
یا اخلاقیای میرسد.
او خاطرنشان میکند:
هیچوقت با رضا و رغبت و علاقه قلبی و باطنی در مسائل سیاسی اظهار نظر نکردهام و فقط وقتی چنین کردهام که خود را اخلاقاً موظف به اظهار نظر دیدهام و آن هم وقتیست که یک امر سیاسی آثار و نتایج آشکار در روان و اخلاقیات مردم دارد.
[۱۰][۱۱]
دین
به اعتقاد ملکیان، نقطه قوت دین آن است که بر تحول درونی تاکید میکند و تحول بیرونی را منوط به تحول درونی میداند. بدفهمیهایی که از دین صورت میگیرد عبارتند از: ۱. دین داری را به معنای مالکیت حقیقت بگیریم؛ ۲. تعبد؛ ۳. تلقی صرفاً منطقی از بحث توحید؛ ۴. حجره حجره کردن دین و خلاصه کردن آن در یک یا چند حجره؛ ۵. مطلوبیت ذاتی قائل شدن برای عبادت و ۶. بی صداقتی. این بدفهمیها منشأ رفتارهای نادرست اجتماعی است.[۱۲]
جهان بینی و ایدئولوژی
ملکیان با تفکیک بین سه تصور از خدا – خدای متشخص، خدای متشخص انسانوار، و خدای نامتشخص – خدای نامتشخص یا نوعی وحدت وجود را می پذیرد. او چنین می گوید: “این تصور من درباره خداست. من می گویم جهان هستی یک موجود است. این خداست. و چون بیرون از جهان هستی وجود ندارد (یعنی نیست)، او دیگر نمی تواند با بیرون از خود دادوستد داشته باشد، چون برونی وجود ندارد. هیچ موجودی با نیستی نمی تواند دادوستد کند.” [۱۳] او در جایی دیگر دلیل این ترجیح را مسئله شر عنوان می کند. [۱۴] خداگرایی و خداپرستی از دید او به این معناست که فرد به کل هستی رضایت داشته باشد و آن را بپذیرد:” برای دانستن اینکه کسی خداپرست و خداگرا هست باید دید آیا به کل این نظام راضي هست یا نه. هرکه به این نظام رضایت دهد (که رضایت دادن به یک قسمت از آن بسیار مشکل است) خدادوست است. … قسمت مشکلی که نمی توان به آن رضایت داد، شُرور هستی است.” [۱۵]
علل معرفتی دین گریزی
مصطفی ملکیان علت های معرفتی و یا گذرهای منطقی گریز از دین را چنین بر می شمارد [۱۶] :
یک . ” اولین گذر منطقی که به نظر من جدی ترین گذر و مهمترین گذر هم هست ، مساله شر است . … همان تصویری که برای اولین بار اپیکور ارائه کرد و بعدا دیوید هیوم بعد از تقریبا دو هزار سال آن را پذیرفت ، هنوز ذهن هر انسان عاقلی را می گزد که اگر بگوییم خدا از وجود شرور خبر ندارد ، این با علم مطلق خداوند سازگار نیست . اگر بگوییم که خبر دارد ولی قدرت ریشه کردن شرور را ندارد این هم با قدرت مطلق خداوند سازگار نیست و اگر بگوییم که هم خیر دارد و هم قدرت این کار را دارد که شرور را ریشه کن کند اما نمی خواهد این کار را بکند ، این با خیر خواهی علی الاطلاق خداوند سازگار نیست . بنابراین اگر خداوند دارای علم مطلق ، قدرت مطلق و خیر خواهی علی الاطلاق است نباید شر وجود داشته باشد ، اما شر وجود دارد و از راه نفی نفی تالی به نفی مقدم می رسیم و نتیجه می گیریم که پس خدا وجود ندارد . به نظر من در رد این مساله ، تاکنون بشر هیچ استدلالی بیان نکرده است و معتقدم این مشکل در جایش باقی است . ” [۱۷]
دو . ” مساله دوم . عدم وجود دلیل بر حجیت معرفت شناختی وحی است . … در واقع ما هیچ دلیلی نداریم بر اینکه وحی یکی از منابع شناخت است و از طرف دیگر وقتی می توانیم سخنی را بپذیریم که فراورده ی یک فرآیندی باشد که خود آن فرآیند ،حجیت معرفت شناختی اثبات شده ای داشته باشد . حالا ،آنچه که در کتب مقدس دینی و مذهبی آمده اند فرآورده های یک فرآیندی هستند به نام وحی که حجیت معرفت شناختی خود آن فرآیند هنوز اثبات نشده است . بنابراین نمی توانیم آن را بپذیریم . ” [۱۸]
سه . ” یک مشکل جدی سومی هم که برای ادیان وجود دارد مساله وثاقت تاریخی متون مقدس ادیان و مذاهب است . … در تاریخ هیچ قطعیتی وجود ندارد . ولی شما در ادیان و مذاهب موظفید که بگویید این متون قطعا سخن خدا یا سخنان بنیانگذاران ادیان و مذاهب هستند و قطعا وجود هم دارند . “[۱۹]
چهار . “چهارمین گذر منطقی و مشکل بسیار جدی برای دین ، مساله حیات پس از مرگ است . … ادیان می گویند هنگامی که تمامی راه های کسب معلومات از شما گرفته شد و مرگ به سراغتان آمد ، نه تنها شما چیزی از دست نمی دهید بلکه به یکباره به تمام چیز ها و اموری که قبلا هم هیچ علمی به آنها نداشتید ،عالم خواهید شد . چه استدلالی در پس این نظریه وجود دارد ؟ “[۲۰]
تجدد و دینداری
سوال: از هر یک از سه واژه «تجدد» (مدرنیته = Modernity)، «متجددسازی» (مدرنیزاسیون Modernization =) و «تجددگرایی» (مدرنیسم = Modernism) چه اراده میکنید و میان آنها چه تفاوتهای مفهومیای میبینید؟
ملکیان:
من مانند بسیاری کسان دیگر، از «تجدد» مجموعه اوصاف و خصائصی را مراد میکنم که در تمدن جدیدی که در طی چند قرن اخیر در اروپا و امریکای شمالی به ظهور پیوست، کمابیش، حضور دارند. این اوصاف و خصائص عبارتند از:
1) شیوهای نو و کارآمد برای مطالعه و تحقیق در باب عالم طبیعت،
2) فنّاوریهایِ ماشینیِ نو،
3) شیوههایِ نو در تولید صنعتی،
4) بالا رفتن سطح زندگی مادّی (که نتیجه سه وصف و خصیصه اول است)،
5) سرمایهداری و بازار آزاد،
6) مردم سالاری لیبرال،
7) فرهنگ عمدتا دنیوی و اینجهانی،
8) فردگرایی و حرمت به فرد و تفرّد،
9) عقلگرایی و تحقیق و برنامهریزی عقلانی،
10) انسانگرایی.( اندیشه حوزه 1379 شماره 24)
ملکیان می گویدکه:
مراد من از لفظ «سنّت» مجموعهای از افکار، احساسات، و افعال موروثی و جا افتاده است که از سوی کسانی قانعکننده و حتی فوق سؤال و چون و چراناپذیر تلقی شود و از راه تأسّی به اسوه گذشتگان از نسلی به نسلی انتقال مییابد.
و مرادم از «سنّتگرایی» آموزهها و اصول کسانی است که از قبول و تبعیّت سنّت دفاع میکنند و سنّت را قابل اعتمادتر ازافکار، احساسات، و افعالی میدانند که بر اثر تجربه و تفکّر شخصی حاصل آمدهاند.
سوال: ربط و نسبتِ سنّت با دین چگونه است؟ آیا هر سنّتی دینی است یا سنّت غیردینی هم وجود دارد؟ آیا هر دینی سنّتی است یا دین غیرسنّتی هم میتوان داشت؟(منبع فراموش نشود)
نیاز هر جامعه
نیاز هر جامعه در هر زمان و مکان و اوضاع احوالی “روشنفکری”(منبع فراموش نشود)
روشنفکری
روشنفکری و آفات آن …
مشکل خوابگردی جامعه ….
سه کار مهم روشنفکر
1- منطقی اندیشیدن در ادامه رهایی دادن جامعه از تفکر غیر منطقی
2- رهایش از بلای جزم و جمود
3- رهایی از تقلید و تلقین
حاکمیت وحکومت
حکومت دینی
حکومتى است که تصمیم گیرى هاى جمعى در آن, همه براساس معتقداتى صورت مى گیرد که در یک دین و مذهب وجود دارد; چه معتقداتى که در ناحیه هستى شناسى و مابعدالطبیعه یا در ناحیه انسان شناسى و یا در ناحیه وظیفه شناسى و اخلاق آن دین و مذهب وجود دارد(نیاز به منبع) به تعبیر دیگر, مراد از حکومت دینى, حاکمیتى است که (تصمیم گیرى هاى جمعى آن ـ در حقوق اساسى, سیاسى, اقتصادى, قضایى, جزایى, بین المللى و تعلیم و تربیت ـ براساس باورهاى دینى) است
در بخش اول مصاحبه، آقاي ملكيان ميفرمايند: «… حاكميت نظام ديني، آزمايشگاهي است كه در آن، آموزههاي ديني در معرض آزمايش قرار ميگيرند و محك ميخورند… و حاكميت ديني هميشه حاكميت يك قرائت خاص از دين است، هيچ وقت حاكميت همه قرائتها از دين، در آن واحد امكانپذير نيست…»( 1) ر.ك: روزنامه ايران، 13/7/79، ص 7، ستون اول و دوم.)
اين نكته كه حاكميت ديني آزمايشگاهي است كه در آن آموزههاي ديني در عمل محك ميخورند نكته درستي است. همچنين اين نيز درست است كه حاكميت ديني همواره حاكميت يك قرائت از دين است. اما بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه اين نكات در مورد همه انواع حاكميت صادق است و اختصاصي به حاكميت ديني ندارد. هر نوع حاكميتي، حاكميت ايدئولوژي خاص است و در مقام عمل نيز آزمايشگاه آن ايدئولوژي به حساب ميآيد. خواه ايدئولوژي ليبرال باشد يا ماركسيستي يا غير آن.
2ـ ايشان در ادامه ميافزايند: «… بنابراين اين اثر منفي را حاكميت ديني ميتواند داشته باشد كه آرام آرام به هر غرض، اين قرائت واحد از دين را بهترين قرائت ممكن يا يگانه قرائت مطلوب جلوه گر كند و جلوي بروز و ظهور قرائتهاي دين را بگيرد و به اين ترتيب پويايي انديشه ديني را تحمل نكند».(2) همان، ستون دوم.)
گذشته از اين كه نميتوان ادعا كرد كه دين در تمام جنبهها قرائتپذير است )كه البته فعلاً در صدد بررسي آن نيستيم(، بايسته بود كه آقاي ملكيان توضيح ميدادند كه چرا و چگونه حاكميت ديني نميتواند پويايي انديشه ديني را تحمل كند و در دل خود پذيرنده انواع گوناگون نظريهها باشد. به نظر ميآيد كه چنين چيزي نه استحاله نظري دارد و نه عدم امكان عملي. زيرا هيچ ملازمهاي ميان حاكم شدن يك نظريه و عدم مدارا نسبت به ساير نظريهها نيست. حتي ميتوان انحصار گراترين آموزههاي نظري را به گونهاي در نظر گرفت كه در عمل نسبت به نظريههاي مخالف اهل مدارا باشد.
چنان كه تقريباً به اجماع همه عالمان و انديشمندان مسلمان پارهاي عقايد اصلي اهل كتاب و مجوس و باطل است؛ اما اين امر موجب نشده است كه حاكميت اسلامي، چه در صدر اسلام و چه پس از آن، نسبت به اهل كتاب بي مدارايي كند و بر آنان تنگ بگيرد يا با خشونت رفتار كند تا از افكار و عقايدشان دست بردارند. نظام سياسي اسلام بر پايها اسلام و انديشههاي آن استوار است، اما در دل اين انديشهها توصيه به مدارا با مخالفان ديده ميشود و پايه عمل حكمرانان قرار ميگيرد.
فانسان مونيته، استاد ادبيات عرب و تاريخ اسلام در دانشگاه پاريس، در اين باره ميگويد: »دين اسلام چون دين فطرت است، بيشترين جاذبه را دارد و بيشترين تسامح را نسبت به اديان ديگر از خود نشان ميدهد.«( 3) فانسان مونيته، حاضر العالم الاسلامي ص 104.
) بنابراين حاكم شدن اسلام نه تنها مانع پويايي انديشهها نيست، كه بستر ساز پويايي آن نيز هست. البته ميتوان يك نوع نگاه همراه با تعصب جاهلي را فرض كرد كه به نام اسلام، از احكام آزادي بخش آن تخطّي كنند، اما امكان وجود چنين برداشتهاي ناصوابي را نبايد به پاي حاكميت ديني به نحو مطلق نوشت. همچنان كه نبايد امكان برداشتهاي استبداد گرايانه از دمكراسي (مانند دموكراسي از نوع فاشيستي يا كمونيستي) را به پاي همه انواع آن نوشت. و جالب آن جاست كه آقاي ملكيان اين تلقي از حكومت ديني را (يعني برداشت استبدادگرايانه) نه تنها به همه انواع تعميم ميدهند بلكه آن را مجوّز سكولاريسم و جدايي نظام سياسي از دين ميدانند و براي حفظ ديانت مردم اين جدايي را ضروري و لازم مييابند.( 4) ايران، 13/7/79، ص 7، ستون سوم.)
3ـ ايشان در جاي ديگر دين را با دموكراسي كاملاً قابل جمع ميدانند ولي ميفرمايند به هيچ روي امكان ندارد كه حكومت ديني مردم سالار باشد.( 5) روزنامه ايران، 13/7/79، ص 7، ستون هفتم.
در اين خصوص بايد گفت كه حاكميت اسلام در ايران بر پايه برداشت يك مجتهد جامع الشرايط از دين تحقق يافت. امام خميني در مواضع گوناگوني، چه پيش از انقلاب، چه در آستانه پيروزي و چه پس از آن، نظريه خودشان را در مورد حكومت اسلامي به صراحت بيان كردهاند. در نظريه امام خميني، حاكم اسلامي اسلام شناس جامع الشرايطي است كه بايد بر پايه احكام اسلام حكمراني كند و اين مسأله ديني بودن اين نظام را تاييد ميكند. اما در عين حال اين نظام بر پايه نوعي مردم سالاري استوار است. از آنجا كه مردم مسلمانند و حاكميت ديني را طلب ميكنند، ولي فقيه قدرت و بسط يد ميكند و ميتواند حكومت اسلاميرا تشكيل دهد و در صورت عدم حضور و خواست مردم، چنين حكومتي تأسيس نميشود. در هيچ جايي از سخن امام نيامده است كه فقيه ميتواند با زور و علي رغم خواست مردم بر آنها حاكم شود.
امام خمينيرحمه الله در پاسخ خبرنگاري كه در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي از ايشان پرسيده بود: »دولت پيشنهادي شما چگونه خواهد بود، و چه كسي آن را اداره خواهد كرد؟« فرمودند: «راجع به چگونگي دولت و رژيم، پيشنهاد ما جمهوري اسلامياست و چون ملت مسلم است و ما را هم خدمتگذار خود ميداند، از اين جهت حدس ميزنم به پيشهاد ما رأي دهد. ما از طريق
