
براي گروهي از آدميان به عنوان ماده اوليه عمل نمايد. بهطور مثال وقتي گروهي از يك شهر در نقطه ديگري يكديگر را ملاقات مينمايند خاطرات مشترك بين آنها از شهر زادگاهشان از نخستين و آسانترين عوامل آشنايي ميان آنان خواهد بود، خاطراتي كه از ويژگيهاي شهرشان و نشانههاي حك شده در ذهنشان بر جاي مانده است.
توجه به اين سوال داراي اهميت است كه با توجه به رشد سريع شهرها و نياز به ايجاد مراكز سكونتي جديد كه از قبل در دل خود خاطرهاي ندارند، چگونه ميبايست با اين موضوع برخورد نمود و چگونه ميتوان براي آنان هويت و خاطره به وجود آورد و آيا اصولا نيازي به توجه به اين موضوع هست يا خير. اين مسئله به نظر جز با استفاده صحيح از ابزار هنر پاسخي ديگر ندارد، روشي كه متفاسفانه در شهرسازي چند دهه گذشته كشورمان به آن توجه لازم نشده و آن را موضوعي تجملي دانستهاند. اما اين نكته كه خاطره و هويت از پايههاي رشد فرهنگ اجتماعي زيستن و شهرنشيني امروزه ميباشد موضوع را در اولويت طراحي قرار ميدهد.
مجسمه در فضاي شهري نه تنها ميتواند به عنوان نشانه و خاطره، هويت شهر مطرح گردد بلكه بيان كننده فرهنگ و نگرش مردم آن جامعه به موضوعات پيرامونشان ميباشد چرا كه هنر ابزاري است كه اين قابليت را دارد كه ضمن بيان و انتقال مفاهيم بدون هيچ توضيحي ميتواند در بيننده ايجاد آرامش نمايد. و شهر زيبا، شهري است كه در آن ساكناناش احساس آرامش و شادي نمايند و از شهرشان خاطراتي به ياد ماندني همواره در ذهنشان داشته باشند. (ياوري ، 1385 ، صفحه 8 و 9 )
هنر در عرصههاي عمومي از ديرباز جايگاه ويژهاي داشته است. نه تظاهرات سياسي، نه شلوغي ناشي از پرسههاي عصرگاهي، نه جرايم خياباني و نه هيچ ويژگي مشابه ديگر نميتواند به اندازه يک مجسمه «هنري مور» يا يک بناي يادبود فلزيز از «ريچارد سرا» ساکنان يک شهر را با يکديگر شريک و همبسته سازد. هنر، به همان نسبت که تعريفي بنيادين از ماهيت فضاي عمومي ارايه ميدهد، با تمام قدرت آن را به آگاهي شهرونداني تزريق ميکند که درکي از محيط پيرامون خود و تغييرات شتابناک آن ندارند و با بسيج عمومي واکنشهاي عاطفي، شهر را به مثابه يک دارايي مشترک که نيازمند پاسداري در برابر نفوذ نامراديهاست جا مياندازد. بدينترتيب فضاي عمومي به قلمروي براي کشف هويت مبدلميشودو در سايه برخي نشانههاي تاريخي فشارهاي ناشي از زندگي مدرن را کاهش ميدهد.
(نراقي ، 1358 ،4-5) گرچه هويت در جهان امروز، به گفتمان پيچيدهاي مبدل شده است؛ اما «يکي از تأکيدهايي که بر آن انگشت گذاشته ميشود اين است که هويت هرگز نميتواند به شکلي انتزاعي مورد مطالعه قرار گيرد و هرگونه کندوکاو در آن بايد در پيوند با زمان و فضا باشد. (قرهباغي ،1380 ، 272)
امروز، اقتدار فضا که ريشه در ثبات نسبي ساختار شهر به مثابه خاستگاه مدني فرد قرار دارد همزمان که بخشي از امنيت خاطر وي را تأمين ميکند، با القاي حجم عظيم و متنوعي از ايماژها هويت او را تحتتأثير قرار ميدهد. اعداد و ارقام، نشانهها، رونق تابناک بازار، گرافيک شهري و فناوريهاي تبليغاتي تا جلوههاي کلاسيکتري همچون نقاشي ديواري، مجسمه، و معماري، پارههاي داستاني واحدند که به شيوهاي بصري روايت ميشود. (نراقي ، 1385 ،93 )
2-7-9-3- ارتقاي كيفيت و ايجاد سرزندگي فضاهاي شهري:
فضاي خالي از هنر، جذابيت ندارد و فقدان جذابيت از كيفيت فضا ميكاهد و مانع ايجاد حس سرزندگي و نشاط در فضاي شهري است، مجسمه ميتواند اين هر دو را در صورت وجود ساير شرايط به فضا، ارزاني دهد. www.iransculpture.ir
براي مثال:درجنگ جهاني دوم که آمريکا روز به روزبيشتر گرفتار جنگ جهاني دوم مي شد ودر آن ميان مجسمه هاي زنده وپرشور کالدرراهي بود براي آنکه مردم به آرامش وشادي برسند(تصوير صفحه210و211 ) .شوخ طبعي و خوش بيني او مرهمي بر نااميدي آنها بود.کالدر با روحيه سرزنده و خلاقش بينندگان خود را سرگرم ميکرد. نشريه”آرت دايجست” در اول اکتبر سال 1943 در باره نمايشگاه نيويورک او چنين مي نويسد: (تقريبا تمام صد اثر هنري او داراي شور وشعف وحسي از شوخ طبعي است: آنها سرشار از خلاقيت وغير قابل پيش بيني هستند ). ( جکوب بال ،1390 ، 34 )
نصب مجسمه اي مطلوب در ميدان و بهسازي آن موجب ميشود كه ساكنان اطراف ميدان انگيزهاي براي كيفيت بخشي به محيط خود پيدا كنند و تلاش كنند كه محيطي متمايز به وجود آورند.
«روند وجود و چگونگي، بنياديترين فعاليت حسي ماست»
رابرت اروين در مبحث «وجود و چگونگي»، هنر عمومي/ محيطي را به چهار دستة عمده طبقهبندي ميكند. عناوين منتخب وي بسيار گويا هستند و به ارتباط ميان مجسمه و مكان آن تاكيد دارند:
مسلط بر مكان. سازگار با مكان. مختص به مكان. معين از مكان.
مجسمه مسلط بر مكان :
اين دسته شامل مجسمههايي ميشود كه داراي شخصيت خاص خود هستند: آنان از نظر مفهومي، مستقل ازمكان عمل ميكنند و ميتوانند به نحو شايستهاي در مكانهاي مختلف يك شعر و يا در شعرهاي مختلف نمايش داده شوند.
اين دسته مجسمهها به كرات با قرار گيري در ميادين نامناسب و مكانهاي گيجكننده تحقير ميشوند، چون ويژگي اندازه و مقياس آنها – كه عنصر بسيار مهمي نيز ميباشد – مورد بيتوجهي و غفلت قرار ميگيرد يا اينكه از مجسمه به عنوان زيورآلات براي خدمت به معماري تجملي و آرايشي براي معماري پيش پا افتاده و كم ارزش استفاده ميشود. در هر دو صورت با مجسمه به عنوان نقطه توجه و يا يك شي هنري، درمكاني با مقياس شهري رفتار ميشود.
مري ميس31 – مجسمهساز مشهور مينويسد؛
«براي اكثر معماران، هنر همچون دستمايهاي در خدمت معماري است. حتي هنري كه توسط بهترين معماران زمان ما برگزيده ميشود در قياس با فلسفه معماري بنا، اغلب درجة دو و عقبمانده هستند و هنرمند در موقعيت يك دكوراتور قرون وسطايي ظاهر ميشود. ولي برخلاف دكوراتور قرون وسطايي، صورت، مقياس و مصالح مجسمه با اكثر ساختمانهاي امروزي همخواني ندارند و تلفيق بين صورت و بافت در اثر هنري كامل نيست. از هنرمندان معاصري كه در اين دسته ميگنجد ميتوان از Jacues Lipelite: Darrd Smile: Louise Nevelson نام برد. تمام اين هنرمندان داراي آثاري در مجموعه پرينستون هستند كه توسط يك معمار منظر و گروهي از مشاوران به دقت مكانيابي شده است و مكان انتخاب شده مجسمه را تقويت ميكند.
همان آثار هنرمندان را ميتوان در گوشه و كنار كشور و گاهي اوقات در مكانهايي كه آن را بيارزش جلوه ميدهند، مشاهده كرد براي مثال آثار Honry More”Maredragalp” David Smile در مركز لينكولن، به علت نحوة چيدمان مستاصل و احمقانه به نظر ميرسد.
مجسمه سازگار با مكان :
دسته دوم مجسمههاي سازگار با مكان شامل اشياء خلق شده در آتليه هستند كه براي مكانهاي متفاوت طراحي شدهاند ولي از نظر تاثيرهاي مختلف بصري مانند مقياس، رنگ، بافت و جرم مستقل از مكان عمل ميكنند و نياز به شركت معمار و طراح منظر دارند. اين مسئوليت معمار منظر است كه مقياس مكان را به گونهاي كه پاسخگوي مجسمه باشد تعيين كند و آن مقياس را به محيط اطراف انتقال دهد؛ همچنين هماهنگ كردن محدوده مجسمه و محيط خارج و دورنماي شهري كه غالباً محيطي پيچيده و متناقض است با استفاده از كفسازيها، نورپردازيها، فضاي سبز، حايلهاي صوتي و سامانههاي شهري به عهده معمار منظر است اما اين پروسه پرتناقض نهايتاً منجر به يك اثر هنري خواهد شد و بهترين راه براي تقويت تجربههاي مكاني است.
كل برداشت و تجربه بيننده از مكان كه شامل همه احساسات حركت در فضا از خارج به داخل و بالعكس ميباشد، برقرار كننده مجموعه ارتباطاتي است كه ميتواند به اين اشياء مهم و همجواري آنها، تأثير منفي و يا ترجيحاً مثبت بگذارد.
روند طراحي شده درك و تجربه يك فضا، همزمان با نمايان شدن و در معرض ديد قرار گرفتن آن از مشخصههاي آثار بزرگ در تاريخ طراحي منظر است. باغهاي ژاپني شاهكارهاي بزرگي بودند. باغهاي انگليسي قرن هفدهم اين برخورد خطي را در يك مقياس وسيعتر اجرا نمودند كه Stourhead را ميتوان مظهر اين سبك دانست. در تمامي اين نمونهها پارك يا باغي عنوان تجربههاي متوالي اشياء مستقر در مسير، براي خلق تاثيرهاي متفاوت يا گاهي متناقض بوجود آمدهاند، بطوريكه در نقاط توجه كند كردن حركت افراد و توسعه فضا با يك انگاره گرافيك از زمينه و پيش زمينه و پس زمينه مورد نظر بوده است، خلق هوشمندانه علائمي كه ناخودآگاه بيننده را در مسير تجربههاي از پيش تعيين شدهاي هدايت كند واكنشهاي برنامهريزي شدهاي مانند: شگفتي، شادي، ترس، صميميت و مهمتر از همه تعجب را بر ميانگيزاند، اين حس اخير – تعجب – كشش و انگيزة بازگشتهاي متعدد بيننده را براي تجربه كردن و ارتباط برقرار كردن با اين محيط شده و كماكان متغير را ايجاد ميكند.
از ديدگاه سنت گرايانه، مجسمه يك شي منقول با مقياسي متناسب با اندام انسان است. امروزه هنرمنداني چون Claes Oldenburg با دركي حساس و موشكافانه از تاريخ يادمانهاي عمومي توانستهاند مقياس بناي يادماني را لمس كنند. در حالي كه Oldenburg با اشياء معمولي يادماني خود يك بازي در مقياس شهري ايجاد ميكرد. Mark Disurero ساختارهاي قدرتمند خود را كه فضاي باز بزرگي را تحت پوشش قرار ميداد، خلق كرد. مقياس فردي و مقياس آن در متن، جزء لاينفك هر قطعه است و پويايي اثر اندركنش اين دو است. آثار disurero كه در حياط مركز هنري Stormlcriy در 1985 به نمايش درآمد، اين مقياسهاي متناقض را به وضوح نمايان كرد.
توجه به اين نكته ضروري است كه در مكانيابي و چيدمان اين مجسمهها همكاري معمارمنظر و هنرمند، داراي اهميتي حياتي بود. گونه ديگري از اهميت ارتباط بين مكانيابي و مقياس را ميتوان در جزيره Grore و ميامي فلوريدا مشاهده كرد.
در اين پروژه اشيايي با مقياس محدود در يك باغ مجسمه برروي پاركينگ و بين سه ساختمان مسكوني قرار دارد. آثار بزرگي نيز در كنار مسير پيادهرويي كه جزيره را دور ميزند، جاي گرفتهاند و مجسمهها را در ارتباط با پس زمينه خليج Biscayne و افق دور دست قرار ميدهد. اثر Michael Heineu در جزيره Grore مثال خوبي از تحقيق وي در مورد ارتباطات قياسي است. بسياري از بهترين آثار وي در تقابل بين مقياسهاي محيط طبيعي و محيط شهري و عظمت اثر است. اين بازي با پيچيدگيها و تناقضات در قياس، نيرويي حيات بخش است كه تفكر و تعمق و بارقهاي از خودجوشي را به دنياي معاصر ما ميافزايد. در يك ساختمان و يا فضاي شهري با پيچيدگيهاي موجود، چشم تمايلي به اينكه در جستجوي خود براي رسيدن به وحدت در كل، سريعاً قانع شود را ندارد.
مجسمههاي مختص به مكان:
سومين دسته مجسمههاي مختص مكان تلفيقي از صورت و فرم طراحي شده توسط هنرمند با محيطي است كه اين فرم در آن قرار ميگيرد. اثر هنري نه فقط به ايدههاي هنرمند بكله به شخصيت فيزيكي، فرهنگي و تاريخي مكان خاص خود نيز وابسته است.
اثر هنري تكميل شده در اين دسته فقط در يك مكان مشخص ميتواند قرار گيرد. مجسمه «كاسه پرتقال» كه توسط “Cles olderborg” و “Cooje Nanbrayyan” براي مركز دولتي در ميامي پيشنهاد داده شده يك نمونه عالي آن است.
اين يك طراحي ايهامدار با مقياس شهري و مختص به ميامي است، براي سرزنده كردن يك ميدان شهري خاص. ابهام آن وابسته به موقعيت محلي آن عمل ميكند و شور و نشاط حاصل از كاسه شكسته، آب ريخته شده و قاچهاي پرتقال توسط ساختمانهاي همجوار تامين ميشود. يك كاسهي بزرگ مملو از قاچهاي پرتقال كه از بالاي ساختمان مجاور رها شده و در سطح ميدان پخش شده، عكسالعمل عابري كه انتظار چنين چيزي را – فقط درميامي – داشته بر ميانگيزد.
يك نمونه خوب ديگر از مجسمههاي مختص به مكان ما مجسمه بدنام «قوس مايل» اثر
“Ridield Serra” است كه به حالتي تهاجمي ميدان مقابل ساختمان مركزي “Jacod.Hjarits” در جنوب منهتن را به دو قسمت تقسيم ميكند.
اين شي كه صرفاً براي آن ميدان خاص طراحي شده، ميخواهد تعبيري اجتماعي و
