
ديگر تمام مناسبات اجتماعي، فرهنگي، حقوقي و سياسي او را نيز تنظيم ميکند.217
درواقع ميتوان گفت آثار اخروي و نيز آثار دنيوي و مادي “انديشه توحيدي” ترديد ناپذير است، که البته آثار دنيوي، مقدمهاي براي وصول به آثاراخروي است و دراين ميان، آثارسياسي ـ اجتماعي اين انديشه چشمگير است و شاه بيت آن، ايجاد حکومت بر مبناي دين است. در اين نوع حکومت، هم حاکميّت سياسي و هم قوانين و مقررات جامعه، طبق آموزهها و دستورات خداوند تعيين ميگردد.
رهبر معظم انقلاب (دام ظله العالي)، نقش اعتقاد به توحيد، درسامان دادن به حکومت اسلامي را بنيادي معرفي مينمايند:
“هرجايي، هرملتي و هرگونه مردمي که معتقد به اسلام هستند و زندگي ميکنند، ناگزير بايد ادعاي حکومت اسلامي را داشته باشند؛ يعني اگر نداشته باشند، به توحيد اعتقاد ندارند، يا اعتقاد به توحيد را بد فهميدهاند.”218
بنابراين ميتوان گفت، ارتباط اجتناب ناپذيري ميان تشکيل حکومت ديني و انديشه توحيدي وجود دارد. در اين فصل، ضمن طرح مباحث مقدماتي راجع به مسأله توحيد، سعي ميکنيم در دو قسمت يعني “توحيد در مالکيت” و “توحيد در حاکميت و ولايت” به تبيين مبناي مشروعيت در حکومت ديني بپردازيم.
1- 1- تبيين انديشه توحيد در اسلام
قبل از ورود به بحث اصلي، به جاست که به طور اختصار توضيحي در مورد مفهوم توحيد، ادله و مراتب آن ارائه گردد.
1- 1- 1- بررسي لغوي و اصطلاحي واژه توحيد
روشن است که در مباحث کلامي مراد از توحيد، يکي کردن نيست، گرچه ازمعاني باب تفعيل، تعديه است؛ اما اين باب، معاني ديگري نيز دارد و آن نسبت دادن مبدأ به شيء است. مثلا در تکفير، تفسيق يا تعديل، معناي نسبت دادن نهفته است و يا در مثل واژة تخطئه که نسبت خطا دادن به کسي است. در اينجا نيز مراد از توحيد، يکي کردن نيست؛ بلکه به معناي نسبت وحدت دادن به خداست. بدينرو، واژه توحيد که مصدر باب تفعيل است به معناي يکتا و يگانه دانستن خداست.219
گرچه واژه توحيد درقرآن نيامده، اما کلم? “وحد” که واژههاي واحد، وحيد، وَحد، وحدانيّت و اَحد از آن اشتقاق يافته، دلالت بر “يکي” بودن دارد و کاربرد اين کلمات براي خدا نيز ناظر به همين معناست، که چندين بار و غالباً براي خدا به کار رفته است.
1- 1-2- ادلّه و مراتب توحيد
در باب اثبات توحيدِ واجب تعالي، ادّل? زيادي ـ چه از طرف فلاسفه و چه از طرف متکلمان ـ با استفاده از براهين عقلي و نقلي بيان گرديده است که به تناسب مجال به چند برهان اشاره ميکنيم.
1- 1- 2- 1- دليل اوّل: فطرت
سرشت هر انساني بر وحدانيت و يگانگي خدا گواهي ميدهد؛ زيرا در مواقعي که تمام اسباب عادي و عمل طبيعي از کار ميافتد و انسان خود را در لب پرتگاه نابودي ميبيند، بياختيار فقط به يک کانون قدرت که او را بر وضع خويش آگاه، قادر و توانا بر رفع گرفتاريش ميداند، متوجه ميشود. در اين لحظاتِ حسّاس، هر فردي جز به يک نقطه و به يک قدرت مطلق، متوسل نميگردد.220
درآيات بسياري از قرآن کريم به اين معني اشاره شده است که به چند نمونه ميپردازيم: (فَإِذارَكِبُوافِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ(221 هنگامى كه برسوار بركشتى شوند، خدا را با اخلاص مىخوانند (و غير او را فراموش مىكنند) امّا هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رساند و نجات داد، باز مشرك مىشوند!
(وَإِذا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنيبينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ(222 هنگامى كه رنج و زيانى به مردم برسد، پروردگار خود را مىخوانند و توبهكنان بسوى او باز مىگردند امّا همين كه رحمتى از خود به آنان بچشاند، ناگاه گروهى از آنان نسبت به پروردگارشان مشرك مىشوند.
(قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ* بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ(223 بگو: به من خبر دهيد اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آيد، يا رستاخيز برپا شود، آيا (براى حل مشكلات خود،) غير خدا را مىخوانيد اگر راست مىگوييد؟! (نه،) بلكه تنها او را مىخوانيد! و او اگر بخواهد، مشكلى را كه بخاطر آن او را خواندهايد، برطرف مىسازد و آنچه را (امروز) همتاى خدا قرار مىدهيد، (در آن روز) فراموش خواهيد كرد.
از مجموع آيات فوق به خوبي اين حقيقت آشکار ميگردد که قرآن کريم، نه تنها خدا گرايي را براي انسان، مسألهاي فطري ميداند، بلکه اعتقاد به يگانگي او را نيز از فطريات ميشمرد، و از آنجا که فطرت اصيل انسان غالباً در حجابي از آداب و تعلقّات نادرست و افکار انحرافي پنهان ميشود، بايد منتظر زماني بود که اين حجابها کنار رود. به همين دليل، قرآن، انگشت روي لحظات حساسي در زندگي انسان ميگذارد که تند باد حوادث حجابها را کنار ميزند و انسان ميماند و فطرت و صريح و جدانش. در اين حالت تنها او را ميخواند و هرچه غير از اوست از ذهن و فکرش محو ميشود، و اين به خوبي نشان ميدهد که يکتاپرستي و توحيد در اعماق جان اوست.224
1- 1- 2- 2- دليل دوّم: تمانع
يکي از ادّله مشهور توحيد، برهان تمانع است: (لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا(225 اگر در آسمان و زمين خدايان و معبودهائي جز “الله” بود فاسد ميشدند (و نظام جهان به هم ميخورد)
از جمله تقريرهاي اين برهان چنين است: تعدّد مبدأ تصميم و تکثّرِ مصدر تدبير، مستلزم جمع دو نقيض است؛ زيرا از دو مبدأ متفاوت و دو مصدر متباين، وجود يک اثر منسجم صادر نخواهد شد و اينکه جهان کنوني هم واحد باشد و هم نباشد و هم منسجم و هماهنگ باشد و هم نباشد، جمع نقيضين و محال است؛ زيرا اوصاف هر کدام عين ذات اوست و ذاتهاي متعدد و متباين مستلزم اوصاف متعدد و متباين است.
بنابراين فرض “تعدد آلهه”، مساوي است با فرض فرو ريختن نظام هستي (لفسدتا) است [زيرا] لازم ذاتي خدايان متعدد، فروپاشي انسجام عالم است و اين امري است ممتنع؛ در نتيجه تعدد آله و شرک در ربوبيت حق، امري است ممتنع.226
1- 1-2 – 3- دليل سوم: نفي ترکيب
اين دليل مبتني بر چند مقدمه است:
1ـ تعدد و تکثر مستلزم تفاوت و تمايز است، اگر هيچ تمايز و تفاوتي در کار نباشد، تعدد و تکثير متصور نيست. 2ـ با توجه به مطلب فوق، هرگاه دو واجب الوجود (خدا) يا بيشتر، موجود باشد، بايد از يکديگر متمايز باشند و در آن صورت هريک از آنها از دو حيثيت ما به الاشتراک (وجوب وجود) و مابهالامتياز برخوردار خواهد بود. 3ـ هر مرکبي نيازمند اجزاء خود است. 4ـ نيازمندي با وجوب وجودِ بالذات منافات دارد.
نتيجه: هر آنچه که واجب الوجود بالذات است، محال است که مرکب از اجزاء (مابهالامتياز و مابهالاشتراک) باشد و آنچه مرکب از اجزاء نيست، تعدد و تکثر نميپذيرد. بنابراين واجبالوجود بالذات يکتا و بيهمتاست.227
1- 1- 2- 4- دليل چهارم: کمال مطلق و نامحدوديت خداوند
اساس اين دليل که در بين فلاسفه به برهان “صرف الوجود” مشهور است، بر اين مقدمه استوار است که ذات خداوند، نامتناهي، کامل وصرفِ وجود است و هيچگونه محدوديتي نداشته، واجد همه کمالات است؛ چرا که فقدان کمال مساوي با نقص و نيازمندي است.
حال اگر دو خدا (واجبالوجود) فرض کنيم، لازم است تمايزي بين آنها باشد؛ زيرا با انتفاي هرگونه تمايزي، فرض “دو” بودن منتفي است. در اين صورت دو احتمال متصور است: احتمال اوّل آنکه يکي از دو خداي مفروض، داراي کمال مطلق و بينهايت و واجد همه کمالات باشد و ديگري ناقص و محدود و فاقد برخي کمالاتِ خداي اوّل باشد. در اين صورت معلوم است که خداي حقيقي همان اوّلي است. اما احتمال دوم آن است که هر يک از آنها داراي کمالي باشد که ديگري فاقد آن است. در اين صورت هيچ يک از آنها نميتواند خدا باشد (چون که هر دو خدا از وجود و عدم “عدم برخي کمالات” ترکيب يافتهاند و حال آنکه ترکيب در خدا راه ندارد) و اين خلاف فرض است (چون فرض آن بود خدايي در ميان باشد). پس فرض تعدد واجبالوجود در يک صورت به توحيد ميانجامد و در صورت دوم، مستلزم امري محال (ترکيب ذاتي واجب) است.228
1- 1- 2- 5- مراتب توحيد
در اينجا لازم است اشاره شود که انديشه توحيد در دو عرصه نظري و عملي است، توحيد نظري عبارت است از اعتقاد قطعي به يکتايي خداوند در ذات، صفات و افعال و توحيد عملي، رفتار و کردار موحدانه بر اساس اعتقادي است که در اعماق قلب آدمي ريشه دواند.
توحيد نظري سه شعبه دارد: توحيد ذاتي، توحيد صفاتي و توحيد افعالي که توحيد افعالي، خود به سه بخشِ توحيد در “خالقيت”، توحيد در “مالکيّت” و توحيد در “ربوبيت” تقسيم ميشود، و توحيد در “ربوبيت” نيز به توحيد در حاکميت [ولايت] و توحيد در تشريع، توحيد در “اطاعت” و توحيد در “عبادت” تقسيم ميگردد. توحيد عملي هم اقسامي دارد، مانند توحيد درحمد، توحيد در دعا و…229
البته با دارا بودن اين مراتب، توحيد کامل است و موّحدواقعي کسي است که به همه مراتب آن، معتقد باشد. و بدون ترديد، سيطره توحيد با تمام مراتبش، بستر لازم براي رشد و تعالي در يک نظام سياسي و اجتماعي را فراهم خواهد آورد و البته جامعهاي که به توحيد کامل ايمان آورد، اين باور را در تمام جنبههاي زندگي، از جمله در ساختارهاي سياسي ـ اجتماعي بروز خواهد داد و با علم به اينکه مالک و خالق انسان و جهان و آگاه به ارتباط اين دو، خداست؛ قهراً ولايت و حاکميت محض را منحصر به او خواهد دانست که تنها ولي حقيقي انسان و جهان است: ( امِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ اولياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ(230 آيا آنها غير از خدا را ولىّ خود برگزيدند؟! در حالى كه “ولىّ” فقط خداوند است و اوست كه مردگان را زنده مىكند، و اوست كه بر هر چيزى تواناست!
1- 2- مبناي مشروعيت حکومت ديني براساس اصل توحيد
بعد از ذکر مطالبي پيرامون اصل توحيد، نوبت به طرح مباحث اصلي اين فصل و بررسي مبناي مشروعيت حکومت ديني با الهام از عقيده توحيد ميرسد و همانگونه که اشاره شد، در اين قسمت، بر اساس دو شاخه مهم از مراتب توحيد؛ يعني توحيد در “مالکيت” و توحيد در “حاکميت”، به احراز و اثبات مبناي مشروعيت در حکومت ديني خواهيم پرداخت.
1-2- 1- توحيد در مالکيت
در اين بحث، نخست به واژه شناسي مالکيت پرداخته، سپس دو قسم حقيقي و اعتباري آن را بحث خواهيم کرد، آنگاه با رويکرد به مالکيت حقيقي خداوند بر عالم هستي و تبيين منشأ آن، مبناي مشروعيت حکومت ديني را از اين منظر روشن خواهيم ساخت.
1- 2- 1- 1- واژه مالکيت
بنابر آنچه در”مقائيس اللغه” آمده است، “مُلک” در اصل به معني قوّت بر چيزي است. و به همين جهت “تمليک” به معني تقويت آمده است، سپس اين تعبير در آنجائي که انسان صاحب چيزي ميشود به کار رفته، چرا که انسان قوّت و قدرت بر آن دارد. “مَلِک” به سلطان و پادشاه گفته ميشود، به خاطر قوت و قدرتي که در کشور خود دارد. “ملکوت” به معني عزّت و سلطنت است. و “مملکت” در لغت عرب به معني حکومت، عزّت و سلطنت است، سپس به آب و خاک اطلاق شده است.231
راغب اصفهاني، ميگويد “مَلِک” يعني کسي که امر و نهي مردم در تصرف اوست. و اين امر ويژه سياست بر آنهاست، از اين روي “مَلِک الناس” گفته ميشود نه “مَلِکِالاشياء”232 فلذا ميفرمايد: (لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار(233 حكومت امروز براى كيست؟ براى خداوند يكتاى قهّار است!
1- 2- 1-2- مالکيت حقيقي و اعتباري
مالکيت اعتباري، مانند مالکيّت انسان نسبت به اشياء و داراييهايش است که اعتباري و قراردادي است. قرآن کريم نيز براي حفظ انتظام زندگي انسان و بقاي انسجام جامع? بشري، اينگونه عناوين اعتباري را به رسميت شناخته است،234 مثلا در آيه خمس با قبول مالکيت انسان بر مکاسب و داراييهايش ميفرمايد: (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ
