
(شکسپیر:80،1363)
3-1-16 اقتباس سینمایی از خسرو و شیرین و آنتونی و کلئوپارترا:
اگر اثري ادبي توجه ما را به خود جلب کرده و ما را تشويق كند كه میتوان برداشتي سينمايي و بصري از آن داشت اين آغاز فرايندي است كه به تبديل كلمه به تصوير ميانجامد. اگر عيناً صفحات كتاب را به صورت فيلمنامه درآوريم در واقع با كتابي فيلمنامهشده سر و كار داريم كه نه ويژگيهاي كتاب را دارد و نه با الگوي فيلمنامه هماهنگ است. پس به طور واضح نميتوان انتظار داشت كه يك رمان سيصدصفحهاي در قالب فيلمنامهاي سيصد صفحهاي بگنجد. با نگاهي به اقتباسهاي موفق سينمايي ميتوان الگويي را براي اين فرايند ترسيم كرده؛ شاكله و مراحل يك اقتباس اصولي را تعریف نمود.
فيلمنامه به لحاظ تعریف کلاسیک ساختاري سهپردهاي دارد كه شامل معرفي شخصيتها و نقطه شروع، آغاز بحران، كشمكش، نقطهی اوج و در نهايت فرجام و گرهگشايي ميشود. رمان ساختاري وسيع دارد؛ ممكن است ضرباهنگي بيشتاب، پيرنگهايي فرعي و متعدد داشته باشد و صحنههاي گوناگون مربوط به پسزمينه داستان و انگيزه شخصيتها آن قدر فضاي رمان را اشغال كند كه ساختار سهپردهاي فيلمنامه را در هم بريزد. پس اقتباسگر بايد بسته به نوع اثر و این که قالب آن كوتاه است يا بلند دست به اقداماتي بزند از جمله افزودن صحنهها، حذف كردن صحنهها، كوتاه و فشرده كردن صحنهها، افزودن عناصر ديداري، يافتن نقطه شروع مناسب، كوتاه كردن گفتگوها، حذف شخصيتها، افزودن شخصيتها، ادغام شخصيتها و تمهیداتی ديگر.
اولين گام در راه اقتباس پيدا كردن خط داستاني اثر ادبي است. اقتباس فرايندي است كه از تشخيص و وحدت و تمركز بخشيدن خط داستاني رمان يا نمايشنامه آغاز مي شود. يك داستان سينمايي خوب به سوي نقطهی اوج در حركت است و همهی صحنهها و ماجراها اين حركت را تقويت ميكنند و مخاطب نيز درگير اين حركت شده و با حدس زدن ماجراي بعدي به دنبال كردن ماجرا ترغيب ميشود. گفته شد كه در طي فرايند اقتباس، نويسنده فيلمنامه در پي شروع، ميان و پايان است و سعي بر اين دارد تا با مطالعه دستمايه منبع، ساختار سهپردهاي را شكل دهد.
با پرسيدن سه سوال زير معمولاً شروع، ميان و پايان خط داستاني را پيدا مي كنيد:
شخصيت چه ميخواهد؟ (پايان داستان)؛
شخصيت براي رسيدن به هدف چه ميكند؟ (ميان داستان)؛
اين خواستن كي شروع ميشود؟ (شروع داستان) . (سيگر: 1380، 106)
با دست يافتن به شروع، ميان و پايان داستان در واقع ساختار سهپردهاي را يافتهايم و خط داستاني را به صورت دراماتيك درآورده و به فيلمنامه نزديك كردهايم. در پرده اول فیلمنامه مسئله و هدف نمايانده ميشود در پرده دوم، داستان گسترش مييابد و اعمال شخصيت و موانعي كه بر سر راه رسيدن او به هدف يا حل مسئله هستند نشان داده ميشوند و در پرده سوم، داستان به فرجام ميرسد گرهگشايي صورت ميپذيرد و ساختمان دراماتيك به پايان خود كه خواه هيجانانگيز، عاطفي، پرتنش، نااميدكننده يا رضايتبخش است دست مييابد. فيلمنامه بايد در پرده اول از شروعي پر از انگيزه و علاقه برخوردار باشد اگر فيلمي در ده دقيقه اول مخاطب را به خود علاقهمند نسازد احتمال كمي وجود دارد كه مخاطب تا پايان آن را دنبال كند. شروع بايد توجه تماشاگر را سخت به خود جلب كند. براي انتخاب نقطه شروع بايد دقت زيادي به خرج داد گاهي اين نقطه شروع در صفحات آغازين اثر ادبي است و گاهي بايد در صفحات رمان به پيش برويم تا به آن برسيم. يك تصميم، يك اتفاق، يك برخورد كه شروع را سرزنده نشان دهد. گاهي براي يافتن نقطه شروع مناسب بايد در زمان به عقب رفت و آن را در جايي عقبتر از شروع رمان و داستان كوتاه به وجود آورد. فيلمنامه مجموعهاي از فکر، موضوع، ماجرا و شخصيت است كه خط داستاني به آن معنا ميدهد وقتي خط داستاني مبنا قرار گرفت سبب گسترش آن ميشود.
«در فيلمنامهنويسي از عام به خاص ميرويد، اول داستان را مييابيد بعد حقايق را جمعآوري ميكنيد اگر ميخواهيد مقالهاي را مورد اقتباس قرار دهيد و بر اساس آن فيلمنامه بنويسيد بايد از ديدگاه يك فيلمنامه نويس به آن رو كنيد؛ داستان درباره چيست؟ شخصيت اصلي كيست؟ پايان چيست؟ وقتي به اين سوالها پاسخ داديد ميتوانيد آن را در قالب و ساختار دراماتيك تنظيم كنيد. »(فيلد، 1378، 244)
ممكن است در يك اثر ادبي چندين خط داستاني وجود داشته باشد اما يكي از آنها از لحاظ نمايشي و دراماتيك كارآمدتر است و وظيفه نويسنده تشخيص، ارزيابي و در صورت لزوم خلق خط داستاني كارآمد است. در بحث مربوط به فيلمنامهنويسي و فيلمنامه اقتباسي ذكر اين نكته لازم است كه معمولاً طول پرده دوم يا بخش مياني داستان منبع بايد گسترش بيشتري يابد و در نتيجه پرده اول كه به معرفي ميپردازد و پرده سوم كه معمولاً هيجانانگيزترين بخش فيلمنامه است كوتاهترين بخش را در فيلمنامه به خود اختصاص ميدهند.
صحنههاي كليدي در اقتباس
در اين مرحله بايد به سراغ حوادث كليدي داستان منبع رفت كه فعال، پركشش و دراماتیک باشند. در فرايند اقتباس از داستان كوتاه اغلب براي حفظ ضرباهنگ صحنههايي افزوده ميشود، در اقتباس از رمان صحنهها اغلب حذف ميشوند تا ضرباهنگ فيلمنامه حفظ شده و توجه تماشاگر از داستان اصلي منحرف نشود. براي رسيدن به مطلوب گاهي لازم است از صحنههايي كه داستان را كند ميكند و از حركت به سوي نقطه اوج بازميدارد چشم پوشيد. علاوه بر اين فيلمنامهنويس بايد صحنههايي را كه براي بيان داستان ضروري به نظر ميرسد موجز و فشرده كرده و در برخي موارد چند صحنه را با هم تلفيق كند. يك رمان ممكن است پانصد صفحه هم بيشتر داشته باشد اما غالب فيلمها نبايد بيش از يكصد و بيست دقيقه باشند و با در نظر گرفتن هر صفحه فيلمنامه به ازاي يك دقيقه فيلم، حذف صحنهها امري ضروري به نظر ميرسد. در نظر گرفتن خط داستاني در تشخيص ميزان اهميت صحنهها و باقي ماندن يا حذف آنها كمك بسياري ميكند.
«گاهي وقتي نويسنده اثر ادبي براي آشكار ساختن رفتار شخصيت از روايتگري يا توصيف استفاده ميكند صحنههايي به فيلمنامه اضافه ميشوند و براي پر كردن جاي خالي ماجراهاي حذفشده فرعي يا براي پر كردن جاي شخصيتهاي حذف شده و حفظ تداوم خط داستاني اصلي يا براي گسترش خط داستاني صحنههاي جديدي اضافه مي شوند.» (پرتني، 1376، 290)
حوادث داستان، صحنههاي اصلي و ستون فقرات داستان فيلمنامه را تشكيل ميدهند. بهتر است اول صحنههاي مربوط به پايانبندي داستان را مشخص كرد، جايي كه شخصيت به هدف خودش نایل شده، مسئلهاش را حل كرده و در واقع به يك نتيجه رسيده است، اين نقطه همان نقطه اوج و فرجام فيلمنامه است كه تمام حوادث دراماتيك و اوج گاهي، در راستاي هيجان بخشيدن و به بار نشستن آن شكل گرفتهاند. با بررسي صحنههاي مختلف اثر دستمايه ميتوان صحنههايي را هم يافت كه به نوعي خط داستاني را از پرده اول به پرده دوم و از پرده دوم به پرده سوم انتقال ميدهند. وجود اين صحنهها براي انتقال تمركز از يك پرده به پرده ديگر لازم است و اگر اين صحنهها در دستمايه منبع به صورت مورد نياز وجود نداشت ميتوان آنها را خلق كرد.
اين صحنهها چرخ داستان را به حركت درميآورند. ليندا سيگر در كتاب «فيلمنامه اقتباسي» از جستجوي «صحنه سكانس» در اثر منبع نيز سخن ميگويد، مجموعهاي از صحنه با فكري واحد و شروع و ميان و پاياني مشخص و سير اوج گيرنده دراماتيك و مقدار خاصي تنش. اين مجموعه حداكثر نيروي محرك را به داستان ميبخشد، به گونهاي كه هر صحنه وجود صحنه بعدي را الزامي ميكند و اولي به دومي منجر ميشود و ماجرا را پيش ميراند.
«صحنه سكانس بايد آن قدر بلند باشد كه سير اوج گيرنده دراماتيك ايجاد كند اما آن قدر كوتاه هم باشد كه توجه را به خود جلب و حفظ كند، صحنه سكانسهای رمان ذاتاً دراماتيكاند؛ از صحنههاي دادگاه، جنگ، تعقيب و گريز و يا هر مجموعه صحنهاي كه تكامل دراماتیكي رو به اوجي داشته باشد ميتوان صحنه سكانس خلق كرد.» (سيگر:1380،130)
گاهي در داستان كوتاه يا رمان صحنههاي مخفي و مستتري هم وجود دارد كه ميتوان آنها را از بافت متني بيرون كشيد و به صحنهاي در فيلمنامه تبديل نمود. آنچه مهم است گزينش صحنههايي است كه داستان را در مسير خود قوام بخشند. رمان و داستان درونمايه پيچيدهاي را مورد استفاده قرار ميدهد و زمان بيشتري براي توضيح، تبيين و انتقال اطلاعات و حتي تكرار آنها در اختيار دارد، اما در مسير اقتباس بايد به ساده كردن اين عوامل پرداخت. رماني كه حاوي انبوهي از شخصيتها، حوادث و توصيفهاست بايد ساده شود. تماشاگر بايد فيلم را از طريق نگاه كردن بفهمد و نبايد مجموعهاي از كلمات پيچيده معنا را مخفي كند. گاهي بعضي از حوادث و اعمال شخصيتها بهدرستي در فيلم معنا نميیابند و مخاطب متوجه دليل بعضي از صحنهها نميشود و در صورت ساده كردن، فيلم رساتر ميشود. در مورد آثار ادبي كه به مسیر زندگي شخصی پرداخته و زندگينامه را شرح ميدهند مي توان به جاي دربرداشتن همه سالهاي زندگي فرد نگاهي عميق و وسيع به بخشي از زندگي او داشت. مثلاً بخش بزرگسالي را مورد توجه قرار داد و به بخشهاي كودكي نگاهي كوتاه و گذرا داشت. https://mail.google.com/mail/u/0/#all/148bd79a32d8c23a
«در فيلمنامههايي كه به آدمهايي خواه زنده يا مرده ميپردازند- فيلمنامههاي زندگينامهاي- بايد متمركز و گزينشي عمل كرد تا موثر واقع شود. زندگي شخصيت شما فقط شروع كار است، فقط چند حادثه يا واقعه از زندگي شخصيت خود را برگزينيد و بعد آنها را در خط داستاني دراماتيكي ساختبندي كنيد.»(فيلد:1387،241)
یک رمان یا اثر ادبی چه ویژگیهایی را باید داشته باشد تاقابلیت تبدیل به فیلم سینمایی را داشته باشد؟ تبدیل یک اثر ادبی به یک اثر هنـــــری ملزم به تغییراتی در اثر ادبی است تا بتوان آن را به فیلم سینمایی تبدیل کرد.
آنچه باعث تفاوت بارز بین یک اثر ادبی و یک اثر هنــــری میشود این است که در یک اثر هنری وجه تصویری، بصری و دیداری بارز است اما در یک اثر ادبی وجه نوشتاری و درک آن در درجهی اول اهمیت دارد. برای مثال ما در یک اثر دیداری مثل فیلم شاهد ویژگیهای بصری هستیم و بسیاری از ویژگیهای یک شخصیت از طریق ویژگیهای دیداری مثل چهره، لباس پوشیدن، لحن حرف زدن و ارتباط او با سایر شخصیتها مشخص میشود. حال آنکه در یک اثر ادبی این امکان وجود ندارد که شخصیت را از طریق ویژگیهای تصویری او منتقل کند.
نویسنده این انتقال مفاهیم را از طریق ویژگیها و توصیفها و فضاسازیها منتقل میکند.
مسئله دیگر این است که در نوشته مخاطب آزادتر است یعنی چون ما تصویر شخصیت را به او نشان نمیدهیم او خود این شخصیت را با ویژگیهایی که نویسنده نوشته است؛ در ذهن خود تصور میکند و آزادی بیشتری در ترسیم چهره دارد. در حالی که در یک فیلم شخصیت به تصویر کشیده میشود و مخاطب آن تصویر را میپذیرد.
در این فرایند یکسری ویژگیها کم و زیاد میشود. توصیفات اضافی حذف میشود. در داستان ما در ذهن شخصیتها حرکت میکنیم و فکر افراد نوشته میشود فیلم بیشتر مبتنی بر دیالوگ است.
حال اگر ما بخواهیم یک اثر ادبی را به تصویر بکشیم. باید ابتدا آن را به صورت فیلمنامه تبدیل کنیم و حذف و اضافه و تغییراتی انجام دهیم تاویژگیهای بصری آن بیشتر شود و قابلیت این تغییر را پیدا کند بعد ما آن را به فیلم تبدیل میکنیم. پس فیلمهایی که از آثار ادبی تهیه میشوند اغلب با حذف و اضافه و تغییراتی همراهند و بازتاب عینی داستان نیستند.
اقتباس سینمایی از آثار ادبی به ویژه در غرب رواج دارد. نمونههای فراوانی از فیلمهای سینمایی را میتوان ذکر کرد که از آثار بزرگ ادبی اقتباس شدهاند. از داستانهایی نظیر :
1. پیرمرد و دریا اثر همینگوی
2. بر باد رفته اثر مارگاریت میچل
3. رومئو و ژولیت اثر شکسپیر
4. مرگ ایوان ایلیچ اثر تولستوی
5. آنا کارنینا اثر تولستوی
6. بل آمی اثر گی دو موپاسان
7. الیور تویست اثر چارلز دیکنز
8. آرزوهای
