
ميفرمايد: (قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُون)؛ بگو: «آيا كساني كه ميدانند و كساني كه نميدانند يكسانند؟!»
تمام فجايعي كه امت اسلام در طول تاريخ خود پس از پيامبر اكرم با آن روبرو شده است به همين موضوعِ كنار گذاشتن فردِ برتر و لايقتر و جلو انداختن شخص پايينتر بازگشت ميكند. و اگر اين چنين كاري در جامعه اسلامي صورت نميگرفت، شخص افضل و برترين فرد امّت با رهبري حكيمانه خود، به نرمي و آرامي امّت را به سوي سرچشمه جوشان سعادت و هدايت رهبري ميفرمود. چنانكه حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام در خطبهاي كه بلافاصله بعد از بالا رفتن ابوبكر از پلّكان خلافت و نشستن بر منبر رسول خدا صلياللّهعليهوآله و بركنار كردن امام علي بن ابيطالب عليهالسلام از اين جايگاه كه پيامبر اكرم آن حضرت را براي آن معيّن فرموده بود، به همين نكته مهم اشاره فرمودهاند.(همان)
4-6-4-4 غلات
تاريخنويسان، حركت غاليان را در تاريخ اسلام از خطرناكترين و نابودكنندهترين حركات براي جامعه اسلامي آن روز ميدانستند. چرا كه اين حركت سياسي و عقيدتي با هدف ضربه زدن به اسلام از داخل پايه ريزي شده بود. البتّه تحليل اين حركت از جانب مورّخان هميشه حتّي امروز هم مشكل و سخت بوده است. چرا كه خودِ آورندگان و داعيانِ اين فكر و عقيده دست به قلم نبرده و عقايد خود را تدوين ننمودهاند. حركت غلات در درازمدّت ادامه پيدا نكرد، بلكه مدّت كوتاهي بر صحنه سياست ظاهر شد و سپس به سرعت غروب كرد. امام صادق عليهالسلام با درك صحيح از خطرناك بودن اين عقيده، به سرعت در مقابل آن موضع گرفته و برائت و بيزاري خود را از اين عقيده و تمام اصول آن آشكارا بيان كرده و كساني را كه مبلّغ اين عقيده بودهاند مانند ابوالخطّاب مورد لعن قرار داده و مردم را از هدفهاي ناپاك صاحبان اين عقيده برحذر داشته است.
ابتداي حركت غلات در اواخر حكومت امويان به وجود آمد. ابوالخطّاب به صورت پنهاني افكار خود را در شهر كوفه رواج داد. در زماني كه كوفه دستخوش امواج جريانات سياسي بود. در آن زمان حركت عبّاسيان راه خود را به سوي پيروزي باز ميكرد. ابوالخطّاب از آن جهت كوفه را براي نشر عقايد خود انتخاب كرد كه ميدانست دوستداران و پيروان اهلبيت در اين شهر زيادند، و احساس كرد ميتواند با فكر ناپاك خود دوستي و محبّت اهلبيت را بدين گونه زشت و بياعتبار ساخته و ضربهاي به پيروان اهلبيت از اين راه وارد آورد. ابوعبّاس بغوي گويد: در محله غربي كوفه در كنيسهاي به نام دارالرّوم بر فثيون نصراني داخل شدم و بين ما سخناني گذشت. من از فثيون در رابطه با ابن كلاب سؤال كردم. فثيون گفت: خداوند عبداللّه (ابن كلاب قطّان) را بيامرزد. او به نزد من ميآمد و در آن گوشه مينشست ـ به ناحيهاي از كليسا اشاره كرد ـ او احاديث مرا نقل ميكرد و اگر بيشتر زنده ميماند، ما ميتوانستيم همه مسلمانان را به دين نصراني درآوريم.
غلات معتقد بودند كه چيزهاي روحاني مانند ملائكه ميتوانند با جسد جسماني ظهور كنند و اين امر از نظر عقلي محال نيست. حال اين مطلب يا در جانب خير است مانند ظهور جبرئيل عليهالسلام در برابر بعضي از اشخاص به صورت يكي از اعراب. و از ناحيه شر مانند ظهور شيطان به صورت انسان تا اينكه شرّ و بدي را به صورت انساني به انجام برساند. يا ظاهر شدن جنّ به صورت بشر تا اينكه بتواند با زبان انساني سخن بگويد. به همين ترتيب آنها ميگويند: خداوند متعال نيز ميتواند به صورت اشخاص ظاهر شود. و چون بعد از پيامبر اكرم صلياللّهعليهوآله كسي برتر از حضرت علي عليهالسلام نبوده و بعد از او هم فرزندان آن حضرت به اين كرامت اختصاص يافته و آنها بهترين خلق خدا ميباشند، خداوند به صورت آنها جلوه كرده و به زبان آنها سخن گفته و با دست آنها كار ميكند. و به خاطر همين، اسم «الهيّه» بر آنها نهاده شد!! آنها اين خصوصيّت را فقط به حضرت علي عليهالسلام داده و ديگران را از اين خصوصيّت بيبهره ميدانستند. چرا كه به اعتقاد آنان خداوند متعال امير المؤمنين عليهالسلام را در رابطه با اسرار باطني تأييد و ياري كرده بود. از اينجا ابوالخطّاب اعتقادات خود را آغاز كرد و سپس گمان كرد كه ائمّه پيامبرند. پس از آن ادّعا كرد كه آنها خداياناند. ابوالخطّاب معتقد به خدايي جعفر بن محمّد امام صادق عليهالسلام و خدا بودن پدران پاك آن حضرت عليهمالسلام گرديد. سپس گفت آنها فرزندان خدا و دوستان او هستند! او ميگفت: الهيّت نوري است كه در نبوّت نهفته و نبوّت نوري است كه در امامت است و جهان از اين آثار و نورها خالي نخواهد بود. ابوالخطّاب گمان ميكرد كه جعفر بن محمّد عليهالسلام خداوند زمان خود است. او ميگفت: جعفر بن محمّد همين شخصي كه مردم او را ميبينند نيست. بلكه او چون به اين عالم نزول كرده، به اين صورت درآمده و مردم او را به اين شكل ميبينند.(همان)
فصل پنجم
شیوههای تبلیغی
امام صادق(ع)
5-1آموزش
تبلیغ با همه پیچیدگیها و ظرافتهایی که دارد در جوامع کوچک که تعامل آدمیان با یکدیگر به صورت شفاهی و رو در روست چندان دشوار نیست اما آنگاه که این جوامع گسترش می یابد و روابط انسانها از شکل سنتی خود خارج میشود و عملا امکان ارتباط مستقیم مبلغ با توده مردم از بین میرود، مدیریت تبلیغ که مبتنی بر روشهای اصولی و علمی است، ضروری میشود. در قرنهای دوم و سوم هجری در دنیای اسلام دگرگونی خاصی پدید میآید. جبهههای جدید علیه اسلام باز میشود. در این زمان که قدرتهای حاکم در دنیا کوبیده شده اند، همه شمشیرها را کنار گذاشته و کتاب در دست گرفتهاند. ملتهای جدیدی به اسلام گرویدهاند و برای شناخت این دین عطش و علاقه خاصی دارند. به تعبیر شهید مطهری: «اگر انسان تاریخ آن دوره را بخواند، میبیند که چه شور علمی و چه عشقی سراسر کشورهای اسلامی را فرا گرفته بود. میگشتند دنبال کسی که قرائت قرآن را بلد باشد. فارسیزبان یا ترکیزبان یا هندیزبان بودند با زبان قرآن آشنا نبودند. در درجه اول میخواستند قرآن را بخوانند و تلاوتش را یاد بگیرند. ما میبینیم در همان اواخر قرن دوم مسئله قرائت چقدر رواج یافته و قرّاء، کسانی که خواندن قرآن را تعلیم بدهند چقدر زیاد شدهاند. بعد فهمیدن و تفسیر قرآن مورد توجه واقع شده است.»(مطهری، 1389ج24: 188) برپایه همین نکته، ارشاد و تبلیغ به صورت مباشری و سنتی در عصر ائمه که در فرایند زمانی دو قرن و نیم خود توسعه یافته بود تا حدی ناممکن مینمود. گستردگی جامعه اسلامی از یکسو، عطش و اشتیاق برای دریافت معارف اسلامی از سوی دیگر وضعیت نشر معارف دینی را با پیچیدگیهای خاصی روبرو کرده بود که راهکارهای جدید و نوینی را برای نیل به این مقصود میطلبید. مهمترین اقدام ائمه برای این مهم، نیروسازی و پرورش افراد توانا بود.
5-1-1 سطوح آموزشی امام
5-1-1-1 سطح عمومی
گستردگی جامعه اسلامی در زمان امام صادق(ع) از یکسو و نشر تفکرات و اندیشههای مختلف از سوی دیگر فرایند تبلیغ معارف الهی را با پیچیدگیهای خاصی روبرو کرده بود. به همین جهت امام صادق(ع) در نخستین مرحله استراتژی آموزش را با هدف تربیت نیرو و کادرسازی در دو سطح آموزش عمومی و آموزش خصوصی در پیش گرفتند. لازم به ذکر است آنچه از تعداد کثیر شاگردان آن حضرت نقل میشود ناظر به این سطح است و البته این نکته نیز خالی از لطف نیست که بین این سطح و سطح خصوصی که حضرت صحابه خاص خود را در آن آموزش میدادند تفاوتهایی وجود دارد. علت این امر که چرا حضرت به اقدام به جدا کردن این دو سطح از یکدیگر نموده است، دلایل متعددی میتوان ذکر کرد. اجمالا میتوان گفت برحسب آنچه معارف(1384) بیان میکند، امام به علت تعدد فرقهها و مکاتب مختلف فکری گاه ناچار میشدند برخی ملاحظات را رعایت کنند و از بیان برخی حقایق که مناسب احوالات مخاطبان عام و حتی غیرخواص نیست اجتناب کنند. ملاحظات دستگاه خلافت را مراعات کنند.(معارف، 1384)
در حلقه درس آموزشهای عمومی آن حضرت، افراد از فرقهها و مکاتب مختلف فکری حضور پیدا کرده و از اندیشههای ایشان استفاده میکردند. همچنانکه بعبلکی(1967م) نیز بر این نکته اذعان دارد: «در مجالس درس او تنها کسانی که بعدها مذاهب فقهی تاسیس کردند شرکت نمی کردند بلکه فلاسفه و طلاب از مناطق دوردست در آن حاضر می شدند. «حسن بصری» موسس مکتب فلسفی بصره و «واصل بن عطا» موسس مذهب معتزله از شاگردان او بودند.(بعلبکی، 1967م: 193) روایتها و حکایتهای مختلفی که از حضور زنادقه، اهل تسنن و دیگر مذاهب و مکاتب در مجلس درس امام حکایت میکند همگی در این سطح هستند. ایشان علاوه بر اینکه با پرداختن به بسیاری از ابواب فقه و بیان احادیث و احکام فقهی، مذهب جعفری را تحکیم میکرد، مذاهب بزرگ فقهی دیگررا نیز تغذیه فکری میکرد به گونهای که هر چهار امام مذاهب اربعه اهل سنت، مستقیم یا غیرمستقیم از شاگردان امام صادق(ع) بودهاند.(پیشوایی، 1381)
بسیاری از بزرگان اهل سنت در این زمینه تمجیدهای ارزشمندی از امام صادق(ع) داشتهاند از جمله ابوحنیفه نعمان بن ثابت(150 هـ.ق) موسس مذهب حنفی از شاگردان بزرگ امام صادق(ع) بود و این سخنان وی مشهور است که «عالمتر از جعفربن محمد ندیده ام» و «اگر دو سال در زندگی من نبود از دست رفته بودم» و منظورش آن دو سالی است که مجالستهای مکرری در مکه و مدینه و کوفه با امام صادق(ع) داشته است.(دایره المعارف تشیع، 1376) رسول جعفریان همچنین از سفیان ثوری نام میبرد که در منابع اهل سنت به زهد و علم شهرت دارد و نزد امام صادق(ع) زانوی ادب زده و از آن حضرت بهره علمی و اخلاقی برده است.(جعفریان، 1384: 329) محسن امین، اندیشمند لبنانی نیز به این نکته اشاره دارد که شمار بسیاری دیگر از دانشمندان برجسته و پیشوایان مذاهب اهل سنت و بزرگان علم از آن حضرت حدیث نقل کرده و از بهرهوران مکتب ایشان محسوب میشوند.(امین، 1374)
تعداد شاگردان آن حضرت در این سطح نیز قابل توجه است. شیخ مفید در ارشاد و ابنشهرآشوب در مناقب تصریح کردهاند که شاگردان و روایتکنندگان از امام صادق(ع) چهار هزار نفر بودهاند. میگویند فقط در کوفه نهصد نفر بودهاند که همه میگفتند : «حدیثنی جعفر بن محمد.»(دایره المعارف تشیع، 1376: 313) محسن امین نیز در کتاب خود به نقل از ابنعقده زیدی تعداد شاگردان چهار هزار نفری محضر امام صادق(ع) تایید میکند.(امین، 1374) این روایت و روایتهای دیگری که بر عدد چهار هزار نفری از استفادهکنندگان از محضر امام صادق(ع) دست میگذارند همگی ناظر به همین سطح عمومی امام است.
نکته جالب توجه آنکه هر یک از این شاگردان در مرحله بعدی، خود منشأ آموزش و تربیت دیگران میشدند. شریف القریشی در توصیف این حلقه درسی گسترده و آموزشهای بعدی که این شاگردان به مردم میدادند توصیفات روشنی دارد: «اغلب شاگردان امام پس از استفاده از محضر ایشان به موطن خود مراجعت کرده و با تاسیس مراکز علمی و مدارس دینی و رفع مشکلات فکری و اخلاقی مردم در بسط و گسترش این جریان فکری سهیم میشدند. کما اینکه یکی از این مراکز علمی، حلقه علمی شهر کوفه بود که در آن نهصد محدث از امام صادق(ع) حدیث نقل میکردند.»(شریف القریشی، 1430ق ج 21: 23)
5-1-1-2 سطح خصوصی
منظور از سطح خصوصی در زندگی ایشان، نشستها، ملاقاتها و احیانا اجتماعاتی است که آن حضرت به طور فردی یا با جمعی از شیعیان خود و به ویژه خواص و یارانشان داشتهاند. اگر در محافل در سطح عمومی، همه گونه طبقات از فرقهها و مکاتب مختلف به حضور ایشان میرسیدهاند و آن امام ناچار به ملاحظه مبانی فکری آنها میشدند، در جلسات خصوصی دیگر ضرورتی جهت رعایت این ملاحظات نبوده است.
این نشستها اکثرا به صورت غیررسمی برگزار میشد و از این جهت میتوان مکتب صادقین(ع) را مکتبی سیار دانست که به اقتضای شرایط در نقاط مختلف برپا میشده است. گاه در منزل شخصی صادقین(علیهما السلام) و گاه با استفاده از لحظههای خلوت شب یا ساعات اولیه پس از ظهر که رفت و آمد کمتر بوده است،
