
ارتقاى ميزان مشروعيت نظام سياسى در ديدگاه افکارعمومي بينالملل، کسب پرستيژ بينالمللى و در نها يت مديريت افکارعمومي نائل آيند. از اين نظر ،در قرن??م. آمريکا از برترىهاى بين المللى که به ندرت در هر عصرى ديده مىشود، بهره مند گشته و سعي در آن دارد تا با استفاده از اين برتري ها به اهداف فوق دست يابد و هژموني خود را به ساير نقاط گيتي گسترش و تحکم بخشد.
1-2-2 سازه انگاري وفرهنگ و هويت
فرهنگ از جمله واژگاني است که به دليل تنوع و تکثر نگرش و رويکردهاى معطوف به آن داراى تعاريف زيادى است. هرکس با توجه به نگرش خود به موضوع، تعريف خاصى ارائه نموده است. برخى معتقدند فرهنگ، مجموعه سازمانيافتهاى از هنجارها، ارزشها و قواعد است. سر ادوارد تايلر معتقد است: “فرهنگ، عبارت از مجموعه دانشها، اعتقادات، هنرها، اخلاقيات، قوانين، رسوم و هرگونه توانايى و عادت ديگرى که بهوسيله انسان به عنوان عضو جامعه، اکتساب شود.” (بشيريه،1379:ص 8 )
فرهنگ در معناي وسيعتر شامل همه فرآوردهها و توليدات انساني است که در مقابل فرايندها و توليدات طبيعت قرار ميگيرد. برخى ديگر از فرهنگشناسان و تمدنشناسان، دو واژه فرهنگ و تمدن را يکى تلقى نموده، در حالي که برخى ديگر، اين دو را جدا ميکنند.(گي روشه، 1367:ص120)
به نظر ريموند ويليامز ، فرهنگ به عنوان “فرايند عمومى تکامل و توسعه فکرى، معنوى و زيباشناختى و به عنوان شيوه خاص زندگى مردمى خاص يا دورانى خاص” تعريف ميشود و يا بهطورکلى به عنوان فرآوردههاى فعاليت فکرى و هنرى تعريف ميگردد که به نظر مىرسد اين تعريف، شامل کل فلسفه، انديشه، هنر و خلاقيت فکرى يک عصر يا کشور و همچنين آداب، عادات و رسوم و مناسک اقوام و ادبيات و هنرهاى مختلف مىشود.(بشيريه،1379:ص 9)
فرهنگ يا تمدن به مفهوم قومنگاري عام خود، مجموعه پيچيدهاي است مشتمل بر معارف، معتقدات، هنر، حقوق، اخلاق، رسوم و تمامي تواناييها و عاداتي که بشر بهعنوان عضوي از جامعه اخذ مينمايد. (گي روشه، ????: ??? ـ ???) به عبارتي فرهنگ گويا ترين جلوه از نگاه يك قوم يا ملت به محيط و شيوه سازگاري و حفظ پيوند با آن است.
بنابراين فرهنگ به عنوان يك كليت تام از ويژگي هاي معنوي ، مادي، فكري و احساسي به عنوان مشخصه يك گروه اجتماعي ، سرچشمه اي براي “هويت” است كه با تغييرات اجتماعي و اقتصادي – سياسي و تكنولوژيكي دچار دگرگوني مي شود. هيچ فرهنگي از تاثير پذيري از فرهنگ هاي ديگر و تحولات اجتماعي دروني و بيروني در امان نيست. هم چنين هيچ فرهنگي بي تغيير، ثابت يا ايستا نيست. تمام فرهنگ ها پيوسته در تغييرند و با نيروهاي داخلي و خارجي به حركت در مي آيند. اين نيروها ممكن است سازگار كننده ، هماهنگ ساز ، بي خطر و مبتني بر اعمال ارادي باشند، يا غير ارادي و ناشي از ستيز ، زور و سلطه خشونت آميز و اعمال قدرت نامشروع .
سازه انگاران بيان مي دارند؛ کنشها و رفتارهاى سياسى فرد و جامعه براساس هويت و فرهنگ آن جامعه، صورتبندى ميشود. ساخت هويت در هر کشورى، به گونهاى مختلف است. از اين منظر در کشورى که فرهنگ دينى، از غناى خاصى برخوردار است، هويت دينى، مبناى شکلدهى به رفتارها و کنشهاى سياسى آن کشور در عرصه سياست داخلى و خارجى است، زيرا دين هنوز تاثير اساسى بر فرهنگ دارد و در نتيجه ميتوان گفت جهانيشدن، چشماندازهاى چندفرهنگى را در سراسر جهان ترويج نمود که خود، پىآمدهاى مهمى در حوزه فرهنگى سياست جهاني به همراه دارد. (شفيعي،1387)
2-2-2 رويکرد سازه انگاري با پديده جهاني شدن و رابطه آن با فرهنگ و سياست در ساختار نظام بين الملل
امروزه جهاني شدن همانند موجي عمل مي نمايد که کشتي فرهنگ را اين سو و آن سو مي برد و بر پديده همگون سازي فرهنگي دامن مي زند. فرهنگ نيز در اين عصر، همچون اقتصاد و سياست، در قالب جريان جهانى قرار ميگيرد. در چنين شرايطى، عناصر فرهنگى مختلف از بستر و سرزمين مادري، جدا و در فضايى جهانى معلق ميشوند و در پرتو فرايند جهاني شدن باعث شکل دادن به فرهنگ ها و هويت هاي مشابه مي شوند.
جهاني شدن يکي از واژگاني است که در چند سال اخير همواره ذهن بسياري از متفکران و انديشمندان اجتماعي را به خود مشغول کرده است. هر کسي از جنبهاي به آن نگاه کرده است. يکي آن را روندي مطلوب و آرزوي ديرينه بشري ميداند و ديگري از آن به پروژه و نقشهاي از پيش طراحي شده از سوي جهانخواران ياد ميکند. هر ديدگاهي که درست باشد، مهم اين واقعيت است که “جهاني شدن همه را در کام خود فرو خواهد برد.”
از اين جهت شايد سخن گفتن از جهاني شدن سياست پديده تازهاي نباشد زيرا از زماني که روابط ميان کشورها ، ملتها و دولت ـ شهرها برقرار شد، سياست، قدرت و اداره حکومت همواره فراتر از مرزهاي ملي، قومي و فرهنگي در شرايط مختلف جنگ و صلح نقش آفرين بوده است. نظريههاي مختلف جهان گرايي، منطقهگرايي، فدراليسم و … همه مبين نوعي نگرش به فراسوي مرزهاي ملي و سياستهاي جهاني است. مسئله شايان توجه در اين خصوص در آغاز قرن جديد و هزاره سوم ميلادي تحول مفهوم و ماهيت نظريههاي سياسي در برخورد با مسائل جديد بينالمللي است. در پرتو تحولات شگرف ارتباطات رسانه اي و الکترونيکي و دستيابي به قالبها، الگوها و پارادايم هاي جديد ظرفيت تبيين و پيشبيني ما از روند حوادث، تکانه هاي شديد و بحران ساز آينده نيز تغيير کرده است.(كاظمي،1375:ج1ص 64)
اصولا” ارتباطات جهاني از طريق سرعت بالاي انتشار وانتقا ل اطلاعات بر فرآيندسياست اعمال فشار مي کند. چنانکه سرعت پيامهاي ديپلماتيک در قرن بيستم از هفته ها به دقيقه ها تغيير کرده است.(گيلبوا،1388:ص22)همينطور امروزه رهبران از ارتباطات جهاني به عنوان ابزاري مهم براي پيشبرد مذاکرات ونيز بسيج حمايت عمومي از توافقات استفاده مي کنند.(گيلبوا،1388:ص33)
جهاني شدن به امکانات فزاينده اي براي کنش، ميان مردمي اطلاق مي شود که ديگر طول و عرض جغرافيايي محل اقامتشان اهميتي ندارد. اگرچه هنوز موقعيت جغرافيايي براي بسياري از فعاليت ها (مانند کشاورزيِ معطوف به تأمين نيازهاي محلي) حائز اهميت است، اما قلمروزدايي در بسياري از حيطه هاي اجتماعي نمايان است. امروزه تاجران قاره هاي مختلف مشغول تجارت الکترونيک هستند؛ تلويزيون به مردمان همه ي مکان ها امکان مي دهد تا شاهد مصائب وحشتناک جنگ هايي باشند که بسي دور ازکنج امن و راحت اتاق هاي نشيمن شان درگرفته اند؛ دانشگاهيان آخرين تجهيزات ويدئو کنفرانس را به کار مي گيرند تا سمينارهايي برگزار کنند که شرکت کنندگان اش در نقاط جغرافيايي گوناگون پراکنده اند. ديگر قلمرو به معناي مکان هاي مشخص جغرافيايي، دربرگيرنده ي کل “فضاي اجتماعي” نيست که فعاليت هاي آدميان در آن انجام مي پذيرد. به اين معناي نخستين، جهاني شدن راجع به رواج صور جديد فعاليت هاي اجتماعي است. به عقيده گيدنزجهاني شدن شامل تراكم دنيا به عنوان يك كل و از طرف ديگر افزايش سريع در اجماع و پايه گذاري فرهنگ جهاني است. اين امر با نوعي توازن و يكپارچگي انتظارات همراه است و با تشكل همزمان در سازمان ها و تجربه هاي زندگي، دنيا به عنوان كل متجلي مي شود. جهاني شدن با مشاركت تمامي مذاهب و تمدن ها به وقوع پيوسته است؛ اگر چه عده اي در محافل سياسي غرب معتقدند كه جهاني شدن شكلي از اشكال غربي شدن است و نماد تحقير آميزي براي كشورهاي پيرامون به حساب مي آيد.
“كوتكوويچ و كلنر”، اصطلاح جهاني شدن را براي توصيف روندي به كار مي برند كه اقتصاد جهاني ، نيروهاي سياسي و فرهنگي به سرعت كره زمين را زير نفوذ قرار مي دهند و به خلق يك بازار نوين جهاني ، سازمان هاي سياسي فراملي جديد و فرهنگ جهاني تازه اي مي پردازند. بر اين باور دورنماي جهاني شدن ، توسعه بازار جهاني سرمايه داري ، زوال دولت ملي، گردش پرشتاب تر كالا، مردم ، اطلاعات و شكل هاي فرهنگي است.
“مارتين آلبرو” اصطلاح جهاني شدن را در اشاره به تمامي موارد بي شماري كه در آنها جهاني شدن وارد زندگي روزمره ما شده است به كار مي برد؛ در جايي كه اقتصاد هاي ملي با اقتصاد جهاني ادغام مي شوند، زماني كه ماهواره ها از سرتاسر جهان خبر تهيه مي كنند، در جايي كه اعتصاب ها در يك نقطه از جهان نسبت به شرايط در نقطه اي ديگر بروز مي كنند، با روي هم گذاشتن اين ها و با شناخت راهي كه يك روش ، ديگري را تقويت مي كند، ما مي توانيم انتقال منحصر به فرد زمان خود را شاهد باشيم. بنابراين جهان يک مرحله انتقالي را طي ميکند. از منظر سياست خارجي، فضايي که بايد در آن عمل کرد فضايي سيال است. جهان نوين، جهاني بدون مرکز، بسيار پيچيده و غير قابل پيشبيني است. اصول، ارزشها، هنجارها، قوانين و رويدادهاي جديدي در حال شکلگيري هستند. بازيگران جديدي پديدار ميشوند و با همان شتاب از صحنه محو ميگردند. نقش و کارکرد آنها هنوز به طور دقيق مشخص و شفاف نشده است. فن و هنر حکومت کردن در عصر جهاني شدن عبارت است از شکل دهي به شبکهها و برقراري ارتباطات بين شبکهها و هماهنگ کردن رفتار آنها بدون اقدام سلطهجويانه. با پيروي از رفتار سايبرنتيکي، شبکهها بايد بتوانند سياستهاي لازم را ابداع کنند. آنها بايد بتوانند رفتار خود را بر حسب نياز تنظيم و کنترل کنند و حيطه مورد نياز خود را به وجود بياورند. (اخوان زنجاني،1381:ص200)
3-2-2 جهاني شدن و فرهنگ
“قلمرو فرهنگ” يکي از مهم ترين حوزههايي است که بحثها و مناقشههاي بسياري را در نتيجه فرآيند جهاني شدن به خود اختصاص داده است. برخي بر اين عقيده هستند كه “همگون سازي” فرهنگي و امحاي فرهنگهاي ملي و محلي و سلطه فرهنگ غربي به ويژه فرهنگ امريکايي نتيجه حتمي جهاني شدن است و به اين اعتبار از مفهومي تحت عنوان “جهاني سازي” که متضمن يک برنامه آگاهانه و از پيش تعيين شده براي غلبه يافتن فرهنگ امريکايي و ساختن يک جهان يکدست و همگون و فارغ از تفاوتهاي فرهنگي است، ياد ميکنند. برخي ديگر ضمن رد اين ادعا جهاني شدن را فرصتي مناسب براي تقويت فرهنگهاي محلي و عرضه جهاني توليدات در حوزه فرهنگهاي محلي ميدانند. به اعتقاد اين عده از صاحب نظران جهاني شدن “همواره متضمن همزماني و درون پيوستگي آن دو پديده يي بوده است که به صورت قراردادي امر جهاني و امر محلي ناميده ميشوند.” از اين حيث اصطلاح “جهان ـ محلي شدن” را به جاي مفهوم “جهاني شدن” ترجيح ميدهند. (رابرتسون، 219:ص1383)
اسپوزيتو نيز از جهانىشدن به مثابه يک خطر و تهديد بالقوه در راستاى”امريکايىشدن” تعبير نموده و مىنويسد:”از يک طرف جهانىشدن به اين معناست که ما بهطور فزايندهاى در زمينههاى سياسى، اقتصادى و غيره به يکديگر متکى و وابسته هستيم؛ خواه به نظر خوشايند بيايد، يا خير. اما يک نگرانى بهجا وجود دارد و آن اينکه از سوى برخى يا شايد بسيارى، خطر”جهانىشدن” ممکن است به معناى يک”غربىشدن” بزرگتر باشد. حتى در اروپا بسيارى از اروپائيان اين تهديد را در خطر غربى شدن نمىدانند، بلکه آن را خطر امريکايى شدن تلقى مىکنند. موزيک امريکايى، فيلم امريکايى، ارتباطات امريکايى، ديدگاههاى آمريکايى”. ترس از اين که جهانىشدن موجب زوال تفاوتهاى فرهنگى و ايجاد يکسانسازى فرهنگى شود، حتى در جوامع غنى، نيز وجود دارد. اين ترس، جهانيان را به تحرک واداشت و اجماع عمومى بر مخالفت را برانگيخته است. جهانشمولي ارزش هاي اخلاقي كه اساس منطق ارسطو را شكل داد خمير مايه اصلي و بنيادي جهاني شدن فرهنگ است. “اخلاق”، گونه فرهنگي اقتدار است و استيلاي امريكا هنگامي به وقوع مي پيوندد كه اخلاق خاص او تعميم يابد. بنابراين “بعد فرهنگى جهانىشدن” ، چالش برانگيزترين بعد بوده و بيشترين مباحثات را در دو دهه اخير برانگيخته است. ناقدين معتقدند جهانىسازى فرهنگى بر نگرش قوممدارانه انسانگرايى ليبرال از فرهنگ غرب مبتنى است که “ماتيوآرنولد” در سده نوزدهم در جمله مشهورش گفت: “آن بهترين فرهنگى است که تصور گرديده و شناخته شده است”. از اين رو جهاني شدن همراه است با “سنت زدايي از فرهنگ ها” و فرايندي كه در راه تبديل خصوصيات فرهنگي به بخشي از نظم
