
نکرده.295
در آي? بعد، با تعبير ديگر مواجه ميشويم که حکايت از شدت عذابهاي دوزخي ميکند: “وَ يَتَجَنَّبُها الأشقي الَّذي يَصلي النّارَ الکُبري ثُمَّ لا يَموتُ فيها وَ لا يَحيي.” (اعلي: 11-13)
اين ترسيمي است از شدت عذاب دوزخ که دوزخيان هميشه در حالتي بين موت و حيات قرار گرفتهاند، نه ميميرند تا آسوده شوند و نه ميتوان آن حالت را زندگي نهاد، بلکه زندگي او وبال بر اوست و دائماً ميان مرگ و زندگي دست و پا ميزند.296
در آيات ديگر، براي اينکه بار تربيتي دوزخ را مضاعف کند، پرده از روي کيفيت غذاها و نوشيدنيهاي دوزخيان برداشته و گوشهاي از آن را به نمايش گذارده؛ مانند: “لَيسَ لَهُم طَعامٌ إلّا مِن ضَريعٍ لا يُسمِنُ وَ لا يُغني مِن جوع.” (غاشيه: 6-7)
براي “ضريع” معاني گوناگوني ذکر شده، اما آنچه طبرسي ذکر ميکند منظور از آن قسمتي از خار است که به آن شبرق گويند. وقتي خشک شود، پليدترين طعام است و هيچ چهارپايي آن را نميخورد. و به گفت? پيامبر(ص): ضريع چيزي است در آتش شبيه خار، تلختر از زهر و بدبوتر از مردار و سوزندهتر از آتش.297
آيات ذکر شده گزيدهاي از عذابهاي جسماني دوزخ بود و چون عذابهاي جسماني و روحاني مکمل يکديگرند. بهدليل توأم بودن معاد جسماني و روحاني، اکنون به بيان برخي از عذابهاي روحاني دوزخيان ميپردازيم:
در آي? اول، به نمونهاي از عذابهاي روحاني برخورد ميکنيم: “وَالَّذينَ کَفَروا وَکَذَّبوا بِاياتِنا فَأولئِکَ لَهُم عَذابٌ مُهين” (حج: 57)
قرآن در اين باره توضيحي نميدهد که چگونه اين عذاب، دوزخيان را به ذلت ميکشد. همين اندازه اشاره کلي به آنها نموده و بسياري از جنبههاي تحقيرآميز عذابهاي دوزخ را شامل ميشود که مستکبران را به پايينترين مرحل? ذلت ميکشاند.298
در دومين آيه، سخن از رسوايي دوزخيان است که آن نيز يک عذاب دردناک معنوي است. اين سخن از زبان انديشمندان باايمان است که ميفرمايد: “رَبَّنا إنَّکَ مَن تُدخِلِ النّارَ فَقَد أخزَيتَه وَما لِلظّالِمينَ مِن أنصار” (آل عمران: 192) منظور از خزي، داخل شدن در دوزخ همراه با اهانت و رسواشدن است و هرکس را خدا عقاب کند، در واقع رسوا کرده است.299
در مثالي ديگر، سخن از غم و اندوه دامنهدار دوزخيان است که از آلام روحي آنان حکايت ميکند: “کُلَّما أرادوا أن يَخرُجوا مِنها مِن غَمٍّ أُعيدوا فيها وَ ذوقوا عَذابَ الحَريق” (حج: 22)
بسياري از مفسران از جمله طبرسي گفتهاند: هنگامي که دوزخيان ميخواهند از اين غم و اندوه جانکاه رهايي يابند و به اطراف دوزخ نزديک ميشوند، مأموران دوزخي با تازيانهها يا گرزهاي آتشين آنها را باز ميگردانند. چون در آيه قبل داريم: “وَ لَهُم مَقامِعُ مِن حَديد”
و به آنها گفته ميشود عذاب جهنم را بچشيد.300
خلاصه نه تنها آلام جسماني دوزخيان را رنج ميدهد، بلکه عذابهاي روحي و معنوي براي آنها دردناکتر است و مسلماً اين مجازاتها هماهنگ با اعمال آنها در اين دنياست که مظلومان را با انواع کيفرها و شکنجهها در فشار قرار ميدادند و آيات الهي را به استهزاء ميگرفتند؛ پس هيچ جاي تعجب نيست که تجسّم اعمال خود را در آنجا ببينند.
3-2-8-5. جاودانگي کيفر
بيشک ميان جرم و جريمه هميشه تناسبي برقرار است. هرقدر جرم سنگينتر باشد، مجازات هم سنگينتر است. از آيات قرآن استفاده ميشود که گروهي در مجازات و عذاب جاودانگي خواهند بود: “وَالَّذينَ کَفَروا وَ کَذَّبوا بِآياتِنا أولئِکَ أصحابُ النّارِ هُم فيها خالِدون” (بقره: 39)
در آي? مذکور به تعبير معروف “خلود” برخورد ميکنيم. خلود يا جاودانگي در آتش در مورد کيفر کساني است که در حال کفر بميرند و توبه نکنند.301
در نمونهاي ديگر در تائيد مسئله خلود خداوند ميفرمايد: “وَ نادَو يا مالِکُ لِيَقضِ عَلَينا رَبُّکَ قالَ إنَّکُم ماکِثون” (زخرف: 77)
تعبير به مکث بهطور مطلق دليل ديگري بر جاودانگي عذاب آنهاست و لذا مرحوم طبرسي تصريح ميکند که “ماکثون” در اينجا بهمعني “دائمون” است.302
اين آيه بهخوبي نشان ميدهد که در آنجا مرگ و ميري نيست و دائماً در رنج و عذاباند.
3-2-8-6. شفاعت
بدون شک مجازاتهاي الهي خواه زودگذر باشد يا طولاني و ابدي، خواه جسماني باشد يا روحاني، جنب? انتقامي ندارد و همه آنها در مسير تربيت انسان است.
به همين دليل، در عين اينکه عذابهاي قيامت در قرآن بسيار شديد توصيف گرديده، راههاي نجات از هر سو به روي انسان گشوده است. و به خطاکاران فرصت داده ميشود که از راه خطا بازگردند و خود را اصلاح کنند. شفاعت يکي از اين راههاست؛ زيرا به گنهکاران هشدار ميدهد که همه پلهاي پشت سر خود را ويران نکنند و ارتباط خود را با خدا قطع نکنند.
بحث شفاعت به همراه تمام ريزهکاريهاي آن در آيات فراواني از قرآن به چشم ميخورد که ما به ذکر گزيدهاي از آن ميپردازيم.
3-2-8-6-1. نفي شفاعت
در نخستين آيه، شفاعت از مجرمان نفي شده: “وَ لا يُقبَلُ مِنها شَفاعَة” (بقره: 48)
هرچند در اينجا شفاعت بهطور کلي نفي شده، حکم اين آيه مخصوص يهود است؛ زيرا اعتقاد داشتند چون فرزندان پيامبراناند. پدرانشان از آنها دستگيري خواهند کرد. خداوند آنها را نااميد کرده و منظور ابطال عقيد? آنهاست نه رد شفاعت چون اصل شفاعت رسول اکرم(ص) امري است مسلم و انکارناپذير.303
همچنين در نمونهاي ديگر در مورد عدم شفاعتِ بتپرستان خداوند ميفرمايد: “فَما لَنا مِن شافِعين” (شعراء: 100)
علت اينکه شفاعت پيامبران و فرشتگان و مؤمنان شامل حال گمراهان نميشود، اين است که از طريق حق دور افتاده بودند و بتها را در رديف خدا قرار دادند و آنها را ميپرستيدند.304
3-2-8-6-2. اذن شفاعت منوط به اذن خدا
خداوند در آي? مورد بحث با يک استفهام انکاري ميفرمايد: “مَن ذا الَّذي يَشفَعُ عِندَهُ إلّا بِإذنِه” (بقره: 255)
بنابراين پيامبران و اوليا و شافعان روز جزا همگي مشروعيت شفاعت خود را از خدا ميگيرند و تنها به اذن او شفاعت ميکنند.305
همين موضوع در آي? 41 سور? دخان اينگونه بيان شده: “يَومَ لا يُغني مَولاً عَن مَوليً شَيئاً وَ لا هُم يُنصَرون” (دخان: 41)
طبرسي ميگويد: با توجه به اينکه شفاعت پيامبران و ائمه و مؤمنين به اذن خدا انجام ميگيرد، هيچکس حق ندارد عذاب الهي را از گناهکاران دور کند و آنها را ياري کند.306
3-2-8-6-3. شرايط شفاعتکننده و شفاعت شونده
خداوند بعد از اشاره به رانده شدن مجرمان در قيامت به سوي جهنم ميفرمايد: “لا يَملِکونَ الشَّفاعة ألّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمانِ عَهدا” (مريم: 87)
به نظر طبرسي، مالک بودن در شفاعت دو گونه ميسر است: 1. شفاعت کردن غير؛ 2. طلب شفاعت از غير. خداوند در اين آيه، وضع تبهکاران را بيان ميکند که نه شفاعت ديگران به حالشان سودي دارد و نه شفاعت ايشان به حال ديگران و تنها کساني اختيار شفاعت دارند که نزد خدا عهدي داشته باشند.307
اين توصيفي است براي شفاعتشوندگان و مسلماً منظور از عهد و پيمان در اينجا چيزي جز ايمان به خدا و تصديق پيامبران و قبول ولايت اوصيا نيست.
3-3. بخش سوم: جايگاه نبوّت در مجمع البيان
واژ? “نبوت” در لغت بهمعناي پيامبري و واژه “نبي” بهمعناي پيامبر است. بنا بر قول مشهور، ريشه اين دو واژه از کلمه “نبأ” بهمعناي خبر است. يا به گفت? راغب خصوص خبرهايي است که از اهميت برخوردار است؛ يعني خبرهايي که فايده بزرگ دارند و از آنها علم يا ظنّ غالب ميشود.308 اين ويژگي در مسئله نبوت موجود است؛ زيرا خبرهايي که پيامبران به بشر ابلاغ ميکنند، از عاليترين اهميت برخوردار است؛ زيرا سعادت و شقاوت بشر با نوع برخورد انسان، با خبرهاي پيامبران رقم ميخورد. به همين دليل، انبيا بهعنوان رهبران و کتب آسماني بهعنوان دستورالعملها تبيين ميشود تا همت آنها بدرق? راه انسانها گردد و از ظلمت رهايي يابند.
3-3-1. فلسفه بعثت پيامبران
ارسال رسل و انزال کتب و به تعبير ديگر، بعثت پيامبران و نزول کتابهاي آسماني رابط? مستقيمي با جهانبيني قرآن دارد. از آيات متعدد قرآن ميتوان فهميد که در اين راه طولاني و پر خوف و خطري که انسان رو به سوي کمال پيش ميرود، هرگز بينياز از رهبران الهي نيست. به تعبير ديگر، زندگي اجتماعي انسان بدون هدايت جهان غيب و ذات پاک الهي ممکن نيست. در حقيقت، انبيا حلق? اتصال جهان انسانيت با عالم غيباند.
با اين اشاره به قرآن باز ميگرديم و نظر طبرسي را در اين باره جويا ميشويم:
3-3-1-1. رهايي از ظلمت
در اولين آيه، هدف از بعثت و نزول قرآن را خارج ساختن مردم از ظلمتها به سوي نور شمرده و ميفرمايد: “کِتابٌ أنزَلناهُ إلَيکَ لِتُخرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إلي النّور” (ابراهيم: 1)
هدف نزول قرآن بر پيامبر اين است که انسانها را از همه اين تاريکيها خارج کند تا به سوي نور توحيد و تقوي و پي بردن به قدرت و عظمت و نعمتهاي بيکران او رهنمون شوند.309
3-3-1-2. بشارت و انذار
بشارت و انذار عاملي است براي خارج کردن از ظلمتها به نور، ولي چون قرآن به خصوص روي آن تکيه کرده، ميتوان آن را بهعنوان يکي از اهداف بعثت پيامبران شمرد. در آي? 48 انعام به اين معني اشاره کرده: “وَ ما نُرسِلُ المُرسَلينَ إلّا مُبَشِّرينَ وَ مُنذِرينَ”
اين آيه هم “بشارت” و “انذار” را بهعنوان برنامه اصلي انبيا ميشمرد و هم پاسخي است به کساني که انبيا را خدا ميخواندند و البته کساني که ايمان بياورند و پيامبران را تصديق کنند، در عالم آخرت مثل اهل دوزخ دچار بيم و اندوه نميشوند.310
3-3-1-3. تعليم و تربيت
در آي? بعد، اشاره به دو هدف عمده از اهداف بعثت شده که همان مسئله تعليم و تربيت است: “هُوَ الّذي بَعَثَ في الأمّيّينَ رَسولاً مِنهُم يَتلوا عَلَيهِم آياتِه وَ يُزَکّيهِم وَيَعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمة” (جمعه: 2)
درست است که هدف نهايي از تلاوت قرآن و تعليم حلال و حرام و حکمت همان تزکيه و پاکسازي روح و جسم است. و آموختن کتاب و حکمت جنب? طريقي نسبت به تزکيه دارد و مقدمهاي براي آن محسوب ميشود ولي بهدليل اهميت تزکيه، بر تعليم کتاب و حکمت مقدم داشته شده است.311
3-3-2. ويژگيهاي عمومي پيامبران
مأموريت هدايت مردم و تهذيب نفوس و تربيت مردم و اقامه عدل و برچيدن اختلاف، آنچنان سنگين است که آمادگيهاي ويژهاي را از نظر جسمي و روحي و علمي و اخلاقي ميطلبد. مسلماً يک فرد عادي هرگز توانايي پذيرش چنين مأموريت بزرگي را ندارد.
سخن در اين است که اين ويژگيها چيست که هر پيامبري بايد واجد آن باشد؟ و طبعآً پيامبران بزرگ و صاحب شريعت بايد سهم بيشتري از آن داشته باشند.
با اين اشاره به قرآن باز ميگرديم و برخي از اين ويژگيها را جستجو ميکنيم:
3-3-2-1. صدق گفتار
نخستين ويژگي هر پيامبر، صدق در گفتار است؛ زيرا او از سوي خدا خبر ميدهد و اگر اعتماد به صدق او نباشد، هيچگاه نميتوان بر سخنان او اعتماد کرد؛ لذا در اولين آيه مورد بحث داريم که: “وَاذکُر في الکِتابِ أبراهيمَ أنَّه کانَ صِدّيقاً نَبيّا.” (مريم: 41)
همين توصيف دربار? ادريس (مريم: 56) و يوسف (يوسف: 46) نيز آمده. نکت? مهم در اينجاست که بحث توصيف به “صداقت” قبل از توصيف به “نبوت” آمده و اين نشان ميدهد که پاي? اصلي نبوت بر صدق و راستي نهاده شده است.312
3-3-2-2. امانت
مقام نبوت مقامي است که هم “صدق” را ميطلبد و هم “امانت” را. امانت در نقل وحي و در حفظ اسرار الهي. در حقيقت صدق و امانت به يک ريشه باز ميگردند. منتها صداقت و امانت در گفتار است. و امانت، صداقت در عمل.313 لذا در دومين آيه، قرآن ميفرمايد: “کَذَّبَت قَومُ نوحٍ المُرسَلينُ أذ قالَ لَهُم أخوهُم نوحٌ ألا تَتَّقونَ إنّي لَکُم رَسولً إمين” (شعراء: 105-107)
به گفت? طبرسي، نوح که برادر نسبي آنها بود نه برادر ديني خود را رسول امين معرفي کرد تا مردم با طاعت و عبادت از خدا بپرهيزند.314
تعبير “رسول امين” دربار? هود (شعراء: 125)، صالح
