
ملتسازی از طریق ایجاد یک ساختار دولتی شدیداً متمرکز، دیگر کارساز نیست. افکار عمومی جهان بیشازپیش بهسوی پذیرش اصل تنوع و تکثر قومی و فرهنگی پیش میرود. در برخی کشورها، سیاست چند فرهنگی شدن رسماً ترویج میشود (سیدامامی، 1377، 142).
گفتار چهارم: تحولات جدید و خشونت درحرکتهای اسلامی
اگر بخواهیم در خصوص علل اصلی و چگونگی رفتار جنبشهای اسلامی توضیح ارائه کنیم در ابتدا باید به علت توسل جستن جنبشهای اسلامی به خشونت، پرداخته شود.
براي پاسخ دادن به علت توسل جنبشهاي اسلامگرای دهه 1990 به خشونتهاي کورکورانه تروريستي، بحث درباره چند مسئله ضروري به نظر میرسد. در اين رابطه، نخست میباید بحث کوتاهي پيرامون مسئله خشونت و دیدگاههای موافق و مخالف با کاربرد آن از سوي جنبشهاي اسلامي داشته و سپس به طبقهبندی عمليات خشونتبار گروههای اسلامگرا از آغاز ظهور آنها دهه 1930 ميلادي – تا پايان قرن بيستم بپردازيم.
در این راستا، پس از بحث درباره خشونت افراطي و توسل برخي گروههای اسلامگرا به آن، پرداختن به مباني فکري طرفداران کاربرد اين نوع خشونت، بهویژه بنيادهاي فقهي آن در آثار فقهاي اهل سنت ضروري است. پس از بحثهای مربوطي به خشونت، تحولات دهه 1990 به بعد و چگونگي ترکيب دیدگاهها و تشکيلات جریانهای اسلامگرای غرب و شرق عربي در منطقه و بازتاب اين نوع هم کاري در عمل کرد جنبشهاي اسلامي در خاورمیانه، چه عليه دولتهای عرب و چه نيروهاي غیر عرب، موردبحث قرار میگیرد.
ميان محافل انديشمندان اسلامي و اسلامگرا بحثهای گستردهای پيرامون مسئله جهاد در اسلام صورت گرفته است. بهطورکلی، اين بحثها در سه دوره متفاوت نمود بيشتري به خود گرفته است: يکي در پايان دهه 1960 و اوايل دهه 1970 که گروههای اسلامگرای غرب عربي با استفاده از آثار سيد قطب به راديکاليسم اسلامي و استفاده از خشونت عليه رژیمهای عرب متمايل شده بودند، دوم در پايان دهه 1980 که گروههای راديکال اسلامگرای مصري به اقدامات خشونتباري نظير ترور فيزيکي مقامات حکومتي مصر و درگیریهای خشونتبار خياباني با نيروهاي امنيتي اين کشور دست زدند و سوم در دوره پس از روي کار آمدن طالبان در افغانستان و کاربرد خشونتهاي گسترده از سوي آنها و نيز از سوي نيروهاي اسلامگرای غير افغاني حامي آنها نظير سازمان القاعده عليه نظاميان و نيز نظاميان آمريکايي که در حادثه 11 سپتامبر 2001 به اوج خود رسيد.
نخستين بحث گسترده بر سر روا بودن يا نبودن استفاده از خشونت از سوي اسلامگرایان درراه رسيدن به اهداف سياسي، در سالهای آخر دهه 1960 ميلادي شروع شد. در آن هنگام کتاب مهم معالم في الطريق نوشته سيد قطب الهامبخش بخشي از اسلامگرایان جوان شد تا درراه رسيدن بهجامعه اسلامي و با استفاده از خشونت، نظامهای حاکم بر کشورهاي عربي را که ازنظر سيد قطب نظامهای جاهلي قلمداد میشدند، سرنگون کنند. اگرچه بحث مذکور از زمان اعدام سيد قطب در 1966 شروع شد و مطبوعات تحت حمايت دولت برخي علماي الازهر و ساير نويسندگان طرفدار دولت نوشتههای قطب و برداشتهای بهشدت راديکال او را محکوم کردند. بحث پيرامون جايز بودن يا نبودن کاربرد خشونت با انتشار کتاب بسيار معروف حسن الهضيبي، مرشد عام اخوان المسلمين مصر، با عنوان دعاة لاقضاة جان تازهای به خود گرفت و بحثهای ديگري را در نيمه اول دهه 1970 و حتي بعدازآن درباره خشونت در محافل اسلامگرا پيش آورد. (موثقی ، 1389، 53) سید قطب با جاهل خواندن نظامهای سياسي معاصر مسلمان و غیرمسلمان به پيروان جنبشهاي اسلامي پيشنهاد کرد که از طريق سازماندهی و تشکيل هستههای پيشتاز، نظام جاهلي را سرنگون کرده و با ايجاد جامعه مسلمين بهجای جامعه جاهلي زمينه پياده شدن اسلام را در سطح جهاني نيز فراهم کنند (دکمجیان، 1377، 165) بدين ترتيب، توسل به اقدامات راديکال مسلحانه و جهاد نهتنها در دوره تبديل جامعه جاهلي بهجامعه مسلمان، بلکه بعدازآن نيز وظيفه مسلمانان مؤمن و متعهد در نظر گرفته میشد تا بدين ترتيب، زمینههای تشکيل جامعه جهاني اسلام فراهم آيد (محمودي ، 1378، 96).
اين نوشتهها بر نسل جوان جنبش اسلامي تأثیر بسيار زيادي گذاشت و آنان با جدا کردن راه خود از خط نسل قديم اخوان المسلمين، در پي سازماندهی تشکيلات راديکال جديد برآمدند تا زمینههای تبديل جامعه جاهلي بهجامعه اسلامي را فراهم سازند. مشاهده اين نوع تحولات، بهخصوص خطر از هم پاشيدن اخوان المسلمين ازیکطرف و هجوم گستردهای که از بيرون از طرف حاميان ناصر، چه از سوي محافل لائیک يا مذهبیهای میانهرویی نظير جامعه الازهر، عليه اسلامگرایان، به دليل توسل آنها به اقدامات خشونتبار يا طرح نظریههای خشونت صورت گرفته، باعث شد تا هضيبي در سال 1969 کتابي با عنوان دعاة لاقضاة بنويسد و در آن بهطور ضمني نظریههای خشونتگرایانه و تفکر اسلامگرایاني نظير سيد قطب را محکوم کند. در اين کتب هضيبي استدلال میکند که وظيفه اسلامگرایان تنها ابلاغ پيام دعوت اسلامي است و نه چيز ديگر. بهعبارتدیگر او میخواهد به پيروان اخوان المسليمن تفهيم کند که از توسل به اقدامات خشونتبار و قهرآمیز عليه رژيم سياسي پرهیزکرده و تنها به تبليغات بپردازند. وي قضاوت کردن را از عهده طرف داران جنبش اسلامي خارج میداند و میگوید: «وظيفه مسلمانان قضاوت درباره چگونگي ماهيت ديگران نيست؛ آنان بايد دعوت اسلامي را ابلاغ کنند». هضيبي بهطور ضمني سيد قطب و طرفداران او را خطاب قرار میدهد که از حد دعوت فراتر رفتهاند و با قضاوت درباره ماهيت رژيم سياسي، خواستار سرنگوني آن شدهاند. بههرروی، اینگونه بحثها درباره افراطگرایی (التطرف) در سالهای دهه 1970 هم چنان در مطبوعات و محافل مصري و حتي ساير نقاط جهان اسلام دنبال شد. بااینهمه، محکوم کردن خشونتگرایی و برداشتهای راديکال و افراطي اسلامگرایان از مسائل اجتماعي سياسي ازجمله انتقاد از سيد قطب، باعث فروکش کردن جنبشهاي راديکال اسلامي نشد، بلکه سالهای دهه 1970 شاهد رشد اینگونه جنبشها بود. گروههايي نظير سازمانهای آزادیبخش اسلامي و جماعه المسلمين درصدد سرنگوني دولت سادات برآمدند و سرکوب شدند، و گروهي چون سازمان جهاد سرانجام در اکتبر 1981 سادات را به قتل رساند. ادامه خشونتهاي پس از قتل سادات و شروع درگیریهای خياباني ميان نيروهاي امنيتي مصر و اسلامگرایان از یکسو و اقدام گروههای راديکال جديدي نظير جماعه الاسلاميه که از افکار سيد قطب الهام میگرفت، براي ترور برخي مقامات مصري، نظير وزيران کشور، نخستوزیر و حتي بعدها رییسجمهور مصر، بار ديگر موضوع افراطگرایی و خشونت را به کانون بحثهای روشنفکری مصر و ديگر نقاط جهان اسلام تبديل کرد. با گسترش درگیریهای خشونتبار در مصر در اواخر دهه 1980، يکي از نويسندگان اسلامگرای مصري به نام قاضي محمد سعيد العشماوي، با نوشتن کتاب الاسلام السياسي درصدد پاسخگویی به ادعاهاي اسلامگرایان راديکال هوادار اقدامات خشونتبار برآمد.
عشماوي در کتاب خود از حمله به خشونتگرایان اسلامگرا فراتر رفته و درواقع مباني فکري اسلامگرایان راديکال را مورد سؤال قرار میدهد و تا آنجا پيش میرود که سياسي کردن اسلام و توجيه اقدامات خشونتبار تروريستي بر اساس اسلام را با عمل فحشا مقايسه میکند. وي درواقع با بحث درباره مفاهيم کليدي اسلامي سياسي نظير حاکميت الله، حکومت اسلامي، جهاد در اسلام، بنیادگرایی اسلامي و ملیگرایی اسلامي میخواهد مباني هستیشناسی راديکاليسم اسلامي را شالوده شکني کند و اسلام را از دست قیدوبندهای سياست روز و گروههای سياسي اسلامگرای افراطي نجات دهد.
هدف عشماوي از بحث جهاد اين است که نشان دهد خشونتگرایان اسلامگرا، اصل و حقيقت و معني واقعي جهاد را در اسلام درک نکردهاند و با برداشتهای نادرست از برخي آيات قرآني مربوط به پيکار و جهاد، اسلام را يک دين خشونتگرا جلوه میدهند و اعتبار آن را بهعنوان يک دين مصالحه جو معنوي جهاني خدشهدار میسازند. وي با تجزیهوتحلیل مفصل آيات قرآني، قتال و جهاد و دخيل کردن بحثهای ديني و اجتماعي و شیوههای تفسير قرآن به اين نتيجه میرسد که جهاد اصولاً ازنظر اسلام و پيامبر اسلام (ص) نوعي تلاش مداوم و گسترده براي خويش سازي و رها شدن از تمايلات نفساني است تا پيکار و جنگ (احمدي، 1389، 109). اگرچه کتب عشماوي حاميان و منتقداني را در سال 1989 براي او به دنبال آورد اما بار ديگر باعث آغاز بحث پيرامون مسئله خشونت در اسلام و روا بودن يا نبودن آن شد. يکي از طرف داران جنبش اسلامي به نام فهمي هويدي ضمن رد اظهارات عشماوي، خشونتگرایی را محصول گفتمان اسلامي اصيل مصري و عربي ندانست، بلکه آن را به انديشمندان شبهقاره هند بهویژه ابوالاعلي مودودي و برداشتهای سيد قطب از مودودي نسبت داد (احمدي، 1376، 79).
تحولات دهه 1990 در جهان عرب و افغانستان و سرانجام حوادث 11 سپتامبر 2001 در نيويورک بار ديگر بحث خشونت و جايگاه آن را در اسلام زنده کرد. درگیریهای افغانستان پس از روي کار آمدن طالبان، رفتار خشونتبار طالبان با مردم افغانستان، بهویژه نوگرايان و زنان از یکسو کشتار شيعيان و مخالفان ديگر در مناطق مرکزي و شمالي افغانستان از سوي ديگر، ضربه سختي بر چهره اسلام سياسي در جهان وارد ساخت.
علاوه بر اين ورود دوباره بنلادن و طرفداران او با افغانستان (1996) و عمليات مسلحانه گروه بنلادن و طرفداران او به افغانستان (1996) و عملیات مسلحانه گروه بنلادن عليه سفارتخانههای آمريکا در تانزانيا، کنيا و ساير نقاط ازجمله بمبگذاری سال 1993 برج تجارت جهاني در نيويورک، باعث شد تا انتقادات زيادي بر جنبش بنيادگرايي اسلامي چه در جهان غرب با خاورميانه و ساير نقاط، صورت بگيرد. برخي از اسلامگرایان براي حفظ حيثيت جنبش اسلامي میانهرو، عملکرد طالبان و گروه القاعده را زير سؤال بردند (haeri ,1998 , 397 ). علاوه بر افغانستان، تحولات بعد از 1376 ايران و درگیریهای ميان دو جناح اصلاحطلب و اصولگرا و تحولاتي نظير قتلهای زنجیرهای و ترور برخي چهرههای اصلاحطلب يا حمله به کوي دانشگاه تهران در 18 تیرماه 1378 و برخوردهاي خياباني باعث انتقادات اصلاحطلبان و چهرههای مذهبي نوگراي ايران به جناح اصولگرا شد. به هر صورت، در اواخر دهه 1990 و اوايل دهه آغازين قرن بيست و يکم نوشتههای زيادي در سراسر جهان اسلام، عربي و غیرعربی پيرامون خشونت و لزوم طرد آن انتشار يافت. از سوي ديگر، طرفداران نهضت راديکال اسلامي بنیادگرا در پاسخ به اين انتقادات، با توسل به تفسير آيات قرآن و سنت پيامبر اسلام (ص) درصدد برآمدند تا کاربرد عمليات خشونتبار عليه مخالفان خود را توجيه کنند (احمدي، 1376، 79).
گفتار پنجم: انواع خشونت درجنبشهاي اسلامي
باوجود حملاتي که در سالهای دهه 1980 و 1990 عليه عمليات خشونتبار گروههای افراطي اسلامگرا صورت گرفته است، بايد تأکيد کرد که اين نوع عمليات که ماهيت روشن تروريستي نيز دارند، در جنبشهاي اسلامي قبل از سالهای نيمه دوم دهه 1980 سابقه نداشته است و پدیدهای جديد محسوب میشود که از نخستين سالهای دهه 1990 به درون جريان اصلي جنبشهاي اسلامي راهیافته است. اما به هر صورت نفس کاربرد خشونت در جنبشهاي اسلامي معاصر بیسابقه نيست. بهطورکلی، با توجه به تاريخ پرفرازونشیب 70 ساله جنبشهاي اسلامي از شکلگیری اخوان المسلمين تا حال حاضر، میتوان سه نوع اقدامات خشونتبار را از یکدیگر متمايز کرد 1. خشونتهاي واکنشي 2. خشونت ايدئولوژيک 3. خشونت فرقهای (احمدی، 1376، 79).
به لحاظ سلسلهمراتب دامنه خشونت و تلفات ناشي از آن، نوع نخست را میتوان در پایینترین و نوع سوم را در بالاترين درجه سلسلهمراتب قرارداد. نوع نخست خشونت، به اقداماتي اشاره دارد که گاهبهگاه و در واکنش به اقدامات خشونتبار و سرکوب گر حکومتها، از سوي اعضاي جنبشهاي اسلامي صورت گرفته است و اقدامي برنامهریزیشده محسوب نمیشود. نوع دوم
