
در امواج متلاطم دجله، آونگگونه (رقصان) به راه ميافتد.
جَوانِبُها تَغْشي المَتالِفَ أَشْرَفَتْ
عَلَيهِنَّ صُهْبٌ مِن يَهودَ جُنُوحُ124
كشتي به جاهاي خطرناك رودخانه وارد ميشود، در حالي كه ملوانان سرخموي يهودي دو طرف كشتي قرار گرفته؛ و از آن محافظت ميكنند. [يعني: ملوانان آن نبطي هستند].125
و اشعار “مثقب عبدي”126 با دقت و اهتمام بيشتري از طرفه بن عبد و عبيد بن أبرص به بيان تفاوتهاي ميان هودج و كشتي و شتر پرداختهاند.127
وَهُنَّ كَذاكَ حينَ قَطَعْنَ فَلْجاً
كَأَنَّ حُدُوجَهُنَّ عَلي سَفينِ128
و شتران راهوار آنگاه كه منطقة “فَلْج” (يا راه بياباني بصره به يمامه) را ميپيمودند، چنان تلوتلوخوران به پيش ميرفتند، كه گويي کجاوههايشان بر روي كشتيهايي متحرك و رقصان در دريايي پهناور قرار گرفتند.
يُشَبَّهْنَ السَّفينَ وَهُنَّ بُخْتٌ
عُرَاضاتُ الأَباهِرِ وَالشُؤونِ129
اين شتران بسان كشتي ستبر اندام و بزرگاند؛ گردنهايي دراز؛ پشتي عريض و پهن و پر گوشت؛ و چشماني درشت دارند. [شاعر شتران را اصيل و قوي و بزرگ اندام توصيف ميكند].
كَأَنَّ الكُورَ وَالأَنْساعَ مِنها
عَلي قَرْوَاءَ ماهِرَةٍ دَهِينِ130
(اين شتران آنچنان بزرگ و راهوارند، و به اين سو و آن سو خم ميشوند) كه گويي پالان و تختهها و تسمههاي آن شترها، بر روي كشتي عظيم روغن ماليده شدهاي قرار گرفتهاند؛ [منظور اين است كه پوستي صاف و نرم و صيقلي دارند] كه در دريايي پهناور شناور است. [شاعر كلمة “قَرْواء” كه بمعناي ماده شتر دراز كوهان است، را براي كشتي استعاره قرار داد و آنگاه شتر را به آن تشبيه نمود].
يَشُقُّ الماءَ جُؤجُؤُها وَتَعلو
غَوارِبَ كُلِّ ذي حَدَبٍ بَطينِ131
سينة كشتي، كوهة آب را ميشكافد؛ و بر امواج كوه پيكر و متلاطم و پهناور دريا چيره ميشود. (بالا ميرود). [شاعر امواج دريا را در بلندي و تلاطم آن به بالاي گردن شتر تشبيه نموده است].
اين نمونهها عليرغم فراواني و مشابهتشان به يكديگر آورده شده، تا بر دو حقيقت تأکيد نماييم؛ حقيقت نخست اينکه: تشبيه کجاوههاي شتران به كشتي هاي شناور در درياي بيكران، نزد هر شاعر متقدم و متأخر دوره جاهلي تشبيهي رايج و آشنا بوده است. حقيقت دوم اينكه: آنها آگاهانه و ژرف انديشانه اين تشبيه را به کار بردهاند؛ و گاهي به دريا و امواج متلاطم آن؛ و انواع كشتي و حركاتش؛ و دريانوردان و شيوههايشان و حرفههاي آنها گريز ميزدند. همچنين شاعران جاهلي اصطلاحات دقيق و موشکافانة دريايي مناسب و در خور آن را به كار بردهاند؛ بي اينكه به واژههاي مختص توصيف اشتران يا اسبها روي آورده؛ يا چيزي از آن واژهها وام گيرند. بلكه اصطلاحات مربوط به كشتيهاي بزرگ و كوچك، حركت آنها در دريا، قيراندود و پيهاندود کردن كشتيها [كه مانع نفوذ آب به داخل كشتي ها ميشود] امواج بلند و متلاطم دريا، گودترين نقطة آب و ماهيگيران را آنچنان مناسب و بجا به کار بردهاند که ميتوان ادعا نمود شاعران جاهلي در ظرافت و دقت در مقايسة با ديگر شاعران پس از خود همچون شاعران عباسي كه سفر با كشتي در رودهاي بزرگ را توصيف كردهاند، به غايتي دورتر دست يافتهاند؛ همان شاعراني [شاعران عباسي] كه برخي از آنها از به کارگيري واژهها و اصطلاحات دريايي ناتوان بودهاند؛ بدين رو در توصيفات خود به ياري جستن از واژهنامة بدوي و صحرائي روي آوردهاند، و كشتي را در حركت و سرعت و هيئت به جانوران و پرندگان صحرايي همانند كردهاند؛ به گونهاي که از تصويرپردازي درست از سفر در رود خانهها و واژهيابي متناسب با آن دور شدهاند؛ و تا حدي به ژرفاي واژههاي بدوي فرو رفتهاند؛ و آن واژهها را مورد توجه و عنايت خويش قرار دادهاند؛ که گمان ميکني شاعر به توصيف شتر بيابانگرد پرداخته، و نه اينكه حركت كشتي در رودها را به تصوير كشيده است.
بخش سوم: تشبيه محبوب به مرواريد و توصيف غوّاصي و غوّاصان
دومين موضوعي كه شاعران در توصيف خود از دريا داشتهاند و از فراواني و رواج و اهميّت و تفصيل بسياري برخوردار است، عبارت است از اينكه؛ معشوق خود را در زيبايي و جمال به مرواريد تشبيه ميكردند؛ و آنگاه به شيوة استخراج مرواريد از دريا ميپرداختند. و اين توصيف تنها مختص شاعران قبايل ساكن در يمامه چون قبيلة “قيس بن ثعلبه” _كه “أعشي ميمون بن قيس” و “مسيب بن علس” بدان منتسب ميشوند_ نبود، بلكه شاعران قبايل منطقة نجد و حجاز بويژه شاعراني چون “امرؤالقيس بن حجر الكندي” و ” نابغة ذبياني” و ” قيس بن خطيم”132 و “مخبّل سعدىّ تميمى”133 نيز در اين توصيف با أعشي ميمون بن قيس و مسيب بن علس سهيم ميباشند. در اينجا شايسته است قيد كنيم كه اين شاعران در يك بيت هم به تشبيه معشوق خود به مرواريد و هم به آوردن نام غوّاصي كه آن را از دريا بيرون آورده، يا صدف را از آن جدا مينمود، بسنده مينمودند؛ زيرا آنها دانش و آگاهي چنداني از غوّاصي و غوّاصان و فرو رفتن در دريا براي يافتن مرواريد نداشتند؛ بجز مخبّل سعدىّ، که با ديگر شاعران متفاوت بوده و او غواص و شكل و هيئت او را بيان نمود؛ و آنچه را که در غوّاصي ياريش مينمود؛ و همچنين روغني را كه غواص در زمان فرو رفتن در دريا به کار ميبرد تا کف دريا را برايش روشن نمايد، و از ترك خوردگي پوستش جلوگيري نمايد، را شرح داده است. همانطور که مكان استخراج مرواريد به دست غواص _كه دريايي بسيار عميق و ژرف و پر از ماهيان بزرگ است_ را نيز توصيف نموده است. تنها چيزي كه او را در اين توصيف و بيان موشکافانه ياري داده است، شناخت و آگاهي وي از غوّاصي و غوّاصان بوده؛ زيرا اهالي قبيلهاش بر ساحل دريا از “يمامه” تا “بصره” _ جايي كه غواصان بسياري به پيشه غواصي ميپرداختند_ پراكنده بودند.
اما آن دسته از شاعراني كه در يمامه_ پايگاه استخراج مرواريد در زمان جاهلي134 _ زندگي ميكردند، توصيفي بسيار طولانيتر از مرواريد و چگونگي استخراج آن داشتند؛ زيرا آنها نسبت به ديگر شاعران به اين توصيف [توصيف مرواريد] آشناتر و مسلطتر بوده؛ و تصويرپردازيشان از مرواريد موشکافانهتر و شگفتانگيزتر بوده است.
نمونة تشبيه مختصر محبوب به مرواريد، اين بيت شعر از امرؤ القيس بن حجر كندي است:135
خُدَلَّجَةٌ رَوْدَةٌ رَخْصَةٌ
كدُرَّةِ لُجٍّ بأيدى الخَوَل136
محبوب من دو ساق زيبا و لطيف دارد، ناز پرورده و داراي چهرهاي پر فروغ است؛ همچون مرواريدي درخشان كه از قعر دريا بيرون آورده شده و در دست غلامان و كنيزان است .
و نابغة ذبياني در اين باره ميگويد:137
أَو دُرَّةٍ صَدَفِيَّةٍ غَوّاصُها
بَهِجٌ مَتي يَرَها يُهِلَّ وَيَسْجُدِ138
او (محبوب من) چون مرواريد گرانبهايي درون صدف است، كه غواص آن را از صدف جدا كرده، و با ديدن آن شادمان ميگردد؛ و بخاطر دستيابي به اين مرواريد ارزشمند با صداي بلند خدا را ياد کرده، (تكبير ميگويد) و سجدة شكر بجاي ميآورد. (شاعر خودش را به غواصي تشبيه ميكند كه به طور اتفاقي به يك مرواريد درون صدف دست مييابد؛ و از اين رو خوشحال ميشود و تكبير ميگويد. منظور از درون صدف بودن، عفت و پاكدامني محبوب است.)139
و سخن” قيس بن الخطيم”:140
كَأَنَّها دُرَّةٌ أَحاطَ بِها الـ
غَوّاصُ يَجلو عَن وَجْهِها الصَّدَفُ141
او (محبوب من) چون مرواريدي است كه غواص (منظور خود شاعر) بدان دست يافته؛ و پردة صدف از چهره اش برداشته و درخشندگي و زيبايي آن را نمايان كرده است.
و نمونة ديگري از تشبيه محبوب به مرواريد كه تا حدوي بصورت مفصل بيان شده، سرودة مخبّل سعدىّ است:142
كَعَقيِلَةِ الدُرِّ اِستَضاءَ بِها
مِحرابَ عَرشِ عَزيزِها العُجْمُ143
او (معشوق شاعر) مانند جواهري ارزشمند است كه عجمها بارگاه پادشاه خود را بدان نوراني ميكنند.
أَغلي بِها ثَمَناً وَجاءَ بِها
شَخْتُ العِظامِ كَأَنَّه سَهْمُ144
(شاعر در توصيف آن مرواريد ميافزايد:) گوهري است كه پادشاه آن را به بهاي هنگفتي خريداري كرده؛ و غوّاصي ريز اندام و چابك كه در سرعت و شتاب چون تير خدنگ است، آن را از دريا بيرون آورده است.
بِلَبانِهِ زَيْتٌ وَأَخرَجَها
مِنْ ذى غَوارِبَ وَسْطَهُ اللُّخْمُ145
[و مخبّل در ادامه توصيف غواص که از بيت پيشين شروع شده و چگونگي استخراج مرواريد به دست او ميگويد:] او غواصي است كه [براي حفظ پوست خود از ترک خوردگي حاصل از شوري و املاح آب دريا] بر سينة خويش روغن ماليده؛ و آن گوهر گرانبها را از كف درياي متلاطم و پر از كوسه، استخراج نموده است. [اللِّبان: سينه مجاز جزء از کل(بدن) است چون غواص به تمام بدن خود روغن ميماليده است، نه فقط به سينهاش ].
و نمونة ديگر146 تشبيه طولانيتر و مفصلتر محبوب به مرواريد، اشعار147 “مسيب بن علس” يا “اعشي ميمون بن قيس” است؛ زيرا اين اشعار به هر دو شاعر نسبت داده ميشود:148
كَجُمانَةِ البَحْرِىِّ جاءَ بِها
غَوَّاصُها مِنْ لُجَّةِ البَحْرِ149
او (معشوقة شاعر) بسان لؤلؤ دريايي است كه غواص [منظور خود شاعر است] آن را از ژرفاي دريا استخراج نموده است.
صُلْبُ الفُؤادِ رَئيِسَ أرْبَعَةٍ
مُتَخالِفى الأَلْوانِ وَالنُّجْرِ150
[شاعر پس از توصيف معشوقه و تشبيه آن به مرواريد، به توصيف غواص آن درّ گرانبها ميپردازد و ميگويد: ] او غواصي شجاع و با شهامت است که رياست چهار همراه ديگرش را كه از رنگها و نژادهاي گوناگونند، بر عهده دارد.
فَتَنازَعُوا حَتّي إذا اِجْتَمَعُوا
ألْقَوْا إليهِ مَقالِدَ الأَمْرِ151
(اين غواصان) پس از بحث و مجادله در گزينش رييساشان، همگي به توافق رسيدند که او را به رياست برگزينند؛ و سپس سر رشتة كارها را به او سپردند.
وَعَلَتْ بِهِم سَجْحَاءُ خادِمَةٌ
تَهْوى بهم فى لُجَّةِ البَحْرِ152
غوّاصان سفر دريايي خود را با كشتي بزرگي که در اختيارشان بود، آغاز نمودند؛ کشتياي که همواره آنان را در ژرفترين نقاط دريا بر روي امواج بلند، به بالا و پايين تکان ميداد.
حَتّي إذا ما ساءَ ظَنُّهُمُ
ومَضي بهمْ شَهْرٌ إلي شَهْرِ
و آنگاه كه از يافتن مرواريد نااميد شدند، (بدگمان شدند) و ماهها يكي پس از ديگري سپري شد، و مدتي طولاني در دريا بودند.
ألْقي مَراسِيَهُ بتَهْلُكَةٍ
ثَبَتَتْ مَراسيها فَما تَجْرى153
(براي جستجوي مرواريد) در جايي بسيار مخاطرهآميز اقامت كردند؛ و لنگر كشتي را انداختند؛ و كشتي ثابت ماند، و تکان نخورد.
فَاِنْصَبَّ أَسْقَفُ رَأسُهُ لَبِدٌ
نُزِعَتْ رَباعيتاهُ لِلصَّبْرِ154
آن غواص که سري پر مو و قامتي بلند و انعطاف پذير دارد، براي جستجوي مرواريد در دريا فرو رفت؛ و دندانهاي نيشش به خاطر صبر و بردباري بسيارش کنده شده بودند. [کنده شدن دندان کنايه از صبر و تحمل بسيار است؛ چرا که وقتي انسان در شرايط ناگوار يا دردناک قرار مي گيرد، دندانها را به هم ميسايد و غوّاص به خاطر بسيار ساييدن دندانهايش به هم و فشار دادن دندانها بر روي هم دندانهايش کنده شده؛ و شاعر از کنده شدن دندان نيش براي نشان دادن بردباري فراوان و کارکشتگي غواص، بهره جسته است].
أشْفَي يَمُجُّ الزَّيْتَ مُلْتَمِسٌ
ظَمآنُ مُلتَهِبٌ مِنَ الفَقْرِ155
اين غواص دندانهايي نامرتب و كج دارد که سبب ميگردد، لبهايش بر هم جفت نشوند و (چون دندانهاي نيشش کنده شده) محل شکاف زخمش (زخم دندان نيشش) ملتهب و سوزناک شده، او تشنه است؛ و براي ديدن کف دريا از دهانش روغن به بيرون ميريزد تا کف دريا را خوب ببيند156. (و شايد منظور شاعر اين باشد كه اين غوّاص در طلب مرواريد سخت ميكوشيد؛ و مشتاق دستيابي به آن بود؛ و از شدّت فقر و ناداري ميسوخت)
قَتَلَتْ أباهُ فَقالَ أتْبَعُهُ
