
سنّتي ايرانيان، داريوش سوّم با نام “دارا” شناخته ميشود و پدرِ او داراب معرفي شده است.139 آغاز پادشاهي داريوش سوّم با شروع حکومت اسکندر پسر فيليپ در مقدونيه تقريباً مقارن است و در سير تاريخ، او مانند رقيبي است که سرنوشت براي اسکندر تراشيده است. داريوش سوّم در سال ??? پيش از ميلاد بر تخت نشست و سلطنتي را آغاز کرد که دوران کوتاه آن پر از رويدادهاي بزرگ بود. پايان زندگي او در حقيقت پايان شاهنشاهي بزرگ هخامنشيان بود. با مرگ داريوش و پيروزي اسکندر بر بسوس امپراتوري هخامنشي، بعد از ??? سال منقرض شد.140
جانشينان کوروش و داريوش بزرگ که پس از آن دو به تاج و تخت شاهنشاهي ايراني رسيدند از راه آن دو پيروي کردند و نتوانستند تحوّل اساسي در ساختار حکومت و تشکيلات دولت به وجود آورند و سرانجام در حملهي اسکندر مقدوني به ايران حدود سه قرن قبل از ميلاد امپراتوري هخامنشي به خطّ پايان خود رسيد.141
فصـل سـوّم:
بررسـي و تحليــل
جهان واقع، عرصهي بروز حوادث بيشماري است که در کشاکش آنها تمدّنهايي ظهور ميکنند، رشد ميکنند و سقوط مينمايند. تمدّن ايراني يکي از قديميترين و تأثيرگذارترين تمدّنهاي تاريخ بشري است و ايران زمين نيز به مثابهي خاستگاه اين تمدّن در اعصار گوناگون، شاهد حکمراني حکومتها و سلسلههاي بيشماري بوده است. در اين ميان، تمدّن و امپراتوري هخامنشي يکي از تأثيرگذارترين حکومتهاي حيات بشري است. اقوام پارسي از حدود 550 سال پيش از ميلاد از خاستگاه اوّليّهي خويش در ايران جنوبي (فارس) با گامهايي بلند وارد تاريخ جهان شدند. اقوام آريايي پس از ورود به سرزميني که بعدها به مناسبت نام آنها “ايران” ناميده شد، در نواحي مختلف آن سکني گزيدند و با توجّه به شرايط محيطي و ضرورتهاي موجود در ارتباط با مسائل نظامي، اقتصادي و سياسي، نسبت به تشکيل حکومتي مستقل از بوميان ساکن در اين منطقه و نيز همسايگان قدرتمند خويش اقدام نمودند. در اين راستا مادها (701 تا 550 ق.م)، اوّلين قوم از ميان اين مهاجران قدرتمند به شمار ميروند که جهت رهايي از هجومهاي مکرّر اقوام و ملّتهاي همسايه، به ويژه “آشوريان”، موفّق به تشکيل حکومت شدند. آنان با الگوپذيري از سازمان اداري و نظامي آشوريان، نه تنها توانستند اين قوم غارتگر و قدرتمند را از صحنهي تاريخ سياسي دنياي باستان حذف نمايند بلکه خود نيز به تبعيّت از آنها در عرصهي جهانگيري و کشورگشايي گام نهادند. امّا ديري نپاييد که دوران حکومت اين فاتحان نورسيده نيز توسّط يکي از همنژادان آنها، به نام کوروش دوّم (کبير) که از ميان قوم پارس برخاسته بود به سر آمد.
در سدهي ششم تا چهارم پيش از ميلاد، هخامنشيان پارس به رهبري کوروش دوّم نخستين شاهنشاهي بزرگ و سامانيافتهي جهان باستان را در اتّحاد نزديک با مادها پايهگذاري کردند و بر سرزمينهاي هر سه رقيب بزرگ خود، ليديان، نوبابليان و مصريان چيره شدند و مرزهاي امپراطوري خود را از باختر به درياي مديترانه و آفريقا و از خاور تا رودخانهي سند گستردند.142 امپراتوري هخامنشي در پي فتوحات کوروش در سالهاي 557-530 پيش از ميلاد و نبردهاي کمبوجيه در سالهاي 530-586 پيش از ميلاد بر ويرانههاي حاصلخيز قلمروهاي پادشاهي شرق نزديک، بنيان گذاشته شد. داريوش اوّل اين کشور را به صورتي استوارتر، گسترش داد و در زماني که داريوش سوّم در برابر اسکندر شکست خورد (330 پيش از ميلاد) اين امپراتوري از رودخانهي سند تا درياي اژه و از سيبري تا خليج فارس و نخستين آبشارهاي نيل توسعه يافته بود. تأسيس اين امپراتوري که اقوام، زبانها و فرهنگهاي گوناگون و متنوّعي را در بر ميگرفت، ابتکاري بزرگ در تاريخ جهان بود، زيرا جهان براي نخستين بار شاهد پيدايش دولت واحد و متمرکز شد که پيش از آن همانند آن را نديده بود و در زمانهاي بعد نيز، پس از سپري شدن حدود 200 سال، فقط امپراتوري روم توانست با آن برابري کند. از اين روست که ميتوان ادّعا کرد “هخامنشيان مخترع امپراتوري بودند”؛ مخترع حکومتي که خود از مجموعهي حکومتهاي متنوّعي تشکيل شده بود. پارهاي از تاريخشناسان شيوهي زمامداري نوين “شاهِ شاهان” يا فرمانروايي يک شاه در کنار وجود شاهان محلّي را، گونهي ويژهي دولتمردان ايراني ارزيابي ميکنند.143 امپراتوري پارس تا زمان مرگ اسکندر امتداد يافت. هنوز هم آثار و بقاياي اين سلسلهي گسترده در قصرها، نقشهاي برجسته، پرسپوليس و گورهاي شگفتآور و پر زرق و برق پاسارگاد و برخي آثار ديگر، وجود دارند که ميتوانند از مراتب شوکت و سيطرهي کمنظير شاهان هخامنشي و اتباع وفادار به آنها پرده بردارند. حکومت هخامنشيان که از 599 ق.م تا 330 ق.م به درازا کشيد در اوج شکوه و عظمت و قدرت بر قسمتي از دنياي متمدّن آن روز از سيحون تا درياي اژه و از هند تا آفريقاي متمدّن فرمانروائي نمودند. آنان تمدّني را بنيان نهادند که به پيشرفتهاي چشمگيري در امور هنري، ترويج علم و دانش، احداث کاخهاي عظيم، ايجاد راههاي شوسه، ضرب مسکوکات، توسعهي امور کشاورزي و بازرگاني، تشکيلات منظّم مملکتداري، بنيهي قوي نظامي و دفاعي، نيروي بزرگ دريايي و نظام خاص روابط با دول خارجي که به بسط و توسعهي نفوذ قدرت آنان در دنياي متمدّن آن روز انجاميد، نائل شدند. با اين مقدّمه در اين فصل سعي خواهيم نمود تا به بررسي کامل اصول کشورداري و سياست خارجي هخامنشيان بپردازيم. براي اين منظور پادشاهان پيشگام و بزرگ اين امپراتوري را مدّ نظر قرار داديم يعني سه پادشاه نخست که شامل کوروش دوّم، کمبوجيه و داريوش اوّل است، چرا که در زمان اين سه -به ويژه داريوش اوّل- هخامنشيان به اوج قدرت کشوري و لشکري ميرسند.
3-1 اصول کشورداري و سياست خارجي هخامنشيان در دوران کوروش
3-1-1 اصول کشورداري کوروش
شرح زندگي کوروش و نحوهي کشورداري او يکي از مهمترين و باشکوهترين دورههاي زمامداري در تاريخ جهان را بيان ميکند. کوروش بنيانگذار پادشاهي تازه که پدرش کامبيز (کمبوجيهي اوّل) از خانوادهي هخامنشي پارس و از طايفهي پاسارگاد144 و از نژاد آرياييهاي ايراني و مادرش ماندانا از شاهزادگان ماد بود، به مادها به چشم خودي مينگريست و به آنان امتيازات همگون واگذار ميکرد.145 کوروش با غلبه بر آستياگ (آژيدهاک)، آخرين فرمانرواي مادها و تسخير هَگمَتانه در سال 550 ق.م رسماً امپراتوري معظّم هخامنشي را بنيان نهاد که تا آن زمان بينظير بود. از همان نخستين نبردي که به سقوط مادها منجر شد، اساسيترين سياست خارجي و داخلي کوروش يعني “تسامح و مدارا” پايهريزي شد؛ زيرا وي پس از غلبه بر آستياگ بر خلاف پادشاهان گذشته با او به نرمي رفتار و مدارا کرد. او با پايهگذاري اين اصل مهم، انقلابي بزرگ در عالم سياست ايجاد کرد که تا آن زمان سابقه نداشت.146 نيز کوروش با فتح سرزمين ماد و انتقال سلطنت از يک شاخهي آريايي به شاخهي ديگر، طرح حکومتي را در سرزمين پارس درانداخت که تا آن زمان در دنياي باستان بيسابقه مينمود. او در سازمان حکومت خويش عليرغم تبعيّت از سياست نظاميگري (ميليتاريستي) و جهانگيري مادها و ساير ملل همسايه، روش برخورد با ملّتها و تمدّنهاي مغلوب را دگرگون ساخت. همچنين او و جانشينانش با استفاده از سياست اخذ و تلفيق از دستاوردهاي تمدّنهاي بزرگ باستان و اتّخاذ سياست مدارا با ملل مغلوب، روشهايي را در ادارهي امور کشور و امر فرمانروايي بر مردم، در اين سرزمين بنيان نهادند که تا قرنها بعد از آنها تمامي حکومتهايي که با عناوين مختلف بر اين سرزمين فرمان راندهاند، با تغييراتي اندک، از همان روشها جهت ادارهي امور کشور سود جستهاند. به عبارت ديگر انديشهي جاري و ساري در سازمان اداري و اصول کشورداري هخامنشيان را ميتوان در روش حکومت تمام سلاطين سلسلههاي مختلف تاريخ ايران سراغ گرفت. يعني هيچگاه تغيير عنوان سلطنت و نام سلاطين در شيوهي فرمانروايي آنان تأثير چنداني نداشته است و در عمل روح و انديشهي حاکم بر اعمال و افکار شاهنشاهان اين سرزمين، همان تفکّري بود که منشأ اقدامات و عملکردهاي شاهان هخامنشي به شمار ميرفت. به همين دليل در عرصهي ادارهي امور کشور در ايران ميتوان هخامنشيان را به عنوان بانيان انديشه و تفکّري به حساب آورد که در طول بيست و پنج قرن تاريخ اين سرزمين، همواره از نقشي تعيينکننده و سرنوشتساز برخوردار بوده است. انديشهي سياسي هخامنشي تلفيقي است از باورها و سنّتهاي رايج در ميان قبايل آريايي با سنّتها و شيوههاي موجود در ميان ملل همسايه و يا تحت فرمان هخامنشيان، همچون بابل، آشور، ايلام و… در ارتباط با مقولهي قدرت و حکومت، که در نهايت جنبهي ايرانيّت به آن شکل و هيأتي تازه بخشيد که تا آن زمان در تاريخ جهان باستان مانندي براي آن وجود نداشت. امپراتوري هخامنشي اگر چه بنيادش بر افزايش قدرت نظامي و تشکيلات نظامي استوار شده بود، ولي سياست نظاميگري هخامنشيان هيچگاه بر ويرانگري و تجاوزگري و براي غارت و چپاول ملّتها نبوده است و دولت هخامنشي هيچگاه در فتوحات و پيروزيهاي خود دست به ويرانگري، غارت و ستمگري نزدند. بلکه توسعهطلبي و کشورگشايي آنها براي جلوگيري از غارتگريها و گسترش نظم و عدالت بود و اين چنين ادّعايي را ما در نوشتههاي مورّخان بزرگ قديم مانند هرودوت و انديشمندان منصف کنوني غرب ميتوان اثبات کرد. سياست تساهل و مداراي شاهان هخامنشي به ويژه کوروش در برخورد با فرهنگ و مذهب ملل مغلوبه، مورد عنايت و احترام ويژهي مورّخان قديم و بيشتر انديشمندان جديد اروپائي و غرب ميباشد در خود يونان، کوروش از احترام ويژهاي برخوردار بود و يونانيها ويژگيهاي اخلاقي و درستکرداري او را الگو و سرمشق خود قرار ميدادند چنان که گزنفون در اين زمينه کوروشنامه را نوشت. به رغم ديدگاه بيشتر نويسندگان متعصّب و ناسيوناليست غرب که ايران را دشمن آزادي و عقل ميدانستند. نويسندگان قديم يوناني، در نوشتههاي خود از آزادي عقيده و عشق به حقيقت و عدالت و علاقه به نيکوکاري، که در اصول اخلاقي ايران بود تمجيد فراوان کردند. گزنفون کوروش بزرگ را به عنوان قهرمان قديميترين رمان تاريخي، يعني کروپدي (کوروپديا) برگزيد و براي او در اين کتاب محسّنات طبيعي و اخلاقي بسيار قائل شد. سياست نظاميگري هخامنشيان و جهانگشايي آنان بنا به مقتضيّات زماني دنياي آن روز بود و همچنين قوم پارس در آن روزگار داراي تمدّن عالي و درخشان بودند و در نظر داشتند با گشودن سرزمينهاي جديد و با بهرهگيري از دستاوردهاي ملل سرزمينهاي گشوده شده، نوعي وحدت فرهنگي و جهاني را به وجود بياورند که مرکز تلاقي آن در ايران و عنصر فرهنگ ايراني باشد و اين هم لازم به يادآوري است که گشودن سرزمينها طوري صورت ميگرفت که در نهايت رضايت و خواست مردم آن سرزمينها تأمين ميگرديد. بعد از فتح شهر يا سرزمين، به هيچ روي با قوانين، مذهب و عادات مردم مخالفت و مبارزه نميشد و مردم آزادي کامل را دارا بودند و نمونهي اين گونه تساهل و همدردي را در فتوحات کوروش ميبينيم. وي پس از پيروزي بر مادها توانست با حمله و تصرّف سرزمين ليدي (546 ق.م) و بابل(539 ق.م) و بسياري از شهرهاي يوناني آسياي صغير، امپراتوري بزرگي پديد آورد. اساس سياست کوروش را ميتوان از منشور معروف وي که در بابل در زمينهي احترام به مذهب و حقوق ملل مغلوب صادر کرد، دريافت (تصوير 3-1). وي پايههاي سلطنت خود را بر بخشندگي و اخلاق نيکو قرار داده بود.147
تصوير (3-1). استوانهي کوروش يا همان منشور حقوق بشر (روشنضمير، 1389: 285)
3-1-1-1 رعايت اصل اوّل کشورداري توسّط کوروش
آن اندازه که از افسانهها برميآيد، کوروش از کشورگشاياني بوده است که بيش از هر کشورگشاي ديگر او را دوست ميداشتهاند، و پايههاي سلطنت خود را بر بخشندگي و خوي نيکو قرار داده بود. دشمنان وي از نرمي و گذشت او آگاه بودند، و به همين جهت در جنگ با کوروش مانند کسي
