
الزام اخلاقي به حساب آيد. در حالي كه متخصصان علم اخلاق از وجود محدوديتهاي اخلاقي در مورد نحوه رفتار افراد با يكديگر خشنودند، نتيجه گرايان آن را نفي كردهاند و همين امر باعث اعتراض خيلي از افراد شده است. زيرا اگر ما تنها نتايج را در نظر آوريم، اكثر اعمال ما غير اخلاقي خواهد بود و به علاوه بنا به نظر متخصصان علم اخلاق اكثر مواردي كه نتيجه گرايان مانند نسخههايي از اخلاق درست براي ديگران تجويز ميكنند مبتني بر دلايل نادرستي است. چرا كه نه تنها بايد اعمال صحيح را تشخيص دهند بلكه دلايل اعمالشان هم بايد صحيح باشد. با وجودي كه پيروان علم اخلاق باور دارند كه اهميت قوانين و اصول را بايد بدون در نظر گرفتن نتايج و عواقب عمل تعيين كرد ولي در مورد اعمال درست يا نادرست و يا ميزان درستي يا نادرستي آنها اتفاق نظر ندارند. مثلا آنها احتمالاً درباره حق زنان درخصوص داشتن آزادي عمل در سقط جنين با وضعيت قانوني و حقوقي جنين به توافق نرسيدهاند55 و حتي در مورد روش تعيين اينكه كدام عمل درست يا غلط است هم نظر يكساني ندارند. برخي از آنها ادعا ميكنند كه اين بار تنها نيازمند دلايل انتزاعي است56 اما عده ديگري بر اين باورند كه بايد از قوانين درك و شهود استفاده كرد57 و باز به زعم عدهاي ديگر ملاك تعيين درست يا غلط بودن اعمال، توافقهاي نظري است. خلاصه اين كه اين ديدگاههاي متخصصان علم اخلاق و پيروان نتيجهگرايي بسيار متفاوت است. معهذا، تمايز ميان اين تئوريها به پديد آمدن دو روش مهم تكفري درخصوص سنجش اخلاقيات در موارد خاص منجر ميگردد.
2-13-1) نظريههاي وظيفهگرايي
نظريه تكليف گرايي كه در زمره نظريههاي ذات گرا ميباشد، اين ديدگاه را مطرح نمينمايد كه افعال ذاتاً به خودي خود صحيح يا غلط هستند و بنابراين خود فعل راهنماي شيوه تشخيص آنچه بايد انجام داد ميشود. براي مثال، اگر پرستاري معتقد باشد كه راستگويي ذاتاً درست است، پس موضع آن پرستار در يك بحث مربوط به قتل از روي ترحم روشن خواهد بود.
كريج58 خاطر نشان ميسازد: ارزش نظريه تكليف شناسي در اين است كه اهميت عقلانيت در قضاوتها و تصميمگيريهاي اخلاقي را مستقل از نتايج به ما يادآور ميشود. اين نظريه براي آنهايي كه در پي قطعيتها در زندگي هستند و نيز مؤسساتي (همچون كليسا يا حكومت) كه نياز دارند گروههايي از مردم را تحت برخي مجموعه قوانين اخلاقي قابل تشخيص گرد هم آورند، جاذبه فراواني دارد. در واقع احتمال اينكه افراد داراي اعتقادات شديد مذهبي از ديدگاه تكليفگرايي برخوردار باشند، بيشتر است.
2-13-2)نظريه پيامدگرايي
گاهي اوقات، نظريه غايتشناسي به عنوان نظريه نتيجهگرا شناخته ميشود، زيرا يك فعل به خودي خود لزوماً به لحاظ اخلاقي، درست يا غلط محسوب نميشود، بلكه به دليل نتايجي كه به همراه دارد، به لحاظ اخلاقي مناسب تلقي ميگردد. مشهورترين شاخه نظريه پيامدگرايي همان سوداگرايي59 است كه عمو ماً تلاش براي كسب بيشترين خوبي براي بيشترين تعداد است.
البته اين نظريه اگر به افراط كشيده شود، ميتواند نتايج عجيبي داشته باشد. به عنوان نمونه، پرستاران ميدانند كه چنين نظريههايي غالباً در بحثهاي راجع ب تخصيص منابع در مراقبتهاي بهداشتي مورد استناد قرار ميگيرند. اما آنها غالباً براي متخصصان حرفهاي مراقبتهاي بهداشتي، هنگام مواجهه با بيمار خاصي كه به دليل محدوديتهاي منابع در موقعيت نامطلوبي قرار ميگيرد. غلط از آب در ميآيند، كريج ارزش نتيجهگرايي را در اين ميداند كه نتايج اعمال ما اهميت اخلاقي داشته و بايد در ارزيابي افعال و وضعيتها در نظر گرفته شوند.
2-13-3) اخلاق جديد فمينيستي
اخلاق جديد فمينيستي با ظهور جنبش فمينيستي طي سه دهه اخير اهميت يافته است. اساساً علماي اخلاق، نظريههاي سنتي اخلاقي را به لحاظ ناديده گرفتن نقش زنان و عدم توجه به نيازهاي آنان، به ويژه در رابطه با اخلاق مراقبت و اخلاق برقراري ارتباط مورد انتقاد قرار ميدهند. جانستون60 بررسي جامعي از تنوع اخلاق فمينيستي ارائه داده و شباهتهايي بين اخلاق فمينيستي و اخلاق پرستاري را مشخص ميسازد.
وي به پرستاران در پذيرش فلسفه اخلاقي مدرن و الگوي اخلاق زيستي كه هم اكنون عرضه ميشود، هشدار ميدهد و شماري از ويژگيهاي فلسفههاي فمينيستي را مشخص ميسازد:
الف) تأكيد بيش از حد بر حقوق فردي، استقلال و عقلانيت را در اخلاق زيتسي رد ميكنند.61
ب) نياز به فلسفههاي ارزشي خنثي يا اصول اخلاقي محض را انكار مينمايند.62
ج) يك الگوي خصمانه تضاد اخلاقي را رد ميكنند.
د) اهميت ارزشهايي همچون همدلي، وابستگي متقابل و مراقبت و اهميت را كه همه اعضاي جامعه به يكديگر ميدهند مورد تأكيد قرار ميدهند.
هـ) اهميت متن و ارتباط سياست و قدرت را با درك اخلاق و مراقبت بهداشتي مورد تأكيد قرار ميدهد.
اكثر متون اخلاق زيستي، عدم كفايت نظريههاي اخلاقي را در اعمال آنها در مورد اخلاق زيستي علمي مورد تصديق قرار ميدهند. اما اين ناهماهنگيها و اختلافات احتمالاً مشكلات واقعي را كه شاغلين حرفهاي پزشكي درك زمینه مسائل اخلاقي حرفهاي دارند، منعكس مينمايد. جايي كه بسياري از ضرورتهاي رقيب، معضل را همانگونه كه در بررسي موردي فوق ملاحظه شد، شكل مي دهند. كريج قوانين اخلاقي را براي توصيف شيوهاي كه پرستاران در مراقبتهاي بهداشتي براي حل معضلات اخلاقي به كار ميبرند، معرفي مي كند. بوچامپ63 و چيلدرس64 چهار اصل اخلاق زيستي را مشخص كرده كه به طور گستردهاي در تصميمگيريهاي اخلاقي به كار گرفته ميشوند( عباسي و ديگران،1389: 125).
2-14)ارزش نظريههاي اخلاقي
اكنون در موضعي هستيم كه ميتوانيم درباره نقش و ا رزش نظريههاي اخلاقي به تفصيل بيشتر بحث كنيم. كانت در نخستين صفحههاي بنيادها برخي نظرهاي مهم در اين خصوص ارائه ميدهد. عقل عملي داراي سه نقش نقاد و خلاق و امري است، ولي نظرية اخلاقي فقط نقش نقاد دارد. وقتي به نظريهپردازي اخلاقي مشغوليم، درباره هدفهاي عملي خويش نقادانه ميانديشيم و اصولي صورتبندي ميكنيم كه به راهنمايي آنها در زندگي پيش برويم. كانت ميگويد دليل اين كار نياز ما به رفع شبه و ابهام از زندگي اخلاقي خويش است و اين به تشخيص او، درست نقشي است كه نظريهپردازي اخلاقي بايد ايفا كند. در مورد نقش امري عقلي عملي، معرفتي كه از نظريه اخلاقي كسب ميكنيم صرورتاً به معناي آن نيست كه درست عمل خواهيم كرد، بلكه همچنان نياز داريم كه نهايتاً به قانون اخلاق متعهد شويم. و اما نقش خلاق عقل عملي در فيصله بخشيدن به مسائل اخلاقي مشخص بروز مييابد؛ منتها كانت هيچ جا بر اين قول نيست كه هدف نظرية اخلاقي اين است كه به مردم بگويد دقيقاً چه بايد و چه نبايد بكند.
به علاوه به عقيدة كانت، هيچ متخصص اخلاقي وجود ندارد، به معناي كسي داراي بعضي اطلاعات خاص و خصوصي كه بر مبناي آن بتواند از ديگران داوريهاي اخلاقي بهتر و صحيحتري بكند. در موقع داوريهاي اخلاقي مشخص، براي مردم عادي نيز «همانقدر اميد اصابت رأي وجود دارد كه براي هر فيلسوف (404) و لازم نيست به ايشان هيچ چيز تازهاي ياد داده شود ؛ به عكس نشانة صحبت هر تحليل فلسفي از اخلاق، وفاداري آن به داوريهاي اخلاقي مردم عادي است. با اين همه؛ كانت قبول دارد كه تجربة اخلاقي و تأمل توأم با اطلاع و آگاهي به همة ما ياري ميدهد كه بهتر داوري كنيم(راجر ساليوان،1381: 159).
بزرگترين كمك نظرية اخلاقي رفع شبهه و ابهام است؛ ولي به تصور كانتف نظرية اخلاقي چگونه بايد به اين هدف برسد؟ كانت مينويسد از اين راه كه معيار نهايي اخلاق، يعني امر مطلق را بوضوح بيان كند، و سپس به ما نشان دهد كه براي تفكيكم آرزوي خوشبختي از آرزوي خوشبختي از الزامات اخلاق، چگونه آن معيار را به كار بنديم، و مآلا نگذارد براي توجيه اميال و خواهشهاي نفساني خويش دليل تراشي كنيم. در اينجا كانت تشبيهي سودمند به كار ميبرد و ميگويد امر مطلق مانند «قطب نماي اخلاقي» است كه ما را در تصميمات راهنمايي ميكند، بدون تعيين اينكه آن تصميمات دقيقاً بايد چگونه باشند.
از اين گذشته، نظريه اخلاقي مجموعة وسيعي از مفاهیم – يعني واژگاني – در اختيار ما ميگذارد تا با آن، مسائل اخلاقي را مشخص و دستهبندي و بيان و درباره آنها بحث كنيم. اين مفاهيم در نظريهپردازي جعل نميشوند؛ در ابتدا بخش جداييناپذير اموري هستند كه در بحثهاي اخلاقي به نظر مردم مهم ميرسند. سپس در جريان نظريهپردازي معاني و روابطشان با يكديگر اخلاقي ما را قادر ميكند با بصيرت بيشتر بينديشيم و تمايزات حساستر بگذاريم، و از اين راه عميقتر درباره زندگي اخلاقي خويش تأمل كنيم.
و سرانجام اينكه در هر نظرية اخلاقي كافي وافي، بر احترام بر همة افراد دخيل در بحثهاي اخلاقي پافشاري و تاكيد ميشود.
ممكن است از اينكه ميبينيم نقش فلسفه فلسفة اخلاق از آنچه ميپنداشتيم محدوتر و كوچكتر است، احساس دلسردي كنيم . اگر چنين باشد بايد به ياد بياوريم كه كانت گرچه معتقد است نظريهپردازي اخلاقي كمكهاي حساس و تعيين كننده به زندگي ما ميكند، اما ما را گمراه نكره كه توقع بيشتر داشته باشيم.
براي اينكه كمك نظرية كانت را به زندگي خويش دست كم نگيريم، به اجمال نظري بيفكنيم به مشكلي كه هيچ نظرية اخلاقي، از جمله نظرية كانت، لااقل فعلاً قادر به حل آن نيست. يعني مشكل اخلاقي سقط جنين. مجسم كنيد آنچه را اين روزها (در امريكا) سناريويي عادي شده است: برخوردي سرشار از هيجان ميان دو گروه در مقابل يكي از كلينيكهاي سقط جنين. هر گروه مشغول ناسزاگويي به ديگري است. خشم و سرخورگي بالا ميگيرد. طرفين يكديگر را تهديد ميكنند. درگيري لفظي و فيزيكي گسترش مييابد، و بالاخره كار اختلاف به خشونت و سپس قتل ميكشد. يا در نظر بگيريد سناريوي غمانگيز ديگري را، اين بار در بخشهايي از اروپاي شرقي، جايي كه كينههاي نژادي و ديني آنقدر بالا گرفت كه به مورد ديگري از «پاكسازي قومي» با ابعادي مبهوت كننده رسيد و فاجعة «واپسين چارة» نازيها را (در كشتار يهوديان) تجديد كرد(راجر ساليوان،1381: 161).
در جهاني كه براي رفع تعارضات؛، به نظر ميرسد خشونت بيش از پيش از استثنا به قاعده تبديل ميشود، ميبينيم دنيا به سوي حالتي در پسرفت است كه كانت و ديگران آن را «وضع طبيعي» ناميدهاند، و در آن تاكتيكهاي رزمي و خشونت شيوة مرجح و پسنديده در مناقشههاست. در چنين اوضاعي، زور سياسي و نه عقل، ممكن است يگانه راه كنترل دشمني و عنادي ميان مردم باشد كه كانت پيشتر ديده بود در سراسر تاريخ بشر موج ميزده است. در اين شرايط دو راه بيشتر پيش پاي ما نيست. يا حكومتي جبارانه، يعني «لوايتان» (يا هيولايي) كه هابل توصيف كرده است؛ يا حكومتي برخوردار از قدرت کافی براي مهار كردن دشمني و عناد، ولي مبتني بر حفظ احترام همگان. ساختار سياسي اخير مستلزم آن است كه شهروندان خويشتنداري به خرج دهند و وارد آنگونه مباحثهاي شوند كه از ويژگيهاي كوشش در رفع عاقلانة اختلافات در جامعهاي است كه افراد به يكديگر احترام ميگذارند.
حتي وقتي اختلاف در معتقدات اخلاقي به حد بظاهر آشتيناپذير برسد، باز ميتوان درباره چگونگي روبرود شدن با عدم توافق، از نظرية كانت برخي نكتهها به دست آورد. نخست، صرف نظر از اينكه هر طرف تا چه حد يقين داشته باشد كه حقيقت در چنگ اوست، وقتي روشن نيست كه چه كسي درباره موضوع مورد منازعه مالك حقيقت است، هيچ كس اخلاقاً حق ندارد صاحبان عقايد ديگر را هدف كينه و تقبيح و آزار قرار دهد. پس جامعة ليبرال (به معنايي كه در فصل اول تشريح شد) بايد همة كوشش خود را مصروف پيشبرد تسامح و تحمل اختلافها كند(3. دوم، تسامح و تحمل بايد نه بر پاية نسبيتگرايي كساني كه ميگويند حقيقت اخلاقي وجود ندارد، بلكه بر اين اصل پي ريزي شود كه در اينگونه مواقع هر كس موظف است وجداناً بر سر اعتفاد تخويش به اينكه چه موضعي اخلاقاً درست است بايستد، ولي در عي حال موظف به پذيرفتن همين حق براي ديگران نيز هست. سوم، هيچ كس اخلاقاً حق تهديد و اجبار مخالفان
