
عنوان يکي از شيوههاي کارآمد کلامي اهل بيت(ع) و برخي از دانشمندان امامي ارائه دهد.
8- ساختار و بدنه اصلي تحقيق
مقدمه و کليات
فصل اول: مباني عمومي در استنباط از قرآن و مباني تخصصي در استباط کلامي از قصص قرآن در موضوع امامت
فصل دوم: کارآمدي استنباط کلامي از قصص قرآن در باب امامت
فصل سوم: جايگاه إمامت در قصص قرآن و چگونگي استدلال عالمان اماميه بر آن
فصل چهارم: مباحث مهدويت به استناد قصص قرآن
نتايج و يافتهها
تعاريف
مهمترين اصطلاحاتي که نيازمند به تعريف مىباشد عبارتند از:
1- مباني تفسير قرآن
مباني تفسير قرآن يکي از مهمترين مباحث در حوزه علوم قرآني به شمار مىآيد و پيوسته مورد توجه و اهتمام قرآن پژوهان و علاقهمندان به قرآن کريم به ويژه مفسران قرآن بوده است. مبانى تفسير قرآن به آن دسته از پيش فرضها، اصول موضوعه و باورهاى اعتقادى يا علمى گفته مىشود كه مفسّر با پذيرش و مبنا قرار دادن آنها، به تفسير قرآن مىپردازد. به عبارت ديگر هر مفسّرى ناگزير است مبناى خود را در مورد عناصر اساسى دخيل در فرآيند تفسير قرآن روشن سازد.2
2- مفهوم استنباط
اين واژه برگرفته از واژه “نبط” به معناي بيرون آمدن آب از چشمه و چاه است؛ “استنباط” در اصل به معناي استخراج است؛ انباط، مفهوم آشکار کردن را مىرساند چنانکه “جزري” حديثي را در همين باب بازگو مىکند که: “من خرج من بيته ينبط علماً فرشت له الملائکة اجنحتها” هرکس صبحگاهان به منظور آشکار کردن دانشي از خانه بيرون رود، فرشتگان بالهاي خود را زير پاي او مىگسترانند.3
“استنباط الفقيه” يعني با جديت و کوشش خود، فقه پنهان را ظاهر ساخته و از درون به برون آورده است.4
کاربرد واژه “استنباط” در معناي واکاوي و استخراج فقهي، جالب توجه است، گويي که زير قشر ظاهر الفاظ، جريان زير زميني آب زلال معاني، نهفته است.
“اجتهاد و استنباط” در بيان ابوحامد غزالي به شجرهاي تشبيه شده که ثمره آن احکام شرعيه است، يعني کار استنباط، ميوه چيني، استثمار و بهره گيري مىباشد.5 گويا قرآن کريم يک بار اين واژه را در همين معنا به کار گرفته است: “وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ..”6
3- تمثيل
تعبير “ضربِ مَثَل” در قرآن به واقعيت خارجي نداشتن اختصاص ندارد، زيرا از برخي قضاياي واقعي نيز با همين تعبير ياد ميكند؛ مانند آيه شريفه “و اضرِب لَهُم مَثَلاً أصحابَ القَريَةِ إذ جاءَهَا المُرسَلون” و “و ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنوا امْرَأةَ فِرعَون..” به تعبير روشنتر قصص قرآن غير از تمثيل است، تمثيل عبارت از تنزيل و رقيق كردن معارف بلند به وسيله مَثَل آوردن است ولي قصص قرآني، بازگو كردن متن ماجراي واقعي گذشتگان است؛ قرآن كريم بين اين دو مطلب تفكيك كرده و هرگز اجازه نميدهد كه اين دو به يكديگر آميخته شوند و مخاطبان را به اشتباه اندازند. هر جا قرآن بيان تمثيلي دارد براي آن قرينهاي ميآورد تا از اشتباه جلوگيري كند مثلاً در سوره مباركه “حشر” براي عظمت قرآن، تمثيلي ميآورد و در پايان آن ميفرمايد: “..وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ”7
اگر در بيان مطلبي پيش از آن يا پس از آن قرينهاي بر تمثيلي بودن وجود داشت به طوري كه محفوف به قرينه باشد، معلوم ميشود تمثيل است وگرنه آن مطلب ماجرايي حقيقي است كه در گذشته رخ داده يا در آينده واقع ميشود يعني تمام آنچه گفته شد يا بازگو ميشود، حقيقتي است كه اتّفاق افتاده يا رخ ميدهد، و اگر در مواردي، در كنار بيان حقيقي، عبارت “و اضرِب لَهُم مَثَلاً” يا مانند آن آمده باشد براي نفي خصوصيت فرد واقعشده ميباشد و نشان ميدهد كه آن مورد، نمونه و مثالي براي جامع و كلي است. در اين گونه از موارد، تمثيل به معناي بيان نمونه است نه به عنوان تشبيه اما در مواردي كه چيزي واقع نشده است، تمثيل به معناي تشبيه است نه ذكر فرد و نمونه. بنابراين، چون قرآن حق محض است، همانطور كه در محتوا حق است، در نحوه بيان نيز حقّ است و ذهن مخاطب را به باطل و انحراف نميكشاند و هرگز متخيّل را به جاي واقع بازگو نميكند و مطلب تخيّلي را تحقّقي نميداند.8
4- سنتهاي الهي
“سنت” در لغت به معني طريقه، روش و سيره است.9 اما در اصطلاح قرآني که در آياتي چون “سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْويلاً”10 و “سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلاً”11 و “سُنَّةَ اللَّهِ الَّتي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلاً”12 ذکر شده عبارت از ضوابطي است که خداوند سبحان به منظور تنظيم مظاهر خلقت وضع کرده است.13 در واقع منظور از “سنت”، قوانين ثابت و اساسى “تكوينى” يا “تشريعى” الهى است كه هرگز دگرگونى در آن روى نمىدهد، و به تعبير ديگر خداوند در عالم تكوين و تشريع اصول و قوانينى دارد كه همانند قوانين اساسى مرسوم در ميان مردم جهان دستخوش دگرگونى و تغيير نمىشود، اين قوانين هم بر اقوام گذشته حاكم بوده است، و هم بر اقوام امروز و آينده حكومت خواهد كرد. يارى پيامبران، شكست كفار، لزوم عمل به فرمانهاى الهى هر چند ناخوشايند محيط باشد، عدم فايده توبه به هنگام نزول عذاب الهى، و مانند اينها جزء اين سنتهاى جاودانى مىباشد.14
5- قصه
“قصّه”، جمع آن “قصص” و به معناي روايت كردن است.15 و در معناي ديگر به معناي يك جمله از كلام نيز هست. مانند آيه شريفه “نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ”16 يعني بهترين بيان را براي تو تبيين ميكنيم.17 امّا از حيث اصطلاح “قصه” به کلام منظوم يا منثور گفته ميشود که جرياني را متعاقباً و متوالياً تعقيب بکند و يک هدفي هم داشته باشد که ميتوان خيالي يا واقعي باشد و بر اساس قواعد و متن نگارش پيريزي شده است.18
قصه از نظر قرآن سرگذشت حق و واقعي و صادقي است مبتني بر دانش الهي که براي گسترش انديشمندي و ايجاد عبرت و در خردمندان طوري بيان ميشود که شنونده يا خواننده آن را دنبال ميکند.19 در واقع واژهي قصص مطرح در قرآن، به معني پي گرفتن سرگذشت و ماجراي واقعي است. البته هر قصهاي قرآني حق است و بر پايه حقايق ثابت و دور از هر گونه خرافه و باطل استوار شده و هرگز از صدق و راستي تهي نيست. بدين روي خيال، وهم و مبالغه در قصهي قرآني راه ندارد.20
درباره تعداد قصّههاي قرآني نظريّات متفاوتي وجود دارد. به روايتي بيش از 260 داستان و قصّه در قرآن وجود دارد. اين اختلاف نظرها موجب شده است تا برخي، تنها يك چهارم قرآن را داستانهاي قرآني بدانند و برخي تعداد داستانهاي قرآني را به حدود 116 قصّه برسانند. برخي معتقدند: تنها بخشي از قرآن قصّه ميباشد كه بخش قابل توجّهي از داستانسرايي در آن صورت گرفته باشد، بنابراين نظريّه داستان اصحاب فيل به خاطر كوتاهياش قصّه قرآني شمرده نميشود. برخي ديگر معتقدند: تنها به آن دسته از خبرهاي قرآني قصّه گفته ميشود كه درباره اقوام پيشين باشد؛ بنابراين نظريّه بيان وقايع عصر پيامبر2 در قرآن، در دايره قصّههاي قرآني نميگنجد.21
البته اين مسلّم است كه بخشهايي از حيات اجتماعي يا سياسي شخصيّتها و اَعلام قرآن، كه به صورت تصريح يا اشاره در قرآن مطرح گرديدهاند، به عنوان قصّههاي قرآن شهرت يافتهاند.اَعلام و قهرمانان اين نوع داستانها به چند دسته تقسيم ميشوند:
الف) پيامبران و رسولان الهي؛ كه به طور صريح نام 25 پيامبر در قرآن ذكر شده است.
ب موحّدان و مؤمنان راستين؛ همچون مؤمن آل فرعون، طالوت، ذوالقرنين، لقمان و … و برخي ديگر كه داستان آنها آمده، ولي به نامشان اشارهاي نشده که نام آنان از روايات به دست ميآيد.
ج) ملائکه و فرشتگان؛ همچون: جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل، و عزرائيل، هاروت و ماروت
د) کافران؛ مانند: نمرود، قارون، هامان و جالوت،
ه) زنان؛ مانند همسر حضرت زکريّا، همسر حضرت ابراهيم، دختران حضرت شعيب، حضرت مريم، و نيز آسيه همسر فرعون، زن حضرت نوح و حضرت لوط، زليخا همسر عزيز مصر22
گفتني است که برخي از قصص قرآن طولاني است مانند قصه حضرت يوسف(ع) و برخي از قصص قرآن کوتاه است و گاه در حد يک آيه مانند ماجراي يادکرد ابتلاء حضرت ابراهيم(ع) و اعطاء مقام امامت به وي که در آيه 124 سوره بقرة آمده است. قصص ديگر نيز ميان اين دو حد مذکور جاي دارد.
فصل اول: مباني عمومي در استنباط از قرآن و مباني تخصصي در استنباط کلامي از قصص قرآن
استنباط کلامي از قصص قرآن بر دو دسته از مباني و پيش فرضهاي عمومي در استنباط از قرآن چون نص و قرائت واحد قرآن، قابل فهم بودن قرآن و جواز تفسير آن، ساختار چند معنايي قرآن، انسجام و پيوستگي آيات قرآن و جاودانگي قرآن، و مباني و پيش فرضهاي تخصصي در استنباط کلامي از قصص قرآن از قبيل حقانيت قصص قرآن يا نمادين و تمثيلي نبودن آن، هدفمند بودن قصص قرآن، لزوم ارتباط بين نبوت و امامت، تجلي سنتهاي الهي در قصص قرآن و جريان و ايستايي قصص قرآن تا روز قيامت استوار است.
1-1- مباني عام يا پيش فرضهاي استنباط از قرآن
بىگمان پيش از هرگونه استنباط از قرآن کريم شايسته است که به اين مطلب توجه شود که استنباط از قرآن مبتني بر يک سري پيش فرضهاي اساسي است که هرگونه خدشه در اين پيش فرضها، برداشت از قرآن را دشوارتر مىسازد و گاه موجب عدم اعتبار برداشت از قرآن ميشود. اينک به مهمترين مباني عام يا پيش فرضهاي استنباط از قرآن کريم اشاره ميکنيم:
1-1-1- نص و قرائت واحد قرآن
نص و قرائت واحد قرآن کريم از مهمترين مباني استنباط از قرآن کريم است؛ زيرا عدم پذيرش اين مبنا موجب تزلزل در متن و سياهه قرآن خواهد شد و امر برداشت از قرآن را دشوار خواهد کرد اين مطلب در ارتباط با همه آيات قرآن است به ويژه در قصص قرآن که تزلزل در متن و قرائت مسير فهم آن را ناهموار خواهد ساخت.
اين مطلب از صحيحه زراره از امام باقر(ع) در “الکافي” استنباط مىشود که حضرت فرمود: “إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ وَ لَكِنَّ الِاخْتِلَافَ يَجِيءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ” “همانا قرآن کريم واحد است و از ناحيه خداوند يکتا نازل شده است ليکن اختلاف از ناحيه راويان است”23
و نيز کليني به طريق خويش از فضيل بن يسار نقل کرده است که گويد به امام صادق(ع) عرض کردم همانا مردم ميگويند: قرآن بر هفت حرف نازل شده است. حضرت فرمود: “كَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ لَكِنَّهُ نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِدِ”24 “دشمنان خدا دروغ گفتهاند، قرآن بر يک حرف از ناحيه خداي واحد نازل شده است”.
اما در خصوص روايت نزول قرآن بر هفت حرف که شيخ صدوق در کتاب “الخصال” از امام صادق(ع) نقل کرده است: “إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ ثُمَّ قَالَ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِساب”25 به لحاظ سندي ابنوليد، صفار، عباس بن معروف و حماد بن عثمان توثيق شدهاند.26 در اين ميان حال “محمد بن يحيي صيرفي” روشن نيست لذا اين روايت مجهول و ضعيف به شمار مىآيد. به لحاظ دلالي نيز با صحيحة زرارة و نيز با روايت فضيل بن يسار از امام صادق(ع) که به حضرت عرض کرد: همانا مردم مىگويند: قرآن به هفت حرف نازل شده است، حضرت فرمود: “دشمنان خدا دروغ گفتهاند بلکه قرآن بر حرف واحد از نزد خداي واحد نازل شده است”.27 که کليني نقل کرده در تعارض است و نمىتوان به آن اعتماد نمود. اما بر فرض مماشات در سند، به لحاظ دلالي مىتوان به وجوه دلالي زير اشاره کرد:
أ- بطون قرآن کريم: يکي از وجوهي که مىتوان درباره روايت نزول قرآن بر سبعه احرف در نظر گرفت اين است که اين روايت را ناظر به مسأله بطون و وجوه قرآن بدانيم زيرا
