
آن ساحل ميايستاد. شاعر همچنين مواردي مانند اينکه چگونه کشتي سفر خود را آغاز کرد، در حاليکه تند بادها شروع به پيش راندن کشتي نمودند، و پاروهايش در حرکت او را کمک ميکردند، و ناخدايي با تجربه و هوشيار آن را هدايت ميکرد؛ و با ملايمت و نرمي لنگر ميانداخت تا کشتي ثابت گردد، و آنگاه که کشتي به راه ميافتاد، سينة آن آب را ميشکافت و کشتي از قسمت عقبش هدايت ميگرديد، و جهت داده ميشد، را به تصوير کشيد. کشتي همچنان بدينگونه باشتاب ميرفت، تا اينکه سفرش به پايان رسيد، و با آرامش و راحتي لنگر انداخت.
“أبوتمام” در اين وصف (مسافرت در رود) به “مسلم بن وليد” بسيار نزديك ميشود؛ زيرا وي تا حدي از برخي از تصاوير بدوي و صحرايي كاسته است، بياينكه بطور كامل از آنها بينيازي جويد؛ و آوردن لقاح و زايمان، نرينگان، بالها، لگام و تشبيه کردن سرعت کشتي به ماري که با شنيدن صدايي با ترس و شتاب ميخزد، نشان دهندة اين امر است.
اشتراك “مسلم بن وليد” و “ابوتمام” در اين است كه هر يك در اسلوب خود با ذوق و خوش سليقه بودهاند، و در توصيفات خود دربارة كشتي از پافشاري در بکار بردن صنايع بديعي _ چون طباق و جناس که بدان مشهور بودند _ روي گردان نشدهاند و به استنباط مفاهيم پنهان مبادرت ميورزيدند، و نيز بخاطر دست يافتن به معاني طريف و تازه به استعارههاي دور از ذهن روي ميآوردند؛ از آن نمونه تعبير مسلم از كشتي به “حامل بكر” و تعبير ابوتمام به “بنت الحديقة” است.
بخش چهارم: دورة نضج و كمال
اما مرحلة کمال و پختگي با شفافترين تصاوير و دورترين تأثير از محيط صحرايي و خيال بدوي در نزد”دعبل خزاعي” و “حسين بن ضحاک” ظهور ميکند. هنگامي که “دعبل خزاعي”389 با ديدن “عبد الله بن طاهر خراساني” كه در رود دجله سوار بر كشتي خود بوده، چنين بيان ميكند:390
عَجِبتُ لِحَرّاقَةِ اِبنِ الحُسَي
نِ كَيْفَ تَسيرُ وَلا تَغرَقُ391
(شاعر به مدح “طاهر بن حسين” يا “عبدالله بن طاهر” پرداخته، در حالي كه او سوار بر يك اژدرافكن بود، و چنين بيان داشت كه) من از كشتي جنگي ابن حسين تعجب ميكنم كه چگونه در حركت است و غرق نميشود. و دليل تعجب خود را در بيت بعد چنين ميگويد:
وَبَحْرانِ: مِنْ تَحْتِها واحِدٌ
وَآخَرُ مِنْ فَوْقِها مُطْبِقُ392
تعجب من از اين است كه چگونه آن کشتي با وجود دريايي که در زيرش است، و درياي بزرگ و پهناور ديگري که بر رويش قرار دارد (منظور از آن دريا ممدوح است که بر کشتي سوار است) غرق نميشود.
وَأَعْجَبُ مِنْ ذاكَ عِيدانُها
وَقَد مَسَّها كَيفَ لا تُورِقُ393
و عجيبتر از آن، چوب و تختههاي كشتي است، كه چگونه با وجودي كه آن دريا (ممدوح با فراواني عطا و بخشش) آنها را لمس ميكند، و در تماس با آن است، سبز نشدهاند و برگ در نياوردهاند.
“دعبل” توصيف كشتي و سفر با آن را به طور مختصر بيان كرد، و آن را به چيزي تشبيه ننمود؛ بلکه تنها به استخراج معاني کمياب و لطيف که دلنشين و شگفت انگيزند، روي آورد، همچون اين سخن او (إنّها في بحرين): “کشتي در دو درياست: دريايي در زير كشتي که در آن شناور است، و درياي ديگري كه بر روي كشتي است، و آن را غرق نميكند؛ و نيز شگفتي او از اينكه ممدوحش با آن همه عطا و بخشش، هنگامي که چوبهاي کشتي را لمس كرد، آنها برگ ندادند و جوانه نزدند.
طبيعي است که ايجاز و اختصار “دعبل” همان چيزي است كه او را كمك كرد تا در هنگام توصيف كشتي نسبت به ويژگيهاي شتر سستي ورزد؛ ولي “حسين بن ضحاك” با اطناب به توصيف كشتي پرداخته، و از الهام گرفتن از تشبيهات صحرايي كاملاً دوري گزيده است.
بگونهاي که ميگويد:394
رَحَلْنا غَرَابِيبَ زَفَّافَةً
بدِجْلَةٍ فى مَوْجِها المُلْتَطِمْ395
(شاعر در مدح “واثق”396 زماني كه به خلافت منصوب شد، ميگويد:) ما با كشتيهايي سريع و بسيار سياه (به علت اينکه بسيار قير اندود شدهاند و ضخامت قير رويشان زياد بود) در رود “دجله” در حالي که امواج طوفاني و متلاطم آن به ديوارههاي کشتيها ميکوبيدند (براي ديدار ممدوح) سفرکرديم.
إذا ما قَصَدْنا لِقَاطُولِها
قَراقِيرها تَصْطَدِمْ397
و آنگاه كه خواستيم دجله را درنوديم، كشتيهاي بلند و سياه رنگ، كه در رود پهلو گرفته بودهاند، با شتاب به امواج متلاطم رود برخورد ميكردند.
سَكَنّا إلي خَيْرِ مَسْكُونَةٍ
تَيَمَّمَها راغِبٌ مِن أَمَمْ398
به بهترين و مطمئنترين آن کشتيها سوار شديم، و همة کساني که در آن نزديکي بودند (به خاطر اينکه آن کشتي، بهترين کشتيها بود) مشتاق سوار شدن بر آن بودند.
كأنَّ بها نَشْرَ كافُورَةٍ
لبَرْدِ نَدَاها وَطِيبِ النَّسَمْ399
بخاطر پراکنده شدن رطوبت خنك و نسيمهاي عطر آگين از رود دجله كه بر روي کشتي ميوزيد، گويا بوي خوش كافور از آن به مشام ميرسيد.
كَظَهْرِ الأدِيمِ إذا ما السَّحَا
بُ صَابَ علي مَتْنِها وانسجَمْ400
آنگاه كه ابر بر سطح كشتي باريدن گيرد و باران خود را فرو ريزد و روان سازد، سطح آن همچون سطح پوست، ليز ميگردد.
مُبَرَّأةٌ مِنْ وُحُولِ الشِّتَاءِ
إذا ما طمَي وَحْلُهُ وارْتَكَمْ401
آنگاه که كشتي در رود دجله سير ميكند (چون ديوارهها و سطحي صاف و صيقلي دارد) به انبوه گل و لاي زمستاني آلوده نميشود. (منظور اين است كه خس و خاشاك و يا خزههاي دريايي به كشتي نميچسبد).
فَمَا إنْ يَزَالُ بها رَاجِلٌ
يمُرُّ الهُوَيْنَي ولا يلْتَطِمْ402
هر کسي که روي کشتي در حال حرکت و پيادهروي باشد، (به خاطر بزرگي و تأثير نپذيرفتن کشتي از تلاطم رود) همواره حرکتي آرام و آهسته و بيجنبش و تلاطم دارد.
ويمْشِى عَلي رِسْلَهِ آمِناً
سَليمَ الشِّراكِ نَقِىَّ القَدَمْ403
و آسوده خاطر و مطمئن (روي عرشة کشتي) حركت ميكند و پاهايش بيآنکه به گياهان دريايي و جلبکها آلوده شوند، تميز ميمانند. (زيرا آلودگيهاي کف رودخانه به کشتي رخنه نميکند، و عرشة کشتي از زير آن که پر از آلودگي و جلبک است، متأثر نميشود).
ولِلنُّونِ والضَّبِّ فى بَطْنِها
مَراتِعُ مسكُونَةٌ والنَّعَمْ404
(شاعر در بيت پيشين چنين گفت که به خاطر بزرگي کشتي و رخنه نکردن آب به درون آن، مسافرانش به جلبکها و گياهان دريايي آلوده نميشوند؛ و در اين بيت براي تصديق گفتة خود در بارة کشتي و آلوده نشدن آن به توصيف زير آن يعني رودخانه ميپردازد، و ميگويد: )
و ماهيان و ديگر آبزيان (چون سوسمار)405 در زير کشتي و در درون دجله، در چراگاههايي406 امن و آرام از نعمتهاي بسياري برخوردارند.
غَدَوْتُ علي الوَحْشِ مُغْتَرَّةً
رَوَاتِعَ فى نَوْرِها المُنتظَمْ407
بامدادان مغرورانه408 در دجله به راه افتاديم و بر جانداران و ماهيان وحشي رود گذر کرديم؛ جانداراني كه به خاطر شکوفهها و گياهان به هم پيوسته و منظم آن با آرامش و شادماني در مرغزارهاي خرّم رود (در فراخي نعمت) زندگي ميکردند.
ورُحْتُ علَيْها وأسْرَابُها
تَحُومُ بأكْنَافِها تَبْتَسمْ409
و شامگاهان بر آنها وارد شدم، در حالي كه دسته دسته با سرور و شادماني در اطراف كشتي جمع شده (زيرا از سرنشينان كشتي انتظار بخشش داشتند) و همراه آن حركت ميكردند.
شاعر مسافرت خود را بسوي خليفه “واثق” با يک كشتي بزرگ و تندرو كه در رود دجله پهلو گرفته بود، به تصوير ميكشد؛ در حالي كه امواج در اطراف كشتي ميخروشيدند. همچنين او چگونگي رسيدنش به کشتي و سوار شدن بر آن را توصيف کرد، در حالي كه كشتي آرام و بيحركت بود، و نسيمهاي خوشبو (عطرآگين) و نمناک بر آن ميوزيدند. سپس بيان ميکند که کشتي به راه افتاد، بيآنکه ديواره يا بادبان آن به خس و خاشاك پراكنده بر ساحل، آلوده شود؛ و آبزياني چون ماهي و مانند آن دور کشتي ميچرخيدند و همراه آن حركت ميكردند، و از نور و پرتو آن شادمان گشته و منتظر نيكي از سرنشينان كشتي بودند
روشن است كه شاعر از وامگيري واژههايي که شتران بدان توصيف ميشدند، بي نيازي جسته است. وي به جايي که کشتي در آن لنگر انداخته بود، و در آن سير ميکرد، و نيز ماهياني كه در شب تيره و تار در پرتو آن راه خود را پيدا ميكردند _ و به كشتي روي آورده، و دور آن حلقه ميزدند _ پرداخت، بيآنکه در توصيف خود، كشتي را با شتر مقايسه كند، يا در ويژگي و صفتي به آن تشبيه نمايد.
بيگمان تاخير زماني “حسين بن ضحاك” از شاعران پيش از خود عاملي است كه اين فرصت را براي او فراهم آورد، كه از بکارگيري ويژگيها و اوصاف شتر دور گردد؛ زيرا شاعران پيشين راه را براي او هموار كرده بودند، و آنگاه كه او پا به عرصة گيتي نهاد، از جايي آغاز كرد، كه پيشينيانش بدان خاتمه داده بود. از اين رو وي توانست، تصويري صاف و شفاف و عاري از اثرات صحرا بر كشتي و سفر آن بيافريند.
اميد است در نمونهها و شواهد بسياري كه به آنها پرداختيم موردي وجود داشته باشد، كه تفاوتهاي آشکار ميان توصيف (مسافرت در روخانه) شاعران متقدم و متاخر عباسي را بيان نمايد. به يقين خيال بدوي بر شاعران متقدم عباسي غبله يافته بود، به گونهاي كه آنان تنها به استعاره گرفتن (بهره گرفتن) از اوصاف و ويژگيهاي شتر بسنده نکردهاند، بلكه به مقايسة ميان كشتي و شتر نيز پرداختهاند. و تاثير محيط صحرايي در شاعران پس از آنان (شاعران متقدم عباسي) كمتر شد، و همزمان با تفصيل صفات رود و كشتي و ناخدا و مبدأ و مقصد سفر، به بيان برخي تشبيهات بدوي روي آوردند. اما شاعران واپسين عصر عباسي از قيد و بند خيال بدوي رهايي يافتند، و توصيف آنها از مسافرت در رود، بگونهاي مستقل از توصيف مسافرت صحرايي و خالي از تصاوير بدوي، پديدار گرديد.
باب چهارم: عصر عباسي دوم
