
مي شود. تنش بين هيأت مديره و رييس شركت و سهامداران منجر به بحران مي شود. رقابت بين شركتهاي بزرگ منجر به بحران مي شود. در واقع نظام سرمايه داري يك سيستم اقتصادي است كه بر مبناي تنش و اختلاف بين اجزاي تشكيل دهنده آن پايه ريزي شده است. (ولف،2012)
2-3-3. استثمار و انباشت رقابتی؛ معضل سرمایهداری
كالينیکوس انديشهورز و منتقد برجسته و مشهور انگليسي در اثرش به نام «مانيفست ضد
سرمايه داري»، به دنبال پاسخ به این استدلال است که عدهاي مشكلات موجود را نه از خود سرمايهداري، بلكه از مجموعه مشخصي از برنامههاي انحرافي ميدانند كه دولتهاي غربي و موسسات مالي بينالمللي دنبال ميكنند. وی در اين باره ميگويد:
«اين خود سرمايهداري و منطق حاكم بر آن منطق استثمار و انباشت رقابتي است كه معضل است. نئوليبراليسم با كنار نهادن بسياري از موسسات و روشهايي كه سرمايهداري را دست كم در شمار ثروتمند و مرفه قابل تحمل مي كرد نقايص ساختارياش را عيانتر كرده است؛ اما اين نقايص هميشه وجود داشتهاند و به باور من، تنها از طريق واژگونياش ميتوان آنها را كنار نهاد.»(زرافشان ،1386)
2-3-4. بحران مزمن سرمايهداري
پل باران و سوئيزي، انسان تربيت يافته متمدنترين نظام سرمايهداري را چنين توصيف ميكنند: «بيهدفي، بيتفاوتي و اغلب نااميدي، در تمامي جنبههاي زندگي آمريكائيان رخنه كرده و در زمان ما ابعاد بحراني مزمني را به خود گرفته است. اين بحران بر كلية جنبههاي زندگي ملي تأثير گذاشته و زمينههاي فردي و همچنين اجتماعي- سياسي زندگي (شرايط وجودي هر روزة فرد) را به هم ريخته است. احساس خفقانآوري ناشي از تهي بودن و بيهودگي زندگي، به تمام زمينههاي اخلاقي و فكري كشور رسوخ كرده است. وظيفة تعيين هدفهاي ملي به كميتههاي عالي محول ميشود، در حالي كه افسردگي، صفحات چاپ شدهاي را كه هر روز در بازار ادبي ظاهر ميشود (داستان و غيرداستان) پر كرده است. اين بيقراري كار را بيمعني ميكند، فراغت و تفريح را به تنبلي بدون لذت و آميخته با ناتواني مبدل ميسازد، نظام آموزشي و شرايط سالم رشد جوانان را سخت مختل ميكند، مذهب و كليسا را بصورت وسايل تجارتي شدهاي براي (با هم بودن) در ميآورد و اساس جامعة بورژوازي، يعني خانواده را برهم ميزند.» (باران و سوئیزی ،1380)
2-3-5. فروپاشي نظام سرمايهداري
برخي از اقتصاددانان بزرگ معاصر، فروپاشي نظام سرمايهداري را در حال تحقق ميبينند. چنانكه شومپيتر در اين باره ميگويد: «ما شاهد غروب ابتكار تأسيسات تازه هستيم. ترقي كمابيش خودكار شده است. سرمايهداري، ديگر از پشتيباني تودهها برخوردار نيست و ديگر نميتواند انضباط اجتماعي را كه بدون آن، هيچ تمدني دوام نميآورد، تحميل كند. سرمايهداري، هر روز، بيشتر اعتماد روشنفكران را از دست ميدهد، كساني كه ميتوانستند حامي آن باشند. سرمايهداري، آن لايههاي اجتماع را كه قوس حاملش بودند در هم شكست! پيشهوران و دهقانان. اكنون هم دارد نهادهايي را كه چارچوبش بودند و جهش آنرا فراهم ساختند، متلاشي ميكند؛ مالكيت و آزادي قراردادها. ما فروپاشي حقيقي سرمايهداري را داريم ميبينيم.»(شومپیتر، 1351)
2-3-6. بحران سرمایه داری نئولیبرال
ديويد هاروي منتقد ديگري است كه از دهه 1990 به بعد در نظريه پردازي انتقادي ضد نظام هاي سياسي و اقتصادي ليبرال نام آور است.
هاروي معتقد است كه حزب وال استريت يك قانون جهاني براي حكمراني دارد: اينكه هيچ مخالف يا چالشي در برابر قدرت مطلق پول آن در جهت حكمراني مطلقش وجود نداشته باشد. نظامي كه حاصل عملكرد حزب وال استريت بوده، نظامي است كه از قلب فاسد شده و گنديده؛ اين گنديدگي نه به علت فردي، بلكه به علت ذات و ماهيت سيستم است كه رخ داده است.
حزب وال استريت بر اساس سيستمي عمل مي كند كه زماني پيشتر آدولف آيشمن در توصيف حكومت نازي گفته بود؛ حزب فقط اطاعت كننده از دستورات مي خواهد، خواه اگر دستورات وحشيانه و يا غير اخلاقي باشند. حزب وال استريت از انحصار زور در دست دولت براي تحت پيگرد قرار دادن افرادي كه از ديكته شدن دستورات حزب اطاعت نمي كنند، استفاده مي كند. به علاوه سياست هاي دولتي از اختصاص بودجه ها گرفته تا نحوة اجراي سياست هاي مالياتي يا بيمه ها را در خدمت خود و منافعش مي گيرد. بهترين نمونه مجتمع هاي نظامي صنعتي بهر ه مند از تخصيص رو به رشد بودجه هاي كلان نظامي اند.
از نظر هاروي جنگي پنهان ميان حزب وال استريت و باقي مردم در جريان است كه پشت نقاب ها و سردرگم سازي هايي كه توسط حزب وال استريت انجام مي گيرد، غير قابل تشخيص مي گردد. حزب وال استريت دانشگاه را در خدمت سرمايه داري مي گيرد يا آنكه بحث هاي فرهنگي به راه مي اندازد تا اذهان را از موضوعات اصلي منحرف كند. حزب وال استريت مي داند اگر پرسشهاي عميق سياسي و اقتصادي از وضعيت كنوني به موضوعات فرهنگي يا روشنفكري كشيده شود غير قابل پاسخ مي گردد. در فضاي ظاهرا آزاد مورد حمايت حزب وال استريت بحث از همه چيز و مورد پرسش قرار دادن هر مسئله اي آزاد است به جز جنگ بدون توقفي كه حزب وال استريت با مردم به راه انداخته است. اما اكنون براي اولين بار يك جنبش به صورتي روشن روياروي حزب وال استريت و قدرت پولش ايستاده است. تاكتيك جنبش تسخير وال استريت تسخير فضاي عمومي است. جنبش نشان داده است كه تنها وسيلة ممكن براي ابراز مخالفت در شرايطي كه ديگر وسايل دور از دسترس هستند، قدرت جمعي مردمي و حضوري جسماني در حوزة عمومي است. اين عمل جنبش به ميزان قابل توجهي متاثر و ملهم از تظاهرات مردم مسلمان مصر در ميدان التحرير و نيز ديگر جنبش هاي معترض در مادريد، آتن و لندن بوده است.
از نظر هاروي هدف جنبش در ايالات متحده ساده است؛ جنبش مي گويد: ما مردم، خواستار آنيم كه كشورمان را از قدرت هايي كه به اتكاي پول بر آن حكم می رانند، باز پس گيريم. ثروتمندان حكمراني و زمين را به ارث نبرده اند. براي ابد قرار نيست ثروتمندان تنها برندگان باشند. از زماني كه همة مجاري اظهارنظر توسط قدرت پول به روي ما بسته شده هيچ راهي به جز اشغال ميادين، پارك ها و خيابان هاي شهرهايمان براي ما نمانده است، تا آنكه صدايمان شنيده شود و به خواسته هايمان توجه شود.
از نظر هاروي جنبش براي پيروزي نيازمند مستحكم ساختن ائتلافي براي پيروزي است. ائتلاف گسترده اي از دانشجويان، مهاجران، بيكاران، آنانكه خانه و كاشانة خود را از دست داده اند و نيز هنرمندان و كارگران جنبش دست كم تاكنون به صورتي عميق اين احساس را قبولانده است كه در آمريكا چيزي از بنياد نادرست است . اينكه حزب وال استريت نه تنها بربرانه، غير اخلاقي و از نظر انساني نادرست و مردود است كه همچنين قابل در هم شكستن است. جنبش بايد به دنبال بديلي ايجابي باشد به ويژه در مورد نظام سياسي كه در آن خير عمومي بتواند از در تنگ منافع افراد بگذرد. نظام سياسي كه درآن خريد آراء در هم شكسته شود، انحصار قدرت رسانه اي در هم شكسته شود، مسئوليت در برابر شهروندان باز گردد، بهره مندي از آموزش و بهداشت براي همه باشد، خصوصي سازي دانش و فرهنگ ممنوع گردد و آزادي استثمار و بهره كشي از ديگران غير قانوني گردد.
هاروي بر آن است آمريكاييان به برابري باور دارند. برابري كه نه فقط بايد در حوزه هاي ثروت و درآمد كه بسيار مهمتر در مورد قدرت سياسي هم رخ دهد. امري كه نيازمند انقلاب آمريكايي ديگري است. اين مناقشه ميان حزب وال استريت و مردم براي آيندة جمعي مردم آمريكا بسيار مهم است. گرچه اين مناقشه به همان ميزان كه محلي است جهاني نيز هست.(هاروی،2011)
دیوید هاروی به عنوان منتقد سرمایه داری نئولیبرال ، بزرگترین دستاورد نئو لیبرال سازی رابه جای تولید، بازتولیدثروت ودرآمد می داند وشرکتی سازی،کالائی سازی وخصوصی سازی دارائی های عمومی فعلی را یکی از خصیصه های پروژه نئو لیبرالی می داند. به نظر او، هدف آن گشودن حوزه های جدید به روی انباشت سرمایه در قلمروهائی است که تابه حال برای محاسبه ی سود دهی ممنوع الورود به شمارمی آمدند. ”ديويد هاروي” با نگاهي چپ گرايانه سه دسته نقد جدي را بر انديشه سرمایه داری نئولیبرال مطرح كرده است. نخستين نقد او، نقدي ماهوي است. او به عنوان يكي از پيروان سنت انديشه چپ، سرمایه داری کنونی را تلاشي براي احياي قدرت طبقاتي در سطح جهاني مي داند. از اين رو در بخشي از كتاب خود به ارائه تعريفي جديد از طبقه و نيرو هاي طبقاتي مطابق با شرايط جهان امروز مي پردازد. (هاروی ،1386)
دومين دسته از نقد هايي كه هاروي مطرح مي كند، نقدي نظري است. او سعي مي كند تناقضات دروني موجود در انديشه نئو ليبراليسم را نشان دهد. در اين راستا او به اين چند دسته تناقض اشاره مي نمايد:
1. تناقض ميان آرمان هاي آزادي شخصي و تحميل دولتي در جهت ايجاد بازار آزاد.
2. تناقض ميان حفظ انسجام مالي و فرد گرايي غير مسئولانه گردانندگان داخل نظام كه بي ثباتي هاي مالي مزمن ايجاد مي كند.
3 . تناقض ميان محسنات رقابت و قدرت يابي انحصارات چند گانه فرا ملي كه نتيجه آزاد سازي اقتصادي است.
4. تناقض ميان وظايف دولت در حفظ بازار رقابتي آزاد و كنار كشيدن دولت از اقتصاد. اين تناقضات از نگاه هاروي حاصل عدم انسجام دروني اين نظريه است.
دسته سوم نقد هاي مذكور، نقد هايي است كه به نتايج عيني تجربه عمل به اصول سرمایه داری نئولیبرال باز مي گردند. هاروي توسعه جعرافيايي نا متوازن، انتقال دارايي از قلمرو عمومي به حوزه خصوصي و طبقات ممتاز، ايجاد تله بدهي براي كشور هاي در حال توسعه به عنوان وسيله اصلي انباشت از طريق سلب مالكيت، نابودي محيط زيست، كالايي سازي همه چيز كه در عمل به نابودي ارزش هاي انساني انجاميده است را نتايج عيني اين روند مي داند؛ اين در حالي است كه از نگاه او فرآيند نئو ليبرال سازي در فعال كردن رشد جهاني ناتوان بوده و اجراي سياست هاي نئو ليبرالي در بخش بزرگي از جهان به ويژه در امريكاي لاتين، روسيه و اروپاي شرقي به فاجعه انجاميده است؛ در اين باره او به بحران بدهي ها در آمريكاي لاتين در دهه1980 و سقوط روسيه در دهه1990 اشاره دارد.(هاروی ،1386)
2-3-7. دموكراسی نظام سرمایه داری؛ پيوندي صوري ميان افراد انتزاعي
اسلوي ژيژك، فيلسوف اسلونيايي مقيم غرب، از سال ها قبل رويكرد منتقد خود نسبت به نظام هاي ليبرال سرمایه داری را به صورتي سازش ناپذير اعلام داشته است.
ژيژك پيشتر در آثارش گسل هاي موجود در نظا مهاي ليبرال دموكراتيك را مورد اشاره قرار داده بود. به گمان او ايراد روياي ليبرالي اين است كه شكاف بين قلمرو عمومي و خصوصي تحقق نمي يابد، مگر آنكه در نهايت جزوي از هر قلمرو در ديگری باقي بماند؛ جدايي دو حوزه به شرطي محقق ميشود كه قلمرو عمومي به كام جويي خصوصي آغشته گردد.(ژیژک،294.1384) دموكراسي در نظام سرمایه داری پيوندي صوري و ظاهري ميان افراد انتزاعي است. (ژیژک،303.1384)
از نظر ژيژك آزادي هاي ظاهري ليبرال دموكراسي خود در خدمت لاپوشاني و تداوم اسارت عميق تر انسان ها قرار دارند.(ژیژک، 8:1388)
نطق ژيژك در باب جنبش تسخير وال استريت اما بسيار پرشور و داغ تر بود. ژيژك برآن است كه “پيام اساسي جنبش اين است: تابو شكسته شده؛ ما در بهترين دنياي ممكن زندگي نمي كنيم! ما اجازه داريم و مجبوريم به يك دنياي بديل و جايگزين فكر كنيم!” به گمان او در اين راه طولاني پيش رو پرسش هاي سختي هم وجود دارند؛ پرسش هايي نه در باب اينكه چه نمي خواهيم بلكه در باب اينكه چه مي خواهيم: چه سازمان اجتماعي بايد جايگزين سرمايه داري زندة كنوني گردد؟ و نوع رهبراني كه به آنها نياز داريم چگونه است؟ به گمان ژيژك نوع پاسخ هايي كه در قرن بيستم به اين پرسش ها داده شد به هيچ رو اكنون كارگر نمي افتند.
از نظر ژيژك مسئله حرص و جاه طلبي يا فساد نيست بلكه اين است كه سيستم شما را به سمتي سوق مي دهد كه فاسد باشيد. راه حل مقابله
