
شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ(235 بدانيد هرگونه غنيمتى به دست آوريد، خمس آن براى خدا، و براى پيامبر، و براى ذى القربى و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه (از آنها) است، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدايى حق از باطل، روز درگيرى دو گروه [روز جنگ بدر] نازل كرديم، ايمان آوردهايد و خداوند بر هر چيزى تواناست!
علامه طباطبائي( در تعريف مالکيّت اعتباري چنين مينويسد:
“[مالکيت] عبارتست از اينکه اگر مالک را انسان فرض کنيم، بتواند در چيزي که مِلک او است تصرفاتي کند که عقلاء آنرا قبول دارند، و خلاصه در چارچوب رابطهاي که عقلاء بين او و ملکش برقرار ميدانند، هر قسم تصرفي که ميخواهد بکند، تا به مقاصد اجتماعي خود نائل شود.”236
توضيح بيشتر آنکه: مالکيت به رابطه خاص بين مالک و مِلک اشاره ميکند. که گاهي اين سلطه اعتباري است، يعني بين مالک و مِلک فقط رابطه و سلطهاي فرض ميشود و آنچه جدا و گسيخته از مالک است، به منزله آنچه به او ارتباط دارد، در نظر گرفته ميشود و در واقع نوعي شبيه سازي صورت ميگيرد.237 البته اين سلطة اعتباري، داراي اثر است. اثر اين سلطه آن است که تصرّفات مالک در مِلک، به رضايت کسي منوط نيست؛ ولي تصرفات ديگران، بر رضايت مالک متوقّف است.238 بدين ترتيب “مالکيت اعتباري” عبارت ازاعتبار واجديت و احاطه شخصِ حقيقي يا حقوقي، برامري اعم از عين و منفعت است، بهگونهاي که بر آن سلطه داشته باشد و بتواند در آن تصرّف کند و مانع تصرّف ديگران شود. در شرع نيز همين معناي عرفي لحاظ شده است، البته برخي محدوديتها درباره آن مطرح ميشود.239
مالکيّت حقيقي، حاکي از رابطه حقيقي و واقعي بين مالک و مِلک است؛ يعني مالک، سلطه واقعي و حقيقي بر مِلک دارد؛ مانند مالکيت خداوند برمخلوقات يا مالکيت انسان برصور ذهني اشياء. در چنين مالکيتي، مالک ميتواند درملک خود به هرنحوي که ممکن باشد، تصرف تکويني کند. درمالکيّت به اين معنا رابطهاي بين مالک و مِلک حقيقيش هست، رابطهاي حقيقي که به هيچ وجه قابل تغيير نيست.240 آيت الله جوادي آملي در اين باره مينويسد:
“مالکيت حقيقي، امري تکويني و واقعي است، مانند مالکيت انسان نسبت به اعضاوجوارح خود. قرآن کريم اين نوع مالکيّت رامنحصراً ازآن خدا ميشمرد و حتي مالکيت انسان نسبت به گوش و چشمش را از خدا ميداند.”241
آيت الله مکارم شيرازي نيز ميگويد:
“مالک حقيقي کسي است که داراي سلط? تکويني و خارجي بر چيزي باشد، واما مالکيّت حقوقي و تشريعي، همان قراردادي است که سلط? قانوني را بر چيزي امضاء ميکند، مثل مالکيّت انسان نسبت به اموال خود.”242
تفاوت اساسي که بين اين دو مالکيّت وجود دارد اين است که در مالکيّت حقيقي همواره مِلک قائم به مالک بوده، هيچ وقت از مالکش جدا و مستقل نميشود. مثلاً اگر کسي مُرد، دستش نميتواند جداي از او زنده بماند. مالکيّت خدا نسبت به عالم هستي از اين قبيل است.
تفاوت ديگر بين اين دو مالکيّت اين است که مِلک حقيقي جز با بطلان، قابل تغيير نيست؛ مثلاً نميشود که من چشم خودم را در عين اينکه چشم من است از وجود خود بينياز سازم. ولي در مالکيّت اعتباري از آنجائي که مالکيّت قوامش به وضع و اعتبار است، قابل تغيير و تحول است و ممکن است اين نوع ملک از مالکي به مالک ديگر منتقل شود، مثلاً مالک اولي آنرا به دومي بفروشد، و يا ببخشد ويا با سايراسباب نقل، منتقل سازد.243 به عبارت ديگر ميتوان گفت مالکيت حقيقي، غير قابل سلب است که به هيچ وجه از دارنده آن سلب نميشوئد. اما مالکيت اعتباري قابل سلب است.
1- 2- 1- 3- توحيد در مالکيّت از منظر قرآن
در اين باره آيات چندي است که به نمونههايي اشاره ميکنيم:
(قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير(244 بگو: بارالها! مالك حكومتها تويى به هر كس بخواهى، حكومت مىبخشى و از هر كس بخواهى، حكومت را مىگيرى هر كس را بخواهى، عزت مىدهى و هر كه را بخواهى خوار مىكنى. تمام خوبيها به دست توست تو بر هر چيزى قادرى.
در اين آيه به روشني بيان ميشود که در عالم هستي، صاحب و مالک اصلي و حقيقي همة مُلکها و حکومتها، خداوند است. و هر فرمانروايي، سلطه خود را مرهون افاض? او ميداند، البته بايد توجه نمود که اين دادنها و گرفتنهاي خداوند، همه براساس مشيت و اراد? الهي: (وَ اللَّهُ يُؤْتىِ مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ(245 و بر طبق اسباب صورت ميگيرد، بعضي حکومتها بر اساس شايستگي مردم آن سرزمين است و بعضي حکومتها براي آزمودن حاکمان حکومتهاست.246
(أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلانَصير(247 اين آيه درجواب يهودياني نازل شده که دربار? تغيير قبله شبهه ميکردند که مگر خداوند ميتواند حکمي را نسخ کند؟ حکم قبله را از بيتالمقدس بسوي کعبه برگرداند؟ خداوند براي رفع هرگونه شبهه به پيامبر (فرمود: مگر نميداني که حکومت و مالکيّت آسمانها و زمين فقط از آن خداست. پس اگر خالقيّت، مالکيّت و ربوبيت از آن خداست، تشريع و قانونگذاري هم در اختيار اوست، و براساس مصالحِ بندگانش، حکمي را فسخ کند و حکمي را وضع ميکند.248
(ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمير(249 اين است خداوند، پروردگار شما حاكميّت (در سراسر عالم) از آن اوست: و كسانى را كه جز او مىخوانيد (و مىپرستيد) حتى به اندازه پوست نازك هسته خرما مالك نيستند!، دراين آيه ضمن اشاره به ربوبيت الهي، ميفرمايند: مالکيت و حاکميت از آن خداست، و به مشرکان يادآوري و هشدار ميدهد، شما که کساني غير از خدا را ميپرستيد، حتي به اندازه پوست نازک هسته خرما، هيچ مالکيتي ندارند.
از مجموع آياتي که در رابطه با مالکيّت خداوند بحث ميکنند به خوبي استفاده ميشود که در تمام عالم هستي مالک و حاکم حقيقي به غير از خدا نيست و هيچکس در هر مقام و منصبي باشد، مالک [حقيقي و بالذات] ذرهاي نميباشد.250
1- 2- 1-4- خالقيت، مبناي مالکيت حقيقي خداوند بر عالم
طي مباحث پيشين، واژه مالکيت و مفهوم حقيقي و اعتباري آن را بحث نموديم، و با استفاده از نص آيات قرآن کريم، معلوم شد که خداوند به صورت مطلق بر تمام جهان هستي مالکيت واقعي دارد: (قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْك(251 در اين قسمت به دنبال تبيين مبناي مالکيت حقيقي و عليالاطلاق خدا بر جهان هستيم و آن را با بررسي مسأله آفرينش جهان هستي پي ميگيريم.
مسأله آفرينش و خلق به صورت روشن در آيات متعدد قرآن طرح گرديده است:
(وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ(252 او كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز [شش دوران] آفريد، (وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ في فَلَكٍ يَسْبَحُون(253 او کسي است که شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد؛ هر يک در مداري در حرکتند، (اولمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما(254 آيا کافران نديدند که آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند، و ما آنها را از يکديگر باز کرديم، (هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ(255 او کسي است که شما (انسان) را از گِل آفريد، (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون(256 ما انسان را از گِل خشکيدهاي، که از گِل بدبوي گرفته شده بود آفريديم، (ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ لا إِلهَ إِلاَّ هُو(257 اين است خداوند شما، آفرييند? همه چيز، خدايي جز او نيست.
اين آيات و آيات ديگر، به صورت کلي و هم در مورد برخي اجزا، ثابت ميکنند که آفريننده، کسي نيست جز خداي متعال.
مسأله آفرينشِ انحصاري خداوند، امري است که حتي مشرکان نيزغالباً به آن معترف بودهاند: (وَ لَئنِ سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ(258 و اگر از آنها بپرسى “چه كسى آسمانها و زمين را آفريده؟” حتماً مىگويند: “خدا!”
بدين ترتيب ثابت شد که خداوند، تنها هستي بخش مستقل و بالذات عالم با تمام اجزايش است و وجود عالم، آن به آن وابسته به اراده اوست؛ زيرا که او علت العلل و يگانه موجود واجب است. بنابراين تنها مالک حقيقيِ همة عالم خداست و اوست که از چيستي و حقيقت مخلوقاتش مطلع است و خير و صلاح آنها را ميداند و ميتواند به طور مستقل در مورد آنها تصميم بگيرد.
حال با توجه به اين حقيقت و نيز با عنايت به اينکه انسان، وجودي بسيار شريف و مراد اصلي خلقت است: (أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً(259؛ (وَ هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَريعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحيم(260؛ (وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً مِنْهُ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُون(.261
اين سؤال به طور جدي مطرح ميشود که مبدأ قوانين حاکم بر جامعه انساني و منشأ حقانيت و مشروعيت حکومتهايي که در جوامع بشري به اجراي قوانين ميپردازند، چيست؟
واضح است که به اذعان انسان عاقل و موحد، جامعه بشري، بايد طبق قوانين و خالق و مالکش اداره شود؛ يعني تحت اراده و خواست الهي و مطابق آيين و دين خدا سامان يابد.
مطابق اين ديدگاه که برگرفته از انديشه توحيدي است؛ قطعا حکومتِ حق و مشروع، جز حکومت منطبق با اراده الهي و مأذون از سوي او نيست، و اين امر در پرتو اعتقاد به توحيد و در پي پذيرش يگانگي مالکيت حقيقي او بر تمام هستي؛ حقيقتي محرز و غير قابل انکار ميباشد.
در اينجا به برخي از آيات قرآن نيز اشاره ميکنيم که نشان ميدهد جامع? انساني بايد بر تحت خواست و اراده الهي بوده طبق قوانين او تدبير شود:
(وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ(262 هرکس به احکامي که خدا نازل کرده حکم نکند “کافر” است، (وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ(263 وهرکسي به احکامي که خدا نازل کرده حکم نکند “ظالم” است، (فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً(264 به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اينكه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند.
(إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ(265 حكم و فرمان، تنها از آنِ خداست! (أَفَغَيرَْ اللَّهِ أَبْتَغِى حَكَمًا وَ هُوَ الَّذِى أَنزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلًا(266 (با اين حال،) آيا غير خدا را به داورى طلبم؟! در حالى كه اوست كه اين كتاب آسمانى را، كه همه چيز در آن آمده، به سوى شما فرستاده است.
1-2-2- توحيد در ولايت
سخن در تبيين مبناي مشروعيت حکومت ديني بر اساس اصل توحيد بود و همانگونه که در ابتداي سخن اشاره شد، لازم است اين امر را از دو مسير مورد مطالعه قرار دهيم که مسير نخست با بررسي توحيد در مالکيت، طي شد و اينک نوبت بررسي مسير دوّم، در احراز مبناي مشروعيت حکومت ديني بر اساس اصل توحيد است؛ اما اين مسير را با بررسي توحيد در ولايت پي خواهيم گرفت.
1- 2-2 – 1- واژه ولايت
واژه
