
هنگام كشيدن طنابها، دستانش را ياري داد. (كمرش فعال بود، شاعر زمام را براي طناب كشتي استعاره آورد)
إِذا ما عَصَتْ أَرْخي الجَرِيرَ لِرَأسِها
فَمَلَّكَها عِصْيانَها وَهىَ لا تَدْرى365
و چون كشتي بد قلق و نافرمان شد و با كشيدن طناب مهار نشد، ناخدا طناب گردنش (دماغة كشتي) را شل كرد؛ و از اين رو او را به حال خود گذاشت تا به اصرارش بر رفتن ادامه دهد، در حالي كه كشتي اين امر را نميدانست. (سركشي و نافرماني كشتي را به خود او واگذار كرد)
كَأَنَّ الصَّبا تَحْكى بِها حينَ واجَهَتْ
نَسيمَ الصَّبا مَشْىَ العَرُوسِ إِلي الخِدْرِ366
و هنگامي كه باد صبا (كه از جانب شرق ميوزد) بر كشتي وزيدن گيرد، كشتي نرم نرمک و به آرامي به راه ميافتد، و در اين هنگام همچون عروسي است كه با ناز و كرشمه بسوي سرا پردة خود در حركت است.
يَمَمْنا بِها لَيْلَ التِّمَامِ لأَِرْبَعٍ
فَجاءَتْ لِسِتٍّ قَد بَقينَ مِنَ الشَّهرِ367
ما سفر دريايي خود را براي رفتن به سوي ممدوح با آن كشتي در طولانيترين شب، در چهاردهم ماه آغاز كرديم؛ و كشتي شش شب مانده به پايان ماه نزد ممدوح رسيد. (يعني سفر آنها ده روز طول كشيد).
فَما بَلَغَتْ حَتّي اِطِّلاحِ خَفِيرِها
وَحَتّي أَتَتْ لَوْنَ اللِّحاء مِنَ القِشْرِ368
كشتي به محل مورد نظر نرسيد، مگر پس از اينكه نگهبان آن خسته و وامانده شد، و پس از اينكه لاية بيروني ضخيمش فرسوده شد، و به لاية زيرين رسيد و رنگ آن به رنگ لاية زيرين در آمد. (يعني رنگ كشتي تغيير كرد، و آن لاية ظاهري پوست از بين رفت).
وَحَتّي عَلاها المَوْجُ فى جَنَباتِها
بِأَرْدِيَةٍ مِنْ نَسْجِ طُحْلُبِهِ خُضْرِ369
کشتي بدينگونه در راه بود، و امواج مرتفع دريا لباسهايي سبزرنگ، از خزه و جلبك دريايي بر تن او پوشاندند. ( شاعر چسبيدن خزه به ديوارة كشتي را به لباس تشبيه نموده است).
رَمَتْ بِالكَرَي أَهوالُها عَن عُيُونِهِم
فَباتَتْ أَهاويلُ السُّرُي بِهِمُ تَسْرِى370
ترس و نگراني از غرق شدن كشتي و يا منحرف شدن از مسير اصلي، خواب را از چشم آنان (خدمة كشتي) ربود؛ و از اين رو نتوانستند بخوابند، و با اضطراب و دغدغة خاطر شبروي ميكردند (با ترس در شب حركت نمودند).
تَوُمُّ مَحَلَّ الرَّاغِبينَ وَحَيْثُ لا
تُذادُ إِذا حَلَّتْ بِهِ أَرْحُلُ السَّفْرِ371
اين كشتي بسوي منزل مشتاقان و علاقهمندان حركت ميكند، جايي كه چون مسافران در آن فرود آيند، از حريم آن رانده نميشوند. (و به آنها بياحترامي نميشود، و همچنين ناخوشايند و کم مقدار پنداشته نميشوند).
رَكِبْنا إِلَيهِ البَحْرَ فى مُؤَخِراتِهِ
فَأَوْفَتْ بِنا مِنْ بَعدِ بَحرٍ إِلي بَحْرِ372
ما در پايان دريانوردي و سفر دريايي خود، سوار اين کشتي شده و بسوي ممدوح به راه افتاديم؛ و كشتي ما را پس از پيمودن دريا به نزد مردي (ممدوح) كه در سخاوتمندي و بخشندگي همچون درياست، برد.
“مسلم بن وليد” در اين ابيات به توصيف كشتياي پرداخته كه در دريايي موّاج و پر ماهي به راه افتاده است، و او را به سوي ممدوح ميبرد؛ آن درياي پر از ماهياني که با خوردن اجساد کشتي شکستگان غرق شده، زندگي ميکنند. همچنين شاعر بادهاي طوفاني و تندي را كه كشتيشان دستخوش آنها ميشد را توصيف ميكند، و اينكه ناخداي كشتي چگونه سرعت آن را كاهش داد، تا آن را از صخرهها دور كند؛ و سپس طولي نكشيد كه با بيشترين سرعت خود به حركت درآمد، و پيوسته ده روز تمام در دريا بودند؛ و در اين مدّت رنگ كشتي تغيير كرد، و ترس بر آنان چيره شد تا سرانجام به ممدوح رسيدند.
براستي كه “مسلم” ترسيم کنندة مرحلة انتقالي توصيف مسافرت در رودخانه است، توصيفي كه پيش از او، “بشار” و “ابو شيص خزاعي” و “ابو نواس”، و پس از او “دعبل خزاعي”373 و “حسين بن ضحاك”374 آن را به تصوير كشيدهاند. اما “بشار” و “ابو الشيص خزاعي” و “ابو نواس” از شاعران گذشته تقليد و پيروي ميكردند؛ از اين رو ويژگيهاي بدوي و تشبيهات صحرايي بر توصيف آنها از مسافرت در رودخانه، غلبه يافته بود؛ زيرا آنان به شتران و اسب بسيار اهتمام ميورزيدند؛ و نيز به مقايسة ميان آن دو پرداخته، و برتريهاي هر يك را بيان مينمودند. و اما “دعبل خزاعي” و “حسين بن ضحاك” کمترين تأثيرپذيري را از نمادهاي بدوي داشتند؛ زيرا آن دو در پايان دورة عباسي اول ميزيستند، و عمرشان تا دورة عباسي دوم امتداد يافت، و از آثار شاعران پيش از خود بهره بردند.
“مسلم بن وليد” ميان اين دو دسته قرار ميگيرد؛ ما توصيف او را از مسافرت در رودخانه مفصّل و طولاني مييابيم و ميبينيم كه او در توصيف خود به شرح آن رود و امواج و ماهيانش، و بادهايي كه بر آن رود ميوزند؛ و اينكه كشتيهاي ثابت در رود دستخوش آن بادها قرار ميگردند، اهتمام ميورزد. همچنين شاعر به بيان موارد زير پرداخت: رنگ سفيد كشتي و قسمت جلوي آن (دماغة كشتي) پاروها و عقب آن (سكان كشتي) ناخدايي كه آن را ميراند؛ حركات آرام و تند كشتي؛ و آغاز تا پايان سفر آن؛ مدّت زمان ده روزة سفرکشتي؛ و خسته شدن ناخدا در خلال سفر؛ تبديل شدن رنگ سفيد کشتي به رنگ سبز به خاطر جلبکها و گياهان دريايي که به کنارههاي کشتي آويزان شدند. همچنين او به بيان حال مسافران و بيم و هراسشان پرداخت.
“مسلم بن وليد” به رغم داشتن تفصيل و سليقة نيكو در برخي از تصاوير خود همچون تشبيه كشتي _ در حالي كه از جاهاي كمآب و كمعمق متمايل و دور ميشد _ به دوشيزهاي كه لرزان و سنگين و بيحال از خانهاي به خانة ديگري ميرود؛ و نيز تشبيه كشتي _ درحالي كه در سطح رود خرامان ميرفت _ به عروسي كه آرام و متين به سرا پردهاش ميرود، امّا او با همة اين، نتوانسته است از تمام تصاوير صحرايي رهايي يابد؛ بلكه از آنها تاثير پذيرفته و از آنها ياري گرفته است. شاعر امواج را _ كه به ديوارة كشتي ميكوبيدند و قطرات آب از آن پراكنده ميشد_ به بادهايي همانند نمود، كه بر تپّههاي شن و ماسه ميوزند و ذرات ماسه را به هوا بلند ميكنند. و دماغة كشتي را به سر گاو وحشي، و پاروهاي آن را به بالهاي كركس تشبيه نموده؛ و نيز ملايمت و مداراي ناخدا با كشتي _ در حالي كه آن را در جاهاي كم عمق و صخرهاي، به جلو ميراند_ به كندي و درنگ كسي كه در درّهاي از درّههاي صعب العبور كوهها قدم بر ميدارد، همانند کرده است. همچنين ناخدا را _ در حالي كه سكان كشتي را در دست گرفته و انحراف مسيرش را راست ميكرد (به مسير اصلي هدايت مي کند)_ به سواركاري كه لگام اسب را بدست گرفته، و طنابهاي كشتي را به لگام شتر تشبيه نموده است.
“ابو تمام” دربارة چوبي كه كشتي از آن ساخته ميشود، به تفصيل سخن رانده است، و در ادامه از زمان كاشت آن چوب، و رشد درختان و قوي شدن شاخههايشان، همينطور از زمان سفت و خشك شدن آنها، تا زمانيکه درخور ساخت كشتي شدند، سخن گفت، در حالي كه تلاش ميکرد در توصيف مسافرتش در رودخانه بسوي ممدوح خود، “محمّد بن عبد ملك الزّيات”375 موضوعي نوين را، ارائه نمايد.
وي آن سفر را چنين بيان ميكند:376
حَمَلَتْ رَجَاىَ إِلَيكَ بِنْتُ حَديقَةٍ
غَلْباءُ لَمْ تُلقَحْ لِفَحْلٍ مُقْرِفِ377
(دختر باغي) کشتياي ساخته شده از درختان بسيار، اميد و آرزوي مرا (رسيدن به نزد ممدوح) به سوي تو آورد؛ باغي که از هيچ نرينة مشمئز کنندهاي باردار نشده بود. (شاعر باغ را مؤنث و آسمان را نرينة آن قرار داد، كه با بارانش باغ را، آبستن كرده است).
نُتِجَتْ وَقَد حَوَتِ الهُنَيْدَةَ وَاِبتَنَتْ
فى شَطْرِها وَتَبَوَّعَتْ فى النَّيِّفِ378
آن باغ دختري را متولد کرد (يعني کشتياي که از چوب درختان آن باغ ساخته شده است) در حالي که صد سال آبستن بود، و در پنجاه سال نخست توان و قدرت خود را بنا نهاد، و در پنجاه سال باقي مانده، قد کشيده و دراز شد.
فَأَتَتْ مَحَلِّى وَهىَ حَمْلُ بَناتِها
تَسْرى بِقائِمَتَىْ خَرِيقٍ حَرْجَفِ379
و كشتي با دو پاي باد پا نزد من آمد (زيرا باد آن را حركت ميدهد)، در حالي كه از چيزي جز جنس خودش (چوب)، نداشت. (زيرا كشتي خالي بر روي آب حركت ميكرد).
فَاِعْتامَها ذو خِبرَةٍ بِفُحُولِها
نَدَسٌ بِجِبْلَةِ خَلْقِها مُتَلَطِّفِ380
آنگاه که درختان اين باغ رشد و نمو يافت، مردي کار آزموده و برجسته وباريک بين و ظريف، که بنا بر سرشت و طبيعت ذاتياش زيرک و هوشيار بود، درختان آن باغ را براي ساختن کشتي برگزيد.
صَارَتْ إِلَىَّ بِجُؤْجُؤٍ ذى مَيْعَةٍ
قَدَمٍ تَدِفُّ بِهِ وَعَجْزٍ مِصْرَفِ381
آن كشتي با سينهاي گشاده و پهن، كه به مانند پاهاي اوست (زيرا كشتي با سينة خود راه ميرود) و پشتي كه باعث تغيير جهت دادن و باز گرداندن جلوي كشتي از جايي به جاي ديگر است (زيرا قسمت جلوي كشتي بوسيلة قسمت عقب آن تغيير جهت داده ميشود)، آهسته يا تند، به نزد من آمد.
تَنْسَلُّ فى لُجَجٍ حَكَتْ أَغْمارُها
فِعْلَ المُحَمَّدِ فى الزَّمانِ المُجْحِفِ382
كشتي در امواج بلند و آبهاي بسيار رودخانه ناپديد ميگردد، و سپس خارج ميگردد، فرو رفتنهاي آن کشتي در آب، گويي بهترين کار ممکن در زمان سختي است.
ثُمَّ اِجْتَنَتْ شِلْوى فَصِرْتُ جَنِينَها
مُتَمَكِّناً بِقَرارِ بَطْنٍ مُسْدِفِ383
آنگاه كشتي بدنم را در برگرفت، و من همانند نوزاد، درون شكم تاريك او، آرامش خاطر يافتم. (شاعر درون كشتي را تاريك قرار داد، زيرا بالاي كشتي بوسيلة حصير و مانند آن پوشيده ميشود، كه از باران و مانند آن جلوگيري نمايد، و منظور او اين است كه، من همچون سواري نبودم، كه هر لحظه گوش بزنگ و آماده اتفاقي باشم، بلكه با اطمينان درون آن جاي گرفتم).
فَمَتي تَعَثَّرَ بِالرِّفاقِ ذَكَرْتُهُ
فَيَمُرُّ تَحتى قِطْعَ لَيْلٍ أَغْضَفِ384
هنگامي كه در پاسي از شب تيره و تار، کشتي از برخورد با صخرههاي سر راهش ميشکند، به همراه سرنشينان کشتي، او را (ممدوح) به ياد آوردم، که از برابر من (زير نگاه من) ميگذرد.
فَأَجَاءَها بَعْدَ المَخاضِ طُلوقُها
بِمُراهِقِ السِنَّينِ كَهْلٍ أَهْيَفِ385
درد زايمان آن كشتي را پس از اينکه آبستن مردي ميان سال و باريك ميان و شجاع (ابوتمام) بود، به ساحل آورد. (يعني كشتي در ساحل لنگر انداخت).
عَوْجاءُ تَسْتَلِبُ الزِّمامَ وَتَحْتَذى
عُوْجاً يُجِدْنَ لَها اِستِلابَ النَفْنَفِ386
آن كشتي همچون ماده شتري گرسنه و خميده است، كه لگام خود را ميكشد، و پاروها را چون كفشي براي خود قرار ميدهد، تا رويشان راه برود، و پاروها به خوبي هوا را براي کشتي ميربايند.
أَشِرَتْ بِطَىِّ النَّىِّ فى أَثْبَاجِها
فَهَوَتْ كَثُعْبانِ الصَّفا المُتَخَوَّفِ387
آن كشتي سرمستِ فربهي و چاقي خود گرديد (منظور عريض بودن ميان كشتي و استحكام ساخت و تختههاي محكم، و بازسازي و مرمت آن توسط ملوانان است) و از اين رو به مانند مارهاي صخره سنگهايي كه چيزي آنها را ترسانده، به سرعت روان شد.
أَمَّتْكَ وَالشَّيْطانُ يَرْهَبُ ظِلَّها
فَأَتَتْكَ وَهىَ تَفُوقُ حِلْمَ الأَحنَفِ388
كشتي آهنگ تو (ممدوح) را نمود، در حالي كه شيطان بخاطر عظمت و سرعت حركت کشتي، از ساية آن ترسيده بود، (پس وقتي شيطان بترسد، مردم نيز خواهند ترسيد) و در حالي نزد تو آمد كه بردباري او در تحمل رنج و خستگي از بردباي “احنف بن قيس” برتري داشت.
بنا بر اين “ابوتمام” به توصيف كشتياي که سوارش شده بود، و آنچه که کشتي از آن ساخته شده بود، همچون تختههاي درختاني که کاشته شده، و رسيدگي ميشدند، پرداخته است. آن درختها همواره تا مدّتي طولاني مراقبت و سركشي ميشدند، تا اينكه سفت و محكم شده و مناسب كشتي سازي گشتند. آنگاه شاعر به توصيف كشتيراني ناخدا پرداخت و اينکه چگونه کشتي به ساحلي رسيد، که ناخدا براي سوار شدن بر کشتي در
