
لِقَوْمِهِ اسْتَعينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ”239 و آيه “وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ”240 نيز مؤيدي بر اين مطلب است. لکن از اطلاق وارث بودن و نيز به قرينه سياق آيات، ميتوان استنباط نمود که وارث قدرت و حکومت شدن در زمين يکي از بارزترين مصاديق وارث بودن امام است. بنابر اين لازم است که امام وارث همه لوازم ضروري و مورد نياز به منظور اجراي صحيح حاکميت مشروع الهي در زمين باشد در غير اين صورت بىترديد در اجراي حاکميت الهي در زمين دچار مشکلات بسياري خواهد شد. بنابراين يکي از مهمترين لوازم اجراي حاکميت صحيح الهي و کمالات و شرايط آن، عصمت، علم و معرفت و اتصال به عالم غيب و امکانات و توانمنديهاي ديگري است که خداوند به حجج الهي پيشين عطا کرده است با اين توضيح ميتوان چنين نتيجه گرفت که اين آيه با توجه به قرائن و شواهد گوناگون در صدد بيان اين مطلب است که امام وارث همه کتب، علوم، معارف، عصمت، معجزات و اتصال به عالم غيب و ديگر توانمنديهاي انبياء، رسل و اوصياء پيشين است.
گفتني است آيه “ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ..”241 نيز ناظر به جنبه ديگري از وراثت افراد برگزيده است که ايشان وارث کتاب هستند لذا اين آيه نيز در تأييد استنباط مذکور است.
1-2-3-3-2- اهميت به ارث بردن ميراث انبياء و اوصياء الهي
در اهميت اين مطلب ابتدا به ادله قرآني از قصص قرآن مىپردازيم و در ادامه به ذکر مؤيدات روايي بسنده مىکنيم:
1-2-3-3-2-1- ادله قرآني
در ارتباط با اهميت اين مطلب به آيات زير ميتوان استناد نمود:
أ- آيه شريفه “وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فيهِ سَكينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ..”242 که آوردن تابوت که مشتمل بر برخي از ميراث و ودايع آل موسي(ع) و آل هارون(ع) بود، نشانه فرمانروايي طالوت معرفي شده است.
ب- و نيز آيه شريفه “وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبينُ”243 که ظهور اتم آن در به ارث بردن علم از داود ميباشد. همانگونه که از سياق پيداست. به بيان ديگر در اين آيه دليلي بر تقييد ارث به علم وجود ندارد، بلکه ميراثهاي ديگر را هم از اطلاق آيه ميتوان برداشت نمود.
ج- و نيز آيات “وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِراً فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا”244 که عظمت شأن حضرت زکريا(ع) و آل يعقوب(ع) مانع از آن است که وراثت مذکور در آيه ششم تنها وراثت حطام دنيا باشد و در واقع دور از نظر است که دغدغه زکريا(ع) در سن پيري و اواخر عمر، داشتن فرزندي باشد که اموال و ديگر داراييهاي او را به ارث ببرد. ارث بردن از آل يعقوب(ع) در آيه مذکور مؤيدي بر اين مطلب است زيرا با توجه به فاصله زماني آل يعقوب(ع) و زکريا(ع) از يک سو و نيز اينکه مراد از آل يعقوب(ع) افراد نيکي از ذريه يعقوب که به نبوت رسيدند، مىباشد، برداشت مادي از ارث مذکور اگر چه ممکن است ليکن بعيد به نظر مىرسد.
افزون بر اينکه به نظر ميرسد دغدغه اصلي وي ناظر به داشتن فرزندي است که پس از وي در ميان امت نازل منزله وي در امور هدايتي و تربيتي مردم باشد. از ديگر سو، تناسب استجابت دعاء مذکور در سياق آيات به خوبي گوياي اين نکته است که زکريا(ع) تنها درخواست فرزندي که وارث امور دنيوي باشد نکرده بلکه در سياق مذکور سخن از موهبت فرزندي است که موصوف به “رضيّ” است و خداوند او را در کودکي به مقام نبوت رسانده است و خلاصه آنکه ويژگيهايي که براي وي در آيات بعدي برميشمرد ناظر به کمالات و معنوياتي است که خداوند به وي عطا کرده و سخن از حطام دنيوي نيست. لذا سياق آيات به خوبي حکايت از اين دارد که وارثت مذکور علاوه بر امور دنيوي(که در بدو امر به ذهن متبادر ميشود) نبوت و حجت الهي بودن و نيز مقامها و مناصب عالي هدايتي و معنوي را شامل مىشود.
1-2-3-3-2-2- ادله روايي
گذشته از اينکه مدعاي فوق به مدد روايات بسياري تأييد مىشود مانند برخي عناوين کتاب الحجه در “الکافي” از جمله “أَنَّ الْأَئِمَّةَ وَرِثُوا عِلْمَ النَّبِيِّ وَ جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ”، “فِي أَنَّ مَنِ اصْطَفَاهُ اللَّهُ مِنْ عِبَادِهِ وَ أَوْرَثَهُمْ كِتَابَهُ هُمُ الْأَئِمَّةُ(ع)”، “أَنَّ الْأَئِمَّةَ(ع) مَعْدِنُ الْعِلْمِ وَ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ”، “أَنَّ الْأَئِمَّةَ(ع) وَرَثَةُ الْعِلْمِ يَرِثُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً الْعِلْمَ”، “أَنَّ الْأَئِمَّةَ(ع) عِنْدَهُمْ جَمِيعُ الْكُتُبِ الَّتِي نَزَلَتْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا عَلَى اخْتِلَافِ أَلْسِنَتِهَا”، “مَا عِنْدَ الْأَئِمَّةِ مِنْ آيَاتِ الْأَنْبِيَاءِ(ع)”، “مَا عِنْدَ الْأَئِمَّةِ مِنْ سِلَاحِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ مَتَاعِهِ”، “مَا أُعْطِيَ الْأَئِمَّةُ(ع) مِنِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ”، “أَنَّ الْأَئِمَّةَ(ع) يَعْلَمُونَ جَمِيعَ الْعُلُومِ الَّتِي خَرَجَتْ إِلَى الْمَلَائِكَةِ وَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ(ع)”245 اينک به برخي از اين روايات اشاره ميکنيم:
أ- امام صادق(ع) فرمود: “الواح موسي(ع) و عصاي او نزد ماست و ما وارثان انبياء هستيم”246
ب- امام صادق(ع) نيز به مفضل بن عمر فرمود: “به راستى سليمان از داود(ع) ارث برد و محمد(ص) از سليمان(ع) ارث برد و علم تورات و انجيل و زبور و شرح آنچه در الواح است نزد ماست. مفضل عرضه داشت: به راستى اين علم است؟ فرمود: اين علم نهائى نيست، علم كامل آن است كه روز به روز و ساعت به ساعت پديد مىشود”.247
ج- امام صادق(ع) در روايتي به مفضل بن عمر درباره پيراهن يوسف(ع) فرمود: “..اين همان پيراهنى بود كه خدا از بهشت فرو فرستاده بود، گفتم: فدايت شوم، اين پيراهن به چه كسى رسيد؟ فرمود: به اهلش. سپس فرمود: هر پيامبرى که علم يا چيز ديگرى به ارث دريافته است بىگمان آن را به خاندان محمد(ص) سپرده است”248
د- ابوبصير گويد: امام صادق(ع) به من فرمود: “به راستى خدا به هيچ كدام از پيغمبران چيزى نداده جز آنكه او را به محمد(ص) عطا فرمود، محققاً خدا همه آنچه را به انبياء عطا كرده، نزد ماست. صحفى كه خداوند عزوجل فرمود: “صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى”249 نزد ماست. عرض كردم: فدايتان شوم، اينها همان الواح است؟ فرمود: آرى”250
ه- امام صادق(ع) در تفسير آيه “وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ..”251 فرمود: “ذكر” نزد خدا است و “زبور” كتابى است كه بر داود نازل شد و هر كتابى كه نازل شده، نزد اهل علم است و ما همان اهل علم هستيم”252
و- امام صادق(ع) در روايت ديگري پيرامون برخورداري از علم غيب با اشاره به آيه “..قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ..” 253 خطاب به سدير فرمود: آيا آن مرد را مىشناسي و مىداني چه علمى از كتاب نزد او بود؟ سدير عرض داشت: به من از آن خبر دهيد، فرمود: علم او به اندازه يك قطره در درياى اخضر(مديترانه) بوده است. اين اندازه نسبت به علم كتاب چيست؟ سدير عرضه داشت: قربانت، اين اندازه علم بسيار كم است. حضرت فرمود: اى سدير چه بسيار است كه خداوند عزوجل او را منسوب به علمى كرده است كه آن را من براي تو بازگو مىکنم. حضرت سپس به آيه “..قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ”254 اشاره کرد و به سدير فرمود: كسى كه همه علم كتاب را دارد بافهمتر است يا كسى كه جزئى از علم كتاب را دارد؟ گفتم: نه، بلكه آن كه علم همه كتاب را دارد فهميدهتر است، سپس با دست خود اشاره به سينهاش كرد و فرمود: به خدا سوگند، همه علمِ كتاب نزد مااست، به خدا همهاش نزد ما است”255
ز- امام صادق(ع) در روايت ديگري به موسي بن اشيم فرمود: “به راستى خدا اختياراتى به سليمان بن داود(ع) داد و فرمود: “هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ”256 و اختياراتى هم به پيامبر خود داد و فرمود: “..ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا..”257 آنچه به رسول خدا(ص) واگذار شده آن را به ما واگذا کرده است”258
ح- امام صادق(ع) فرمود: “ائمه(ع) به منزله رسول خدا(ص) هستند البته ائمه(ع)، پيامبر نيستند و تعداد همسراني که بر پيامبر اکرم(ص) حلال بود بر ايشان حلال نيست اما در موارد ديگر آنها به منزله رسول خدا(ص) هستند”.259 اين روايت حکايت از آن دارد که تمام شؤون نبوت به جز نبوت در امامت اهل بيت(ع) وجود دارد.
آيات و روايات مزبور چنين دست مىدهد که امام معصوم(ع) که در جايگاه وصايت پيامبران الهي و خلافت الهي در زمين قرار دارد، به منظور اجراي صحيح حاکميت مشروع الهي و نيز به منظور تحقق صحيح مرجعيت ديني و علمي و هدايتي مردم تا روز قيامت بايد همه لوازم ضروري و مورد نياز اين مقام را در اختيار داشته باشد.
بي گمان عصمت، برتري در علم، يقين و قدرت، معرفت، اتصال به عالم غيب و اعجاز در شمار مهمترين لوازم، کمالات و شرايط مقام امامت، خلافت و وصايت است که خداوند اين امکانات و توانمنديها را هر اندازهاي که مصلحت دانسته، به حجج الهي پيشين عطا کرده است. بنابراين امام وارث همه کتب، علوم، معارف، عصمت، معجزات و اتصال به عالم غيب و ديگر توانمنديهاي انبياء، رسل و اوصياء پيشين است.
1-2-4- قصص قرآن نمايانگر سنتهاي الهي
در قرآن جز در مواردى اندك كه سرگذشت فرد يا قومى به صورت مفصّل و كامل ذكر شده، در ساير موارد به گوشه يا گوشههايى از كل يك سرگذشت اشاره شده است. در اين باره آقاى جواد محدثى مىنويسد: “برخورد قرآن با حوادث و زمانهاى گذشته برخوردى انتخابى، گزينشى است يعنى اينطور نيست كه نسبت به يك پيامبر و يا يك قوم كليه وقايع و اتفاقات را بيان كند. بلكه آنچه را كه مىتواند حامل پيام دين و دربردارنده يك موعظه و هدايت و دعوت و ارشاد باشد، بيان مىكند و در نقل يك واقعه هم آنچه كه بيشتر به اين هدف كمك كرده و از برجستگى خاصى برخوردار است، مطرح مىشود”.260
به عنوان نمونه نام حضرت نوح(ع) بيش از چهل مورد در قرآن ذکر شده و به طور اجمال يا تفصيل به قسمتى از داستان او اشاره شده است. ولى در هيچ يك از اين موارد قصّه او را به شيوه داستان سرايى تاريخى كه نسب، خاندان، تاريخ، مکان زندگى و ساير چيزهايى كه به زندگى شخصى او بستگى دارد نياورده است زيرا قرآن به عنوان يك كتاب تاريخ نازل نشده كه تواريخ مردم را از نيك و بد براى ما بازگويد. بلكه قرآن كتاب هدايت است و موجبات سعادت و حق صريح را براى مردم تشريح و بيان مىكند تا بدان عمل كنند و در زندگى دنيا و آخرتشان سعادتمند گردند و گاهى هم به گوشهاى از داستانهاى انبياء و امم اشاره مىكند تا سنت خدا را در بين بندگان خود روشن سازد و كسانى كه مشمول عنايت الهى شده و توفيق كرامت او را يافتهاند از آن پند گيرند و براى ديگران نيز اتمام حجت شود.261 نام حضرت موسي(ع) نيز بيش از صد بار در قرآن كريم آمده اما آنچه به جريان تاريخي قصه و جزئيات داستاني آن حضرت برميگردد اصلاً در قرآن نيامده است؛ مثلاً اينكه حضرت موسي(ع) در چه قرني و در چه سال و ماه و هفته و روزي بود. اينها اصلاً ذكر نشده و هدف قرآن، ارائه معاني و معارفي است كه در متن اين داستانها نهفته و براي عبرتگيري مردم لازم است. به همين دليل گاهي قرآن در ميان قصهها،
