
صورت كه مردم، مرد كوسه يك چشم بد قيافيهاي را بر الاغي سوار ميكردند و آن مرد مضحك باد بزني در دست داشت و پيوسته خود را باد ميزد و از گرما شكايت مينمود و مردمان برف و يخ بر او ميزدند واز هر دكاني يك درم سيم ميگرفتند و اگر كسي در چيز دادن اهمال ميكرد گِل سياه و مركب همراه او بود بر جامه و لباس آن كس ميپاشيد.” (احمدي ريشهري،156:1380).
باران نزد مردم جنوب ارزش زيادي دارد، شرايط سخت زندگي و زمينهاي خشك و بيآب جنوب ذهن اين مردم را آماده ساختن قصهها و افسانههاي گوناگون ميكند. ستاره زن بيوه جفره از آنجا كه در آتش عشق شوهرش روزبه روز اسيرتر ميشود، براي قطرات باراني كه از سقف چكه ميكنند قصهاي عاشقانه ميسازد به گونهاي كه براي ساليان سال در ذهن مريم حك ميشود و وقتي رشته پزشكي را انتخاب ميكند و بالاي سر بيمار قطرات منظم سرم را كه چكه ميكند ميبيند سرم را ميبندد و قصه ستاره را براي استادش تعريف ميكند. “ستاره در خانه ميگشت تا مبادا آب در جايي چكچك صدا كند. قصهاي در ذهن هميشه عاشق او، وادارش ميكرد تا با پارچهاي جلوي چكچك آب را بگيرد.
“ستاره در جواب مريم كه پا به پايش ميگشت و به او كمك ميكرد تا صداي چكچك آب را خاموش كند گفت: وقتي در جايي آب چكه كند، حتماً مرغ عشقي تشنه است” (روانيپور،1369ب:287).
3-4-3-2-عزاداري:
يكي از اين آيينها، برپايي مراسم عزاداري است، كه در جنوب به شيوه متفاوت برپا ميگردد. مردم آبادي جُفره زماني كه مردانشان به دريا ميرفتند و بازنميگشتند در غم نيامدن آنان بر بالاي خانههاي خود علمهاي سياه به نشانه عزاداري ميزدند. لباسهاي سياه خود را كه مخصوص ماه محرم بود بر تن ميكردند. “خيجو ميدانست كه ديگر بايد علمهاي سياه را بيرون بياورند هشت روز گذشته بود و اگر كسي زنده مانده بود، بايد سر و كله اش تا ديروز پيدا ميشد” (روانيپور،1369ب:38).
“شب، زنها لباسهاي سياهشان را پوشيدند كه خيس بود و بوي شور دريا داشت، خيجو همين طور كه لباس محرمش را ميپوشيد فكر كرد: فقط او خونهاي نداشت تا علمي داشته باشد. خدايا تو با بوسلمه چه فرقي داري؟” (همان،1369ب:42). زنان جنوب نه تنها در اين مواقع به عزاداري ميپرداختند، بلكه براي مردهها نيز آيينهاي خاص براي عزاداري دارند و همچنين براي ماه محرم و روزهاي عزاداري به شيوهاي خاص و نمادين به عزاداري ميپردازند “مردم آبادي كه تازه يادشان آمده بود كه براي مرده عزاداري نكردهاند، همان روز علمهاي سياه را درآوردند و در مقابل چشمان وحشتزده ابراهيم پلنگ كه ناگهان سوار كُپكُپي اش شد و در رفت، به عزا نشستند.” (همان،1369ب:236)
همانگونه كه بيان شد سهم زنان در برپايي مراسم اعتقادي شديدتر است و با وجود آنهاست كه روزهاي عزاداري برپا ميشود”اما هوشياري و ذهن زنده زنان آبادي نميگذاشت كه روزهاي عزاداري سرد بماند. و اين آفريدگان غريب جهان چه كارها كه نميكردند. گهوارهاي كه به نوبت بچهاي در آن جاي ميگرفت و زنها دورش مينشستند ، آن را تكان ميدادند و نوحه ميخواندند. سردار بيسركه هر سال با پنبه ساخته ميشد.” (همان،1369ب:168).
3-4-3-3-کِل زدن:
از ديگر آيينها و باورهاي مردم جنوب و خصوصاً زنان جنوب “كِل زدن” در مواقع گوناگون است. يكي از اين مواقع هنگام حركت جهاز مردان روي دريا براي صيد بود، كه زنان با آيين خاصي از جمله حنا بستن آنان را بدرقه ميكردند و وقتي جهاز به حركت درميآمد، صداي كل زنان بدرقه راه آنان بود. “هوا تاريك ميشد كه زنها فانوسهاي روشن را برداشتند. مدينه گريهاش را خورد و فانوسش را بالا برد، زنها كِل زدند.” (همان،1369ب:22) در داستان آبيها، زماني كه مردان به دريا ميروند و زنان از بازگشت آنان در بيم و هراس به سر ميبرند، آنگاه كه آبي دريايي به ساحل ميآيد تا گمشدهاش را بيابد زنان براي اينكه مردانشان سالم به آبادي بازگردند طلسمهاي خود را براي آبي جلوي خانه ميگذارند و زماني كه آبي دوباره به دريا بازميگردد از اينكه آبي از آنان راضي شده كِل ميزنند.”و غناهشت دريا بلند ميشود،انگار خودش را به دريا مياندازد. پشنگههاي دريا به در ميخورد، مادربزرگ فتيلة چراغ را پائين ميكشد. صداي كِل توي آبادي ميپيچد” (روانيپور،1369الف:52).
و اين كِل كشيدن صورتي ديگر نيز دارد و آن در عزاداري است. زنان جنوب هنگاميكه مردهايشان از دريا بازنگشتند و از بازگشت آنان نااميد شدند بر خانههاي خود علم زدند و به عزاداري مينشستند و كِل وارونه ميكشيدند:
“خيجو ميناليد، زنها به صورتشان ميزدند، كِل وارونه ميكشيدند. صداي كِل شاد و سرحال بلند ميشد و در انتها به زوزهاي غمانگيز زنان مرد از دست داده ميكشيد.” (روانيپور،1369ب:41)
از ديگر كاربردهاي كِل در مراسم شادي و عروسي و بعد از فرستادن عروس و داماد به حجله بوده است. در مراسم ازدواج كاربرد اين نوع كِل را نويسنده در مورد بكارت دختران بيان ميكند. در”سنگهايشيطان” آن زمان كه باكره بودن مريم براي دايه روشن ميشود دايه كِل بلندي ميكشد (ر.ك،روانيپور،1369ج:19-18). و در اهل غرق زماني كه ازدواجي صورت ميگرفت، زنان بعد از فرستادن عروس به حجله و ثابت شدن باكره بودن او كِل ميزدند.
“و سرانجام خيجو كه سرش را با مينار محكم بسته بود و از شرم به چشمان مهجمال نگاه نميكرد، اتاق گچي كوچك را كه روبه دريا پنجره داشت جارو كرد و مدينه كه از درد پا ميناليد همان جا حجله بست و زنها كه خسته بودند و سر درد عذابشان ميداد كِل مختصري زدند و شب، مهجمال و خيجو را دست به دست دادند و بيآنكه در انتظار دستمال عروسي شب پشت در بمانند سرشب به خانههاي خود رفتند و خوابيدند.” (روانيپور،1369ب:116).
البته اين جزء آيينهاي ازدواج در كشور و مخصوصاً جنوب است. اما نوع ديگر كِل زدن براي رسوايي افراد زده ميشده است و در بين مردم جنوب رايج بوده است. در واقع شبيه طبل رسوايي كسي را به صدا درآوردن است. در داستان كنيزو، مادر مريم هنگاميكه كنيزو، زن فاحشه از كوچه ميگذشت كِل ميزد “گاهي وقتها از كوچه كه ميگذشت، مادر در حياط را با سروصدا ميبست و پشت در بلند كِل ميزد” (روانيپور،1369الف:12).
در اهل غرق زنان جفره براي رسوا كردن سرگرد صنوبري و زهرچشم گرفتن از او كِل ميزدند “تا سرگرد به خود بيايد ، زنها كه دلشان از قصه شوهرانشان خون بود با چهرههاي برافروخته كِل زدند، دستهايشان را تكان دادند و با رقص غريبي كه نشان از جنگ و دعوا داشت، سرگرد صنوبري را محاصره كردند.” (روانيپور،1369ب:138).
نويسنده همه جا به اين كِل زدن با ديد خوشبينانه نگاه نميكند، زماني آن را نوعي از جهل ميداند و در مقابل آن موضع ميگيرد. در سنگهاي شيطان نويسنده به مقابله و مبارزه عليه اين رفتار زنان برميخيزد و از آن انتقاد ميكند. زماني كه داية باكره آبادي روبه خانة ستاره كِل ميزند و زماني كه مريم از شهر بازميگردد و دايه پشت سر او كِل ميزند، نويسنده با توصيفات زيبا انزجار خود را نشان ميدهد. “ميترسيد داية آبادي او را ببيند، دايه كه همه چيز را بو ميكشيد و انگار هميشه همه جا حاضر است و چند بار زنها را واداشته بود كه توي ميدان آبادي بنشيند و روبه خانة ستاره كل بزنند؟” (روانيپور،1369ج:8).
“چند قدم كه دور شد صداي خشك كِل دايه را شنيد كه مانند شلاقي بر پشتش كمانه كرد. سرد و يخزده، وحشت درجانش دويد و صداي خنده ريز زنها را شنيد. انگار به ستاره ميخنديدند.” (همان،1369ج:12).
3-4-4-باورهاي خرافي
طبيعت سخت و خشن جنوب با آسماني كه گاهي بخل و خساست خود را براي روزها به مردم نشان ميدهد، مردم جنوب را مردمي خرافي بار ميآورد. مردمي كه به جاي ريشهيابي مشكلات خود دست به خرافه ميزنند. باورهاي خرافي از ديگر معتقدات مردم جنوب است كه نويسنده به بيان پارهاي از آن ميپردازد.
خرافهپرستي و باورهاي خرافي محصول روزگار دور اين اقوام است، روزگاي كه در طبيعت خشك و خشن جنوب فقر بيداد ميكند و مردم براي به دست آوردن كمترين امكانات زندگي سختيهايي زيادي را تحمل ميكنند. اعتقاد به خرافات بيش از هر چيز در بنبستهاي زندگي به چشم ميخورد و در برابر مسائلي كه انسان هيچ چارهاي براي آن نميشناسد. منيرو روانيپور در داستانهاي ابتدايي خود خصوصاً داستانهايي كه در فضاي خشن جنوب و روستاهاي جنوب نوشته است به بيان باورهاي خرافي آن ديار ميپردازد. در اهل غرق و كنيزو نگاه نويسنده به اين پديدهها مثبت و قابل قبول است اما بعدها در “سنگهاي شيطان” و “سيرياسيريا” به آن ميتازد و با ديدي كاملاً انتقادي به آن مينگرد.”مادربزرگ طلسم دارد. دو تا آدمك آهني كه يكيشان زن است و يكيشان مرد، آدمكهايي كه به اندازة انگشت مادربزرگ هم نميشود و بوبوني صدبار تا بحال ازش قرض گرفته تا برود آنها را بهم بچسباند و زير آتش بگذارد تا شوهرش او را دوست بدارد و پول ماهيهاي را كه به شهر ميبرد و ميفروشد تاراج نكند” (روانيپور،1369الف:48).
كاربرد اين جور طلسمها و خرافات بيشتر مخصوص زنان است. اين موجودات ظريف و حساس چاره درد خود را در كمك گرفتن از طلسمهايي ميبينند كه هيچ كاري از آنان برنميآيد. اين جور عقايد خرافي را زنان روستايي بيشتر براي دورماندن از شر چشمزخم به كار ميبرند. از ديگر باورها و اعتقادات اين زنان نمك بر آتش ريختن و شاخ گوزن را بر سر در خانه آويزان كردن است. “بوبوني كه عادت داشت هر روز اطراف خانهاش را جارو كند و نمك بپاشد تا آبيها به خانهاش نزديك نشوند و هوش و حواس ناخدا را ندزدند” روانيپور،1369ب:22).
“و بعد صداي صلوات آبادي بلند شد. بوبوني طلسمهايش را درآورد و مثل همه زنهاي جفره به پنجره آويزان كرد. مشتي نمك روي آتش منقل ريخت و آبيها غيب شدند”.(همان،1369ب:10)
اعتقاد به شاخ قوچ يا بز كوهي را نيز، براي دفع چشم زخم و كوري چشم حسود و قدرت نمايي، مؤثر ميدانستند و آن را بالاي سر در خانهها نصب ميكردند. اين حالت اخير را ميتوان يكي از بقاياي جانورستايي “توتميسم” در مذاهب اوليه ايرانيان يعني زماني كه قبايل، حيوانات مقدس را ميپرستيدند به شمار آورد.(احمدي ريشهري،1380)
“شب بر در كپرها و روي شاخ گوزنهاي آويزان بر در سراها، فانوسهاي كوچك و بزرگي روشن بود” (روانيپور،1369ب:10)
زنان ساده دل روستايي نه تنها بر در خانههاي خود اين نشانههاي خرافي را به كار ميبرند بلكه در مورد كُپيكُپي ابراهيم پلنگ نيز اين حساسيت را به خرج ميدهند “آبادي با حيرت و شادماني به مرد و كُپكُپياش نگاه ميكرد. بوبوني تا چشم زخمي به كُپكُپي نرسد، يكي از طلسمهايش را درآورد و به شاخ كُپكُپي آويزان كرد و ديمنصور تفكة خود را به آن ماليد” (همان،1369ب:183). روانيپور بسياري از اين فرهنگ را ميراث گذشتگان ميداند كه به مرور زمان تغيير چهره داده و به اين صورت درآمده است وحتي بعضي قسمتهاي آن با باورهاي مذهبي آميخته شده است. روانيپور همه جا با ديد مثبت به خرافات نمينگرد. در سيرياسيريا و سنگهاي شيطان به انتقاد از آئين خرافي ميپردازد.
روانيپور در اهلغرق با نگاه لطيف و ملايم خود به اين پديدهها و خرافات كه زاييدة ذهن زنان ساده دل جامعه آرماني اوست مينگرد و نه آنان را سرزنش ميكند و نه تشويق، بلكه فقط نظارهگر آنچه هست كه ميبيند. اما در دو داستان سنگهاي شيطان و سيرياسيريا كه سالها بعد از اهل غرق به نگارش درميآورد به اين باورهاي خرافي نگاهي انتقادي دارد. در اهل غرق آن را زاييده فقر و ناآگاهي ميداند و در برابر آن موضع نميگيرد اما در اين داستانها به اين معتقدات سراسر خرافي ميتازد و در قالب مريم خواهان جمعآوري نشانههاي خرافي از سر در خانهها به كمك دختران آبادي است.”راه افتاد و به كوچهاي ديگر رسيد، درهاي باز و شاخ گوزن و آهوان كوهي كه به نشانه تاراندن بلا و مصيبت بر در خانهها بود، تا هشت سال ديگر كه پزشك شود و به آبادي برگردد، شايد بتواند اين نشانهها را يكي يكي و با صبر و حوصله از در خانهها بردارد…. جايي باز كند و از
