
ميباشند.
2-3. ساير نظرات درنقد نظام سرمایه داری
(با تأكيد بر دیدگاههای ميلز، ولف، لوكس، باران، سوئيزي، فروم، شومپيتر، هاروی، ژیژک وچامسکی)
2-3-1. تسلط نخبگان قدرت بر جامعه سرمایه داری آمریکا
ميلز در اثر مهم خود “نخبگان قدرت (1956)” بحث ميكند كه ايالات متحده تحت تسلط يك سري نخبگان قدرت است كه يك گروه نسبتا كوچكي از ثروتمندان و افرادي است كه به خوبي به هم متصل است و به طور يكنواخت با هم تعامل دارند. جهان بيني مشتركي دارند و براي تحقق برنامه هاي سياسي كه منافع آنها را در بر داشته باشند با هم كار مي كنند. كساني كه به عنوان مديران عالي اجرايي اعضاي هيات مديره شركتهاي بزرگ مأمورين رده بالا در حكومت فدرال افسران ارشد در نيروهاي ارتشي كار مي كنند. اين گروه قادرند كنترل روي سه ناحيه نهادي عمده اقتصادي حكومتي و ارتشي اعمال كنند. آنها كنترل خودشان را با چرخش در درون يا بيرون اين سه ناحيه نهادي متفاوت بيشتر تقويت مي كنند. ( 426-425 , 2000 ، Scott, Schwartz)
میلز در انجام بررسی تجربی آنچه تحت عنوان “نخبگان قدرت” خاصه در ایالات متحده از گروه نخبگانی صحبت به میان می آورد که برای تشکیل یک واحد قدرت مسلط بر جامعه، به هم می پیوندند و روابطی که این بر گزیدگان را به یکدیگر پیوند میدهد، اساس و مبنای متفاوتی دارد، از قبیل آنکه:
الف) این روابط ممکن است بر اساس منافع مشترکی بین بعضی از گروههای بزرگ یا بین موسسات بزرگ باشد. بدین ترتیب همیشه بین نخبگان مسلط، منافع مشترکی برای حفظ وضعیت حاضر وجود دارد.
ب) ممکن است دولت و اتحادیههای بزرگ کاپیتالیستی دارای منافع مشترک مالی باشند که نمونه آن حمایت سیاسی و نظامی کلیه کشورهای استعمارگر از موسسات سرمایهداری مستقر در مستعمرات و کشورهای عقب مانده است. می توان نیز در این مورد از منافع مشترک بین نظامیان و اتحادیه های سرمایهداری که از جنگ بهره میگیرند، نام برد که هدف آنها تحت تأثیر قرار دادن تصمیمات دولتمردان در سیاست بین المللی است.
ج) از طرف دیگر، بین نخبگان نوعی اشتراک ذاتا روانی و یا شخصی هم وجود دارد: روابط دوستی، روابط خویشاوندی، روابط زناشویی، مبادله متقابل خدمات و … .
روابط شخصی، مشارکت منافع بین نخبگان را تشدید كرده و به آن قدرت می بخشد. میلز به منظور انجام چنین تحلیلی است که به مطالعه ای سیستماتیک در مورد نخبگان جامعه امریکا می پردازد. مطالعه وی در زمینه های زیر صورت گرفته است: ترکیب، منشاء اجتماعی چگونگی تشکیل نخبگان و روابط بین نخبگان مختلف. (گي روشه: 1380 :118-119)
میلز معتقد است که دموکراسی در آمریکا به علت تمرکز فزایندۀ قدرت سیاسی در دست یک گروه نخبۀ سهگانه مرکب از مقامات بلند پایه حکومت فدرال، سرآمدان شرکتهای بزرگ و افسران بلند پایۀ ارتش تضعیف میشود. به نظر میلز، تصمیم گیرندگان در این سه حوزۀ نهادی هم قدرت بسیار چشمگیری یافتند و هم بیش از پیش نیز با يكديگر همکاری کردند. نتیجه ظهور یک گروه نخبۀ قدرت بسیار هماهنگ و متحد بود.
همچنین در زمینه ساختار طبقاتی نوین در امریكا، میلز در كتابهای “مردان جدید قدرت” و “كارگران یقه سپید” از شكلگیری طبقه جدید و نوظهور یقه سپید سخن میگوید كه شامل سوداگران خرد، كشاورزان و متخصصان مستقل (پزشكان، وكلا و…) میباشد كه به جای كار یدی به كار فكری وابستهاند و هر روز به تعداد و اعتبار و اهمیت اجتماعیشان افزوده میشود. موقعیت این طبقه در میانه ساختار طبقاتی موجب میشود كه در مسائل سیاسی و فرهنگی، معتدل، میانهرو و محافظه كار باشند. (میلز،انصاری،1360)
میلز در نهایت ساختار طبقاتی سرمایهداری پیشرفته را داراي شش طبقه اصلی میداند كه به شكل هرم طبقاتی آن را تبیین میكند: سرمایهداران، مدیران شركتها، كارگران یقه سفید، كارگران یقه آبی، رنجبران تهی دست و بیكاران.
او عقیده دارد که نخبگان قدرتمند آمریکا ترسیمگر یک وحدت مادی و معنوی شدهاند و به همین جهت انتقال قدرت از دست الیگارش ها و گروههای قدرت قدیمی و فاسد به گروههای جدید، هیچ مشکلی را حل نمیکند؛ زیرا به وضوح دیده میشود که حاکم جدید، نخبگانی مصمم و بیرحماند، قدرت آنان را از قدرت مستبدترین حکام قرن گذشته بیشتر و خود به مراتب خطرناکترند.(همان منبع)
از نظر میلز نخبگان جدید نیز نوعی اتحاد و یگانگی خاص از نظر روانی و اجتماعی دارا هستند و به همین دلیل کلیه مقام های اداری جامعه را نیز در اختیار دارند.
در پشت این یگانگی روانی و اجتماعی ساختار و مکانیسم همان طور که اشاره شد سلسله مراتب موسساتی قرار گرفته است که در رأس آن، رهبری سیاسی، منتقدان اقتصادی و امرای ارتش قرار دارند. این نظم هرمی، خود باعث ایجاد علایق طبقات اجتماعی تعیین کننده جامعه می شود و مثلث قدرتی را به وجود میآورد که با هدایت مردم، تسلط خود را بر توده بی قدرت اعمال می نماید.
میلز معتقد است که در آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم و اهمیت مساله های جنگ احتمالی منطقه ای و جهانی، پایگاه امرای ارتش را محکم تر کرده و باعث شده است تا آنان اهرم قدرت را به دست گرفته و در همه امور و مسائل سیاسی و نظامی دخالت داشته باشد. این عامل باعث شد گروه های سیاسی در آمریکا به تدریج قدرت واقعی و سنتی خود را از دست داده و حتی دستگاه قانونگذاری به وسیله و ابزاری در دست گروه های ذی نفوذ اقتصادی و نظامی تبدیل شده است.(همان منبع)
2-3-2. رابطه ذاتی میان بحران و نظام سرمایهداری در آمریکا
از نظر ريچارد ولف اقتصاددان برجسته آمريكايي و استاد دانشگاه ماساچوست آمريكا ، سرمایهداری همیشه حرکتی پرتلاطم داشته است، همیشه مولد حبابهایی بوده است که بهراحتی ترکیدهاند. نظام سرمایهداری همیشه منشا ابداعات جدید بوده است؛ اما این ابداعات خود به تلاطم بیشتر منجر شدهاند. هرگاه که بههردلیلی چنین فرصتهایی ایجاد شوند، رقابت سرمایهداری به دنبال کسب سود بیشتر حبابهایی تولید میکند که در نهایت میترکند. اگر حبابهای ترکان نمیخواهید، باید کلیت نظام را زیر سئوال ببرید؛ وگرنه حبابها به دفعات شکل خواهند گرفت و به دفعات خواهند ترکید.
به اعتقاد ولف اگر شما سرمایه دار باشید، تمایل خواهید داشت که دستمزدها را کاهش دهید. اما مجموعه سرمایهداران از این کاهش دستمزدها شکایت دارند، زیرا اگر سرمایهداری در کل موفق به کاهش دستمزدها شود، آنگاه کارگران توان خریداری اجناس بیکیفیت را نخواهند داشت. اینجا سرمایهداران درمییابند که باید دستمزدها را افزایش دهند تا توان خرید این کالاهای بیارزش فراهم شود، ولی افزایش دستمزدها سبب کاهش سود میشود؛ آنوقت بازی متوقف میشود. این یک معضل است؛ ولی جای نگرانی ندارد! زیرا همه این معضلات حل خواهند شد. «سرمایهداری موتور محرکه افزایش بازدهی، سودآوری، شکوفایی و رشد اقتصادی است!» ما با شیوه آمریکایی جادو میکنیم: کارگران هرروز بیشتر از دیروز مصرف میکنند و همان کارگران و خانوادههایشان منشاء [تولید و مصرف] سود میشوند. درواقع، از اواسط دهه ۱۹۸۰، به مدت ۲۰ سال، وضعیت اقتصادی آمریکا شگفتانگیز بود و همه معضلات حل شده بهنظر میرسید. (farsnews.ir)
ولف در مقاله ای با عنوان “نظام سرمايهداري در بحران، دولتها در ضعف” به بررسي پيامدهاي منفي ناشي از بحران اقتصادي و مالي پرداخته و چنين مي نويسد:
“رسانهها، دانشگاهيان و سياستمداران غالبا در اين خصوص صحبت مي كنند كه سياستهاي اقتصادي دولت خواهد توانست بحران نظام سرمايه داري را حل كند يا پايان دهد؛ ولي اين سياستها نخواهند توانست به بحران پايان دهند يا آن را حل كنند . مثال و نمونه تاريخي روشن اين مساله عدم توانايي سياستهاي فدرال رزرو در دهه 1930 ميلادي براي خروج آمريكا از بحران و ركود بزرگ است و جنگ جهاني دوم در نهايت اين كار را انجام داد.
سياستهاي اقتصادي دولت در زمان بحران معمولا ضعيف و با هدف كمك به بخشهاي مختلف است. مهمترين پديده رابطه ذاتي بين نظام سرمايه داري و بحران ها است. توجه عمومي مردم معمولا به طور مستقيم به سمت مسائل انحرافي و جانبي است ولي ما نبايد از مسائل اصلي منحرف شويم”. (ولف،2012)
به عقيده ولف، بحران ناشي از مكانسيم داخلي سيستم اقتصادي سرمايه داري است. نظام سرمايه داري پر است از حبابهاي مختلف (سفته بازي كنترل نشده در بخش مسكن، ابزارهاي مالي، سرمايه گذاري مازاد و ظرفيت توليد) كه مي تواند حيات و بقاي آن را به شدت تهديد كند. بنابراين اين حبابها منجر به بحران مي شود (افزايش بيكاري، ورشكستگي، بي خانماني) تا حبابها به مسير اصلي خود بازگردد. امروزه به عنوان مثال پس از سالها وام دهي كنترل نشده و حباب صنعت مسكن ناپايدار، يك بحران اقتصادي و مالي بايد اين مازاد را با حذف ميلياردها دلار بدهي، سقوط شديد قيمت مسكن جبران نمايد.
روش و متد نظام سرمايه داري براي اصلاح داخلي، از دیدگاه ولف ایجاد وقوع بحران است. زماني كه يكي از حبابهاي تشكيل شده از بين برود، سرمايه و ثروت از بين ميرود، مردم بيكار مي شوند و امكانات توليدي به علت بحران و افت فروش، تعطيل ميشوند و از چرخه توليد خارج ميشوند. بنابراين افراد بيكار و جوياي كار براي يافتن شغل جديد حاضر به دريافت دستمزدهاي به مراتب كمتر خواهند شد. علاوه بر اين شركتهاي ورشكسته يا كوچك مجبورند ماشين آلات خود را از بازار كالاهاي دست دوم تامين كرده، فضاي كمتري اجاره كنند، مواد اوليه كمتري خريداري كنند و هزينه تبليغات را كاهش دهند.
ريچارد ولف معتقد است، در زمان بحران شركتهاي مختلف به دنبال كاهش شديد هزينهها به هر نحو ممكن هستند. بنابراين بحران كار خود را انجام داده است. رونق بار ديگر آغاز ميشود و سرمايهداري به سمت حباب بعدي حركت مي كند تا اينكه بار ديگر اين چرخه تكرار شود.
به اعتقاد وی سياستهاي دولت آمریکا طي دو قرن گذشته در قبال نظام سرمايه داري به گونه اي نبوده كه بتواند مكانيسم اصلاح داخلي اين نظام اقتصادي را از بين ببرد. سياستهاي دولت آمریکا همچنين نميتواند از وقوع چنين بحران هايي در آينده جلوگيري كند. دو بحران اخير كه يكي طي دهه 1990 و ديگري طي سالهاي 2004 تا 2007 به وقوع پيوست اين مساله را ثابت كرد. در واقع سيستم و نظام سرمايهداري ذاتا به همين روش كار مي كند. يعني تشكيل حباب، از بين رفتن آن و وقوع بحران و در نتيجه حذف مازاد و مجددا بازگشت رونق و رشد اقتصادي؛ اين روال عادي فعاليت و ساز و كار نظام سرمايهداري است. (ولف،2012)
همچنین وی اظهار می دارد که سياستهاي دولت آمریکا در زمان بحران معمولا سه هدف را دنبال ميكند. سياستهاي تامين اجتماعي تسهيل ميشود يا حداقل اين گونه نشان داده ميشود كه سياستهاي تأمين اجتماعي تسهيل شده است. دوم، سياستهاي مالي در جهت تحريك فعاليتهاي اقتصادي اتخاذ شده و شركتهاي خصوصي قانونمند ميشود و دولت به كمك شركتهايي ميآيد كه ورشكستگي و اضمحلال آنها كل سيستم را مختل خواهد كرد. اتخاذ چنين سياستهايي مي تواند تاثيرات منفي بحران را كاهش دهد و راه را براي مكانيسم اصلاح داخلي نظام سرمايهداري هموار كند. سوم اينكه، بيانيه هاي دولت در راستاي تقبيح و سرزنش بحران اقتصادي مي پردازد و دولت به جاي اينكه به نقص ها و ضعفهاي داخلي سيستم اشاره كند، به دنبال فرافكني است؛ البته اين روش عادي و معمول نظام سرمايه داري است.
به عقيده وي، در بهترين حالت دولت مي تواند لبه برنده بحران را تا حدي از بين ببرد. به دليل اينكه تئوريسين هاي نظام سرمايه داري با نقد و تغيير اين نظام اقتصادي مخالف هستند بنا براين مكانيسم اصلاح داخلي بايد بحران هاي ايجاد شده را در طول زمان از بين ببرد و ابزارهاي داخلي، اين سيستم را اصلاح و از بحران خارج سازد. در واقع دولت براي خارج كردن اقتصاد از بحران كاملا ضعيف است. اين مساله كاملا قابل پيش بيني است كه سياستهاي دولت نمي تواند ريشه هاي مشكل بحران را از نظام سرمايهداري از بين ببرد.
در نظام اقتصاد سرمايه داري ، تنش بين نيروي كار و كارفرمايان سرمايه دار منجر به بحران
