
عقلانیت منفی در جهان سرمايهداري وجود دارد که به موازات هم در حال گسترشاند. با این تفاوت که درطول قرن گذشته عقلانيت مثبت تحت نفوذ عقلانيت منفي قرار گرفته و عقلانيت مثبت كمرنگ شده است. (در تفكر وبر، عقلانيت مثبت گسترش مييابد و با وجود اينكه در ابتداي روشنگري عقلانيت مثبت جامعه را از برخي سلطههاي ديرينه مثل سلطه خرافات و متافيزيك نجات داد، بهتدريج اين عقلانيت مثبت به عقلانيت منفي تبديل ميشود و انسان ها با دست خودشان وسيلة ازخودبيگانگي خود را فراهم ميكنند. ( پیوزي ، همان : 48-41 )
در حقیقت هابرماس طبق رویکرد اصلاح گر مکتب انتقادی در بررسی چالش بوجود آمده در عصر مدرن فقط به توصیف عقلانيت محدود نمی شود بلكه در صدد شناسایی علل مشکل برآمده و عامل اصلی را در عدم گسترش و نهادينه شدن نامتوازن جنبههاي مختلف عقل جستجو می کند و با مقایسه عقلانیت مثبت و منفی درجهان سرمایه داری براین باور است که در دنياي پيشرفته روند حركتي عقلانيت ابزاري و عقلانيت ذاتي و ارزشي عكس يكديگر است. به اين ترتیب كه هرچه دامنه عقلانيت ابزاري توسعه یافته ، به همان میزان عقلانيت ارزشي محدودتر شده است.
او در مقام نقد عقلانیت ابزاری معتقد است که عقلانیت ابزاری در عصر سرمایهداری باعث تضعیف و نابودی حیات فکری و فرهنگی و معنوی انسان ها گشتهاند .( نوذری ،1386: 355) برای او عقلانی کردن عرصه زندگی بهمعنای ایجاد یک نظام ارتباطی است که در آن ایدهها امکان بروز بیابند و در واقع عقلانیت مورد نظر او بهواسطه امکان ایجاد یک ارتباط و گفتمان فارغ از فشارهای بیرونی بهوجود میآید و مهم ترین شرط عقلانی، انتقادپذیری و دلیلپذیری می باشد. عقلانیت در عرصه کنش ارتباطی، به ارتباطات رها از سلطه و تعاملات باز انجامیده و مستلزم رهاسازی و رفع محدودیت های ارتباط می باشد. ایجاد این نوع عقلانیت در جامعه بهعقیده هابرماس مشروط به وجود کنش ارتباطی که بر توافق و اجماع عقلانی متکی بوده، در سطح جامعه است.
بنابراین می توان استدلال نمود که كنش ارتباطي صرفاً يك عمل گفتاري نيست ، بلكه شيوهاي براي بازآفريني جامعه است که طی آن اولا برخلاف كنش معقول و هدفدار که صرفا به دنبال کسب منفعت است و توجهی به منفعت سایرین ندارد ، ولی كنش ارتباطي بهدنبال منافع تعميمپذير انسان ها است كه ارزش هاي مشترك برحسب اين كنش ها شكل ميگيرد.(پیوزی ،همان : 105)
ثانیا كنش ارتباطي در برابر كنش عقلانی قرار ميگيرد كه برحسب آن ، كنشگر نه درصدد رسيدن به منافع يكجانبه (كنش راهبردي) كه در جستوجوي رسيدن به تفاهم است.( ریترز، همان :211)
خلاصه آنکه در نظرگاه هابرماس یکی از وظایف اصلی نگرش انتقادی آن است که دقیقاً جایگاه های شیءگونگی و عقلانیت ابزاری و نیز فضاهایی که هنوز دستخوش این فرآیند نگردیدهاند را پیدا کند و بتواند دیدگاهی تئوریکی توسعه دهد که براساس آن اجازه بازسازی معنی و تعهد در زندگی اجتماعی را داشته باشد. از اینرو هابرماس در مقابل مفهوم عقلانیت ابزاری ، فرآیند مثبت و رهاییبخش عقل ارتباطی و تفاهمی را مطرح میکند و معتقد می شود که بایستی از گسترش و نفوذ عقلانیت ابزاری به حوزه زیستجهان جلوگیری کرد و منطق کنش ابزاری فقط به نظام (دولت و مؤسسات بزرگ و نهادها) محدود گردد و در عوض منطق کنش ارتباطی و عقلانیت ارتباطی را بر زیستجهان حاکم کرد. (بهرامی، 1388 :85-84 )
زيست جهان27 و نظام
هابرماس در تبیین عقلانیت ارتباطی دو مفهوم کانونی”نظام” و”زیست جهان” را معرفی می کند . البته پیش از وی مفهوم زیست جهان مورد توجه دانشمندان جامعهشناسی پدیدهشناختی نظیر آلفرد شوتس و هوسرل قرار گرفته است . بگونه ای که آنان هدف اصلی تحلیل پدیدارشناسانه از ساختارهای زیستجهان را مدنظرداشته و کار خود را بر مبنای نوعی آگاهی خودشناسانه یا نفسشناسانه بنا میکنند و ساختارهای عمومی یا عام زیستجهان را نیز بهمنزله شرایط ذهنی ضروری ایجاد یک زیستجهان اجتماعی عینی و تاریخی میدانند.( استفن 1389 :58)
اما هابرماس با بهره گیری از مفاهیم زیربنایی در خصوص فلسفه آگاهی زیست جهان که این گروه از اندیشمندان بنا نهاده بودند ، زیستجهان را بهمنزله منبع یا مجموعهای غنی و سازمانیافته از الگوهای تفسیری مینگرد که به طریق فرهنگی یا به کمک عناصر و ابزار فرهنگی انتقال یافته و بهگونهای زبانی سازماندهی شده است.(ایو ، همان : 61-59)
زیست جهان و کنشهای ارتباطی
زیستجهان مجموعهای از تعاریف و مفاهیم پذیرفتهشده جهان است که به اعمال و روابط روزانه ما انسجام و جهت میبخشد.( بشریه، همان : 224) به بیان دیگر زیستجهان به حوزهای از رفتار اشاره دارد که در آن هماهنگی میان کنشگران و نظم و قاعده از طریق باورها و ارزش های مشترک حاصل می شود. (سیدمن 1388 : 176 ) در نتیجه زیستجهان ذخیرهای از لحاظ فرهنگی انتقال یافته و بهلحاظ زبانی سازمانیافته از الگوهای تفسیری است ؛ به نحوی که بر موقعیت های کنشی به شیوه زمینه پیشفهم شدهای احاطه دارد ولی در عین حال مورد خطاب قرار نمیگیرد.
به نظر هابرماس ، زیستجهان چشماندازی درونی را بوجود میآورد که طی آن جامعه از چشمانداز شناساهای کنشگر ادراک می شود و زمینه فراگردهای به تفاهم رسیدن را از طریق کنش ارتباطی فراهم میسازد.(ریتزر، همان : 736)
با این وصف میتوان گفت زيست جهان آنچنان افق معنايي را در فرايند كنش هاي ارتباطي شكل ميدهد و بهصورت پسزمينه در هر كنش ارتباطي عمل ميكند که افراد نميتوانند پاي خود را از زيست جهان بيرون بگذارند. ( هولاب ، همان :58 ) چراکه زیست جهان به معانی مشترک و ماهیت مفاهیم بدیهی فعالیت های روزانه اشاره دارد که با کمک آن جامعه پیوسته از رهگذر این فعالیت های روزمره ساخته و بازسازی می شود . از همین رو هابرماس اظهار می کند که زیست جهان برای باز تولید اجتماعی- مرکزی است. (بائرت ،1390 :161)در منظومه فکری هابرماس زیستجهان از سه عنصر اصلی فرهنگ ، جامعه و شخصیت (متأثر از نظامهای کنشی پارسونز) ترکیب می شود و این سه عنصر به ترتیب به الگوهای تفسیری یا مفروضات زمینهای درباره فرهنگ و تأثیر آن بر کنش ، الگوهای مناسب روابط اجتماعی (جامعه) و چگونگی و هویت آدمها (شخصیت) و گرایش های رفتاریشان، ارجاع دارند.(ریترز ، همان : 736) بگونهای که در زیستجهان انسان ها برای ساختن هویت ها ، مذاکره درباره تعریف موقعیت ها ، هماهنگ کردنها و ایجاد انسجام اجتماعی ، از رسوم و سنتهای فرهنگی کمک میگیرند. از این منظر زیستجهان به وسیله حفظ هویت ها و انگیزههایی که برای ثبات نهادی ضروریاند وجود جامعه را ممکن میسازد و لذا زیستجهان نهتنها مستلزم معانی مشترک که نیازمند استراتژی هایی برای هماهنگ کردن منابع و کنترل نیروهای طبیعی و اجتماعی است.(سیدمن،همان : 177)
نظام زیست جهان بر اساس فرایند عقلانی کنش های ارتباطی و بر پایه تفاهم متقابل رخ می دهد . در این کنش ارتباطی بین افراد مسائلی نظیر ضمانت ها ، قواعد و قیدوبندهای هنجاری کمتر شده و افراد کمتر درگیر قواعد ارتباطی برای ایجاد تفاهم با یکدیگر می شوند و برای هرگونه تفاهم با هم بیشتر بر زبان مورد استفاده در زندگی روزمره تکیه می نمایند.
به بیان ساده زیستجهان در برگیرنده پسزمینهای از معانی مشترک است که میتواند تعامل نمادین و ارتباطات انسان ها را ممکن سازد . به ویژه آنکه زیستجهان شامل آن دسته از عناصر ساختاری (مانند نهادها، ساختارهای هنجاری و رویههای اجتماعی) نیز می شود که در بازآفرینی اجتماعی دخیل می باشند . این درحالیست که افراد در تعامل ارتباطی و به کمک کنش های ارتباطی خود ، مشترکاً به ذخیرهای از دانش ، که زمینه مشروعیت جامعه و نیز خود تکوینی را فراهم میآورد دسترسی دارند. در همین راستا انسجام اجتماعی بهطور موازی موجب بازآفرینی تعهدات ، روابط میانفردی به نحوی مشروع نظمیافته ، و نمودهای روانشناختی عضویت ها و وابستگی های اجتماعی می گردد و انسان ها از راه فرایند اجتماعپذیری و در ارتباط با افراد مرجع ذیصلاح به درونیکردن زیستجهانی میپردازند که امکان تفسیر معانی به شیوهای معتبر و فراگیری سازگاری با هنجارهای اجتماعی و تعامل با دیگران را، ضمن حفظ هویت هر طرف، فراهم میآورد.(استفن ، همان : 19)
تاجاییکه نوعی یکپارچگی اجتماعی ، همبستگی و وحدت بین افراد بر اساس توافق های زبانی و کلامی شکل می گیرد و میتوان نتیجه گرفت که این مسئله باعث فراتر رفتن توانمندی ها و اشاعه و انتشار ظرفیت های زبانی از طریق کنش ارتباطی خواهد گردید.
زيست جهان و نظامات جهانی
هابرماس با نظرداشت زیست جهان و در اختیار داشتن مفاهیم برون گرایانه ای مانند کارکردگرایی ساختی یا نظریه سیستم (مطرح شده در نظريات اندیشمندانی همچون پارسونز) از یکسو و مباحث حول عقلانیت از سوی دیگر ، به بررسی رابطه میان زیست جهان و نظامات مختلف پرداخته و تاثیر عقلانی شدن نظامها را بر عقلانی شدن زیست جهان مورد توجه قرار میدهد. به نظر او فرایند عقلانیت در بستر مدرنیته سبب شده تا زیست جهان و نظام که در جوامع ابتدایی در هم تنیده بودند به تدریج از هم جداشده و در پی ایجاد تفکیک میان آن ها در اجتماعات بشری ، یکی بر دیگری فائق آید .(هابرماس ، 1384: 189)
در واقع از آنجا که زیست جهان به حوزه ای از رفتار اشاره دارد که طی آن هماهنگی میان کنشگران و نظم و قاعده از طریق تکیه بر باورها و ارزش های مشترک حاصل می شود ، لذا انسان ها برای شکل بخشیدن به کنش های ارتباطی خود نظیر ساختن هویت ها ، مذاکره درباره تعریف موقعیت ها ، هماهنگ کردن کنش ها و ایجاد انسجام اجتماعی ، از رسوم و سنت های فرهنگی بهره می گرفتهاند. اما در جریان توسعه اجتماعی و وقوع مسائلی نظیر انقلاب تکنولوژی ، فشارهای جمعیت ، ارتباطات میان جامعهای و نظائر آن ، نیاز به سازماندهی فعالیت ها و منابع پیچیده از مسیر کمک به ایجاد ساختارهای اداری دیوانسالاری نمایان شده و سپس شکل جدیدی از تعاملات در قالب مدرنیته پدیدار گشته است . بنابراین در خصوص تفاوت زیست جهان و نظامهای جدید باید گفت در حالی که در زیست جهان رویکرد کنش به سمت درک متقابل است ، اما در سطح سیستم بر کنترل ابزاری و کارآمدی تاکید می شود.” ( سیدمن، همان : 176)
به بیان دیگر نظام معطوف به راه و رویه هایی است که در آن ساخت های اجتماعی و الزام های کارکردی ، کنش های افراد را تحت تاثیر قرار می دهد ؛ یعنی در حالی که زیست جهان مسائل ارتباطی را به همراه دارد ، نظام اجتماعی بر نیروها و روابط تولیدی تکیه می نماید . با این اوصاف هابرماس هم نظام و هم زیست جهان را مورد توجه قرار داده و اثر متقابل آن دو را نسبت به هم نشان می دهد.
هابرماس در تبیین عقلانيت ارتباطی و رابطه زیست جهان با نظام ، ضمن مقايسة جوامع ابتدايي و سنتي با جوامع سرمايهداري به ویژگی های عقلانيت دنياي پساسرمايهداري ميرسد و به نقد جهان سرمايهداري غرب می پردازد . او در توصیف جوامع سنتی میگوید “در جوامع ابتدايي که شكل طبيعي دارند ، خودآگاهي وجود ندارد . اگرچه در جوامع سنتي جامعة تكثريافته وجود دارد ، ولي در آنجا هم سلطة طبقاتي به شكل سياسي و نه اقتصادي وجود دارد. ]یعنی[ در اين جوامع مشروعيت قدرت ويژهاي ايجاد ميكند و تعارض بين عقلانيت فرهنگي و عقلانيت پيدا ميشود.” (هابرماس ، همان : 89) اما در سرمايهداري نخستين، امكان توسعة سياسي وجود دارد و عقل بشر در آن رشد ميكند و با زدوده شدن اسطورهها ، بشر ميتواند با توافقهاي چندجانبه جامعة خود را بسازد. این درحالیاست که سرمايهداري متأخر يا سازمانيافته اصطلاحي است كه هابرماس بر وضعيت كنوني سرمايهداري بعد از شكلگيري دولت رفاه به كار گرفته است.
نکته مهم آنکه در سرمايهداري متأخر حوزة سيستم بر حوزة زيست جهان غلبه و كنش هاي راهبردي توسعه مييابد و بحران ايجاد كرده و سرانجام ناعقلانيت عقلانيت پديد ميآيد ؛ حوزة عمومي تحت سلطة حوزة خصوصي قرار ميگيرد و استعمار ميشود. در جهان سرمایه داری متاخر به حدی تمایز سیستم ها از نظر کارکردی افزایش یافته است که
