828 به تعبير ديگر از آن جا كه خداوند متعال پيشنهاد دوم(ساختن مسجد در كنار اصحاب كهف) را رد نكرده و آن را مجراى شرك نمىداند، مىتوانيم آن را دليل به امضا و تقرير عمل آنان بدانيم.829
افزون بر اينکه در ارتباط با اين آيه ميتوان مفهوم اولويت گرفت به اين صورت که بناء مسجد بر قبور اصحاب کهف که معصوم نبودهاند و تنها افراد نيک و صالحي و پيرو انبياء الهي بودهاند(که به دليل ايمان به خدا و از دست ندادن دين خود در برابر سلطه حاکم جبار زمان و شرايط بيايماني در جامعه خويش هجرت کردند و به غار پناه آوردند) بر اساس اين آيات مورد رضاي الهي است پس بناء مسجد در جوار قبور انبياء و حجج الهي که معصوم هستند به طريق اولي مورد رضاي الهي خواهد بود. بنابر اين آيه بناء مسجد و زيارتگاه در جوار قبور انبياء و حجج الهي نه تنها اشکال ندارد بلکه مورد رضاي الهي است. از سوي ديگر خداوند در ارتباط با اصحاب کهف ميفرمايد: “أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً”830 به دلالت تضمني اصحاب کهف را از آيات الهي ميداند لذا بيترديد اراده الهي بر آن بود که قصه اصحاب کهف براي مردم روشن شود و در طول زمان در اذهان عموم مردم باشد که به منظور تحقق اين امر بقاء جايگاه ايشان در غار به نوبه خود کمک به جاودانگي اين داستان و رساندن پيام اين داستان به همه مردم تا روز قيامت ميکرد و در اين ميان دو امر “ساختن بناء” و “ساختن مسجد” در جوار ايشان مورد دوم به صورت بهتر و مطلوب تري ميتوانست اين پيام الهي را به عموم مردم برساند. شايد به اين دليل که اين امر تجليل شايستهاي درخور ايشان بود و به خوبي تقدس و منزلت بلند ايشان را نمايان ميساخت و اينکه در طول زمان اين امر نمونه و آغازي براي تجليل از جايگاه انبياء و حجج الهي باشد که پس از وفات، قبور ايشان مزار عموم مردم و مکان تقرب به خداوند باشد.
3-14- شفاعت
“شفاعت” از ريشه “شفع”نقطه مقابل زوج و وتر است.831 به گفته راغب، به معني ضميمه کردن چيزي به جيزي شبيه به آن است و شفاعت به معني ضميمه شدن به ديگري در حالي که او را کمک نمايد و از او درخواست نمايد.832 در حقيقت شخصى كه متوسل، به شفيع مي شود نيروى خودش به تنهايى براى رسيدنش به هدف كافى نيست، لذا نيروى خود را با نيروى شفيع گره مىزند، و در نتيجه آن را دو چندان نموده، به آنچه مي خواهد نائل مىشود، به طورى كه اگر اين كار را نمىكرد، به مقصود خود نمىرسيد، چون نيروى خودش به تنهايى ناقص و ضعيف و كوتاه بود.833
“شفاعت” نيز در شمار مهمترين بن مايههاي کلامي امامت در قصص قرآن است که ذيلاً به بررسي دلالت برخي از اين آيات بر “شفاعت” ميپردازيم:
3-14-1- شفاعت حضرت نوح(ع) براي پسرش
شفاعت حضرت نوح(ع) براي پسرش يکي از نمونههاي بارز در باب شفاعت است که در سوره هود بيان شده است.834 در اين آيات پس از به هلاکت رسيدن فرزند، حضرت نوح(ع) براي پسرش شفاعت ميکند، تناسب درخواست با پاسخ خداوند گوياي اين است که خداوند به اصل شفاعت توسط نوح(ع) اشکال و ايرادي نکرده مثلا خداوند نفرمود: شفاعت اصلاً امکان ندارد بلکه به تعلق گرفتن اين شفاعت به مصداق مذکور که پسر نوح باشد اشکال وارد کرده است که شفاعت تو شامل حال وي نميشود. در واقع اين شفاعت به دليل ناقابل بودن پسر وي مورد قبول خداوند قرار نگرفت و خداوند در آيات مذکور حضرت نوح(ع) را به خاطر نفس شفاعت توبيخ و نکوهش نکرد بلکه به خاطر تعلق گرفتن مورد و مصداق شفاعت براي فرزند که از اهل وي بشمار نميرود و سراسر وجودش عمل غير صالح است، مورد نکوهش قرار گرفت.
آيه “فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعينَ”835 ناظر به عدم قابليت شفاعت در قابل است که يکي از مصاديق و نمونههاي عيني آن پسر نوح است. در واقع اين آيه از تحقق شفاعت و وجود شافعان خبر ميدهد اما اين شفاعت شافعان در مورد برخي سودمند نخواهد بود.
3-14-2- شفاعت حضرت ابراهيم(ع) براي قوم حضرت لوط(ع)
آيه “فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا في قَوْمِ لُوطٍ إِنَّ إِبْراهيمَ لَحَليمٌ أَوَّاهٌ مُنيبٌ يا إِبْراهيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ”836 که بيانگر شفاعت حضرت ابراهيم(ع) براي قوم لوط نمونه ديگر در اين باب است.
توضيح اينکه در اين آيات نيز حضرت ابراهيم(ع) درخواست شفاعت قوم لوط را ميکند در اينجا نيز تناسب پاسخ خداوند با درخواست که در زمره سياق آيات قرار ميگيرد، گوياي اين است که خداند اصل شفاعت را رد نکرده بلکه شفاعت ابراهيم(ع) ديگر به آنها نميرسد چون وعده عذاب الهي اينان قطعي است و کار از شفاعت گذشته است و اينان مصداق اين شفاعت نميتوانند باشند. افزون بر اينکه اگر اصل شفاعت اشکال داشت هيچگاه ابراهيم(ع) از خداوند درخواست آن را نميکرد و حتي اگر هم اصل شفاعت اشکال داشت و ابراهيم(ع) نيز به آن آگاهي نداشت اين درخواست ترک اولي ميبود و سياق آيات مؤاخذه ابراهيم(ع) ميبود که چنين نيست لذا اصل شفاعت مشکل ندارد و شرعي است.
اما يك تفاوت بين قوم لوط(ع) و پسر نوح(ع) كه هر دو عذاب شدند وجود دارد و آن اينكه ابراهيم پيش از عذاب قوم لوط شفاعت كرد و خداوند نپذيرفت شايد به اين دليل كه ديگر هيچ نقطه اميدي براي بازگشت قوم لوط و اصلاح و توبه ايشان وجود نداشت لذا در اينجا شفاعت بي فائده بود و شايد تقاضاي مهلت بيشتر براي قوم لوط موجب فرو رفتن بيشتر و عميقتر در گناهان و معاصي ميشد به تعبير ديگر اگر اين شفاعت و طلب مهلت محقق ميشد و آنها در معاصي بيشتر فرو ميرفتند اين امر شايد به شكل يك فريب و نيرنگ و شبيه استدراج و إملاء ميشد و چه بسا در اين صورت قوم لوط روز قيامت بر ابراهيم خليل(ع) احتجاج ميكردند كه با شفاعت ما، ما را بيشتر در گناهان فرو بردي كاش شفاعت نميكردي كه بار گناهانمان سبكتر بود. اما درباره شفاعت پسر نوح، بنا بر ظاهر آيات، اين شفاعت پس از غرق شدن و هلاكت وي بوده و او كافر مرده است لذا انبياء حق نداشتهاند براي كافران و مشركان تقاضاي شفاعت و استغفار كنند. اما باز هم اصل شفاعت را خداوند از حضرت نوح نفي نكرد بلكه مشكل در قابل بود كه پسر نوح جزء مصاديق شفاعت قرار نميگيرد نه اينكه اصلا نوح حق شفاعت نداشته باشد كه تناسب گفتگوي خداوند با نوح مؤيد اين مطلب است. لذا در اين دو ماجرا ما شاهد دو مصداق در كارامد نبودن شفاعت هستيم آن هم به دليل عدم قابليت قابل نه نفي اصل شفاعت.
3-14-3- درخواست آمرزش حضرت ابراهيم(ع) براي آزر
نمونه ديگر درخواست آمرزش و شفاعت حضرت ابراهيم(ع) براي آزر است بنابر وعدهاي که به وي داده بود. لذا وي به اين وعده وفا نمود. اين امر نيز به خوبي گوياي جواز و صحت شفاعت است. گفتني است که علامه طباطبايي با توجه به آيات “يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ… قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بي حَفِيًّا”837 که بيانگر وعده إستغفار ابراهيم است و آيات “وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ”838 که ناظر به وفاي وعده ابراهيم(ع) است
