
فردی معتدل و میانه رو بود و با اصحاب فرق دیگر نوعی تسامح داشت که در دورهی او حکومت صفویه نیز این مشی را دنبال میکرد. شیخ بهایی درمسافرتهایی که به خارج از ایران داشت، با تنگناهای شدید شیعیان، خصوصاً فقهای شیعی در قلمروعثمانی از نزدیک مواجه شد و برای مصون ماندن از آزار و اذیت مخالفان شیعه در مصر و شامات تقیه کرده و به زی جهانگردان یا درویشان در آمد. با توجه به این تجربههای تلخ، او به ضرورت وجود دولت مقتدر شیعی برای حمایت شیعیان پی برده و پس از بازگشت به ایران با وجود ناخرسندی از تقرب به شاهان و عدم مشروعیت سلاطین در اندیشهی سیاسی او، در حمایت و تقویت دولت صفوی در برابر حکومتهای مجاور کوشید.
در زندگی سیاسی عالمان شیعی یكی از مسائلی كه مورد اعتراض بوده، مدح و ثنای سلاطین و یا تألیف كتاب و رساله به نام آنها است. با توجه به عدم مشروعیت پادشاهان و نیز جائر و فاسق بودن اكثر ایشان، این سئوال مطرح میشود كه عالمان شیعی با آن مرتبت علم و تقوا چرا و چگونه ظالمان را ستوده و در حق آنان مدح و ثنا گفتهاند؟ شیخ بهایی از جمله دانشمندان بزرگ شیعی است كه به خاطر این رفتارش مورد انتقاد قرار گرفته است.
در پاسخ میتوان گفت: رسم غالب دورانهای گذشته چه قبل از صفویه و چه بعد از آن این بوده است كه مؤلفان بزرگ كه با حاكمان سیاسی روابط نزدیك داشتهاند به منظور حفظ و ترویج آثار علمی خود، پادشاهان معاصر را در مقدمهی آنها تعریف و تمجید میكردند. بنابراین شیخ بهایی نیز در برخی از تألیفات خود به این قانون مرسوم عمل كرده است. جدایی عالمان دینی از حاكمان سیاسی به معنای تضعیف مذهب تشیع و حكومت شیعی و تقویت دیگران محسوب میشد و این امری بود كه عالمان شیعی همیشه از آن پرهیز داشتهاند. بسیاری از عبارتهای به كار رفته در مدح شاهان، شرح وظایفی است كه از حاكمان عدل انتظار عمل به آنها میرود.
نكتهی قابل توجه در تعابیر گزینش شده در کتب شیخ بهایی این است كه وی هر چند شاه صفوی را به عدالت و جلوههای اقتدار ستوده است ولی هرگز آنان را به تقوا و پرهیزگاری توصیف نكرده، زیرا فسق شاهان صفوی برایشان امری مسلّم بوده است. البته توصیف آنان به عدالت نیز قابل توجیه است، زیرا از نظر شیخ بهایی عدالت مفهومی است كه دارای مراتب مختلف است و اسلام و ایمان یكی از مراتب آن است و با توجه به این كه پادشاهان مورد ستایش او مسلمان شیعی بودهاند، از این رو بهایی در وصف آنها به عدالت خطا نرفته است. شیخ بهایی در وصف شاهان صفوی فقط به توصیف سلطان معاصر خود پرداخته و از تعریف و تمجید دودمان صفوی و شاهان پیشین این سلسله خودداری كرده است.
آنچه از زندگی شیخ بهایی معروف است این است كه وی مسلكی عارفانه داشته و به روش درویشان میزیسته و دارای زندگی ساده و بیاعتنا به دنیا بوده است. وی استفادهی ابزاری از دین را برای رسیدن به جاه و مقام و منصبهای دینایی نكوهش كرده است و عالمان را از معاشرت و نزدیك شدن به پادشاهان پرهیز داده است. چنین به نظر میرسد كه شیخ در مقام نظر و رفتار سیاسی دچار تضاد و تناقض آشكار شده است. به رغم نظر و اندیشهاش، همراه با پادشاهان بوده و منصب شیخ الاسلامی را كه مهمترین منصب سیاسیـ مذهبی دوران او بوده مدتی طولانی در دست داشته و به گفتهی موّرخان در سفر و حضر همراه شاه عباس و انیس و جلیس او بوده است.
به نظر میرسد نکوهشهای شیخ مربوط به انگیزهی انسان در دستیابی به مال و منصب دنیوی باشد. این امر از طرف ائمه علیهم السلام و عالمان دین از جمله خود بهایی نکوهش شده است. اما چون هدف شیخ کسب نتایج دینی بوده، از این نکوهش بری است.
دلایل همکاری علما با سلاطین
مصلحت مردم: حضور فعال امثال شیخ در دربار شاهان در هدایت آنها مؤثر بوده و خواستههای ایشان كه مسلّما خواستههای دینی و در جهت حمایت از ستم دیدگان بوده مورد پذیرش پادشاه وقت قرار میگرفت. هر چند در مواردی هم استبداد شاهان مانع از قبول نظر آنان میگردید. علما احتمال میدادند شاید با حضور خود بتوانند از ظلمی جلوگیری کنند. یاری رساندن به نیازمندان جامعه و دادرسی مظلومان با استفاده از موقعیت شیخ الاسلامی دلیلی در پذیرش این اصل توسط شیخ بود.
امر به معروف و نهی از منکر: بزرگترین معروفی كه به دست عالمان شیعی در طول تاریخ سیاسی اسلام انجام شده است، ترویج فرهنگ و معارف مذهب تشیع با روشهای علمی و عملی بوده است كه در دوران صفویه به اوج خود رسید. تحقق این هدف جز با همكاری عالمان دینی با حاكمان سیاسی و حمایت نظام سیاسی از ایشان، امكانپذیر نبود.
تقیه: گاهی ترس از سلطان جائر سبب همکاری با آنها بوده است و علما در تعامل خود با سلاطین مجبور به تقیه میشدند.
شیخ بهایی از سال های 1012ه تا 1019ه مجدداً به مسافرت پرداخت و به شهرهای گوناگون حجاز، شام، آذربایجان و … رفت و در این مدت از مقام شیخ الاسلامی کنارهگیری کرد. در سال 1019ه که به اصفهان بازگشت تا آخر عمر، از رجال مهم مذهبی و سیاسی کشور بود و امور شرعی اصفهان و مقام شیخ الاسلامی را بر عهده داشت.92
شیخ بهایی پس از هفتاد و هشت سال تلاش علمی و عملی در سال 1030ه در اصفهان در گذشت و طبق وصیت وی در روضهی رضوی به خاك سپرده شد. به نقل دیگر سال وفات شیخ در 1031ه بوده است. لیكن تاریخ اول مورد تصریح و تأیید عالم آرای عباسی و استاد نفیسی میباشد.93
توضیح حضور مجلسی در دربار صفویه
دربارهی فعالیتهای علامه مجلسی، اختلافات بسیاری میان محققین وجود دارد. محققین به تناسب گرایشها و سلائق خود، به ارزیابی فعالیتهای او پرداخته و ارزشگذاری کردهاند. مخالفت مجلسی با صوفیه، اهل سنت و اقلیتهای دینی یا مبارزهی وی با شرابخواری از جمله مواردی است که مورد اختلاف واقع شده است. اما این تحقیق فقط به بحث پیرامون ورود مجلسی به دربار و پذیرش مناصب حکومتی از سوی پادشاهان صفویه میپردازد.
به لحاظ نظری، علامه مجلسی نیز همانند علمای شیعه معتقد است که حاکم اسلامی باید از جانب ائمهی اثنی عشری به این منصب نصب شده باشد و هر کسی بر این جایگاه تکیه کند، غیر مشروع است.94 در عین حال وی همانند تعداد دیگری از فقهای شیعه در دوره صفویه به همکاری با دربار شاهان پرداختند و به همین جهت مورد شماتت دیگران واقع شدند. دکتر شریعتی آورده است: « در دورهی صفویه این روحانیت شیعه (در عین حال که باز به نسبت نظامهای کلیسایی و سازمانهای رسمی روحانی مذاهب دیگر، به هیچ وجه با آنها قابل مقایسه نیست) در کنار حکومت قرار میگیرد و در کنار شخص حاکم. در اینجا مذهب تشیع تغییر جهت میدهد. تشیع «ضد وضع موجود» ، تشیع «وفق وضع موجود» میشود. تشیعی که به عنوان یک نیرو در برابر حاکمیت بود، به عنوان یک نیرو در کنار و پشت سر این قدرت میایستد و از آن جانبداری میکند! کارش و نقشش هم عوض میشود. تشیعی که حالت «انتقادی» به وضع موجود حاکم داشت، حالا یک رسالت تازه دارد آن نقش «توجیهی» است!»95 وی در سخنرانیهای دیگری به طور شدیدتر و صریحتری به اعتراض نسبت به ورود علما به دربار پادشاهان در دوره صفویه پرداخته و آن را تقبیح میکند و همین مسأله موجب فاصله گرفتن بسیاری از روحانیون مبارز با وی میگردد.
در پاسخ به این انتقادات، در مقام توضیح رفتار علامه مجلسی، در میان متأخرین امور مختلفی ذکر شده است:
اول، محتمل است مجلسی معتقد به عدالت شاهان صفوی بوده است شاهد این مدعا آن است که وی در مقدمهی کتابهای خود اوصاف نیک و شایستهای را به شاهان صفوی نسبت داده و صریحا آنها را به عدالت ستوده است. در این صورت، ورود وی به دربار صفوی برای حمایت از شاهان عادلی که حکومت مردم را بر عهده داشتهاند، از نظر خودشان بی اشکال بوده است.
در نقد این احتمال، میتوان گفت که چنانچه بیان شد یکی از رفتارهای مرسوم در دربار صفوی شرابخواری بوده است، چگونه ممکن است با وجود چنین صفتی در میان ایشان، علامه یا دیگر علمای شیعه آنها را عادل میدانستند.
همچنین توجیهات متعدد دیگری نیز دربارهی مدیحه گویی نسبت به شاهان، در تحقیق سلطان محمدی جمع شده است که مانع استناد به این دلیل است. وی این رفتار را که در میان بسیاری از علما از قدیم الایام مرسوم بوده، برای حفظ و بقای کتب دانسته و محدود به دورهی شیخ الاسلامی علامه میشمرد و مربوط به غیر رفتارهای ظالمانه آنها میداند و روشی برای همراه نمودن شاه با مذهب به حساب میآورد.96
دوم، محتمل است مجلسی پادشاهان صفوی را منصوب از جانب خود و دیگر فقهای شیعه بداند و از آنجا که حکومت آنها مستند به فقهای جامع الشرائط میگردد، مشروع بوده و همکاری با ایشان جایز باشد. معمولا در هنگام مراسم تاجگذاری سلاطین صفویه مرسوم بوده است که مجتهد بزرگ همان دوره، او را بر تخت سلطنت نشانده، کمر او را بسته و تاج بر سر او میگذاشته است. در این صورت، پادشاه خود را نائب آن مجتهد دانسته و صورت شرعی به آن میداده است.97
سلطان محمدی در نقد این احتمال، آن را فقط محدود به دورهی سلطنت طهماسب اول میداند که از محقق کرکی درخواست حکومت کرد98 که بحث آن در ضمن زندگینامهی محقق کرکی ذکر گردید. همچنین در شرح خدمات مجلسی بیان شد که تا آن زمان بزرگان صوفیه برای مراسم تاجگذاری، کمر ایشان را میبستند، نه فقها. همچنین اگر سلاطین صفوی خود را جانشینان فقها میدانستند، منصب شیخ الاسلامی را برای آنها جعل نمیکردند.
سوم، محتمل است مجلسی به جهت اغراض سهگانهای که خود از آنها یاد میکند، به دربار وارد شده و به همکاری با شاهان تن داده باشد. وی در بحث نظری معتقد است که تقیه، مصلحت عباد و مسأله امر به معروف و نهی از منکر نسبت به شاهان و هدایت آنها، موجب جواز همکاری با ظالمان است. شاید همین جهات سه گانه همان دلیلی باشد که وی را مجبور به همکاری ساخته، و خدماتی که مجلسی انجام داده است، نشان میدهد که وی به همین قصد با آنها همکاری کرده است.
از عبارات حضرت امام چنین استفاده میشود که ایشان در مقام تقویت این احتمال هستند: «مرحوم مجلسی که در دستگاه صفویه بود، صفویه را آخوند کرد؛ نه خودش را صفویه کرد. آنها را کشاند توی مدرسه و توی علم و توی دانش و اینها، تا آن اندازهای که البته توانستند.»99 قزوینی آورده است:«آن حضرت (سلطان حسین) بسیار طالب علم و متشرع و تقوی شعار و فرشته اطوار بود و به نسوان میل تمام داشت.» یا «به جهت عدل و داد، سادات و فضلا متقی و پرهیزگار را به جای امراء در شهرهای ایران به حکومت گذاردند، که موافق شرع انور اثنی عشر به دیوان خاص و عام پردازد.»100
«الآن هم حجره شاه سلطان حسین در چهارباغ اصفهان، در مدرسه چهارباغ اصفهان، الآن هم حجرهاش هست. اینها او را كشاندنش تو حجره نه اینكه او اینها را كشیده است دنبال خودش. اینها اغراض سیاسى داشتند، اغراض دینى داشتند. نباید یك كسى تا به گوشش خورد كه مثلًا مجلسى ـ رضوان اللَّه علیه ـ محقق ثانى ـ رضوان اللَّه علیه ـ نمىدانم شیخ بهائى ـ رضوان اللَّه علیه ـ با اینها روابط داشتند و مىرفتند سراغ اینها همراهىشان مىكردند، خیال كنند كه اینها مانده بودند براى جاه و ـ عرض مىكنم ـ عزت، و احتیاج داشتند به اینكه شاه سلطان حسین و شاه عباس به آنها عنایتى بكنند! این حرفها نبوده در كار. آنها گذشت كردند؛ یك گذشت، یك مجاهده نفسانى كردهاند براى اینكه این مذهب را به وسیله آنها، به دست آنها [ترویج كنند]. در یك محیطى كه اجازه مىگرفتند كه شش ماه دیگر اجازه بدهید ما حضرت امیر را سبّ بكنیم، وقتى جلوگیرى از سبّ حضرت امیر مىخواستند بكنند ـ در یكى از بلاد ایران شنیدم اجازه خواستند كه خوب شش ماه دیگر صبر كنید ما سبّش بكنیم ـ بعد اینها در یك همچو محیطى كه سبّ حضرت امیر این طوریها بوده و رایج بوده و از مذهب تشیع هیچ خبرى نبود و هیچ اسمى نبوده، اینها رفتهاند مجاهده كردهاند؛ خودشان را پیش مردم … مردم آن عصر شاید اشكال به آنها داشتند از باب نفهمى، چنانچه حالا هم اگر كسى اشكال كند نمىداند قضیه را، نه [اینكه] غرض دارد، نمىداند قضیه
