
دیدگاه فرض میشود که تدریس مهارتهای تفکر، توسط موضوعات مختلف درسی نتیجهبخش نیست، درنتیجه باید درسی با همین عنوان در برنامههای درسی گنجانده شود. دین طریق امکان یادگیری مهارتهای تفکر به شیوه مستقیم میسر خواهد بود.
دیدگاه دوم بر این امر تأکید میورزد که توسط موضوعات مختلف درسی میتوان چگونگی فکر کردن را به فراگیران آموخت. این دیدگاه به این نکته که اصولاً موضوعات مختلف درسی وسیلهای برای رشد تفکر هستند، سحّه میگذارد؛ بنابراین در این بینش به تدریس مهارتهای تفکر به شیوه غیرمستقیم تأکید میشود.
الف- دیدگاه تدریس مهارتهای تفکر به شیوه مستقیم
نظریهپردازان این دیدگاه با فرض چهار اصل به بررسی شیوه تدریس مستقیم تفکر میپردازند در زیر به مفروضات این دیدگاه با اقتباس از بونود (1991)34 اشاره میشود:
1- باهوش بودن معادل مهارتهای تفکر نیست. همانطور که قبلاً اشاره شد، بسیاری از افراد باهوش بالا ممکن است متفکران خوبی نباشند. فراگیران باهوش بالا در حل معمّا و نیز در تفکّر خلّاق موفقاند، اما وقتی بخواهند پدیدهها را در کل بررسی کنند، شاید به همان اندازه موفق نباشند. پس هر نوع برنامه مربوط به آموزش تفکّر نمیتواند مختص تیزهوشان باشد.
2- دانش و معرفت اخذشده، کامل نمیباشد. اگر انسان به دانش مطلق دسترسی پیدا میکرد به تفکر نیازی نداشت؛ بنابراین مهارتهای تفکر اساسی و پایهای در استفاده صحیح از دانش فعلی و اخذ معرفت بعدی است. انسان در جستجوی علم و دانش است و هرگز به علم مطلق نخواهد رسید.
3- مهارتهای تفکر اخذشده از راه موضوعات مختلف درسی کافی نیست. درست است که برخی از مهارتها و فرایند تفکر را میتوان بهوسیله موضوعات مختلف، تدریس کرد، اما باید گفت که این مهارتها کافی نیستند و نیز بسیار محدودند. چنین مهارتهایی جوابگوی نیازهای مختلف زندگی و رشد انسان (چون تصمیمگیری، اولویتبندی و ….) نیستند.
4- هر نوع تفکر نمیتواند در رشد مهارتهای تفکر مؤثر باشد. تمرین و تکرار میتواند تقویتکننده عادات موجود باشد، اما تمرین در تفکر کافی نیست. مهارتهای تفکر خاصی در زندگی روزمره مورداستفاده قرار میگیرند که این نوع مهارتها را میتوان در عقل سلیم جستجو کرد. آموزشوپرورش نمیتواند به جمعآوری و اخذ و در کل به یاددهی این نوع مهارتها محدود شود به بیان دیگر، تفکر به فعالیتهای گسترده فکری و ذهنی ارتباط مییابد.
ب- دیدگاه تدریس مهارتهای تفکر به شیوه غیرمستقیم
در این دیدگاه بر این اصل که مهارتهای تفکر باید در طول تمامی موضوعات درسی و رشتههای مختلف تدریس گردد، تأکید میشود. تدریس مهارتهای تفکر به یک موضوع درسی اختصاص ندارد. اگر هدف از تدریس موضوعات درسی گوناگون، رشد تفکر در فراگیران باشد، در این صورت نهتنها یادگیری معنیدار در همان موضوعات درسی به وجود میآید بلکه سایر شیوههای حل مسئلهای و تفکر نیز شکوفا میشود. که رشد توانایی فراگیران در اندیشیدن و حل مسائل، مهمتر از تربیت فنی و حرفهای آنان است بدین ترتیب فراگیران از مهارتهای تفکر و حل مسئله بیشتر از موضوع درسی بهرهمند میشوند. در جریان فکر کردن است که فراگیران مجبور میشوند تا با پدیدها، اطلاعات، مفاهیم و اصول فعالانه برخورد کنند. اگر چنین نباشد، امر آموزشوپرورش با شکست روبرو میگردد. پس اگر موضوعات درسی به حالت معنیدار یاد گرفته شوند، این موضوعات همچون ابزاری در خدمت بزرگترین عطیه الهی یعنی تفکر خواهند بود. بر همین مبنا است که رشد تفکر منطقی، تفکر انتقادی و حل مسئلهای، هسته مرکزی نظریهپردازان برنامههای آموزشی و تدریس بوده است.
آموزش علوم منحصراً بر اساس دانش بوده است و محتویات علمی، نظیر اصول و مفاهیم در حالت غیرفعال، به فراگیران انتقال مییافت. درنتیجه روش و جریان علمی در برنامههای درسی موردتوجه نبوده است. در طول دوران طلایی برنامهریزی درسی، در دهه 1960 و 1970 ضرورت تدریس علوم به شیوه مکاشفهای و حل مسئلهای مورد تأکید قرار گرفت. (فتحی آذر، 1382: 14 تا 19)
2-2-6- پرورش تفکر، رویکردی جدید در فرایند تدریس -یادگیری
با تحول مبانی نظری و ماهیت علم، رویکردهای جدیدی در تعیین اهداف تربیتی و فرایند آموزش مطرحشده است. یکی از بارزترین رویکردها توجه به تفکر در فرایند تدریس – یادگیری است. انیس35، لیپمن و پاول (1987)36، معتقدند که تربیت انسانهای صاحب اندیشه باید نخستین هدف تعلیم و تربیت باشد. به نظر پاول محصول نهایی تعلیم و تربیت باید ذهن کاوشگر باشد. اندرسون 1977 وهارت (1980)37 بر نقش اساسی جستجوی معنا در شناخت تأکید میورزند و معتقدند دانشآموزان باید بهطور فعال تلاش کنند، اطلاعات جدید را با دانستههای قبلی خود وحدت بخشند و آنچه را مهم و باارزش است استنباط و انتخاب کنند و بهطور راهبردی درباره یادگیری خود بیندیشند. ارنبرگ (1979)38، طراح چندین برنامه مهارت تفکر، برای تدریس تفکر در قالب نیازها و منافع فردی و اجتماعی بر عقلانیت تأکید میکند و معتقد است وقتی دانشآموزان فارغالتحصیل میشوند باید قادر باشند عوامل و اخلاقی هوشمندانه را دنبال کنند؛ و جامعه نیز حق دارد چنین انتظاراتی از اعضای خود داشته باشد. به نظر او این تولیدات که تنها در سایه تفکر دانشآموزان به دست میآید، باید پایه و اساس برنامهریزی تمام دروس قرار گیرد؛ زیرا هدف اصلی تعلیم و تربیت انتقال دانشآموزان از دنیای خودمحور مبتنی بر تجربیات شخصی محدود و واقعیات محسوس یا تحصیل شده، به دنیایی غنیتر و انتزاعیتر است که ارزشها، بینشها و حقایق متعدد و گوناگون را دربر دارد. متأسفانه بهرغم ارائه نظریههای مختلف درباره ضرورت پرورش و تقویت تفکر، همچنان بین نظریه و عمل در این زمینه فاصله بسیاری وجود دارد.
لیپمن در آموزش فلسفه به کودکان دبستانی از رویکرد ((مسئله مدار)) استفاده میکند. او معتقد است معلمان باید برای جلب علاقه دانشآموزان مطالبی را مطرح کنند که متضمن ((شوک و شگفتی فکری)) باشد؛ و نمیتوان بدون طرح افکار برجسته و جالبتوجه توانایی واقعی و خودانگیختگی دانشآموزان را برانگیخت. همچنین تحریک علاقه دانشآموزان از طریق ارائه مفهوم یا مسئلهای چشمگیر بیفایده است، مگر اینکه چنین علاقهای متعاقباً از طریق تجزیهوتحلیل موضوع درسی هدایت شود. مطرح کردن افکار و مسائل هیجانانگیز احتمالاً بهطور موقت دانشآموزان را تحتالشعاع قرار میدهد، ولی آنان را بهجایی نمیرساند، مگر اینکه معلمان با دقت و پیگیری آنها را طراحی و تجزیهوتحلیل کنند. (شعبانی، 1393تابستان: 11 تا 19)
2-2-7- نقش مدرسه و معلم در پرورش تفکر
ایجاد چهارچوبی مؤثر برای تدریس تفکر انتقادی به زمان، تأمل، طراحی، تمرین و فرصتهای برانگیزاننده نیاز دارد. تفکر انتقادی را نمیتوان با برنامههای آموزشی فشرده، کلاسهای بزرگ، زمان محدود و محتوای گسترده و درعینحال متراکم و پیچیده پرورش داد. این ویژگیها نهتنها باعث پیشرفت آموزش تفکر انتقادی نمیشود، بلکه از ایجاد شرایط مطلوب نیز جلوگیری میکند. معلمان برای کاهش آثار این عوامل باید به نکات ذیل توجه کنند:
الف- ایجاد تعادل بین محتوا و فرایند تدریس: از نظامهای آموزشی متصدیان تعلیم و تربیت بهویژه معلمان میکوشند در فرایند تدریس–یادگیری محتوای تعیینشده را به اتمام برسانند و دانشآموزان را برای آزمون نهایی آماده کنند. چنین تفکری از دیگر فعالیتهای آموزشی، ازجمله پرورش تفکر انتقادی، در کلاس درس جلوگیری میکند.
در زمان محدود کلاس درس نیز میتوآنهم محتوا و هم مهارتهای تفکر انتقادی را آموزش داد. طراحان و مجریان برنامههای درسی برای دستیابی به این هدف در فرایند تدریس –یادگیری باید این سؤال را مطرح کنند که ((در پایان دوره از دانشآموزان خود انتظار درک و فهم یا انجام دادن چه مهارتی رادارند)). آنان باید بپذیرند که در زمان محدود کلاس درس تعداد محدودی از مفاهیم را میتوان به دانشآموزان انتقال داد و انتقال اطلاعات بهتنهایی موجب تفکر انتقادی نمیشود. فرایند فعالیتهای آموزشی ره اندازه محتوا در رشد و پرورش مهارتهای فکری مؤثر است (میرز، 1374: 63 تا 68)
ب- ایجاد تعادل بین سخنرانی و کنش متقابل: معلم باید از طریق تشویق به بحث و پرسش و با استفاده از دیگر روشهای مناسب برای تبادل اندیشه در کلاس درس، بین سخنرانی خود و کنش متقابل دانشآموزان تعادل ایجاد کند. دانشآموزان باید برای ایجاد تزلزل در دیدگاههای خودبینانه شان، اندیشه و افکار دیگران را تجربه کنند؛ در غیر این صورت، دلیلی وجود ندارد که ساختارهای فکری خود را که بدواً از چهارچوب داوری خودپسندانهشان به دست آمده، تغییر دهند. تبادل اندیشه و کنش متقابل ممکن است به تقابل، تعارض، مباحثه، تعامل و انتقال اطلاعات و اندیشه و بیان روشن عقاید و درنهایت به تحول تفکر منجر شود؛ آنچه پیاژه آن را ((انتقال اجتماعی)) در توسعه و ایجاد ساختارهای فکری نو مینامد و بر آن تأکید میورزد (پیاژه، 1976، ص 338). پری و کلبرگ نیز معتقدند که برای تحریک رشد شناختی و اخلاقی دانشآموزان شکلهای فعال انتقال از سخنرانی بسیار مؤثرتر است. این مفهوم هرگز بدین معنا نیست که معلمها نباید در کلاس درس سخنرانی کنند، بلکه به معنای آن است که باید بین سخنرانی معلم و بحث و تبادل افکار در کلاس درس تعادل ایجاد شود.متأسفانه معلمان اغلب مهارت لازم برای استفاده از روش مباحث و مبادله افکار را بهمنزله ابزار آموزشی دارا نیستند و در این زمینه آموزش ندیدهاند؛ به همین دلیل، حتی کوششهای صادقانه آنان برای درگیر کردن دانشآموزان با تبادل فکری ممکن است نتیجه معکوس داشته باشد و باعث تقویت حالت انفعالی در دانشآموزان شود.
ج- برخی از معلمان فضای هوشمندانهی کلاس خود را با تحریک حیطهی فکری خاص تقویت میکنند. بهعنوانمثال، با استفاده از بریدهی روزنامهها، پرسشهایی را در رابطه با موضوعهای ملی یا موضوعهای محلی زیستمحیطی مطرح میکنند. اقدام دیگر معلم در نظر گرفتن مکانی در کلاس برای گذاشتن صندوقی در آنجاست. کودکان میتوانند مسئلهی روز یا هفته را در آن قرار دهند یا از آن جعبه برای فرستادن راهحلهای پیشنهادی خویش به افراد مسئول استفاده کنند. میتوان در کلاس، موزهای تشکیلشده از اشیاء گوناگون مانند یک تابلوی تصویر دار یا یک کتاب درسی فکری شامل جوک، معما، چیستان یا شکایتها داشت. نظریههای نوآورانهی معلم یا دانشآموز در رابطه با تفکر و راهبردهای یادگیری را میتوان روی نمودارهایی نوشت تا همه آن را ببینند. این نظرها میتواند جملههای کوتاهی باشد که بهمنظور آگاهی بخشیدن روی تابلو نوشته میشود. مثل ((قبل از نوشتن فکر کن)). (فیشر، 1385: 415)
2-2-8- انواع تفکر
تفکر یا اندیشیدن انواع متعددی دارد و دانشمندان با توجه به ملاکهای موردنظر خود تفکر را به انواع مختلف تقسیمبندی کردهاند:
ویتاکر39 (1960) با توجه به نیروهای بیرونی یا درونی مؤثر بر تفکر به دو نوع تفکر واقعگرا و خود گرا اشارهکرده است. جانسون لیرد40 (1988) بر اساس ملاک هدف، انواع تفکر را در دودسته کلی بیهدف و هدفمند قرار و تفکر هدفمند را نیز به دودسته جبری و غیر جبری تقسیم کرده است. روان شناسان تقریباً اتفاقنظر دارند که تفکر یک فعالیت نمادی است و میتواند کلامی و غیرکلامی باشد. ازاینرو به چند نوع تفکر در انسان اشاره میکنند.
1- تفکر کلامی: تفکری که زبان را به کار میبرد
2- تفکر خود گرا (خودمحور): اندیشیدن دربارهی خویشتن است
3- تفکر واقعگرا (عینی): عین مسئله معین، موضوع اندیشیدن است.
4- تفکر نظامدار (جهتدار): هنگامیکه شخص راهحل مسئله خاص را جستجو میکند.
5- تفکر تصادفی (رویای بیداری): تفکری است که از هرگونه قید خارجی آزاد است
6- تفکر شناختی: به آگاهی در مورد آنچه میدانیم بستگی دارد.
7- تفکر عملی: اندیشیدن دربارهی مسائل عادی و جاری زندگی.
8- تفکر
