
نيازمند به کند و کاو ذهني و مقايسهي اشيا با يکديگر است، مانند مفهوم علت و معلول که بعد از مقايسهي دو چيزي که وجود يکي از آنها متوقف بر وجود ديگري است و با توجه به اين رابطه انتزاع ميشود. براي نمونه، هنگامي که آتش را با حرارت ناشي از آن مقايسه ميکنيم و توقف حرارت را بر آتش مورد توجه قرار ميدهيم، عقل مفهوم علت را از آتش و مفهوم معلول را از حرارت انتزاع ميکند و اگر چنين ملاحظاتي نباشد، هرگز اينگونه مفاهيم به دست نميآيند. ويژگي مهم مفاهيم فلسفي اين است که هنگامي که بر موجودات حمل ميگردند، از انحا وجود آنها و نه از حدود ماهوي آنها، حکايت ميکنند. همچنين در ازاي آنها مفاهيم و تصورات جزيي وجود ندارد.163
در اين ديدگاه براي انتزاع مفهوم خوبي، بايد تناسب و تلايمي ميان دو چيز نيز وجود داشته باشد. اين تناسب و تلايم بايد ميان دو حقيقت عيني و خارجي باشد و نه وابستهي به ذوق و سليقهي افراد، هر چند ممکن است يکي از طرفين خود انسان باشد، اما نه به آن دليل که داراي سليقهي خاصي است، بلکه از آن جهت که کمالي براي او در خارج متحقق ميشود. يک طرف، کار اختياري انسان است و طرف ديگر کمال واقعي و عيني او. هر کاري که منتهي به آن کمال مطلوب شود و در خدمت رسيدن به آن قرار گيرد، خوب و هر کاري که انسان را از آن دور سازد، بد است.164 از اينرو حسن و قبح صفت اضافياند و افعال از جهت نسبتي که با کمال نوع يا سعادت فرد و مانند آن دارند به اين اوصاف متصف ميشوند.165 بنابر اين خوبي يا بدي کار اختياري انسان پس از تأمل عقلاني با سنجش و مقايسهي ميان آن فعل و کمال مطلوب به دست ميآيد و تابع ميل و سليقهي و قرارداد ما نيز نيست. هر فعل اختياري در سنجش با کمال مطلوب انسان، يکي از اين سه حالت را دارد:
1ـ ميان آنها رابطهي مثبت برقرار باشد، يعني انجام آن کارها ما را در وصول به کمال نهايي مدد رساند که در اين صورت آنها را “خوب” ميناميم.
2ـ ميان آنها رابطهي منفي باشد، يعني انجام آن اعمال ما را از دستيابي به کمال مطلوب باز دارد که چنين کارهاي متصف به صفت “بد” ميشوند.
3ـ ميان آنها و کمال مطلوب هيچ رابطهي مثبت يا منفي نباشد که در اين صورت چنين کارهايي، اگر وجود خارجي داشته باشند، نه خوبند و نه بد و ارزش خنثي دارند.
بر اين اساس ميتوان گفت ملاک خوبي برخي از افعال، تناسب و تلايم ميان آنها و هدف مطلوب انساني است و معيار بدي کارها، تباين و ناسازگاري آنها با کمال مطلوب او است. خوبي و بدي از رابطهي علي و معلولي که ميان کارهاي اختياري و کمال مطلوب او برقرار است، انتزاع ميشوند و به درستي ميتوان افعال آدمي را به آنها متصف کرد.166 کمال در اين ديدگاه خواستن رضاي خدا و تنها خدا را خواستن167 و رسيدن به قرب الهي است و اين بالاترين هدفي است که براي سير تکاملي انسان وضع ميشود و ارزش رفتارهاي اخلاقي، از آنجا ناشي ميشود که يا مستقيماً موجب قرب الهي ميشوند يا زمينهي تقرب به خدا را فراهم ميآورند.168 از اينرو کشف تلايم يا عدم تلايم يک فعل با کمال اهميت زيادي در اين ديدگاه دارد. در برخي امور، عقل به تنهايي توانايي کشف رابطهي ميان افعال اختياري و نتايج و پيامدهاي آنها را دارد و در مواردي هم به ويژه در مصاديق و جزييات عقل به تنهايي قادر به کشف رابطه نيست و شرع مقدس و وحي نياز است عقل را در کشف روابط چنين کارهايي با کمال مطلوب ياري رساند و اين لطف خدا به بندگانش است.169
مؤلفههاي نخستين اين ديدگاه، آن را در زمرهي ديدگاههاي شناختگرا و تعريفگرا قرار ميدهد و مؤلفههاي پسين آن که خوبي را تلايم با کمال غايي و شناخت مصاديق را از طريق دين ميداند، اين ديدگاه را در زمرهي ديدگاههاي مابعدالطبيعي اخلاقي قرار ميدهد. حال بر اساس ديدگاه مختار، ميتوان معناي قبح اخلاقي فيلم را تبيين کرد.
پيشتر هم ذکر شد که پرداختن به اين مفهوم و اتخاذ رويکرد براي مسألهي اصلي پژوهش يعني بررسي نسبت ارزش اخلاقي و ارزش زيباشناختي فيلم، ضرورتي ندارد، اما از آنجايي که در فصل سوم در بررسيهاي موردي به رويکرد نياز خواهيم داشت، اين ديدگاه به عنوان پيش فرض پژوهش انتخاب و تبيين شد.
طبق اين ديدگاه، فيلمي داراي قبح اخلاقي است که امري غيرملايم با کمال غايي يعني مصاديقي که در شرع اسلام که از منظر اخلاقي مذموماند، داشته باشد. به گونهاي که اين امر غيرملايم با کمال غايي را امري اخلاقي معرفي کند يا امري ملايم با کمال غايي را امري غيراخلاقي معرفي ميکند و در هر دو حالت پاسخي از مخاطب بطلبد يا به او توصيه کند که برخلاف اين کمال غايي باشد. جستوجوي قبح اخلاقي در عناصر داستاني و تکنيکهاي بصري فيلم صورت ميپذيرد، يعني همان دو بخشي که تفکيکناپذيرند. در واقع اين جستوجو در عناصري است که با شيوهي بياني داستان فيلم به طور مستقيم در ارتباطند که ميتوان آنها را چنين برشمرد: قصه (توصيفي از وقايع در برشهاي زمان خاص خود)، شخصيتسازيها، تضاد، تمها، صحنهپردازيها، نمادها و مانند آن.170 براي نمونه فيلمهاي “تولد يک ملت” (1915) و “حدس بزن چه کسي براي شام ميآيد”171 (1967) هر دو نژادپرستي را در داستان خود به شکلهاي متفاوت مطرح ميکنند، اما نميتوان هر دو را از منظر اخلاقي در يک قالب گنجاند. “تولد يک ملت” نژادپرستي را تبليغ و ترويج ميدهد و از مخاطب پاسخي همينگونه ميطلبد، اما فيلم “حدس بزن چه کسي براي شام ميآيد” با طرح نژادپرستي، آن را محکوم کرده و به نقد ميکشاند. از اينرو، بر اساس ديدگاه مختار در معناي قبح اخلاقي، تنها اثر نخست داراي قبح اخلاقي است.
پس از بررسي و تأييد وجود قبح اخلاقي در فيلم، ميتوان به مرحلهي بعدي بحث رجوع کرد. به سخني ديگر هر فيلم از منظر اين ديدگاه فرااخلاقي بررسي ميشود و اگر داراي قبح اخلاقي باشد، گزارهي “فيلم الف داراي قبح اخلاقي است” به عنوان يکي از مقدمات استدلال قرار ميگيرد و بر اساس کبراي استدلال (که در فصل دوم پرداخته ميشود) ميتوان نتيجه گرفت که “فيلم الف به دليل داشتن قبح اخلاقي، از منظر زيباشناختي ضعف دارد”.
2ـ4ـ ارزش زيباشناختي فيلم
در ميان منتقدان هنر، هيچ اختلافي در اين اصل محوري نقد وجود ندارد که داوري بايد مبتني بر نظامي از معيارها باشد که قضاياي آن به نوبهي خود مدلل باشند و اختلاف تنها بر سر تعيين معيارها است.172 ميتوان گفت تمام نظريههاي اصلي در باب نظريهي فيلم، به طور ضمني توضيحي در باب ارزش زيباشناختي آن نيز دارند، همانطوري که تمام نظريههاي اصلي در باب تعريف هنر نيز به طور ضمني توضيحي در باب ارزش هنر دارند.173
تعاريف ارايه شده در زمينهي ارزش زيباشناختي اثر هنري، در قالب دو گروه عمده قرار ميگيرند. گروه نخست تعاريفي هستند که ارزش زيباشناختي را در ويژگيهاي اثر هنري ميدانند و در مجموع از آنها به عنوان “ويژگيهاي زيباشناختي” ياد ميکنند. افرادي همچون گلدمن،174 سيبلي،175 زماک176 و زنگويل177 از اين ديدگاه حمايت ميکنند.178 در يک تعريف کلي، ويژگيهاي زيباشناختي عبارتند از خصوصيات ادراکي يا مشاهدهپذير؛ خصوصياتي که مستقيماً در معرض تجربه قرار ميگيرند و خصوصيات مرتبط با ارزش زيباشناختي اشيايي که از آن خصوصيات برخوردارند.179 گروه دوم تعاريفي هستند که ارزش زيباشناختي را در تجربهي اثر هنري يا چيزهاي ديگري مييابند که در اثر ارتباط نزديک با آثار هنري پديد ميآيند. افرادي همچون بيردزلي،180 باد،181 ديکي182 و لوينسون183 نيز از اين ديدگاه حمايت ميکنند.184 بيردزلي در بارهي ارزش زيباشناختي اثر هنري بر اين باور است که آثار هنري از آن جهت که ميتوانند تجربههاي ارزشمند خلق کنند، از حيث ابزاري داراي ارزشند و اين ارزش جنبهي بيروني دارد.185 آنچه در بخشهاي بعدي نسبت به ارزش زيباشناختي فيلم در ديدگاههاي ميانهروي کرول و کييران بيان ميشود، در واقع بر اساس پيش فرض گرفتن تعريف ارزش زيباشناختي بر اساس تجربهي زيباشناختي شکل گرفته است. بر همين اسا، کييران اين امر را توضيح ميدهد که مهم شمردن ارزش هنر به اين معنا است که آن تجربهي تخيلي186 حاصل شده را به شايستگي درک کنيم، تجربهاي که ممکن است زيبا، تکان دهنده، نشاط آور، لذتبخش، خردمندانه، عميق و مانند آن باشد. ماهيت ويژهي اثر است که ذهن فعال ما را هدايت ميکند و به آن پاسخ ميدهد. بنابر اين جنبهاي در تجربهي اثر ويژه نهفته است که اگر از نظر هنري با ارزش باشد، نميتوان آن را با اثر ديگري جايگزين کرد.187
فصل دوم: نسبت هنر با اخلاق
1ـ ملاک تقسيمبندي ديدگاهها
پس از آنکه در فصل پيشين برخي از مقدمات و پيشفرضها تبيين شد، در اين فصل ابتدا به دو شيوهي تقسيمبندي ديدگاهها در زمينهي نسبت ارزش اخلاقي و ارزش زيباشناختي اشاره ميشود و پس از آن به سراغ مهمترين ديدگاهها در اين زمينه ميروم. با مرور بر منابع موجود ميتوان به دو تقسيمبندي در اين زمينه دست يافت.
1ـ1ـ ارتباط زيباشناختي
در اين تقسيمبندي با توجه به نوع ارتباط ميان حسن (قبح) اخلاقي با ارزش (نقص) زيباشناختي، ديدگاهها تقسيم ميشوند. از اين منظر، گروه نخست قايل به عدم ارتباط حسن (قبح) اخلاقي با ارزش (نقص) زيباشناختي هستند که خود داراي دو زيرگروه است. زيرگروه نخست نقد اخلاقي را هم جايز نميدانند. اين زيرگروه با نامهاي “خودآيينيگرايي افراطي”،188 “خودآيينيگرايي نامحدود”189 و “زيباگرايي” خوانده ميشوند. زيرگروه دوم ارتباط ميان ارزش اخلاقي و ارزش زيباشناختي را نفي ميکنند، اما نقد اخلاقي را جايز ميدانند که با نامهاي “خودآيينيگرايي ميانهرو”190 و “زيباگرايي پيچيده”191 خوانده ميشوند. گروه دوم قايل به ارتباط ميان حسن (قبح) اخلاقي با ارزش (نقص) زيباشناختي هستند. اين گروه نيز داراي دو زيرگروه است. زيرگروه نخست ارتباط ميان حسن (قبح) اخلاقي با ارزش (نقص) زيباشناختي را در تمام موارد جاري ميداند و داراي دو شاخه است. شاخهي نخست حسن (قبح) اخلاقي را در تمام موارد ارزش (نقص) زيباشناختي ميشمارند که با نامهاي “اخلاقگرايي”،192 “اخلاقگرايي افراطي”،193 “اخلاقگرايي نامحدود”194 خوانده ميشوند. اين شاخه به سه زيرشاخهي “افلاطونگرايي”،195 “آرمانشهرباوري”196 و “اخلاقگرايي متغير جامع”197 تقسيم ميشود که شرح آنها در بخشهاي بعدي ميآيد. شاخهي دوم از زيرگروه نخست گروه دوم، قبح اخلاقي را در تمام موارد ارزش زيباشناختي ميشمارند که “نااخلاقگرايي” و “نااخلاقگرايي نامحدود”198 نام دارند. اما زيرگروه دوم گروه دوم، ديدگاهي است که ارتباط ميان حسن (قبح) اخلاقي با ارزش (نقص) زيباشناختي را فقط در برخي موارد جاري ميداند. اين زيرگروه نيز دو شاخه دارد. شاخهي نخست حسن (قبح) اخلاقي را در برخي موارد ارزش (نقص) زيباشناختي ميشمارند که با نامهاي “اصالت اخلاق”،199 “اخلاقگرايي ميانهرو”، “ميانهروترين اخلاقگرايي”200 خوانده ميشوند. شاخهي دوم قبح اخلاقي را در برخي موارد ارزش زيباشناختي ميشمارند که “نااخلاقگرايي ميانهرو” نام دارند.
اين نامگذاريها بر اساس منابعي است که از آنها در اين پژوهش استفاده شده است و از همين جهت در نامگذاري در برخي موارد با يکديگر تداخل دارند.201 البته اين ديدگاهها به طور کامل در بخشهاي بعدي تبيين خواهد شد و به اين ترتيب تفاوتهاي آنها با يکديگر مشخص ميشود. نمودار شمارهي يک به طور مختصر وضعيت ديدگاهها را بر اساس تقسيمبندي نخست مشخص ميکند.
نمودار 1: تقسيمبندي بر اساس ارتباط زيباشناختي
1ـ2ـ نسبت ارزشي
اين تقسيمبندي با آنکه تا حدودي شباهت به تقسيمبندي پيشين دارد، اما از دقت بيشتري برخوردار است. اين تقسيمبندي که توسط گات مطرح شده است،202 بر اساس چند مفهوم کليدي در زمينهي نسبت ميان حسن (قبح) اخلاقي با ارزش (نقص) زيباشناختي شکل گرفته است که اين مفاهيم اقسامي از “نسبت ـ ارزش”203 به شمار ميآيند. در اين
