
حصارهای دیر و کلیسا ومسجد وکنشت محدود میشود ، برگزیدهاند.وهرگروه راه خودش را به راه گروه دیگری ارج مینهد .در حقیقت خدای آدمیان که واحدوگسترده و مطلق است برای ملّتها یکی است . درحقیقت عرفان حافظ مبتنی برعشق است1 .»
«ارزیابی عشق دردیوان حافظ چنین مینماید که اوعاشق عشق است. زیبایی درچشم او معیاردیگری داردکه بامعیارهای زیباشناسی درهیچ یک ازآثار دیگرشاعران،همانند نیست. اوبه زیبایی ظاهر بسنده نمیکند بلکه حقیقت زیبایی ازدید او چیزهای دقیق ولطیف تری است که بامعیارهای مادی قابل ارزیابی نیست. زیبایی ودل ربایی ، آن مایههای معنوی و دل پذیری است که در روح او موج می زند وچنان نیرومند است که در دل شوریده ای و وارسته ای چون حافظ جای میگیرد2.»
عقل در نگاه مولوی
ملّای رومی اگرجه در دیوان کبیر ودر مثنوی از « عقل » بسیار سخن میگوید ولی عمیقترین و زیباترین توصیفها را در باب عشق دارد .او عشق را « اسطرلاب اسرار خدا میداند.» با این همه در وصف عشق هم ، عشق رنگ را ننگ میشمارد و به زیبایی تمام در « نی نامه » میسراید :
عشــقهایی کـز پـی رنگــی بود عشـــق نبـود عاقبت ننگــی بود3
عشق قهّار است و من مقهور عشق چون قمر روشن شدم از نور عشق4
«او ، اگرچه هستی را سراسر عشق میداند ، امّا آنچه مورد طعن و تحقیراوست ، عقل جزوی است . آفریدگار مثنوی « عقل کلّی » را میستاید . تمایز میان عقل کلّی و جزیی ، یکی از عمیقترین و بزرگترین دست مایههای مثنوی مولوی است . البته از اواخر قرن ششم و هفتم هجری ، حمله به عقل و اندیشههای فلسفی بنا به علل و عواملی مد روز و زمانه بود ودر چنین عصری ، حمله عارف حکیمی چون مولانا ، متوجّه « عقل جزوی » و « عقل عدد اندیش » و عقل بریده از فطرت و خداوند است1 .»
مولوی میگوید: عقـــل جزو ازکــل گویــا نیستی گــر تقاضــا بر تقاضــا نیستـی2
عقل جزوی را آفتش وهم است وظن زآنک درظلمات شد او را وطـن3
پای استـــدلالیــون چوبین بُــود پای چوبین سخت بی تمکین بود4
این سرزنش و تحقیر خصوصاً زمانی که به عرصه «استدلال» و« قیل و قال » فلسفی ، آن هم فلسفه بریده از « فطرت » و آسمان میرسد اوج و موج شابنده تری مییابد. استدلالی که در فرهنگ عارفان ، پای چوبین دارد و پای چوبین هم سخت لرزان و بی تمکین است .
و گاه چون دیگرعارفان نامدار ، از عقل و هوش ستایش میکند و میسراید .
تا چه عالمهاست در سودای عقـل تا چه پر پهناست این دریای عقل5
عقل ایمانی چون شحنة عادل است پاسبان و حاکــم شهــر دل است6
عاقــلان را یــک اشارت بس بود عاشقان را تشنگـی از آن کی رود7
مولانا گاه حتی « عقل و عشق » را در یک ترازو مینهد و گویی از « عاشق عاقل » یا « عاقل عاشق » سخن میگوید .
گاه مشورت و عقل شورایی را که گوشه ای از عقل تجربی است ، ستوده و میافزاید :
فـرق زشت و نغــز از عقـــل آورید نی زچشمی کز سیه گفت وسپیـد1
این فلک چشمی که عقل استش اسیر عاقبت بین باش و حبـر و حریـر2
عقـــل را باعقـــل یـاری یـار کـن «امرهم شوری » بخوان و کار کن3
بر همین اساس مولانا ، همان گونه که « عشق » را به الهی و غیر الهی تقسیم میکند
(عشقهایی کز پی رنگ بود عشق نبود عاقبت ننگی بود) عقل را هم به درجات و گونههایی توصیف میکند و میسراید :
این تفاوت عقـــلها را نیــک دان در مراتب ، از زمیـن تا آسمــان4 !
هست عقلی همچـو قرص آفتــاب هست عقلی کمتراز زهره و شهاب5
هست عقلی چون چراغ سر خوشی هست عقـــلی چون ستاره آتشـی6
«مثنوی ، کتابی است که هدف غایی را به انسان علاقمند و عاقل نشان میدهد . حال باتوجّه به این واقعیّت ، که عقلِ حسابگر برای رسیدن به هدف لازم است ولی کافی نیست . بنابراین این عارف و دانشمند باتوسّل به ابزاری چون عشق و شوق وامثال آن انسان را به مرحلة عقل رشدیافته رهنمون میشود . زیرا عقل پروازگر میخواهد همه چیز را بفهمد7 .»
عقل در نگاه حافظ
حافظ شیرازی نیزدردیوان ، به نسبتی که ازپرواز عشق میگویدودل رادرمهبط انوارالهی میداند، گویی«عقل» را در آوردگاه محبت و عشق به چیزی نمیگیرد . نوشتهاند خطاب به شیخ الرییس ابن سینا این گونه سروده است .
ای که در دفتر عقل آیت عشـق آموزی ترســم این نکــته به تحقیق ندانی دانست
عرضه کردم دو جهان بر دل کـار افتاده به جز از عشق تو باقی ، همه فـانی دانست1
من وانکار شراب این چه حکایت باشد غالباً ایــن قدرم عقــل و کفــایت باشـد2
و این که :
گاه حافظ« عقل و فضل »رادرکنارهم مینهد وآن دورا رویاروی فهم یارأی ضعیف میآورد ومیفرماید :
در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست فهــم ضعیـف رأی فضــولی چــرا کنـد3؟
حاشا که من به موسم گل ، ترک گل کنم مـن لاف عقــل میزنم این کار کــی کنم4؟
این عقلی که علما با آن در افتادهاند ، عقل رحمانی و« اول ما خلق الله » نیست .بلکه « عقل هیولانی »است . عقل جزیی نگر و عدد اندیش است .
«آری ژرف اندیشی در عرصه عمیق و پهناور« عشق وعقل » نشان میدهدکه هرگاه عشق حقیقی وعقل کامل، یا« عقل کل » یا « عقل عقل » منظور نظر بوده ، نزاع وچالش به حد اقل رسیده و گاه هردو در« انسان کامل » به وحدت و اتّحاد گراییدهاند5 .»
تفاوت ماهیت عشق و عقل
«در مورد تفاوت ماهیت عشق و عقل سخن بسیار گفته شده است ولی نمیتوان ادعا کرد که سخن گفتن در این باب ، به پایان رسیده است . با این همه مسئله عشق و عقل با سایر مسائل متفاوت بوده و مشکلی که در مورد این دو امر اساسی وجود دارد غیر از مشکلاتی است که در مورد سایر امور مطرح میگردد .
مشکلی که در مورد عقل مطرح میگردد این است که این گوهر شریف برای درک ماهیّت خود ناچار باید خود را موضوع ادراک خود قرار دهد . البتّه مسلّم است آنچه موضوع ادراک واقع میشود به عنوان شی مطرح میشود ، نمیتوان آن را عقل به شمار آورد چرا که عقل شناسنده است .
مشکلی که در درک ماهیت عشق وجود دارد ، با مشکل درک ماهیت عقل متفاوت است و درک ماهیت عشق از آن جهت مشکل است که وقتی عشق شعله ور میگردد ، جایی برای عقل باقی نمیگذارد .
عشق همانند آتش است که شعلههای سوزان آن همه چیز را طعمة حریق خود ساخته و جایی برای غیر خود باقی نمیگذارد1.»
باتوجه به اشعار شاعران این امر مسلّم میگردد که در میان آنان عالمان و عارفان و فیلسوفانی هستند که عشق حقیقی را محصول عقل میدانند و معتقدند که میان عشق و عقل رابطة علّت و معلولی است و نه تضاد وتقابل . به عبارت دیگر اعتقاد دارند ، که عشق در عرض عقل نیست که انسان ناگزیزاز انتخاب یکی از آن دو باشد ، بلکه عشق مرحله ای است از مراحل پس از عقل ورزی در طول آن واقع میشود ودر حقیقت از مفهوم کلامشان چنین برمی آید که با عقل انتخاب کرده و با عشق راه را میپیماید . به این معنی که انسان آمیزه ای از عشق و عقل است .
از دیدگاه عرفا و فلاسفه ، عقلی جزیی است که مانع شهود حقایق است . به همین دلیل این گروه اعتقاد دارند که اگر عقل بتواند خود را از بند محبوسات مجازی برهاند و با کسب تفکّر و تدبّر و تقوا ، خود را به مبدأ اصلی یعنی عقل کلّی والهی متّصل گرداند ، دیگر مقابل عشق نخواهد بود . از این روی امروزه بحث تضاد بین عقل و عشق – که از دیربازدر اشعار شعرا و عرفا مورد توجّه بوده است – باید با نگاهی تآمل برانگیز مورد توجّه قرار گیرد . مگر نه این که عشق و عقل دو عرصه است که هر دو آفریده و هدیة الهی به بشر است و خداوند هم به علم و حکمت ، در آفرینش آنها قلم رانده است .
طفیل هستی عشـــقاند آدمــی و پری ارادتـــی بنمــا تـا سعـــادتی ببــری
بکوش خواجه از عشق بی نصیب مباش که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری1
حافظ در این بیتها مانند هر عارف و شاعردیگری روی مسئله عشق تکیه کرده و آن را اساس همة امور به شمار آورده است .
«در کتاب « عقل و آیت عشق » این گونه بیان میشود که با ظهور بصیرت و آشکار شدن عشق جایی برای استدلال باقی نمیماند ولی در همان حال ، روی این نکته تاکید میکند که قبل از رسیدن به مقام عشق و بصیرت هرگز نباید از استدلال دوری جست . زیرا کسی که به تقلید روی میآورد و از استدلال دوری میجوید ، هرگاه مرتکب خطا میشود دیگر نمیتواند خطای خود را جبران کند ولی کسی که با استدلال آشنایی دارد ، هرگاه مرتکب خطا شود به کمک عصای استدلال ، خطای خود را جبران میکند .
عقل اثر نور علم خداوند تبارک و تعالی است و به همین جهت هم در ظاهر و هم در باطن وسیلة هدایت مردم شناخته میشود .
با مراجعه به تاریخ عرفان اسلامی میتوان دریافت که بیشتر عرفای بزرگ تا قرن ششم هجری ، نسبت به عقل عنایت مخصوص داشته و همواره از آن تمجید و ستایش کردهاند . البتّه کسانی نیز بودهاند که در برخی موارد به نکوهش ازعقل پرداختهاند و آن را مقابل و منافی عشق شناختهاند1.»
«به همان اندازه که عشق انسانی است ، عقل نیز انسانی شناخته میشود .هیچ موجودی غیر از انسانعاقل نیست چنان که هیج موجودی غیر از انسان نیز عاشق به شمار نمیآید . خصلت اصلی عشق این است که جز به معشوق نمینگرد و برای غیر معشوق جایگاهی قائل نیست .عقل نیز از همین خصلت برخورداراست و به غیر معقول نمیاندیشد . عقل از آنچنان توانی برخوردار است که میتواند همه چیز را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد و جایگاه آن را معین نماید .
عشق نیز همه چیز را میسوزاند و جز معشوق چیز دیگری باقی نمیگذارد و بنابرا ین به همان نحو که عشق ، چشم دیدن غیرمعشوق خود را ندارد . عقل نیز برای امر غیر معقول هیچ گونه اعتباری قائل نیست و آن را در حیطة خود وارد نمیسازد .
عشق به غیرمعشوق پاسخ منفی میدهد و آن را از سر راه خود برمی دارد ولی عقل میکوشد غیر معقول را معقول سازد و آن را در قلمرو خود وارد نماید2 .»
رجحان عشق بر عقل
«از ویژگیهای عشق الهی آن است که بر عقل ترجیح دارد و شاید دربین اهل معرفت کسی نباشد که چنین رجحانی را برای عشق ، نسبت به عقل قائل نباشد .
معنای ترجیح عشق بر عقل ، اثبات یکی و نفی دیگری نیست بلکه آنچه در این ترجیح مطرح است عظمت عشق و شرافت آن بر عقل است ، نه این که از بین عشق و عقل یکی دارای ارزش باشد و دیگری فاقد ارزش ، امّا این که چرا عشق بر عقل مقدّم است ؟ ممکن است به سبب اموری چند باشد از جمله :
1- عقل نیروی حسابگر است ، امّا عشق نیرویی انقلابی است . انسان عاقل در کارها ، احتیاط پیشه میکند و اگر کوچکترین خطری متوجّه او شد با محاسبات عقلی در رفع آن میکوشد و میخواهد هر طورشده خودش را حفظ کند . امّا انسان عاشق میخواهد از خود بیرون بیاید . ازاین رو انقلابی کار میکند و دل به دریا می زند . به تعبیر دیگر ، عقل زیرک است و میخواهد از راههای صاف و هموارعبور کند ، امّا عشق کشتی نجات بخشی است که خود را به دریا می زند و از امواج پرخطر حوادث میگذرد .
2- دست عقل برای رسیدن به میوة شناخت شجرة هستی کوتاه
