
توضيح ميدهد كه قصدش دخالت نيست و ايران را دوست دارد و روند اصلاحات را دنبال ميكند…. بيزحمت اصلاحات را بگذاريد به عهده خود ما، از بيرون كسي نميتواند براي ما كاري كند. فقط خرابش نكنيد….” (همان،92:1380).
روانيپور در اين داستان از زبان يكي از نويسندگان و روشنفكراني كه در اين جلسه حضور دارد باز بحث را به كنفرانس برلين ميكشد و بيان ميكند كه “زشت اين است كه نويسندهاي را تا برلين ببرند و بعد جلسه داستان خوانيش كنسل كنن” (همان،92:1380).
روانيپور در طي سالهاي دهه 70 در ضمن سفرهاي گوناگوني كه به اروپا كرده است و از جمله كنفرانس برلين، با ايرانياني آشنا ميشود كه سالهاي سال است در انتظار روزي به سر ميبرند كه بتوانند دوباره به ايران بازگردند. در مجموعه زن فرودگاه فرانكفورت به اين مسأله ميپردازد. از نظر او انسان جايز الخطاست و اينان روزي اشتباهي كردهاند يا به خاطر عقيده و ايدئولوژي خاصي كه داشتند و شرايط سياسي كشور مجبور به ترك وطن شدهاند، خيلي از آنها به اميد اينكه دوباره بازگردند از مرزهاي رسمي رفتهاند، چرا حالا كه شرايط عوض شده است نبايد به وطنشان بازگردند. آيا اين درست است كه فرصت زندگي را از كسي بگيريم؟ آيا وقت آن نرسيده است كه به اين تبعيديها فرصت دوبارهاي داده شود تا آزادانه به سرزميني كه دوست دارند بازگردند. كساني كه روزي به خاطر اينكه فكر ميكردند اينجا آزادي نيست رفتند اما حالا فهميدهاند معناي آزادي تنها اين نيست “سگي كوچك و پشمالو پايش را باز كرد و شاشيد. ميبيني اينجا سگها چه آزادي دارند… آزادي؟ نه فقط آزادي نيست، آزادي و امكانات…. زن پوزخندي ميزند: براي شاشيدن، اونجا همين آزادي و امكانات هست. زن گوشه لبش را گاز ميگيرد و نميگويد چقدر همه، همه آنها و به خصوص خودش به سرتاپاي زندگياشان شاشيدهاند” (همان،70:1380).
روانيپور در اين سالها و در طي اين سفرها نقش منجي را دارد كه به كشورهاي اروپايي سفر ميكند و بسياري از كساني را كه فكر ميكنند در آنجا به همه چيزهايي كه ميخواهند، ميرسند، ارشاد ميكند. او با نگاهي تند و انتقادي مسائل سياسي كشور را بازگو ميكند اما با همه اين شرايط هيچ كجا را چون سرزمين مادريش نميداند. “آسمان پشت پنجره ابري است…. اگر روزي مهاجران و تبعيديها به كشورشان واگردند آسمان اروپا آبي ميشود” (همان،53:1380). در داستان “ميو”، به شرح ماجراي مردي ميپردازد كه از ترس، گربه را جاسوس ميبيند و خود را در خانه حبس ميكند. تمام در و پنجرههاي خانه را ميبندد و ارتباطش را با دنياي بيرون قطع ميكند و اين حاكي از فضايي پر از ترس و وحشت در ايران است. اما باز هم وطنش را بهترين جا براي زندگي ميداند.
3-3-5-سياست و فرهنگ:
از ديگر مسايلي كه نويسنده در ذيل مسائل سياسي به آن اشاره ميكند، مسائل فرهنگي جامعه و خفقاني است كه بر بازار نشر حاكم است. روانيپور بيان ميكند در حالي كه در خيابان انقلاب موشهاي خيابان انقلاب به راحتي كتابهاي ما را ميخورند فرهنگ ارشاد مجوز چاپ كتاب نميدهد. به اعتقاد او حتي موشهاي انقلاب آزادي عمل بيشتري نسبت به نويسندگان دارند.
“راستش گاهي فقط ميشود با رئاليسم جادويي يک داستان را نوشت. مثلا شما موشهاي خيابان انقلاب را ديدهايد؟ بيترس و واهمه داستان ميخورند. هر جور كتابي را که بخواهيد ميخورند. پارسال هر روز صبح که ميرفتم ميدان انقلاب، آنها را ميديدم که در جويهاي خالي از آب و پر از کاغذ در حال جويدن کاغذند. آنها داستانهاي من و شما را ميخورند. ارشاد به آنها اجازه جويدن هرجور داستاني را ميدهد اما به ما اجازه نوشتن و خواندن داستان نميدهد” (http://fa.wikiquote.or).
مسأله سانسور از مسايلي است كه روانيپور آن را نميپذيرد و به همين دليل كتابهايي را كه فرهنگ ارشاد مجوز چاپ نميدهد حاضر به حذف بخشي از آن نيست. آثار نويسنده در سالهاي اخير مجوز چاپ دريافت نميكند اما او نيز زيربار سانسور نميرود و اين نه تنها مشكل روانيپور است كه بسياري از آثار فرهنگي كشور با آن مواجه هستند. روانيپور قصة شهرزاد در “چندين هزار و يك شب” را نمادي از زندگي نويسندگان ايراني ميداند “من قصه گويي شهرزاد را نمادي از وضعيت نويسندگان ايراني ميبينم… ما هميشه در هالهاي از وحشت قصه گفتهايم. هميشه شمشيري بالاي سر خود داشتهايم. شمشير سنتها، شمشير خانواده، شمشير حکومت، اما…” با اين تفاوت كه شهرزاد با قصه گفتن جان خود را نجات ميدهد اما نويسندگان ايراني با نگفتن ميتوانند بدون دغدغه زندگي كنند “داستان شهرزاد در هزارويکشب نماد زندگي نويسندگان ايراني است. ما هميشه شمشيري بالاي سر خود داشتهايم، اما شهرزاد با قصهگويي، جان خود را نجات داد و ما با قصه نگفتن ميتوانيم در کشورمان زنده بمانيم”.(http://fa.wikiquote.or).
روانيپور در ضمن سفرهايي كه به اروپا ميكند، مشكل عدهاي از ايرانيان مقيم خارج را مشكل فرهنگي ميداند. آنان براي چاپ كتاب راهي ديار غربت شدند.
“همين را شنيده بود كه رفته، كه زنش را طلاق داده و رفته و آنجا كميگرد و خاك كرده حتما براي اين كه پناهندگي بگيرد، پاسپورتش را ؟ نه پاره نكرده بوده، گفته بود نميتوانم شعرهايم را چاپ كنم و آنجا خفگي است. همه چيز در حال خفه شدن و بعد خورده بود توي قتلهاي زنجيرهاي. وقتي روزنامهها فهميدهاند كه مختاري و پوينده را خفه كردهاند اداره مهاجرت ترسيده و گفته بيا بمان، مانده بود.” (روانيپور،80:1380).
نه تنها سانسور، كه كمبود امكانات فرهنگي و ساختماني كه بتوان در آن محفل ادبي داير كرد نيز از مشكلات اين سرزمين است. شعر و ادب و زبان فارسي، روح و روان له شده است كه كسي بهايي براي آن قايل نيست. آنچه كه در اين كشور مهم نيست توجه به فرهنگ غني است كه در معرض فراموشي است “ميخواند و فكر ميكند چند پري دريايي بايد از دريا به خشكي بيايد تا ما بتوانيم چنين ساختماني براي داستان خواني داشته باشيم” (همان،82:1380). آن زمان كه نويسنده آلماني داستان او را به زبان آلماني ميخواند به اين فكر ميكند كه چقدر بايد آوارگي بكشد”نويسنده آلماني خيلي متأسف است كه قرار قبلي دارد و نميتواند شام را با آنها باشد، حتما با يك پري دريايي قرار دارد. پري دريايي نميگذارد كسي براي داستانخواني در بدر شود. او را مي برد در عمق آبهاي سبز…. آبهاي ما خاكستري است. خاكستري و گل آلود” (همان،82:1380).
آبهاي خاكستري ما، بيانگر خفقان و سانسور شديد و مزاحمتهاي فرهنگ ارشاد و كمبود امكانات است. در حالي که روشنفكران و نويسندگان بزرگ زحمات زيادي كشيدند تا اين هويت حفظ شود. نويسنده به زحمات گلشيري و دربدريها او اشاره ميكند. روانيپور خود سالها در مكتب گلشيري بود و در كارگاه داستان او داستان خوانده است. روانيپور متأثر است از اينكه فرهنگ ما آدمهاي چون گلشيري را خيلي زود از دست داد و چندسال طول ميكشد تا استخوانهاي كسي چون گلشيري خاك شود.
“حرفهاي نويسنده آلماني را نميفهمد، درباره داستان او حرف ميزند، حالا بايد به ترجمه آلماني داستان گوش بدهد، بعد خودش قسمتهايي از داستان را به فارسي بخواند، گوش نميدهد. چيزي نميفهمد، به گلشيري فكر ميكند به تقلايي كه ميكرد تا يك گله جا پيدا كند براي داستانخواني، هميشه در بدري بود و هميشه دستي با داستان به طرفش دراز، آخرش توي خانه خودش و خانه اين و آن ادامه ميداد، ميتوانست ادامه ندهد، لجبازي نكند و بنشيند و بنويسد اما نكرد، نميتوانست ببيند، اين بود كه رفت ….. (همان،81:1380).
روانيپور به شرايط نامساعد نويسندگان و كنترلهاي شديدي كه بر رفت و آمدهاي آنان ميشود نيز اشاره ميكند. اگر كتاب چاپ نميشود حرف سياسي زدن نيز ممنوع بود. “تمام مردههايي كه حالا زير آبهاي دريا دورهم جمع شدهاند و حرف ميزنند يا گوشهاي براي خودشان تنها نشستهاند سعي ميكنند با گياهان دريايي و يا لاشه صدفهاي مرده جاي زخم گلوله را خوب كنند و سيگاري بودند”.(همان،103:1380). روانيپور در داستان نازلي به انتقاد از كساني كه با فرهنگ ايراني آشنايي ندارند ميپردازد”فقط كه اين نيست، عرق بيدمشك و قورمهسبزي و چهارشنبهسوري، ته همه اين چيزها، روح و روان ما خوابيده، روح و روان له شده ما، مثلاً تو چقدر بايد ميان ما بگردي تا بفهمي تمام كارهايي كه ما در طول زندگي ميكنيم براي از بين بردن يكديگر است، نه زنده نگه داشتن هم” (روانيپور،52:1381). او معتقد است فرهنگ ايراني ريشه در روح و روان ايرانيان دارد اما در دنيايي رياكاري همه چيز به نابودي كشيده ميشود حتي فرهنگ كهن ايراني. روانيپور معتقد است غير ايراني حتي اگر زبان فارسي بداند باز هم نميتواند با فرهنگ ايراني ارتباط برقرار كند زيرا اين فرهنگ با خون ايرانيان عجين است. اين فرهنگ نتيجه سالها جنگ و گريزها و در كل شكستها و پيروزيهاست.
“و اين را تو كه از پاريس آمدهاي نميداني، حتي اگر دانشجوي زبان فارسي باشي، چون زبان فارسي منهاي ما، منهاي اين قومي كه دائم به هم تعظيم ميكنند و به روي هم لبخند ميزنند، هيچ مفهوميندارد. زبان فارسي فقط زبان فارسي نيست، زبان فارسي يعني سنگ، رودخانه و هوا، دعواهايي كه از سه چهارهزار سال پيش توي هوا موج ميزند و خندهها و جنگها و گريزها و عشقها و شكستها، زبان ما تاريخ ماست و تاريخ ما زندگي ما كه هنوز ادامه دارد” (همان،52:1381).
3-3-6-انديشه جنگ
يكي از محورهاي انديشگي در داستانهاي دهه 60 و 70 مسأله جنگ است. رويكرد نويسندگان حوزه داستان و رمان به مسأله جنگ در دو محور قابل بررسي است: دستهاي كه فقط به مسائل جنگ پرداختهاند و ادبيات مقاومت را پديد آوردهاند. دسته دوم ادامه دهندگان سنت پيش از خود هستند و به دنبال پيروي از نويسندگان دهه سي دست به قلم شدهاند. از آنجا كه ادبيات هر كشوري تحت تأثير فرهنگ و جريانها و حوادث مهم آن سرزمين قرار ميگيرد و ناخودآگاه اين مسائل در ادبيات چهره خود را به نمايش ميگذارند در آثاري كه در حوزه دوم نوشته شد جنگ انعكاس پيدا كرده و پيامدهاي آن نويسندگان اين حوزه را نيز تحت تأثير قرار داده است.
روانيپور از نويسندگاني است كه در جريان دهه 60 شروع به نوشتن كرد و سنت پيش از خود را ادامه داد. او نيز چون هموطنانش نتوانست آثارش را به دور از مسائل پيرامونش به نگارش درآورد. صداي بمب و موشك همانقدر كه مردم كشورش را ترساند او را نيز تحت تأثير قرار داد. اين تأثير در داستانهاي روانيپور نيز جلوهگر شد. اولين بار در داستان “مانا، ماناي مهربان” روانيپور از ناوي جواني صحبت ميكند كه بر روي ناوچهاي روي دريا مورد هدف موشكهاي لايزري قرار گرفته است و با بيان نوستالژي وار از آبي دريايي كه بر اثر تركيدن لولههاي نفت و آلوده شدن دريا به نفت و قيري كه لاي موهايش چسبيده است مي ميرد، صحبت ميكند (ر.ك.روانيپور،1369الف:99). روانيپور همچنين حضور دشمن در خاك ايران را با تشبيه به كوسههايي كه به ساحل آمدهاند بيان ميكند”گفتم: تو چطور نميداني؟ دريا پر از كوسه است، كوسههايي كه شبيه ماهي هستند، آنقدر شبيه كه تا به آنها نزديك نشده باشي و نفس به نفسشان نداده باشي، نميفهمي، آنوقت هم كار تمام است” (همان،1369الف:99) “دريا پر از كوسه بود، كوسههايي كه در کار جويدن دريا، همه چيز را به آتش کشيدهاند. کوسههاي که روي خشكي بودند” (همان،1369الف:104-103). روانيپور در داستانهاي بعديش به مسايل جنگ با نگاهي متفاوتتر ميپردازد. آوارگي مردمي مرزنشين كه آواره شهرها ميشوند و قحطي و گرسنگي، همچنين تحريمهاي اقتصادي، سياسي و نظامي از پيامدهاي بارز جنگ است كه در داستانهاي او انعكاس پيدا كرده است.
“هروس” داستان خانواده ارمني است كه در دهات مرزي زندگي ميكنند و با اولين شليك توپ شهر را ترك ميكنند. هروس از دوستش جدا ميشود. روانيپور در اين داستان به بيان حس وطن دوستي اقليتهايي ايراني و همچنين آسيبهاي جنگ كه نه تنها شامل حال ايرانيان بلكه تمام كساني كه در ايران زندگي
