
لباسهای فاخر و کمرهای زرین و خنجرهای جواهرنشان، مانند کهکشان آسمان در مقابل مجلسیان صف بستهاند. همه ماهروی و همه مشک بوی و همه سرو قد و همه سیمساق. هر یک در لطف و ظرافت دست صد چون ایاز را از پشتبسته.»(جمالزاده،235:1357).
همانگونه که نجمآبادی در مورد این غلامان مینویسد: «بردگان ترکمان که در جنگ در سال 1777 توسط حسین قلی خان قاجار به اسارت گرفته شدند چشمان همچو نرگس، مو، اولین خط سبیل (نو خط)، گونهها و قامت پسران سنبل، بنفشه، یاسمین و سرو را خجلتزده میکند. این در حالی است که در مورد زنان توصیفات بهمراتب کمتر اغوا کننده است و آنها را با بدنهای متناسب با وجنات جذاب و صورتهای زیبا توصیف میکند. همین نویسنده با استعارههای دقیق بیش از دو صفحه را اختصاص میدهد تا یاموت ترکمن را توصیف کند. کسی که توسط آقا محمدخان قاجار در سال 1792 به اسارت گرفته شد. او خاتمه میدهد که آنچه باعث رشک زیباترین فرد روی زمین و غلمان و حور بهشتی بودند»(Najmabadi,2005:13).
تصویرسازی کلامی که از پسر شانزدهسالهای به نام مرتضی علی پیشوای مذهبی یار ملا محمد افغان شده است: «در سن شانزدهسالگی صورت او مانند ماه شب چهارده است. هرروز هزاران نفر حاضرند تا برای او بمیرند، طرهی موی خود را مانند او روبروی او و برای او و به شیوهی او پریشان کردند. از عشق مرتضی علی شیعه سنی میشود. حکایت تنها توصیف زیبایی کشندهی مرتضی علی نیست بلکه همچنین سرگشتگی غیرقابل وصف عاشقان اوست هنگامیکه در سال 1758 به قتل رسید.» (همان،16).
«صندوقخانههایی که هر زمان صاحب حجره یا (حجرهدار) شاگرد کم مو یا بیموی خود را در مواقع خلوتی به آن عقب فرمان میفرستاد بر شاگرد معلوم بود که باید این فرمان را دونفری و با صاحب حجره انجام بدهند. علوم و اطلاعاتی که نظریهاش در انظار و عملیاش در پنهان آموزش بشود.»(شهری،335:1367).
«نابکاری ارکان دولت و مقربین درگاه فلک اشتباه، بهجائی رسید که وزیر اعظم عاشق زیبا پسری از خانواده ی بزرگان گردید و جاسوسی نزد او فرستاد و او را بهوصال خود راضی نمود و در مکانی مرغوب از او وعده خواست…؛ و در برابر چشمش با معشوق دلپسندش آنچه طریقهی کامکاری و لذت یافتن است، معمول داشتند که در عالم رندی این آزار و اذیت روحانی، بدتر از آن آزار و اذیتهای جسمانی بود و هر یک از راهی گریختند و معلوم نشد که کیان بودند.» (آصف الحکما،109:1352)
«حضار مجلس به چشمچرانی مشغولاند و هر یک از مجلسیان دزدیده و پنهانی با غلامی نظربازی آغازیده است و با گوشهی چشم و با نگاهی که به تمام معنی «خیر» است، راز و نیاز دارد. داستان خرسی است که با پروانهای عشقبازی کند.»(جمال زاده،235:1357).
در مورد مجلس بزم یکی از بزرگان جمالزاده اشاره میکند که «در میان آنهمه دختران و پسران زیبا در لباسی که تشخیص دادن پسر از دختر سخت دشوار است در کار رقص و ساقیگری هستند.»
«امردی در میان ایشان بود، سرو بالای گلچهره ی غزال چشم تذرو رفتار مشکین موی و خال، کمانابروی سیمین بناگوش، شیرینگفتاری، چون نظرم بر آن دلبر شیرین شمایل افتاد، چنان سنان مژگان آن شیرین پسر کابلی بر دلم کارگر شد…» (آصف الحکما،155:1352)
«کرسی نشینان بزرگ سبیل و سترگ شکم که تاکنون با غلام بچگان پنهانی به چشمچرانی مشغول بودند و هر یک از آنان دزدیده با غلامی نظری پیداکرده و با گوشهی چشم راز و نیازهائی رد و بدل میکردند و با نگاههای حرامزادهای که جز کلمهی «حیز» کلمهی دیگری چنانچه شاید و باید از عهدهی توصیف آن برنمیآید داشتند از دورادور آن غلام بچگان را که در هر نوع حرامزادگی ذیفنون بودند میبلعیدند اکنون با رقاصانی که هرلحظه به کرسی آنها نزدیکتر میشوند قدری مردد مانده و نمیدانند از خدا و خرما کدامیک را اختیار نمایند…»(جمالزاده،264:1357). «شرابدارباشی ساقیان ماهرخسار از پسر و دختر جامها به دست در گردشاند و مدام به مجلسیان میپیمایند…»(همان،265).
«(…) آنگاه با استادی شاعرانهی محیرالعقولی پای ممدوح را به میان محفل عشرت خود کشیده است و قسمهای اکید یاد مینماید که ذکر خیر امیر نقل مجلس او و معشوقه بوده است، درست بر من معلوم نگردید که معشوقه از جنس اناث یا ذکور بوده است.»(جمالزاده، 269:1357).
اعتمادالسلطنه مینویسد: «گلین نامی که در وقت جوانی من، هم، قوادی میکرد و از خودش هم آبی گرم میشد، حالا، چهار پنج نفر دخترهای چهارده پانزدهساله دور خود جمع کرده و آنها را با لباسهای عاریه زینت داده برای عزیزالسلطان میبرد، شوهر این قواده که سابقاً کالسکهچی صدیق الدوله بود، بعضی اطفال امرد تربیت کرده به آن مکان شریف میبرد. دیشب یکی از آن شبهای عیش بود…»(خاطرات اعتمادالسلطنه ص 125 -126 به نقل از راوندی 508).
«دیگر آنکه یک نفر طفلی را بهزور خواسته که بیسیرت نماید، به حکومت عارض شدهاند، حکومت آن شخص را گرفته تنبیه زیادی کرده و گوشش را بریدند.»(وقایع اتفاقیه،218:1361).
«دیگر آنکه شخصی که عمل شنیعی کرده بود حکومت او را گرفته و گوش او را بریده در کوچه و بازار گردانیدند. دو نفر از لواط شیراز بر سر پسرهی امردی با هم نزاع میکنند، یکی دیگری را دو زخم میزند فوراً میمیرد همان ساعت قاتل فرار میکند… حکومت هم فوراً او را سر برید.» (سیرجانی،318:1361).
«با همهی این سختگیریها هرروز افتضاحی بود که بر افتضاحات گذشتهی این خواتین اضافه شده رسواییهایی که از ارتباطشان با خادمان و نوکران و غلام بچههای داخل و خویش و بیگانههای خارج بر سر زبانها میافتاد»(شهری،100:1376).
«در توضیح پانسیونها هرچند مطابق اسمشان این اماکن منازل غربا بوده باید مسافر در آن ورود بکند، لاکن بهتدریج از خانه به بالاخانه تغییر مکان داده اغلبشان بهصورت (عزبخانه) درآمده عشرتکده و مکان امن زن بازها و همجنسبازها شده بود…»(همان،298).
زمانی که رئیس کاروانی به ژنرال تره زل غلامی را پیشنهاد میکند میتوان متوجه تفاوت فضای گفتمانی حاکم بر ایرانِ آن روزگار و دنیای غرب شد: «(…) چون من بیشتر از رفقای دیگر با او صحبت میداشتم به خیال خود خواست مرا بر دیگران برتری دهد و گفت که حاضر است یکی از غلامان همراه خود را به مبلغ شصت تومان بفروشد. من بهزحمت به او فهماندم که مذهب و قوانین مملکتم به من اجازهی خریدن زن را نمیدهد تا چه رسد به مرد…»(تره زل،94:1365).
در این مورد میتوان به سفرنامهی رضاقلی میرزا نیز اشاره کرد، او که در سال 1836 به لندن سفرکرده بود، خاطرات خود از ایران تا لندن را به نگارش درآورده، از نوشتههای وی بهخوبی میتوان به این مسئله واقف شد که او با نگاهی دیگر و از درون فضای گفتمان که در آن به پسران جوان همچون ابژههای میل نگریسته میشود وارد فضای گفتمانی «دیگری» شده است و توصیفات خود را بر همین اساس بیان کرده: «در شام …وکذلک در عرض راه از جوانان شامی دیده را کامی و دل گریخته را دامی به هم رسید. تماشائیان را از امارده (جمع امرد) و نسوان در هر گوشه توشهای از بوسه، راحلهی مسافت بادیهی محبت آماده،… در آن روز اطراف آن گلستان را همهجا تماشا کرده تا به منزل رسیدیم.» (رضا قلی میرزا،232:1346).
«شکرلبان نصرانی لعل ارغوانی چون مریم عهد عیسی بوسه را حامله و شیرین پسران ارامنه از شکرخنده و قامت چون سرو آزاد به مضمون «و هزی الیک بجذع النخله تساقط الیک رطبا جنیا» دلربایی بیدلان را آماده و ما بر هر انجمنی که میگذشتیم تفریحی بقرار واقع مینمودیم….» (همان، 238).
«درراه بیروت: …از دور جمعی جوانان ماه طلعت و پسران یوسف صفت نمودار گشته که هر یک مینائی از راح ارغوانی در دست گرفته و صلای مهمانداری در داده از هر اشارتشان بشارتی و از هر کنایتشان لطافتی مستفاد میگردید.»(همان،264).
«در بیروت: …مهوشانی چند از پسران و نسوان چون زلف خوبان درآمد و رفت مشغول و غوغائی از میدان برخاسته که عقل خردمند محو میشد و دانشمندی بهکلی سهو میآمد(همان،269).
در بیروت: … در پهلوی دستم جوانی دیگر نشسته، نمیدانستم بهجانب خاتون نظاره کنم یا غافل از آن جوان نشوم. زین طرفم الامان، زان طرفم مرحبا. گاهی دیده را به نور جمال خاتون آب میدید و دل را بهجانب آن جوان توجه مینمود و لحظهای دیده را به آفتاب جمال جوان میداشت و دل از شکرخندهی خاتون برنمی داشت.»(همان،271).
و در پایان مینویسد که: «بهترین جمالات لندن حسن و جمال شاهدان است که بعضی در اپره و مجلس بزرگان میروند در شبی هشتصد تومان و هزار تومان میگیرند و لطافت جمال و حسن مقال ایشان تحریری نیست. اللهم ارقنا و جمیع المومنین و المومنین و المومنات…»(همان، 582).
«در زمان شاه شهید حضرت خاقان، به منصب ولایت عهد و لقب جهانبانی مفتخر و در شیراز حکومت داشتند. روزی از بازار کفشدوزان عبور فرمودند. جوان خوشسیمایی را دیده، قلب مبارک بهصورت او مایل گردیده، خواستند در دستگاه خلوت حکومت باشد… جهانبانی پسر را در پای تالار نگاه داشته، مشغول نظربازی بودند… او را رها کردند و فرمودند: این جوان کفشدوز بسیار طفل محجوبی هست، باید چماقچی حکومت باشد…!» (عضدالدوله،145:1388).
«پسربازان از کاسبکار و اداری و قشونی و تاجر و نظمیه چی و نوکر باب و دولتی و ملتی و ….. تا گردوفروش و لبو فروش و نانوا و قصاب و بقال و سبزیفروش که هر یک یکی دو دلخوشی از این جنس برای خود نگه داشته به آنها عشق ورزیده به عشق آنها روزگار میگذراندند. عاشقانی که از راحتی خیال و آسایش فکر و بیکاری و عدم گرفتاری به این کار دل بسته، از جمله سرگرمیها آن را برگزیده هر کس پسری را به نامی نگاه داشته یا (نشانیده) متکفل مخارجش گردیده با خود هم دکان و همخانه و همسفر و هم حضرش ساخته قبحی هم نداشت که آن را بهطور علنی داشته به او یا آنها افتخار بکند تا آنجا که زیادتر داشتن و نگاهداشتنشان موجب تبختر و افتخار زیادتر میگردید. مردانی که دلبردگانشان صاحب زن و چندین فرزند گردیده هنوز طرف توجهشان بوده بدانها عشق میورزیدند و (بهمان چشمی کز اول دیده بودندشان تا آخر بهمان چشمشان نگریسته) اندک خللی در ارکان تعلقشان به وجود نمیآمد، سهل است که علاقه و محبتشان زیادتر میگردید.» (شهری،536:1367).
«مردی بنام (اسدل طبق کش) که چون دلخوشی اش را که پسرکی به اسم (کریم دنبه) بوده در خلوت دیگری میشوند تریاک در عرق حل کرده و شلوار او را به سینه چسبانیده به خواب میرود که نعشش به همان صورت دیده میشود.» (همان،538).
3-6- مدرنیته در ایران
بنا به نظر متخصصان تاریخ ایران، نخستین برخوردهای منظم اما محدود میانِ ایران و غرب به عصر صفویان میرسد؛ اما تا نیمهی قرن نوزدهم هیچ کوششی برای غربی سازی مشاهده نمیشود، یعنی «هیچ برنامهی خاصی برای “اقتباس ” یا “تقلید ” از آداب، اندیشههای سیاسی و اقتصادی و نیز تفکر فلسفی غرب در ایران وجود ندارد. با پایان جنگهای ایران و روس
