
پيشبرد داستان از اهميت کمتري برخوردار است. با اين وجود، پيشبرد مناسب داستان نيز بايد به گونهاي باورپذير و ملموس باشد.
فيلم “احمقها”408 (1998) را در نظر بگيريد. در اين فيلم، گروهي از افراد بيست تا سي ساله که متعلق به طبقهي متوسط هستند، وانمود ميکنند که معلوليت ذهني دارند و با تظاهر به اين کار به گردش ميروند. در اين فيلم، ميان وقايع مختلف و روابط شخصيتهاي داستان، انسجام و سازگاري وجود دارد. با اين حال، انگيزهي اين گروه از تظاهر به يک معلول ذهني بودن، تنها سرگرمي و تفريح نيست، زيرا آنها اين کار را بد ميدانستند، بنابر اين، سرگرمي نميتواند تنها دليل آنها باشد، بلکه تظاهر به اين کار به آنها اجازه ميدهد با “خود واقعي” خود (احمق درونيشان) ارتباط برقرار نمايند. با اين حال، حداقل از آنجايي که برخي از مخاطبان نميتوانند چگونگي دستيابي به هدف بالا را از طريق وانمود کردن به معلول ذهني بودن درک نمايند، باورپذيري اين تجربهي تخيلي تا حد زيادي تنزل مييابد. در واقع، اين شکست به شيوهي روايت فيلم برميگردد، جايي که مشخص نميشود چرا شخصيتهاي داستان به گونهاي معقول، باورهاي خود را حفظ نموده و براي عملي ساختن خواستههاي خود انگيزه دارند. بنابر اين، نميتوان بدون بررسي باورپذيري يک اثر، کيفيت تجربهي تخيلي ناشي از آن را ارزيابي کرد. بدون ارزيابي باورپذيري يک اثر روايي، تمامي نقدهايي که از جنبهي هنري به اين آثار وارد شده، اساس و معناي خود را از دست خواهند داد.
ب. دوم اينکه، جدا کردن کيفيت تجربهي تخيلي از ملاحظاتي نظير معقوليت، بينش و شفافسازي، در بررسي ارزش يک اثر به عنوان يک هنر روايي بزرگ ميسر نميباشد. اثر روايي به معناي انتقال تجربهي تخيلي به شيوهاي است که در آن ارتباط مجموعهاي از وقايع، حوادث و شخصيتها در طول زمان باورپذير ميباشند. يک اثر روايي بزرگ، به گونهاي هنرمندانه و جذاب چيده شده و يک داستان خوب و باورپذير را تعريف مينمايد. با اين حال، برخي از سرگرميهاي هيجاني، رومانتيک و ادبي نيز بسيار جذاب و سرگرم کننده ميباشند، اما نميتوان آنها را بخشي از هنرهاي روايي بزرگ برشمرد. يک هنر روايي بزرگ، خواننده را براي درک ارتباط شخصيتها، وقايع و حوادث موجود در داستان به تعمق وا ميدارد. اين امر مشخص ميسازد که چرا برخي از آثاري که در ژانر روايي نوشته شدهاند، جزيي از هنرهاي روايي بزرگ به شمار نميروند. ژانرهاي روايي طيف گستردهاي از آثار موجود اعم از رمانهاي پليسي، تاريخي يا فانتزي نظير آثار آگاتا کريستي،409 کاترين کوکسان410 و تالکين411 يا رمانهاي ادبي نظير نوشتههاي آنتوني پاول412 و پي. جي. وودهاوس413 را دربرميگيرند. همچنين اين نکته نشان ميدهد که چگونه برخي از اين ژانرها از محدوديتهاي استاندارد خود پا را فراتر ميگذارند. براي نمونه، برخي از رمانهاي پليسي پي. دي. جيمز414 و يا داستانهاي ماجراجويانهي کنراد،415 در پس پيشبرد موضوعي خود، به پرورش درک خواننده نسبت به ماهيت انسان کمک ميکنند. در واقع، تجربهي تخيلي خواننده صرفاً ابزاري براي پيشبرد طرح داستان نيست، بلکه وي بايد در پس ماجراي روايت شده، دليل احساس يا واکنشهاي شخصيتهاي داستان را دريابد. ممکن است دو اثر روايتي همزمان جذاب و هنري باشند، اما هدف يکي از آنها صرفاً سرگرمي و هدف ديگري به تعمق وا داشتن خواننده باشد. مسلماً اثر دوم، از نظر هنر روايي، بزرگتر و ارزشمندتر به شمار ميآيد.
4ـ بايد بدانيم شيوهي به تصوير کشيدن و کنار هم گذاشتن شخصيتها و وقايع داستان در باورپذيري تجربهي تخيلي ناشي از اثر روايي، تأثير بهسزايي دارد. تنها با بررسي ميزان سرگرمکنندگي يا جذابيت يک اثر نميتوان گفت اين کار از نظر باورپذيري شخصيتها، رويدادها و روابط فرضي در جهان، تا چه حد خواننده را به تعمق وا داشته است. از راههاي زيادي ميتوان به تشخيص اين امر نايل آمد که تنها به سه مورد از آنها اشاره ميشود.
الف. محدوديتهاي ژانر در باورپذيري، نقش مهمي ايفا ميکنند. باورپذيري يک اثر متکي بر يک پيشفرض پسزمينهي نهاني است که در آن نويسنده و خواننده فرض ميکنند جهان تخيلي موجود در داستان، مانند جهان واقعي، پيچيده و غني است. ژانر داستان بر اين پيشفرض پسزمينه تأثير بهسزايي دارد. بررسي شفافيت افکار دروني شخصيتهاي داستان در گونهي رئاليسم روانشناسانه،416 يا جا به جايي زمان و مکان در رئاليسم جادويي،417 يا پايان خوش غيرمنطقي داستانهاي جن و پري و يا محکوميت بيدليل و سرنوشت غم انگيز شخصيت اصلي يک رمان تراژدي، کار احمقانهاي به نظر ميرسد. براي نمونه، کمدي “قاتل زنان”418 نوشتهي مکندريک،419 يک کمدي سياه است که در آن مجموعهاي از قتلها به عنوان يک شوخي بزرگ شرح داده ميشوند. محکوم نمودن اين اثر روايي به جرم اينکه زندگي واقعي در آن خوار و بياهميت نشان داده شده، کار معقولي به نظر نميرسد. در اين رمان، قتل بهانهاي براي ايجاد يک موقعيت طنز شده که در آن يک پيرزن خيالپرداز به قصد آزار پليس، گزارش فعاليتهاي تبهکارانهي يک مسافر که نقشهي سرقت مسلحانه دارد، را مکرراً اعلام ميکند. در واقع، ژانر يک اثر نشان ميدهد، کجا، چه موقع و چرا بايد مؤلفهي باورپذيري يک اثر را بررسي نمود.
ب. روابط فرضي بين داستان و جهان واقعي، حتي در محدوديتهاي ژانري، نيز بر ميزان باورپذيري يک اثر تأثير ميگذارد. دو داستان علمي ـ تخيلي را در نظر بگيريد که شخصيتهاي آن مشمول تمامي طبقات انساني نظير انسانهاي خارقالعاده و انسانهاي پايين رتبه ميشوند. در يکي از اين داستانها، جهان تخيلي موجود، از جهات زيادي با جهان واقعي تفاوت دارد. در ديگري، جهان تخيلي، تصويري از جهان واقعي و نتيجهي اجتنابناپذير انتخاب طبيعي ميباشد. در رمان دوم، خواننده ميتواند ميزان باورپذيري انتخاب طبيعي و نتيجهي آن را در داستان بررسي نموده و زير سوال ببرد.
براي بررسي همين عامل در ژانرهاي متفاوت، رمان “مزاحم در غبار”420 فاکنر421 را در نظر بگيريد. در اين رمان، داستان قتل مردي سفيدپوست در جنوب ايالت متحدهي امريکا روايت ميشود. در ادامه، يک کشاورز سياهپوست مسن، مقصر شناخته شده و با هدف مجازات اعدام، دستگير ميگردد. در اين برهه از داستان، يک جوان سفيدپوست با اثبات بيگناهي کشاورز، بدهي قديمي خود به وي را پرداخت مينمايد. در اين فصل از داستان، پيچ و تاب قصه افزايش يافته و رمان لذتبخشتر و هيجانانگيزتر ميگردد. با اين حال، از مجموع داستان و ديالوگهاي عموي اين مرد جوان که به مقاومت سياهپوستان جنوب در مقابل مداخلههاي سفيدپوستان شمال در حقوقشان تأکيد ميورزيد، ميتوان به شخصيتهاي اخلاقي موجود در رمان که به وحدت نژادي اعتقاد داشتند پي برد. بنابر اين، در اين رمان، ماهيت داستان و اهميت آن، با نزديکي آن به جهان واقعيت در ارتباط است. به علاوه، مفهوم وحدت نژادي که توسط شخصيتهاي اخلاقي گوشزد ميشود هم در جهان واقعي و هم در جهان تخيلي اين داستان به چشم ميخورد. دستکم زماني که نميتوانيم به چنين رويکردهاي نژادي روانشناسي اخلاقي اعتبار دهيم، تجربهي تخيلي اين اثر غيرمحتمل ميشود، زيرا بازنمود دليل رفتارهاي برخي از شخصيتهاي اين داستان، چندان باورپذير نميباشد.
ج. ذوق هنري و بيانگري يک اثر هنري ما را قادر ميسازد، سرگرم افکار، نگرشها و واکنشهايي گرديم که در غير اين صورت، باورناپذير در نظر گرفته ميشدند. براي نمونه، موفقيت رمان “سقوط”422 بالارد،423 تنها به تصويرسازيهاي تجويزي موفق از شخصيتهاي خشن و شهواني بستگي ندارد، بلکه شيوهي برانگيختن واکنش مخاطب به رويکردهاي اين چنيني نيز اهميت فراواني دارد. اين همان چيزي است که حداقل براي بسياري از افراد، معمولاً باورناپذير به نظر ميرسد. اما دستکم ترغيب خوانندگان به واکنش، نشانهي موفقيت يک رمان است، حتي اگر اين واکنش ناشايست باشد. آنچه که در اين ميان از اهميت برخوردار است، ميزان باورپذير بودن ويژگيها يا چشم اندازهاي موجود در رمان براي ترغيب خوانندگان به بروز واکنشهاي احساسي يا تصورات تجويزي ميباشد.
5ـ اين پيشنهاد، عليرغم حفظ جاذبههاي اصلي اخلاقگرايي ميانهرو، مشکلات آن ديدگاه را دور ميزند.
معيار ارتباط با توجه به ارزش يک اثر روايي به عنوان هنر، مربوط به باورپذيري تجربهي تخيلي اثر مورد نظر ميباشد. اين معيار به گونهاي است که خودآيينيگراي ميانهرو آن را ميپذيرد. در بسياري از موارد، باورناپذير بودن يک اثر با ويژگيهاي اخلاقي آن ارتباطي ندارد. با اين حال، در برخي از آثار موجود، ميان ويژگيهاي اخلاقي و باورپذيري يک اثر ارتباط زيادي به چشم ميخورد. زماني که يک اثر، داراي نگرشها، ديدگاهها و ويژگيهاي اخلاقي است، ملاحظات اخلاقي با باورپذيري آن اثر ارتباط تنگاتنگي دارد. با اين حال، ناقص بودن ديدگاه اخلاقي موجود در اثر با باور پذيري آن ارتباطي ندارد. اگر يک اثر هنري، غير قابل فهم و باور باشد، معناي خود را از دست خواهد داد. از اين رو، مخاطب نميتواند به خوبي درگير داستان مورد نظر شود. بنابر اين، ويژگيهاي اخلاقي يک اثر “گاهي” به افزايش يا کاهش ارزش هنري آن کمک ميکنند. برخي از ويژگيهاي اخلاقي يک اثر از نظر باورپذيري و برخي ديگر از نظر ميزان شايستگي مورد بررسي قرار ميگيرند و تنها نوع اول به جنبهي زيباشناختي اثر مربوط ميباشد.
ديدگاه کييران در اصل “تا آنجا که” با دو ديدگاه ديگر اشتراک دارد، اما اشتراک اصلي آن با ديدگاه کرول است. در واقع ديدگاه “ميانهروترين اخلاقگرايي” را ميتوان صورتبندي جديدي از “اخلاقگرايي ميانهرو” دانست. در اصول اصلي ديدگاه او وامدار کرول است، اما از آنجايي که کييران شناختگرايي را نميپذيرد و به دنبال محدودتر کردن دايرهي ارزيابي اخلاقي مرتبط با جنبهي زيباشناختي است، اين صورتبندي جديد را ارايه ميکند. حسن اصلي اين ديدگاه اين است که مخاطب اخلاقاً حساس در آن نقش کليدي ندارد و درستي آن منوط به پذيرفتن شناختگرايي نيست، اما با اشکالاتي نيز همراه است. نخست اينکه دايرهي بسيار محدودي دارد و تنها شامل برخي از آثار روايي ميشود و در آنها هم با قيد “گاهي” اين ارزيابي جاري است. اين قيد، اين ديدگاه را در سوي ديگرش به نااخلاقگرايي ميانهرو نزديک ميکند که کييران نيز بيشتر به آن تعلق دارد.
نکته ي قابل تأمل ديگر در اين ديدگاه اين است که معيار ارتباط جنبهي اخلاقي و زيباشناختي در اثر هنري، باورپذيري تجربهي تخيلي است. زماني جنبهي مبهم و شايد نقصدار اين استدلال روشن ميشود که توجه کنيم در اين استدلال ارتباط ملاحظات اخلاقي و باورپذيري آن منوط به اين است که اثر داراي نگرشها، ديدگاهها و ويژگيهاي اخلاقي باشد. يعني ويژگيهاي اخلاقي اثر که از منظر باورپذيري بررسي شوند، با جنبهي زيباشناختي ارتباط مييابند و درغير اين صورت، يعني زماني که ميزان شايستگي ويژگيهاي اخلاقي اثر سنجيده شود، اين ويژگيها ارتباطي با جنبهي زيباشناختي ندارند. اما پرسش اينجا است که چگونه ميتوان باورپذيري را به جنبهي اخلاقي مربوط دانست؟ در اين استدلال فرض گرفته شده است که در برخي موارد ميان باورپذير بودن اثر و ويژگيهاي اخلاقي آن نسبت برقرار است. باورپذير بودن يک جنبهي زيباشناختي است و در استدلال به دنبال اثبات زيباشناختي بودن ويژگيهاي اخلاقي هستيم و اين در حالي است که در استدلال فرض گرفته ميشود در برخي موارد اين ارتباط وجود دارد و اين مصادره به مطلوب است، زيرا مدعاي استدلال اين است که در برخي موارد ويژگيهاي اخلاقي با جنبهي زيباشناختي نسبت دارند و از سوي ديگر فرض ميگيرد که در برخي موارد ويژگيهاي اخلاقي اثر با جنبهي زيباشناختي آن (باورپذير بودن) مرتبط است و از اين امر نتيجه ميگيرد که در مواردي که ويژگيهاي اخلاقي از منظر باورپذيري بررسي شوند، اين ارزيابي اخلاقي با جنبهي زيباشناختي در ارتباط است.
ممکن است در پاسخ به اين اشکال گفته شود که در
