
ومن از اين طرف كوچه تا بالا آوردن و عق زدن نفسهايم ميدويدم و حالا با ديدن او و روزنامههايش و همان زن و مردن و آن باغچه، ميتوانستم اسكناسي روي ميز بگذارم و به سادگي رستوران را ترك كنم” (همان،1388ب:180).
داستان (A-C) داستان ترور و بمب گزاري هاي سال 61 را بيان ميکند. خسرو يکي از اعضاي حزب خرابکاري است که با بمب گذاري در ميادين و جاهاي مختلف قصد خرابکاري دارد. در اتوبوس با ديدن قيافه خانمي که اول فکر ميکند به مادرش شبيه است و بعد ميفهمد خانم معلمش است به فکر فرو ميرود ساک را به شکمش ميچسباند و کنار خانم معلم روي صندلي اتوبوس مي نشيند (ر.ک، 1387، 104-102).
4-2-4-5-سرخوردگي سياسي:
نجدي در داستانهايش به نوعي شكست و يأس ميرسد. اين سرخوردگي ونااميدي نتيجه از بين رفتن ايدئولوژيهاست. در فضاي خاص سالهاي 57 تا 60 ايران تحولات شديدي را پشت سر ميگذارد. در حالي كه هنوز مدتي از پيروزي انقلاب نگذشته و اوضاع داخلي كشور هنوز ناآرام است جنگ شروع ميشود. بسياري از كساني كه از زندان بازگشتند در فضاي جديد و با مشكلات داخلي و ناآرامي كه حاصل شرايط جنگ است به نوعي دچار سرخوردگي و نا اميدي ميشوند. در دو داستان “من چي را ميخوام پيدا كنم ” و “استخري پر از كابوس” به خوبي اين مسأله قابل ملاحظه است. پايان هردو داستان راوي دنبال گمشدهاي ميگردد كه نميداند چيست.
از بين رفتن ارزشها و ايدئولوژيها همان چيزي است كه قهرمانان نجدي نگران آنند. مرتضيها و طاهرهاي نجدي سرخورده وغمگيناند، چون در جايي واقع شدهاند كه ارزشها ضد ارزش شدهاند. هدفها عوض شدهاند. همان گونه كه در قيام ميرزا ، او به دنبال استقلال ايران بود اما ثروتمنداني كه اطراف او قرار گرفتند با تغيير وضع سياسي ميرزا و اهدافش را رها كردند تا در تنهايي خاموش خود و ياران خاصش در برف و سرما جان دادند.
در داستان “استخري پر ازكابوس” مرتضي وقتي از زندان آزاد ميشود به سمت روستاي زادگاهش حركت ميكند اما در همان دقايق اول به جرم كشتن قو زنداني ميشود”قويي كه مال همه بوده” در واقع همه مسئول حفظ و نگهداري او بودند اما هيچ كس به وظيفه خود عمل نكرده است و حال كه قو كشته شده است نگران آنند. در حالي كه هدف مرتضي كمك به قو بود است و تنها او بوده كه براي نجات قويي كه در استخري پر از گازوئيل رها شده بوده تلاش كرده است. اما در دنياي مرتضي همه چيز برعكس شده است و او مجرم است.
داستان “من چي رو ميخوام پيدا كنم” تقريبا همين مضمون را بيان ميكند. مرتضي از زندان برگشته و در همان لحظه برگشت متوجه ميشود دوستي كه سالها با او در گريز از دست نيروهاي دولتي ميان شاليزاز ميدويد در تدارك مراسم ازدواج است. روزي كه از زندان آزاد شدند مرتضي از صداي تك تير خوشحال است او ميداند كه به زودي انقلاب پيروز ميشود و آرمانهايش تحقق پيدا ميكند اما طاهر تمام فكرش اين است كه به خانه بازگردد. گويي طاهر از اين زندان رفتن هدفي نداشته است.مرتضي در اين داستان روياي مشتركي با ديگران ندارد. گرزن آباد با باورهاي موروثي و بدوي زندگي ميكند. اهالي ميان سنت و خرافه متولد ميشوند و به ميانسالي ميرسند و ميميرند. خاطرات مرتضي باعث غريبگي اوست و تنها طاهر با او مشترك بود كه او هم به خواهشهاي كوچك راضي شد. او در پايان داستان پشت به گرزنآباد و به سوي كوههاي گرزنآباد ميرود در واقع او به رهايي ميرسد(ر.ک.قنبري،79:1380)
داستان “آرنا يرمان،دشنه و كلمات در بازوي من” راوي ميخواهد به تمام ابعاد زندگي پايان بدهد. او ميخواهد با پاك كردن خالكوبي بازويش به سياست، نوشتن و عشق پايان دهد گويي از همه چيز خسته شده است. در داستان “تاريكي در پوتين” از پنجرهاي صحبت ميكند كه مدام همراه خود حملش ميكرد. اين پنجره نماد ايدئولوژي از دست رفته است”خودش را ميديد كه سالها جوانتر با پاهاي برهنه از لاي مويرگهاي مغزش ميگذرد و به پيشانيش براي پيدا كردن پنجرهاي دست ميكشد و آهسته پير ميشود.” (نجدي،1388الف:57). براي نجدي هيچ احساسي تلختر و بدتر از نداشتن آزادي و ايدئولوژي نيست “احساس رضايتي تلخ که ميشد اسم آن را آزادي گذاشت. تلخ و زهرمارتر از نداشتن ايدئولوژي …” (نجدي،1388ب:182).گرچه او سالها به دنبال هدفهاي بزرگ خود ميگردد اما به هيچ نقطه روشني نميرسد “بيآنکه از پيشاني شکسته ما حتي يک قطره ايدئولوژي يا آرمان روي کفشها ريخته شود” (همان،1388ب:184).
4-2-5-نفت:
از ديگر مسائل سياسي مورد توجه نجدي مسأله نفت و نوسان قيمت آن در ارتباط با اقتصاد ايران است.”بهاي نفت به بشکه اي 9 دلار رسيده و … به عاليه گفتم: اون راديو را خاموش کن” (نجدي،1388ب:19). نفت از موارد مهمي است که قلب اقتصادي مملکت با آن ميچرخد. اما نجدي از شنيدن اخبار نفت منقلب ميشود. گويي ميداند که مشکل او با نفت حل نميشود “ستوان هم پرندهاي را بياد آورد که در اخبار تلويزيون، خودش را بعد از ترکيدن چاههاي نفت خليج فارس از لجن بيرون کشيده بود و با سينه روي ماسه راه مي رفت و ستوان نميتوانست اسمش را بياد آورد” (نجدي،1388الف:18) نجدي خشمگين از رفتار دلتمردان و بيتوجهي آنان نسبت به مشكلات مردمي است كه روي نفت زندگي ميكنند و در حالي كه سرتاسر جنوب زير نفت اما فقر بر گوشه گوشه زندگي آنها غالب است “بنزين بيهيچ شعلهاي ميسوخت و نفت از مسجد سليمان، زير گربهاي تا خليج فارس ميرفت” (نجدي، 1387، 145)
آنچه که از مسأله نفت در داستانهاي او عنوان ميشود، افزايش روزافزون قيمت آن است “به راستي هيچ چيز را نتوانست به خاطر آورد. مگر صفحه اول کيهان و تيتر سياه را و بهاي نفت به بشکه اي بيست و هفت دلار رسيد” (نجدي،1388ب:110). نفت و روزنامه همان چيزي است که نجدي از ديدن آن گاهي احساس ناراحتي ميکند و اين دو نشانههاي انديشههاي سياسي اوست و هر دو با سياست در ارتباط “آن بالا ذرات اکسيژن از هم دور ميشد و هيچ چيز بوي نفت و روزنامه نميداد” (همان،1388ب:114). روزنامه از مهمترين نمادهاي است كه در آثار او در رابطه با سياست تكرار ميشود “روزنامه را به خاطر مرتضي از روي صندلي برداشتم” (نجدي،1388ب:2). “گاهي پا ميشدم تا جستجوي غمانگيزم را از پنجره تا بخاري تا اجاق گاز لاي روزنامهها براي پيدا کردن کبريت شروع کنم” (همان،1388ب:94). تقريبا در تمامي داستانهاي نجدي ميتوان حضور روزنامهها را در صحنه داستان و ارتباط آن با داستان يافت “از روي روزنامههاي پخش و پلا، از کنار تصوير خودش در آينه و زير سيگاريهاي پر از ته سيگار بگذرد” (نجدي،1388الف:74). در سالهاي اخير بينش نجدي نسبت به روزنامه و در كل اخبار سياسي تغيير ميكند. روزنامه و نفت دو پديدهاي هستند كه نجدي در مقابل هر دو موضع ميگيرد و زماني كه راديو اخبار بهاي نفت را ميدهد او راديو را خاموش ميكند. او دوست ندارد اخبار كشتار مردم دنيا را بشنود و معتقد است گران شدن بهاي نفت در كشتار مردم خاورميانه خوشبختي نيست. ندانستن اخبار خليج فارس چقدر خوب است (ر.ك.قنبري،79:1380).
4-2-6-جنگ:
با شروع جنگ تحميلي در تابستان 1359 ادبيات جنگ پديد آمد. دگرگون شدن زندگي بر اثر جنگ، مسائل تازهاي را در دستور كار ادبيات قرار داد. “ادبيات داستاني جنگ ادبياتي است كه جنگ را با تمام تلخيها و شيرينيهايش به مخاطب نشان دهد” (حنيف،12:1386). تقريبا هيچ نويسندهاي نسبت به جنگ و پيامدهاي آن بيتفاوت نماند.
بيژن نجدي در سال 67 با گروهي از دبيران لاهيجان به طور داوطلبانه به لشکر قدس گيلان مستقر در سنندج فرستاده ميشود خاطرات او از اين مسير در ابتداي “داستانهاي ناتمام” چاپ شده است. اين يادداشت حضور ملموس و عيني نويسنده در جنگ را بيان ميکند. او با تاثيرپذيري از وقايع جنگ در داستان “چشمهاي دكمهاي من” و “A+C” و “زمان نه در ساعت” و همچنين اشاره کوتاهي در داستان “تاريکي در پوتين” به مسايل جنگ پرداخته است “طاهر لحظهاي از آب بيرون آمد که ديگر همه دلواپس شده بودند. صورتش کبود شده بود. با خستگي شنا ميکرد و يک لنگه پوتين سربازي را ميآورد. پوتين بند نداشت. نه بوي پايي ميداد و نه صداي دويدن کسي از آن به گوش ميرسيد. سرد بود. پر از گل بود. پدر آن را مثل نعش کوچکي از طاهر گرفت.” (نجدي،1388الف:32).
در داستان “چشم هاي دکمهاي من” به حوادث جنگ و بمباران و آوارگي مردم اشاره ميكند و انتظار پايان جنگ را بيان ميكند. نجدي در اين داستان از زبان عروسک پارچهاي فاطي روايتگر جنگ و سختيهاي آن ميگردد.
“بوي قند سوخته از پياده رو ميگذشت. پشت دود، يک درخت خرما آتش گرفته بود. مردمي که مردهها را کول کرده و با صلوات رد ميشدند خيلي درشتتر از آنهايي بودند که همان چند دقيقه پيش از زير پنجره ميگذشتند. کاشيهاي گلدسته آنقدر آبي به نظر ميآمد که مطمئن بودم فاطي زير آجرها له و لورده نشده است” (همان،1388الف:48)
آن چه نجدي در اين داستان بيان ميكند، تصويري واضح و روشن از خرابههاي شهر و خالي شدن از نيروهاي خودي است”روزهاي بعد هم که مردم از شهر ميرفتند کسي را نديدم که از کنارم بگذرد و بوي دهان او را روي من بريزد. دلم براي شنيدن صداي چرخ خياطي مادر فاطي تنگ شده بود. من نميدانستم که اصلاً دندان ندارم و بعدها بايد کنار درهاي باز خانهاي بيفتم و ساعتها، روزها، شاخههاي سوخته يک درخت خرما را نگاه کنم” (همان،1388الف:48) نجدي در اين داستان به اشغال شهرهاي جنوبي توسط دشمن اشاره ميكند آناني كه لهجه فاطي را نداشتند.
“مدتها بعد ديدم که از ته خيابان، آهن پاره بزرگي جلو ميآيد. روي صورتش دماغ لوله شده درازي داشت. پاهاي آهنياش گرد بود و زمين را خط ميانداخت. پشت سرش عدهاي پياده ميآمدند که کلاهشان را مثل سطل دست گرفته بودند. با هم حرف نميزدند. فقط يکي از آنها که روي آهن نشسته بود به طرفشان داد ميکشيد. او لهجة فاطي را نداشت و نميدانست که من و درخت سياه شده خرما نگاهش ميکنيم” (همان،1388الف:49)
نه تنها اشغال شهرها و آوارگي كه شهادت جواناني كه جنازة آنها مدتها زير آفتاب ميماند او را آزرده خاطر ميكند.
“پشت سر پيادهها دو نفر تخت رواني را ميآوردند که مردي روي آن دمر افتاده بود. آنها به حياط مسجد رفتند. تخت روان را کنار حوض گذاشتند سرشان را در آب حوض فرو بردند خودشان را خنک و خيس کردند. همانجا دراز کشيدند. بعد بيآنکه تخت روان را با خود ببرند دور شدند. مردي که دمر افتاده بود همانطور باقي ماند. به نظرم داشت توي زمين را نگاه ميکرد. گاهي فکر ميکنم که او نبايد زير لباسهايش مثل من غير از خورده پارچههاي کنار چرخ خياطي، استخواني، چيزي داشته باشد. روزي که مردم دوباره به اين شهر بازگردند حتماً او را از کنار ديوارک حوض برميدارند.” (همان،1388الف:49)
حضور تانكها در خيابانها نشان از وضعيت ناامن شهرهاي در اشغال و جنگزده دارد. “موقع آمدنم يک تانک را ديدم که از اين خيابان ميگذشت” (نجدي،1388ب:64). نجدي از نزديك جنگ را ديده و تجربه كرده است و چه بسا بارها دلتنگ همسر و فرزندانش شده است.”
مجيد دستهايش را ضربدر، روي پيشانيش گذاشت. سرش را پايين آورد و دويد. دکمههاي لباسش باز بود. دهانش مزه خاک را ميداد. يک پلاک روي سينهاش تکان ميخورد. پشت پيراهنش از فانوسقه بيرون آمده بود. نميتوانست فرياد خودش را بشنود. روبروي او يک درخت به طرف سيم خاردار پرت ميشد. يک پنجره چوبي کنار شير آب روي زمين افتاده بود و داشت تکه تکه ميشد. چندنفر فرياد ميکردند: مجيد بخواب روي زمين. خودت رو بنداز لعنتي. تا مجيد خودش را به گودال بيندازد نصف صورتش مثل يک ورق کاغذ کنده شد. با سر به طرف علف رفت. پاهايش هنوز بوي پوتين را ميداد” (همان،1388ب:135).
نجدي در داستان (A+C) از موشک باران شهرها و مخصوصاً شهر تهران سخن ميگويد. اين داستان، داستان طاهر و مليحه است که در شب موشک باران از اينکه بميرند ميترسند در اين شهر و اين شرايط خيابان هم قبر درازي ميتواند باشد”طاهر و مليحه بعد از سرخ شدن آژير و رفتن مردم به زير
