
دهنده آموزهها و معارف قرآن و انجیل است و این دو کتاب الگوی اصلی قرآن هستند.83
در کنار قرآن پژوهان مذکور که بارویکردی انتقادی و غیر اصیل به نقد و بررسی قرآن پرداختند، شمار کثیری از الهیدانان غربی هم همرای با این قرآنپژوهان پیشگفته، به وامگیری قرآن از عهدین باورمند بودهاند. در ادامه نخست به نقد این نظریات پرداخته و سپس به ریشههای این برداشتهای ناصواب اشاره خواهیم کرد. در بخش پایانی این فصل نیز به رویکرد دومی که وعده تفصیلش را دادیم، یعنی استقلال قرآن در معارف و تعالیمش، خواهیم پرداخت.
1-1- نقد و بررسی ادله طرفداران وابستگی قرآن به عهدین
اما درباره انتقاد گلدزیهر راجع به وجود تشویش و اضطراب میتوان سخن او را اینگونه نقد نمود که آنچه گلدزيهر بر آن تأكيد دارد، اضطراب نص قرآن به جهت اختلاف در قرائات و تأييد آنها از سوى پيامبر(ص) به استناد حديث سبعة احرف مىباشد. اما همچنان كه خود او نيز يادآور شدهاند، اساس حديث سبعة احرف قطعى نيست و هيچ رابطهاى بين سبعة احرف و قرائات نيست و در نتیجه روايت سبعة احرف نمىتواند توجيهى براى اختلاف در قرائات باشد؛ زيرا در زمان پيامبر(ص)، بيش از يك قرائت وجود نداشته و نص قرآن از هيچ گونه اضطرابى برخوردار نبوده است. گرچه اختلاف قرائات در مواردى به وجود آمد، اما با نظارت ائمه أطهار(ع)، نصقرآن، همواره ثابت ماند و آنان قرائت صحيح را بيان مىداشتند.
هم اكنون نص ثابتى در نزد مسلمين كه همان قرائت عاصم است، وجود دارد و ائمه(ع)، قرائت «عاصم» را كه همان قرائت معروف است، مورد تأييد قرار داده و از هرگونه اضطراب و تغيير در نص قرآن جلوگيرى كردهاند.
در نقد گفتههای گلدزیهر شيخ عبدالفتاح عبدالغنى القاضى، ریاست بخش قرائات در دانشگاه اسلامی مدینه، مىگويد: «بر نص قرآن، هرگز اضطراب عارض نمىشود. همچنان كه محال است بر آن دوگانگى و عدم ثبات چيره گردد. زيرا معناى اضطراب و قلق و عدم ثبات در نص قرآن، آن است كه نص قرآن بر وجوه مختلفى و صور متعددى خوانده شود؛ به شكلى كه بين آنها در معنا، مراد و هدف، سازگارى نباشد و وحى از غير وحى باز شناخته و ثابت از غير ثابت، مجزا نشود. چنين اضطرابى در قرآن منتفى است.»84
او در ادامه در بخش ديگرى از کتابش، بيان مىكند كه اختلاف و ناسازگارى در كلام بشر پذيرفته شده نيست، چه رسد به كلام خداوند متعال. حتى پيامبر(ص) هم مجاز نبودند در آيات وحى، تغييرى دهند و هيچ صحابى و تابعى چنين اجازهاى را نداشته است. سخن وى در واقع ترديد در كلام عمر است كه مىگويد: «القرآن كلّه صواب ما لميجعل آية عذاب برحمة و …»؛ يعنى قرآن و وجوه آن تماماً، سخن حق است مادامى كه آيه عذاب به رحمت تبديل نشود. اين همان سخنى است كه شبهات مستشرقين را برانگيخته است. او مىگويد: «اختلاف قرائات، همانا اختلاف تنوع و تغاير است، نه اختلاف تعارض و تضارب. زيرا در كلام عقلا از بشر هم، تصور اختلاف تعارض و تضارب وجود ندارد، چه رسد به كلام پروردگار جهان. بر اين اساس، محال است كه نص قرآن را اضطراب و قلق فراگيرد.»85
كلام وى در مورد قرآن با توجه به استدلال وى صحيح است و حق هم چنين است كه نص قرآن از هر گونه اختلافى عارى است؛ همان طور كه خود قرآن نيز فرموده است: أَفَلا يَتَدّبَرُونَ القُرآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كثيراً؛(نساء،82). آيا شما در قرآن تدبر نمىنماييد و اگر از نزد غير خدا بود، هرآينه شما در آن اختلاف فراوان مىيافتيد. باوجود اين تصويرى كه برخى از علماى اهل سنت از قرآن و نزول و قرائات آن، ارائهمىكنند، قهراً موجب چنين شبهاتى مىشود. عبدالفتاح در ادامه مىگويد: «قرآن بر پيامبر(ص) نازل و ثبت شد، در حالى كه او نمىتوانست در كلماتقرآن تبديل و جايگزينى نمايد چه كلمهاى به كلمهاى و چه حتى حرفى به حرفى. پيامبر(ص) اشاره مىفرمايد كه چنين كارى معصيتى است كه بر او شديداً عقاب اخروى مترتب مىشود؛ زيرا خداوند مىفرمايد: هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مىشود، كسانى كه ايمان به ملاقات ما (و روز رستاخير) ندارند، مىگويند: قرآنى غير از اين بياور، ياآن را تبديل نما. بگو: من حق ندارم كه ازپيش خود آن را تغيير بدهم. فقط از چيزى كه بر من وحى مىشود، پيروى مىكنم. من اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از مجازات روز بزرگ قيامت مىترسم.» وقتى پيامبر(ص) نمىتواند كلمات قرآن را جايگزين نمايند و چيزى از آن را تغيير دهد، آيا از ميان صحابى يا تابعين يا ديگران، كسى مىتواند كلمهاى را در جاى كلمه ديگرى يا حرفى را در جاى حرف ديگرى قرار دهد.»86
روشن است که گفته عبدالفتاح مبنی بر اینکه پيامبر(ص) هم نمىتوانست تغييرى در قرآن بدهد، سخنى صحيح و مورد قبول شيعه و اهل سنت مىباشد.
رویکرد نولدکه به قرآن را نیز بسیاری مانند حازم و لطفی نقد کردهاند. حازم در نقد نولدکه مینویسد: آنچه مستشرقين را به چنين وهمى انداخته است، جهل آنان به اسباب تلقى قرآن توسط مسلمين است؛ البته اگر خوشبين باشيم. زيرا اعتماد در نقل قرآن، به قلوب و صدور و حافظهها بوده است، نه به مصاحف و كتب. قراآت پيش از تدوين مصاحف عثمانى رواج يافت، و بناى قرّا در قرائتشان بر روايت و نقلها بود، نه به آنچه در مصاحف مىخواندند.87
عمر لطفى هم در این باره مىگويد: از اخبار استفاده مىشود كه راهى براى تغيير در نص عثمانى نبوده است؛ حتى اگر در آن خطا هم بوده باشد… بنابراين متصديان آن نص قرآن، يعنى عثمان و عاملان او و حتى پيامبر(ص) نيز، از خطا و تهمت كوتاهى در لغت و مضمون قرآن به دورند.88
باید دانست که ديدگاه مستشرقان كه در مورد قرآن اظهار نظر كردهاند، عمدتاً بر رواياتى استوار است كه جمعآورى قرآن را در زمان پيامبر(ص) نمى دانند. طبق اين اخبار، قرآن، در زمان عثمان، جمعآورى شد و مسلمين هم مجاز بودند قرآن را بر هر قرائتى و با هر حرفى بخوانند. زيرا قرآن بر هفت حرف نازل شده بود و تبديل كلمات مترادف و هم معنا به يكديگر امرى مجاز شمرده مىشد.
در حالى كه جمعآورى قرآن در حيات پيامبر(ص)، به قلم كتّاب مخصوص و با نظارت پيامبر(ص) بود. پس از ارتحال حضرت، جمع در شكل واحد صورت گرفت و هيچ ربطى به متن قرآن نداشت و هيچ كس مجاز نبود در آن تغييرى بدهد؛ به ويژه آن كه قرآن وعده حفظ خود را داده و خاندان ولايت هم خود بر حفظ آن نظارت كامل داشتند.
لذا روايات مذكور در مورد جمع قرآن بىاساس و از نظر شيعه پذيرفته شده نيست. حديث سبعة احرف هم كه مهمترين منشأ شبهات مستشرقان است، پذيرفتنى نيست و استناد آن نيز به پيامبر(ص) نه معقول است، زيرا چگونه ممكن است كه كتاب جاويدان مسلمين، نص ثابت و پايدارى نداشته باشد و تزلزل و اضطراب در او راهيابد؟ و نه دليلى بر نزولهاى هفتگانه و در صورت تفسير كثرت از عدد سبعه، بر نزولهاى فراوان، وجود دارد. بلكه نص قرآن ثابت و پايدار است و اعجاز قرآن، بر متن ثابت و قطعى استوار است.
دانشمندان و انديشمندان اهل سنت نيز مىبايد در مورد سبعة احرف و مسئله قراآت، چنان سخن بگويند كه مستند به ادله عقلى و نقلى محكم و استوار باشد و تصويرى واقع بينانه از نص قرآن ارائه نمايند، تا زمينهاى براى شبهات مستشرقان باقى نماند.
درباره ديدگاه بلاشر نیز باید متذکر شد که نظر او مبتنى بر افكار و تصوراتى است كه مورد پذيرش مسلمين، به ويژه شيعه نيست؛ زيرا نص قرآن از زمان حيات پيامبر(ص) ثابت بوده و هيچ كس مجاز نبود در آن دست برد و يا واژگان آن را تغييردهد. حتى خود پيامبر(ص) هم به چنين كارى مبادرت نمىنمود؛ زيرا تمام آن كلام خداوند بود. چنين تصورى محصول روايت سبعة احرف و شبيهآن است كه تمام آنها مجعول و غير صحيح است. به روایت تاریخ جمعآورى قرآن در زمان پيامبر(ص) بوده است و تمامى كلمات و حروف آنها با نظارت خود حضرت ثبت شده است و از نص ثابتى برخوردار است. زمينه چنين شبهاتى را كسانى به وجود آوردند كه معتقد شدند پيامبر(ص) در مقطع خاصى به استناد سبعة احرف، چنين اجازهاى را صادر فرموده است. دكتر عبدالصبور شاهين نیز طی بحثی مبسوط استفادهای که بلاشر و دیگر مستشرقان از این حدیث کردهاند را زیر سوال برده است.89
دكتر عبدالصبور شاهين، در پاسخ به سخن بلاشر، اشاره به رخصت پيامبر(ص)مىنمايد. اما معلوم نيست او به چه استنادى، چنين رخصتى را به پيامبر(ص) نسبت مىدهد. آيا معناى اين رخصت ادعايى، چيزى غير از عدم ثبوت نص قرآنى است؟ گرچه در مقطع كوتاهى باشد؟ اساساً اگر چنين رخصتى، كه وجود آن مجهول است، از طرف دانشمندان مسلمان، بيان نمىشد، مستشرقين هرگز به خود اجازه نمىدادند كه بر اساس آن، نص قرآن را ناپايدار قلمداد كنند.
در هر حال نقل به معنا كه به پيامبر(ص) و مسلمين در مورد آيات، نسبت داده مىشود، سخنى بىاساس و سست است كه به هيچ وجه مورد پذيرش دانشمندان و مفسران شيعه و جمعى از انديشمندان اهل سنت، نيست. بلكه نص قرآن از نخستين روزهاى نزول وحى تاكنون، ثابت بوده است. اقليتى هم كه متمايل به «قرائت به معنا» در مورد قرآن شدهاند، به استناد اين سخن عمر بوده است كه قرآن تمامش صواب است. در حالى كه چنين استنادى نسبت به پيامبر(ص) از مفردات عمر است و ديگر صحابه از نسبت آن بر پيامبر(ص) خوددارى نمودهاند.
درباره دیدگاههای حداد نیز میتوان بحث کرد. چنانکه پیشتر به اجمال توضیح داده شد حداد در آثار خود از جهات مختلف به نقد قرآن پرداخته است، اما آنچه نمود بیشتری داشته و با بحث این تحقیق نیز مناسبت دارد اقتباس قرآن از کتاب مقدس است. او در آثارش تصریح دارد که قرآن دعوت به سوی نصرانیت بوده و برای اثبات مدعای خویش به ایاتی تمسک نموده که همگی نشانگر آن است که قرآن اقتباس از «الکتاب المقدس» است.90
در نقد دیدگاه او باید متذکر شد که حداد در استنباط خود ازمقدمات بی دلیل و گاه تحریف معانی موجود در اسلام استفاده نموده است. او به تفاوت میان تلقی از وحی میان اسلام و مسیحیت و دیگر تفاوتهای مبنایی در دو دین اسلام و مسیحیت التفاط نداشته است و در مواردی نیز به دریافتهای شخصی و بدون پشتوانه خویش بسنده کرده است. او برای هماهنگ نشان دادن دیدگاهش با آن دسته از آیات قرآن که اشکارا مخالف با نظریه اش میباشند، بدون استناد به هیچ دلیل علمی معتبری برای برخی از واژگان قرآنی معنای جدید خلق نموده است که در اينجا به چند مورد از آنها اشاره مينماييم:
واژة «خاتم» در آيه 40 سوره «احزاب» را ـ با همه صراحتش ـ كه ميفرمايد: ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّين، آيا نمىدانى که حکومت و فرمانروائى آسمانها و زمين از آن خداست؟ هر کس را بخواهد (و مستحق بداند)، کيفر مىکند؛ و هر کس را بخواهد و شايسته بداند، مىبخشد؛ و خداوند بر هر چيزى قادر است. از واژههاي متشابه قرآن ميشمارد كه به اعتقاد وي، به دليل فقدان شواهد و قرائن، بيانگر معناي روشني نميباشد. سپس با توجه به آن دسته از آيات قرآن كه قرآن را تصديقكننده كتب آسماني پيشين معرفي ميكند، «خاتم النبيّين» را به معناي «مصدِّق النبيّين» ميگيرد و مدعي ميشود كه پيامبر اسلام هيچ شأني غير از اين شأن ندارد.
در همين زمينه، واژه «مُهيمِن» را كه در آيه 48 سوره «مائده»91 و در توصيف قرآن آمده است و پيش از اين نيز راجع به آن بحث شد، به معناي «شاهد» گرفته است؛ بدين معنا كه قرآن شأني غير از تصديق كتب آسماني پيشين (تورات و انجيل) و شهادت و گواهي بر صحت و صدق آنها، ندارد. و اين در حالي است كه هيچ يك از مفسّران آن را اينگونه معنا نكردهاند. چنين تفسيري، از مصاديق روشن تفسير به رأي است كه در بسياري از موارد يوسف حداد به راحتي و بدون ارائه هيچ دليل معقول و معتبري به آن دست یافته است. نكته مورد تأكيد در اينجا مخالفت يوسف حداد با مفسّران قرآن و ارائه معناي جديد براي واژه «مُهيمِن» نيست، بلكه آن است كه معناي مورد ادعاي وي اولاً، با سياق همين آيه و آيات ديگر در تعارض آشكار است و ثانياً، نامبرده بر ادعاي خود در خرق اجماع مفسّران، هيچ دليل معتبري ارائه
