
بیضایی چنانکه خود در مصاحبهای بیان میکند، این گزاره تاریخی را به چالش می کشد: هنگامیکه یزدگرد خود به قتل رسیده بوده و شخص دیگری هم جز آسیابان وجود نداشته است (که طبیعتا نباید خود به قتل اعتراف کرده باشد) این گزاره چگونه به دست ما رسیده است. همین پرسش پایهی طرح درامی پیچیده و معماگون میشود که در ضمن آن بیضایی به ستمی که در طول زمان بر امثال آسیابان، که هیچ کجا صدایشان در تاریخ منعکس نشده است، میپردازد. از این منظر این نمایشنامه کاملا خصوصیت آثار فراداستانی تاریخی را که با پیش کشیدن امر تاریخی و به چالش کشیدن باوری عمومی و تثبیت شده، برای رسیدن به آگاهی جدید نسبت به برداشتهای تاریخی و فرهنگی تلاش می کنند ، دارا است. نمایش نامه شب هزار و یکم نیز دارای چنین ویژگی است که در بخش بعد به آن می پردازیم. حال باید به فلسفهای که نسبت به واقعیت و بازآفرینی آن توسط تمهیدات هنری، در این اثر اتخاذ شده پرداخت.
4-3: شب هزار و یکم
4-3-1: شرح مختصر داستان
نمایش شب هزار و یکم دارای سه اپیزود است که در عین استقلال موضوعی و داستانی، کاملا به هم پیوسته و مرتبطاند. پیوند سه اپیزود نمایش ارتباط آن با داستان کتاب هزار و یک شب است که در نمایش به عنوان ترجمهای معرب از کتاب هزار افسان فارسی معرفی میشود. این داستان از نظر بیضایی ریشه پارسی و از بین رفته داستان هزار افسان است که بعدها به عربی ترجمه شده و در بازگشت به ایران هزار و یک شب نام گرفته است.
اپیزود اول (بازسازی) داستان شب هزار و یکم پادشاهی ضحاک است که پیش از آن برادر مادر خود (جمشید شاه) را به دو نیم کرده، با مادر خود همبستر شده و دو دختر جمشید (شهرناز و ارنواز) را به همسری خود درآورده است. درآغاز نمایش هزار شب است که شهرناز و ارنواز هر شب برای ضحاک (همچون شهرزاد) قصه میگویند تا به خواب برود و مردم تاحدی از ظلم و ستم او در امان باشند. ضحاک از خوابی آشفته بیدار می شود و شهرناز و ارنواز میکوشند داستان سیاه پادشاهی او و چرایی و چگونگی ازدواج با او را به عنوان داستان شب هزار و یکم برایش بازی کنند. شهرناز و ارنواز هزار شب است که این بازیها را در می آورند تا برنایان سرزمین از مرگ و خوراک مارهای ضحاک شدن برهند و این شب هزار و یکم، بازی کل حکومت ضحاک و مقدمه پایان حکومت سیاه او و نیز از راه رسیدن پهلوانی برای براندازی او است.
اپیزود دوم درباره ترجمهی هزار افسان به زبان فارسی در زمان استیلای اعراب بر ایران است. اعراب به پورفرخان دستور ترجمهی هزار افسان را به عربی دادهاند. پس از ترجمه و آگاهی از محتوای داستانها، اعراب مترجم را به بند کشیده و به قتل میرسانند. خورزاد نیکرخ و ماهک، همسر و خواهر پور فرخان با نسخهی اصل هزار افسان و در پی پور فرخان نزد اعرابی میرسند غافل از اینکه احضار آنها تنها برای نابود کردن این آخرین نسخه بوده است. این دو پس از مواجهه با نگهبان ایرانی پورفرخان، ماجرای استنطاق از او و زجر و هلاکش را بازسازی می کنند.
نمایش سوم نزدیک به روزگار ما (نزدیک به صد سال قبل) و در دورانی است که نسخه ترجمه شده هزار و یک شب تازه در ایران منتشر شده است. زنی به نام روشنک دور از چشم شوهر و در خفا آن را خوانده است. اما از بیم عقوبت شوهر (به این دلیل که در افواح گفته میشد هر زنی که هزار و یک شب را کامل بخواند به کام مرگ می رود) و نیز نشان دادن تعصب و جهل زن ستیزانه تصمیم میگیرد که خود را به مرگ بزند و برای تادیب شوهر به همراهی خواهرش برای او نقش بازی کنند. با رسیدن شوهر و دیدن کالبد روشنک، ماجرای مرگ ظاهری روشنک به کمک خواهرش رخسان، بازی و بازسازی میشود، تا به این طریق مرد رازهای خود را برملا کند و روشنک (که زنده است) بتواند راز مکتوم خود را بگوید. در نهایت سرانجام این داستان خوش است. مرد شمشیر را کنار می گذارد و از همسرش روشنک طلب دانش و خرد میکند.
در هر سه اپیزود این نمایشنامه سطح دراماتیک اصلی و سطوح ثانویه (که به صورت بازی در بازی ارائه میشود) وجود دارد. سطح ثانویه در اپیزود اول، حکایتهای شهرناز و ارنواز از سرگذشت خود و ضحاک و نحوه پادشاهی و نیز مارهایش، تا شب هزار و یکم است. در اپیزود دوم سطح ثانویه بازسازی مقتل پورفرخان، و در اپیزود سوم سطح اصلی حکایت تظاهر زن به مرگ و سطح یا سطوح ثانوی داستان مادر روشنک و قتل او توسط متعصبین است.
نظرگاه دراماتیک غالب در این نمایشنامه نیز بر ساختهی روایتگران درون داستانی آن است. در اپیزود اول سازنده نظرگاه غالب شهرناز و ارنواز هستند و ضحاک تا حد زیادی نقش منفعلانه دارد. در اپیزود دوم نظرگاه غالب با نگهبان ایرانی پور فرخان همراه است که با ارائه ثبت نوشتاری مجلس محاکمه پور فرخان، بازیهای ماهک و خورزاد را نیز هدایت میکند. در اپیزود سوم نیز نظرگاه غالب در اختیار روشنک و تاحدی خواهر اوست که راویان اصلیاند و شوهر نقش منفعلانه در جهان نمایش دارد.
4-3-2: بازی در بازی
هر اپیزود نمایشنامهی شب هزار و یکم دارای سه بازیگر است: یک مرد و دو زن، که هر یک به تناسب متن و در فرآیند بازی در بازیهای متعدد چند نقش بازی میکنند. به این ترتیب دو زن در نقش دو نیمهی مکمل و یک مرد جز ساختار روایی نمایشنامه و نیز ساختار اجرایی صحنهها هستند.
بازی در بازی در این نمایش دارای دو کارکرد برجسته است: نخست اینکه تقریبا تمام شخصیتهایی که در نقش دیگری فرو میروند لحظاتی درحین بازی در نقش ثانویه به خود میآیند و از یادآوری شدت ظلمی که بر آنها رفته منقلب میشوند، که این یکی از نتایج و کارکردهای بدیع فراروایی است که در کمتر اثری به چشم میخورد. مورد دیگر در اپیزود اول و در روایتگری برای ضحاک توسط شهرناز و ارنواز است: روایتگری و افشای رازهای گذشته در پیشگاه کسی که خود عامل آنها بوده است. در اینجا نمایش و به خصوص تاکید آن بر روایتگری، فاصله گذاری بسیار عمیقی را موجب میشود که از فاصله گذاریهای مرسوم شرقی و غربی (از تعزیه تا تئاتر روایی برشت) فراتر است. در اینجا به وضوح میتوان مشاهده کرد فاصله گذاری به معنای وقفههای هر ازگاه در ارائه نمایشی و بازگشت به واقعیت، جزئی از طبیعت هرگونه بازسازی است. این هر دو، تاکید دیگری بر وجوه فراروایی آثار بیضایی است. از طرف دیگر این امر نشانگر کارکرد دیرین هنر در بالا بردن ظرفیت شناخت و آگاهی انسان از رازهای مکنون درون خود است. ترسیم و روایت فرآیند شناخت انسان از زندگی و هستی خود، چنانکه در فصل اول ذکر شد از جمله خصوصیت مهم آثار مدرن ادبی است.
باید توجه داشت که تمهید داستان در داستان در این نمایشنامه در میان سه جز آن رخ میدهد، و بینامتنیتی که در نتیجه این امر روی می دهد ، حاصل روایتهای هم ارجاعی است که در یک نمایش واحد گرد آمدهاند. البته باید در نظر داشت که مهمترین دلالت مضمونی این اثر به امر فراداستانی، بازنمایی بدیعی است که از معروفترین داستان دربارهی داستانگویی یعنی هزار و یک شب در آن ارائه شده: مضمون قصه گویی زیر تیغ برای حفظ جان. شهرناز و خورزاد و روشنک در اینجا همگی اسلاف شهرزاد قصه گو هستند.
نقل روایی در اپیزود اول شب هزار و یکم، صرفا به صورت گزارشی گفتاری از آنچه تا این شب هزار و یکم روی داده (و البته در حضور ضحاک که به آن سویهای نمایشی میبخشد) باقی میماند. در اپیزود دوم همان نقل گزارشگون با بازی در بازی ماهک و رخسان تبدیل به حالیت نمایشی مقتل پور فرخان میشود. این امر همچون بازی در بازیهای آسیابان و دختر و همسرش در مرگ یزدگرد بیانی مابین امر روایی و نمایشی است. (ن.ک به بخش 4-2-4)
سبک بازیگری شرقی در این نمایشنامه در اپیزود های اول و سوم ( براساس دیالوگ ها و حرکات شخصیتها به خصوص زنان راوی) در کارکرد معهود و غلو شدهی خود قابلیت ارائه را دارد. چرا که اپیزود اول در واقع تابع منطق اسطورهای است که با این نوع اجرا هماهنگی دارد و اپیزود سوم نیز در برخی قسمتها به فکاهه پهلو میزند وکلیشههای اجرایی آن به خوبی قابلیت انطباق با این الگو را دارند.
اما آنچه که ویژگی آثار بیضایی در نمود واقع گرای بازی غلو شده نام نهادیم، در اپیزود دوم روی میدهد. دراینجا موقعیت خورزاد و ماهک در تلاش برای فهم و بازسازی آنچه بر سر پور فرخان آمده (به هدایت نگهبان ایرانی) و در حالیکه هر لحظه امکان هجوم ماموران عرب و تهدید آنها میرود، جنبهای واقع گرا به بیان احساساتی و غلو شدهی آنها در بازی در بازی میدهد.
4-3-3: اقتباس، فراداستان تاریخی و نقیضه پردازی
طرح نمایشنامهی شب هزار و یکم در اپیزود اول، به نوعی بازخوانی و اقتباس از داستان اسطورهای ضحاک مار دوش است که با اضافه کردن عناصری همچون شهرناز و ارنواز سیمایی جدید پیدا کرده است. در اپیزود دوم بیضایی داستانی میآفریند دربارهی مرجع ایرانی کتاب هزار و یک شب با عنوان هزار افسان که البته مرتبط با اپیزود اول نیز هست.32 علاوه بر این در اپیزود دوم فضای داستان در دوران تسلط اعراب بر ایران است و داستانی خیالی را بر اساس این دو هستهی مضمونی (سرگذشت کتاب هزار افسان و توصیف یک نمونه از تاراج آثار فرهنگی و معدوم کردن دانشوران این ملک توسط اعراب) میآفریند. این امر چنان که در بخش قبل شرح دادیم به لحاظ دستمایه قرار دادن واقعیتی تاریخی برای آفرینش هنری و نیز شکل دادن به آگاهی جدید برای مخاطب نسبت به آن رخداد تاریخی، دارای خصلت آثار فراداستانی تاریخی است.
این گونه دستمایه قرار دادن روایتی تاریخی برای آفرینش هنری، خود نوعی اقتباس نیز به شمار می رود. از طرف دیگر ادغام دو چارچوب روایی، اول اسطورهی ضحاک (روایت اسطوره ای) و دوم ریشهیابی هزار افسان فارسی براساس آن (گزارهای نو در تاریخ ادبیات البته در چارچوب داستانی تخیلی) خود نوعی نقیضه پردازی در اسطوره و نیز تاریخ است.
4-4: پرده خانه
4-4-1: شرح مختصر داستان
خلاصه داستان نمایشنامه به این قرار است که در پرده خانه یکی از حرم سراهای سلطنتی، تعدادی از زنان سلطان با مذاهب و از نژادهای گوناگون به کار بازیگری اشتغال دارند. هر یک از این زنان بغض و کینهای از سلطان و خفقان حاکم بر حرم سرا به دل دارند و بیشتر به اسیران دربار میمانند تا همسران سلطان. در این میان گلتن که سمت مربی زنان را دارد و از کودکی در حرم سرای سلطانی زندگی کرده پیوسته آرزوی رهایی از آنجا را در سر میپروراند. زنان بوسیله خواجگان دربار و نیز کنیزکان خود، پیوسته تحت مراقبت و محدودیتاند و هیچ ایمنی در برابر جاسوسی و بدگویی آنان که ممکن است به قیمت جانشان تمام شود ندارند. در این میان تازه عروسی (نوسال) توسط افراد یکی از کارداران سلطان از مجلس عروسیاش ربوده می شود و به عنوان تحفه پیشکش سلطان میشود و به خیل زنان سلطان میپیوندد. در ادامه پدر و برادر و نامزد وی که برای رهایی وی کمین راه سلطان را کرده بودند، توسط زنان حرم سرا به قتل می رسند. در این میان گلتن راز نامهای را افشا میکند که در آن از طرف سلطان به غلامان فرمان داده شده که پس از مرگ یا در صورت شکست سلطان از مدعیان همهی زنان و فرزندان دختر را از دم تیغ بگذرانند و فرزندان پسر را فراری دهند. افشای این راز بر زنان پرده خانه، که همگی در کار بازی شاگردان گلتن اند، باعث میشود که آنها در قتل سلطان و تلاش برای رهایی خویش هم قسم شوند. نوسال را به عنوان سوگلی جدید شاه به گلتن میسپارند که آداب بیاموزد و آمادهی زفاف با شاه شود و او نیز به همراه دیگر بانوان از نوسال میخواهد در شب زفاف با خنجری سلطان را به قتل برساند. اما نوسال قادر به این کار نیست. در این میان سلطان از زنان بازی خانه میخواهد که «فتح» او را به نمایش درآورند. او بی هنگام به مجلس تمرین زنان میرود و با دیدن نوسال تصمیم می گیرد مراسم عروسی را زودتر برگزار کند. عروس را با تهدید به قتل در سحرگاه پس از زفاف به اتاق مشاطه میبرند. سلطان با گلتن درد دل میکند و از مواجهه با زنی پیشگو می گوید که از مرگ سلطان توسط زنی خبر داده است.
