
– شناخت وپرورش مهارتها و استعدادهای چندگانه (یعنی آموزش این مساله که افراد بتوانند در یک زمان به چند نوع از ویژگیها و استعدادهای خود توجه داشته باشند) از فواید دیگر این ویژگی به شمار میرود.
– شناخت این مساله که استرس یک بخش طبیعی از زندگی است و این روش بهترین رویکرد نسبت به این مسائل است،نه این که سعی کنیم با اجتناب یا پرخاشگری، با این نوع موقعیتها مقابله کنیم.
– افراد با دارا بودن این توانایی قادر میشوند استرس حاد و استرس مزمن را از هم تمیز داده و روشهای مقابله با آن را بیاموزند.
– درک این مساله که همه انسانها در زندگی روزمره استرس را تجربه میکنند، اما واکنش هر یک از ما در مقابل این موقعیتها متفاوت خواهد بود. برای مثال برخی افراد واکنشهای جسمانی و برخی واکنشهای شناختی و روانی از خود بروز میدهند.
– کسب توانایی دراین حوزه که شیوههای تفکرمنفی رابه وسیله روشهای تفکرمثبت جایگزین کنیم.
کسب مهارت در جهت مدیریت هیجانها و در نتیجه کنترل علائم جسمانی از مشخصههای اصلی سخت رویی است.
– استفاده از تجارب مثبت و ثمر بخش با دوستان و آشنایان در برخورد با موقعیتهای استرسزا میتواند از دیگرفواید سخت رویی باشد.
– نکته آخر این که باید به این نکته توجه داشت که مدیریت تعارضات در محیطهای اداری، آموزشی، نظامی و غیره بسیار بهتر و مؤثرتر از روشهای توبیخ، بازداشت، تعلیق و اخراج میتواند مفید واقع شود. نباید به اشتباه تصور کرد که برخوردهای خشن و بسیار محکم در پرورش افرادی مقاوم و سخت رو مؤثر واقع میشود. بنابراین بهتر است به این مساله توجه داشت که آموزش سخت رویی کمک بسیار زیادی به مدیریت این تعارضات و تنشها خواهد کرد. بدین ترتیب آموزش سخت رویی از مؤلفههای بسیار مهم در بهداشت روان افراد است که کمک بسیار زیادی به سلامت جسم و روان آنان خواهد کرد.
در واقع سرسختی روانشناختی سازهای است که به عنوان یک ویژگی شخصیتی و با نقش مؤثر خود در تعدیل پیامدهای استرس، مطالعات گسترده ای را تاکنون به خود اختصاص دادهاست. فلاسفه و دانشمندان علوم اجتماعی در طول سالها تحقیق، افراد بسیاری را مشاهده کردند که به دلیل ویژگیهای شخصیتی معینی، بهتر با موقعیتهای ناخوشایند زندگی، سازگار بودند (ساسانی و دیگران، 1386: 290).
در فرهنگ عامه نیز افرادی هستند که با صفاتی چون «مقاوم» و «صبور»، شناخته میشوند، این افراد ظاهراً بهتر از سایرین، مشکلات را تحمل میکنند و دیرتر از پای در میآیند. تا سه دهه اخیر، پژوهشهای بسیار اندکی در زمینه ویژگیهای شخصیتی (رفتاری و شناختی) چنین افرادی انجام شده بود. چرا که تا قبل از دهه 80، بیشتر پژوهشها روی علل استرس، تغییرات و بحرانهای زندگی و ارتباط آنها با سلامتی جسمانی و روانشناختی تمرکز داشت.
در اواخر دهه 1970، یک تیم تحقیقاتی به سرپرستی سالواتور مدی88 و سوزان کوباسا89 یک پژوهش طولی در زمینه شغلی انجام دادند. آنها میان افرادی که در شرایط شغلی همراه با استرس شدید، در کارشان موفقیت کسب کرده بودند و کسانی که در شرایطی مشابه، دچار مشکلات عملکردی شده بودند، تمایز قائل شدند. آنها باور سرسختی را به عنوان یک سیستم حیاتی برای حفظ سلامت و عملکرد، در برابر استرس پيشنهاد كردند و فرض كردند كه سرسختي از اثرات زيانآور فشار رواني جلوگيري ميكند و به اين ترتيب شخصيت سرسخت از بيماريهاي وابستهاي فشار رواني محافظت ميكند (جودی،1999).
کوباسا در پژوهشهای اولیه خود، برای بررسی فرضیههایش، حدود 250 نفر را در پستهای مدیریتی و سرپرستی مورد ارزیابی قرار داد. در این ارزیابی، آزمودنیها رویدادهای استرسزای زندگی خود در طول 5 سال گذشته و نیز بیماریهایی که به آن مبتلا شده بودند، گزارش کردند. وی درهمین مطالعه، علاوه به بررسی رابطه استرس- بیماری، توانست ویژگیهای افراد سرسخت را تعیین کند و در نهایت مؤلفههای سرسختی را نیز بدست آورد (جودی، 1999).
از این رو کوباسا و مدی، از اولین محققانی بودند که در میان متغیرهای تعدیلکننده رابطه استرس بیماری، ویژگیهای شخصیتی را مورد توجه قرار داده و نشان دادند ساختار شخصیتی افرادی که درجه بالایی از استرس را بدون بیماری تجربه میکنند، متفاوت از افرادی است که در شرایط استرسزای مشابه بیمار میشوند. بنابر تعریفی که توسط کوباسا، مدی و کان90 (1982)، در مورد سرسختی ارائه شده است (کوباسا، 2002) و همچنین موردتوافق همگان قرار دارد؛ سرسختی “مجموعه و منظومه ای از ویژگیهای شخصیتی است که به عنوان منبع مقاومت در برابر رویدادهای استرسزای زندگی عمل میکند”. علاوه بر این افراد سرسخت سه مشخصه اساسی دارند، که مجموع آنها ویژگی سرسخت بودن را منجر میشود. این مشخصهها عبارتاند از:
الف) هدفمندبودن و تعهد عمیق به مردم و فعالیتهایی که انجام میدهند و مسئولیتهایی که بر عهده میگیرند.
ب) احساس کنترل داشتن بر وقایع و رویدادهای پیرامون خود،
ج) توانایی در نظر گرفتن تغییر و دگرگونیها به عنوان یک چالش معمول از لحاظ روان پویایی نیز، سرسختی یکی از عناصر شخصیت است که همه افراد درجاتی از آن را برخوردارند و همچون سایر ساختارها (یا صفات) شخصیتی، همواره در تغییر و تحول است و میزان و پویایی سرسختی تحت تأثیر تجارب رشدی، تفاوتهای فردی، جنسی وسنی است. ازاینروسرسختی روان شناختی بعنوان یک صفت شخصیتی ویک تعدیل کننده رابطه میان استرس-بیماری شناخته شده است(جودی هرمان91، 1999).
پژوهشهای زیادی در طول سالهای گذشته نشان دادهاند که رویدادهای استرسزا در ظهور بیماریهای جسمی و ذهنی مؤثر است (کوباسا،1979؛ هولم و راهه92،1976؛ به نقل از قربانی، 1374). تغییر شرایط زندگی به عنوان رویداد استرسزا معمولاً به طور بالقوه با فرصت بیشتر برای داشتن زندگی بهتر همخوان است (کوباسا،1979؛ به نقل از قربانی، 1374) فردی که در یک جامعه مدرن زندگی میکندبا اجتناب از بسیاری از تغییرات زندگی که استرسزا هستند ممکن است فرصت داشتن یک زندگی بارورتر را از دست بدهد (همان منبع). بنابراین توصیه صرف به اجتناب از برخی از موقعیتها ممکن است به رکود زندگی منجر شود. سؤال اساسی اینجاست که «چه عواملی در ارتباط بین استرس و بیماری نقش تعدیل کننده دارد؟» (قربانی،1374: 39).
کوباسا (1979؛ به نقل از قربانی،1374) اولین محققی بود که در میان متغیرهای تعدیل کننده در ارتباط بین استرس و بیماری، ویژگیهای شخصیتی را مورد مطالعه قرار داد. او در اولین مطالعه خود این فرضیه را بررسی کرده که اشخاصی که درجه بالایی از استرس را بدون بیماری تجربه میکنند ساختار شخصیتی متفاوتی از افرادی که درشرایط استرسزا بیمار میشوند دارند. کوباسا نشان داد که این تمایز شخصیتی در ساختاری به نام «سرسختی» منعکس میشوند وی با استفاده از تئوریهای وجودگراها در شخصیت، سرسختی را ترکیبی از باورها در مورد خویش و جهان تعریف میکند که از 3 مؤلفه تعهد، کنترل و مبارزه جویی تشکیل شده است.
1- تعهد: نقطه مقابل بیگانگی93 است. شخص به اهمیت، ارزش ومعنایی اینکه چه کسی هست وچه فعالیتهایی انجام میدهد باور دارد و برهمین مبنا قادر است در مورد آنچه را که انجام میدهد معنا بیابد و کنجکاوی خود را برانگیزد. این افراد با بسیاری از جنبههای زندگیشان همچون شغل، خانواده و روابط بین فردی کاملاً در آمیخته میشوند.
2- کنترل: نقطه مقابل ناتوانی94 میباشد. افرادی که دراین مؤلفه قوی هستند رویدادهای زندگی را قابل پیشبینی و کنترل میدانند و براین باورند که قادرند با تلاش آنچه را که در اطرافشان رخ میدهد تحتتاثیر قرار دهند. چنین افرادی برای حل مشکلات، به مسئولیت خود بیش از اعمال یا اشتباهات دیگران تأکید میکنند.
3- مبارزه جویی (چالش): نقطه مقابل احساس خطر95 یا ترس میباشد. مبارزه جویی باور به این امر است که تغییر، و نه ثبات و امنیت جنبه طبیعی زندگی است افرادی که دارای مبارزه جویی بالایی هستند موقعیتهای مثبت و منفی را که به سازگاری مجدد نیاز دارند فرصتی برای یادگیری و رشد بیشتر میدانند تا تهدیدی برای امنیت و آسایش خویش (کوباسا 1988، مدی 1990؛ به نقل از قربانی، 1374).
سرسختی چیزی فراتر از جمع سه مؤلفه تعهد، کنترل و مبارزه جویی است کوباسا و همکارانش (1981) اظهار میدارند که انعطاف پذیری روانشناختی افراد سخت رو صرفاً از تاًثیر انفرادی این مؤلفه سرچشمه نمیگیرید بلکه ناشی از شیوههای مقابله خاصی است که با ترکیب پویای این سه مؤلفه هم خوان است (پارکر96 و رندال97، 1988؛ به نقل از قربانی، 1374). در واقع سرسختی ساختار واحدی است که از عمل یکپارچه و هماهنگ این سه مؤلفه مرتبط با هم سر چشمه میگیرد (کوباسا، 1988 به نقل از قربانی، 1374).
نتایج اولیه کوباسا (1988) بر روی 300 آزمودنی که پست مدیریتی داشتند نشان داد در مقایسه با آن دسته از مدیرانی که در این شرایط سالم باقی مانده بودند، سرسختی تفاوت معنا دار داشت. به عبارت دیگر مدیرانی که در مؤلفههای تعهد، کنترل و مبارزه جویی قوی تر بودند در شرایط پر استرس نیز بیمار نشدند.
جودکینس98 (2001) در پژوهشی به این سؤال که «آیا بین افراد دارای سطوح بالای سرسختی و سطوح پایین آن در برابر ادراک استرس تفاوت معناداری وجود دارد؟» اینگونه پاسخ میدهد که افراد دارای سرسختی بالا استرس کمتر و افراد دارای سرسختی پایین استرس بیشتری را تجربه میکنند او همچنین نشان داد که بین افرادی که در مؤلفههای تعهد و مبازره جویی نمرات بالا و پایینی کسب کردهاند و سطوح ادراک استرس تفاوت معنادار وجود دارد.
جودکینس با استفاده از روش رگرسیون گام به گام نشان داد که سرسختی پیش بینی کننده خوبی برای استرس میباشد (1.02- =B، 0.23r2=).
به طور کلی سرسختی نقش تعدیل کننده منحصر به فردی در ادراک استرس دارد. کارایی این سازه وقتی با عوامل دیگر تعدیل کننده استرس مانند راهبردهای مقابله ای مؤثر همراه شود به مراتب افزایش مییابد.
2-21- نظریههای مهاجرت
مهاجرت درپاسخ به دامنه گسترده ای ازعوامل با اثربخشی متفاوت بر مردم رخ میدهد و لزوماً همه مردم به شیوه مشابهی به آنها واکنش نشان نمیدهند. تبیین نظری دلایل مهاجرت را میتوان در سه سطح به شرح زیر دسته بندی کرد:
2-21-1- نظریههای سطح کلان
در این سطح مهاجرت به عنوان فرایندی اجتماعی بر آمده از علل ساختاری به طور کلی در منطقه نگریسته میشود. دراین زمینه سه شاخه نظری متفاوت را میتوان تشخیص داد. نخستین شاخه نظریات نشأت گرفته از نظریه نوسازی و اقتصاد دوگانه است.
2-21-1-1- نظریه نوسازی و اقتصاد دوگانه
در این شاخه باور اصلی چنین است که مهاجرت به عنوان سازوکاری تعادل بخش، نیروی کار اضافی را از بخش سنتی و معیشتی کشاورزی و روستا به بخشهای نوین صنعتی و خدماتی در شهر منتقل میسازد. فرض بر این است که این حرکت نیروی کار لازمه تحول ساختاری به وضعیت مدرن است و شهر و روستا هر دو از آن بهره مند میشوند و در نهایت به توازن درآمد و به بهره وری بخشها میانجامد. در واقع اشاره به بهره وری نهایی صفر برای مهاجران روستایی است که با ترک روستا بخش کشاورزی زیانی نمیبیند و در عوض به نیروی کار مولد شهر افزوده میشود. این فرض در کشورهای جنوب (توسعه نیافته) اغلب مصداق نمییابد و این خروج نیروی کار با کاهش تولیدات کشاورزی مرتبط است. به ویژه این توجه ضروری است که اشتغال کامل در شهر وجود ندارد تا بتوان از افزایش تولید در شهر اطمینان یافت. همچنین فرض پرداخت دستمزدهای واقعی در شهر تا زمان انتقال تمامی نیروی کار اضافی روستاها در جنوب واقعیت ندارد. مدلهای مهاجرتی بیان شده به وسیله لوئیس، فی و رانیس در این شاخه قرار دارند (زاهد، 1385: 49).
در همین چارچوب زلینسکی نظریه مراحل تغییر جابجایی را بیان کرده است. در این نظریه الگوهای حرکات جمعیتی به تبع مراحل توسعه جامعه تغییر میکند. و از جمله مهاجرتهای روستا- شهری در
